cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

کانال فلسفه وهنر مارزوک

Більше
Рекламні дописи
7 926
Підписники
-224 години
+567 днів
+14830 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

‌ 🄱🄰🅉🄼🄴🄼🄾🅄🅂🄸🄶🄷🄸 «برای دخترم...» شعر و دکلمه: شمس لنگرودی دخترم! سنت‌شان بود زنده به گورت کنند تو کشته شدى ملتى زنده به گور مى‌شود. ببین که چه آرام سر بر بالش مى‌گذارد او که پول مرگ تو را گرفته شام حلال مى‌خورد. تو فقط ایستاده بودى و خوشدلانه نگاه مى‌کردى که به خانه‌ات برگردى اما دیگر اتاق کوچک خود را نخواهى دید دخترم و خیل خیال‌هاى خوش آینده بر در و دیوارش پرپر مى‌زنند. تو مثل مرغ حلالى به دام افتادى مرغى حیران که مضطربانه چهره‌ى صیادش را جستجو می‌کند تو به دام افتادى همچون خوشه‌ى انگورى که لگدکوب شد و بدل به شراب حرام مى‌شود. کیانند اینان پنهان بر پنجره‌ها، بام‌ها کیانند اینان در تاریکى که با صداى پرنده‌ى خانگى پارس مى‌کنند. کشتندت دخترم کشتندت تا یک تن کم شود اما تو چگونه این همه تکثیر مى‌شوى. آه «ندا»ى عزیز من گل سرخى که بر گلوى تو روئیده بود باز شد گسترده شد و نقشه‌ى ایران را در ترنم گلبرگ‌هایش فرو پوشانید و اینانى که ندا داده‌اند بلبلانند میلیون‌ها تن که گرد گلى نشسته و نام تو را مى‌خوانند. یعنى ممکن است صداشان را که براى تو آواز مى‌خوانند نشنوى یعنى پنجره‌ات را بستند که صداى پیروزى خود را هم نشنوى ببین که چه آرام سر بر بالش مى‌گذارد او که صید حلال مى‌خورد. ✧ کانال بزم موســیقی ✧ https://t.me/marzockacademy
Показати все...
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

کانال فلسفه وهنر مارزوک

4_5900044270127026384.mp39.46 MB
فرق بین وحدت وجودی اسپینوزا با عرفان  مولانا هم در  متد بیان موضوع است عرفان مولانا شاعرانه است عرفان اسپینوزا برهانی واستدلالی اما وحدت وجود در اسپینوزا ماتریالیستی هست درعرفان اسپینوزا جوهر شالوده و اساس مشترک کلیه پدیده ها ست جوهر، مادی و انبساط یابنده است. جوهر به طور عینی وجود دارد. جوهر در زمان و مکان و در نحوه هستی اش، لایتناهی و بی پایان است. جوهر نمی تواند علتی غیر از خود داشته باشد. جوهر، خود علت خویشتن خویش است. بدین طریق وجود خدای خالق ماورای جهانی مردود شمرده می شود. اسپینوزا فلسفه پانته ئیستی ـ ماتریالیستی را نمایندگی میکند که اخلاقی وسیاسی است واز  آزاد سازی حیات انسانی از قید و بند مرحله بدوی ـ مذهبی که در آن، انسان تحت سلطه چیزها و مناسبات قرار دارد، تشکیل می یابد. جهانبینی اسپیوزا برخلاف عرفان که جهان را غیرقابل شناخت متصورمیشود براعتلای حیات انسانی به پله عالیتر استواراست ، آنجا که انسان به شناخت جهان نایل می آید، آگاهانه در جهان می زید و حیات خود را با قوانین «طبیعی» تطبیق می دهد، این به معنی غلبه بر شیوه زندگی و فرم های معرفتی (شعورین) فئودالیسم و فرم های معرفتی روحانیت است. اسپینوزا شرایط اجتماعی ئی را در نظر دارد که نه فقط از ستم روحانیت، بلکه همچنین از ستم دولتی آزاد باشد. عرفان مولانا مثل اسپینوزا دولت  را برنمیتابد اما برخلاف اسپینوزا با شرائط اجتماعی کاری ندارد از جهانبینی اسپینوزا میتواند دولت دمکراتیک ظهوریابد از جهان بینی مولانا بمانند مذهب برنوع دیگری ازمرید ومرادی استواراست که فوندامنتالیسم وفاشیسم میتوان عروج کند اسپینوزا معتقداست که دولت باید ضامن شکوفائی آزاد ماهیت انسانی باشد و بشریت نباید زیر یوغ قوانین بیگانه مذهبی و دولتی قرار گیرد اما عرفان مولانا اینگونه نیست اسپینوزا به سوبژکت وارگی انسان نظردارد اگر مولانا میگوید: نقش حق دارید جهان نخجیر توست همچنان تقدیر با تدبیر توست بایدسوال کرد: تدبیرانسان چیست؟ درعرفان مولانا سوبژکت انسانی عارف است نه انسان. این شباهت بینظیری به طرزتفکرفاشیستی دارد که دولت نازیست سوبژکت هست وخلایق ...مریدان پیگیر سیاستهای انها. در عرفان مولانا عارف(سوبژکت انسانی) عامل محرکه و فعال در راه رسیدن به خدا و یکی شدن با اوست که بطرق گوناگونی به برون شدن از خویشتن خویش، به خلسه و تجلی درونی دست می یابد و در عین حال با عملیات خود، نظر قدرت الهی را به خود جلب می کند و او را به یکی شدن با خود وامی دارد از سوی دیگر، این تقلای او در حقیقت نه تقلای صرف او، بلکه نتیجه جذبه شگرف الهی است که او را به برون شدن از خود و جاری شدن به سوی خدا برمی انگیزد و بدون خواست او وحدت عارف و حق نمی تواند تحقق یابد. موهوم بودن این خرافه از آنجا معلوم می شود که خدا که ظاهرا دلیل اول و آخر هستی است، اگرعارف پریشان به سویش راه نجوید و یکی شدن با او را نخواهد، خود تا حد هیچ تنزل می یابد. به عبارت دیگر خدا تنها بوسیله عارف، معنی و مفهوم می یابد. Azizi https://t.me/marzockacademy
Показати все...
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

کانال فلسفه وهنر مارزوک

همیشه مولانا برای اندیشمندان جهان یک اسطوره ی تفکر خلاق خواهد بود ، نیاز به تعریف و تمجید امثال بنده البته ندارد ولی هرگاه ذهن و افکارم به شدت به بیراهه های بدبینی و ناامیدی از اوضاع و احوال زندگی فردی و اجتماعی می‌رود یکی از بهترین زورق های نجات در این شب سیاهم که گم گشته راه مقصود خواندن و تامل در گفتارهای این نابغه ی بشریت است ، یکی از عجیب ترین گفتارهای حضرت مولانا در شاهکارش  مثنوی  به اعتقاد من این ابیات اوست : اُستُن این عالم ای جان ، غفلت است هوشیاری ، این جهان را آفت است هوشیاری ز آن جهان است و چو آن غالب آید ، پست گردد این جهان ! هوشیاری آفتاب و حرص یخ هوشیاری آب و وین عالم وَسَخ زان جهان اندک ترشّح میرسد تا نغرّد در جهان حرص و حسد گر ترشّح بیشتر گردد ز غیب نی هنر ماند در این عالم نه عیب ! ( توضیح کلمات : استن = مخفف ستون ، وسخ = چرک ) چقدر می‌توان در این نکات نغز  ابیات مخصوصا بیت نخست می‌توان اندیشید ، ایشان به زیبایی می‌گوید ستون و اساس زندگی جاری ما در این جهان که در واقع بدون هیچ دانش و آشنایی قبلی به آن وارد می‌شویم ( غفلت ) است ! غفلت تفاوت اش با جهل در این است که در جهل ما راجع به چیزی خبر نداریم و لذا اصلا نسبت به آن هیچ حساسیتی ، واکنشی یا حتی توجهی نداریم اما داستان غفلت متفاوت است ، غفلت یعنی چیزی یا امری یا کاری یا کسی وجود دارد و از وجود آن اطلاع داریم حتی آن امر در برابر ماست اما تعمدا یا از فرط مستی و حواس پرتی نسبت به آن بی توجهی میکنیم اصلا انگار گویی که نیست ! خیلی چیزها در زندگی ما وجود دارند که تا وقتی به دلایلی از دست شان ندهیم به وجود آن ها اهمیت نمی‌دهیم و تنها وقتی دنبالش میگردیم که نیاز به آن یا آن فرد داشته باشیم دیگر اوقات اصولا سراغش را نمیگیریم ! اما چرا سراغش را نمیگیریم چون حواس مان پرت چیزهای دیگری است که به زعم ما مهم‌تر است یا بقول معروف هوس ما را بیشتر جلب خود می‌کنند اعم از افراد غریبه ، آرزوهای محال ، حسرت چیزهایی که نداریم و .... اما در تمام لحظات نسبت به داشته های بسیار حیاتی و ارزشمند خود بی تفاوتیم و ای بسا که تازه با همه ی این داشته ها خود را بد بخت و فقیر و مفلس و از دنیا عقب مانده تصور می‌کنیم و مدام با حرص و طمع دنبال نداشته ها عمرمان را حراج میکنیم و یا در حسد زندگی و داشته های دیگران هر آنچه که هستیم را به تاراج روزگار می‌دهیم..... و اما مولانا می‌گوید ستون و اساس زندگی ما در این جهان همین( غفلت ) است و به همین خاطر آگاهی از حقایق ، کتاب خواندن ، فلسفه و نقادی خود و بطور کلی دانستن درد دارد و افرادی که خبر ندارند یا خود را به غفلت زده اند زندگی جاری برایشان جشن است ولی جشن تاراج زندگی در میان حرص و طمع و حسد . این است که انسان هایی که به آگاهی می‌رسند به معرفتی می‌رسند که عموم مردم به آن نمی‌رسند منزوی و تنهاتر می‌شوند اما این تنهایی مبارک است چون از غفلت که عبور کنی بازی های حرص و طمع روزمره ی دیگران و رقابت های حسودانه برای داشتن های بیشتر و تفاخرهای احمقانه و دست آخر باختن همه چیز در نظرت مسخره کودکانه و پوچ می آید و حداقل به ارزش داشته هایت دقیقا واقف میشوی و از شدت بی نیازی با هستی یکی میشوی ! رضا منصورزاده چهاردهم اسفند ۱۴۰۲ https://t.me/marzockacademy
Показати все...
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

کانال فلسفه وهنر مارزوک

همیشه مولانا برای اندیشمندان جهان یک اسطوره ی تفکر خلاق خواهد بود ، نیاز به تعریف و تمجید امثال بنده البته ندارد ولی هرگاه ذهن و افکارم به شدت به بیراهه های بدبینی و ناامیدی از اوضاع و احوال زندگی فردی و اجتماعی می‌رود یکی از بهترین زورق های نجات در این شب سیاهم که گم گشته راه مقصود خواندن و تامل در گفتارهای این نابغه ی بشریت است ، یکی از عجیب ترین گفتارهای حضرت مولانا در شاهکارش  مثنوی  به اعتقاد من این ابیات اوست : اُستُن این عالم ای جان ، غفلت است هوشیاری ، این جهان را آفت است هوشیاری ز آن جهان است و چو آن غالب آید ، پست گردد این جهان ! هوشیاری آفتاب و حرص یخ هوشیاری آب و وین عالم وَسَخ زان جهان اندک ترشّح میرسد تا نغرّد در جهان حرص و حسد گر ترشّح بیشتر گردد ز غیب نی هنر ماند در این عالم نه عیب ! ( توضیح کلمات : استن = مخفف ستون ، وسخ = چرک ) چقدر می‌توان در این نکات نغز  ابیات مخصوصا بیت نخست می‌توان اندیشید ، ایشان به زیبایی می‌گوید ستون و اساس زندگی جاری ما در این جهان که در واقع بدون هیچ دانش و آشنایی قبلی به آن وارد می‌شویم ( غفلت ) است ! غفلت تفاوت اش با جهل در این است که در جهل ما راجع به چیزی خبر نداریم و لذا اصلا نسبت به آن هیچ حساسیتی ، واکنشی یا حتی توجهی نداریم اما داستان غفلت متفاوت است ، غفلت یعنی چیزی یا امری یا کاری یا کسی وجود دارد و از وجود آن اطلاع داریم حتی آن امر در برابر ماست اما تعمدا یا از فرط مستی و حواس پرتی نسبت به آن بی توجهی میکنیم اصلا انگار گویی که نیست ! خیلی چیزها در زندگی ما وجود دارند که تا وقتی به دلایلی از دست شان ندهیم به وجود آن ها اهمیت نمی‌دهیم و تنها وقتی دنبالش میگردیم که نیاز به آن یا آن فرد داشته باشیم دیگر اوقات اصولا سراغش را نمیگیریم ! اما چرا سراغش را نمیگیریم چون حواس مان پرت چیزهای دیگری است که به زعم ما مهم‌تر است یا بقول معروف هوس ما را بیشتر جلب خود می‌کنند اعم از افراد غریبه ، آرزوهای محال ، حسرت چیزهایی که نداریم و .... اما در تمام لحظات نسبت به داشته های بسیار حیاتی و ارزشمند خود بی تفاوتیم و ای بسا که تازه با همه ی این داشته ها خود را بد بخت و فقیر و مفلس و از دنیا عقب مانده تصور می‌کنیم و مدام با حرص و طمع دنبال نداشته ها عمرمان را حراج میکنیم و یا در حسد زندگی و داشته های دیگران هر آنچه که هستیم را به تاراج روزگار می‌دهیم..... و اما مولانا می‌گوید ستون و اساس زندگی ما در این جهان همین( غفلت ) است و به همین خاطر آگاهی از حقایق ، کتاب خواندن ، فلسفه و نقادی خود و بطور کلی دانستن درد دارد و افرادی که خبر ندارند یا خود را به غفلت زده اند زندگی جاری برایشان جشن است ولی جشن تاراج زندگی در میان حرص و طمع و حسد . این است که انسان هایی که به آگاهی می‌رسند به معرفتی می‌رسند که عموم مردم به آن نمی‌رسند منزوی و تنهاتر می‌شوند اما این تنهایی مبارک است چون از غفلت که عبور کنی بازی های حرص و طمع روزمره ی دیگران و رقابت های حسودانه برای داشتن های بیشتر و تفاخرهای احمقانه و دست آخر باختن همه چیز در نظرت مسخره کودکانه و پوچ می آید و حداقل به ارزش داشته هایت دقیقا واقف میشوی و از شدت بی نیازی با هستی یکی میشوی ! رضا منصورزاده چهاردهم اسفند ۱۴۰۲ https://t.me/marzockacademy
Показати все...
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

کانال فلسفه وهنر مارزوک

اگر بپذیریم قلمرو علوم انسانی و علوم تجربی در عین حال در بعضی نقاط افتراق و اشتراک دارند و در حوزه تدریس و آموزش هر کدام حوزه ی مستقلی دارند مثال ؛ علم سیاست ، علم اقتصاد ،جامعه شناسی ، روانکاوی ،تعلیم و تربیت ، آموزشهای گوناگون ..... و انسان دارای ابعاد مختلف وجودی است و هر علمی بعدی از انسان را مورد مطالعه و مداقه قرار میدهد و هر رویکردی متد و روش خاص خود را دارد و با تحلیل زوایای پنهان یک رویکرد نسبت به رویکرد دیگر روشن میشود بطوریکه بر اساس معرفت تاریخی ، از منظر آزادی ،عدالت نادیده گرفته شده است و از منظر عدالت،  آزادی را محدود نمودند . و از منظر معنویت ، آزادی و عدالت به محاق میرود چنانچه تجربه و معرفت تاریخی گواه آنست. و بنام معنویت ارباب کلیسا آزادی و عدالت را به گروگان گرفتند و بنام عقلانیت و آزادی در عصر مدرن و روشنگری دو جنگ جهانی اول و دوم بر بشریت تحمیل شد و بنام عدالت ، دیکتاتوری پرولتاریا، استبداد حزبی  را نظام های مارکسیستی تحمیل نمودند و بقول مولانا ؛ آن یکی در خانه‌ای در می‌گریخت زرد رو و لب کبود و رنگ ریخت صاحب خانه بگفتش خیر هست که همی لرزد ترا چون پیر دست واقعه چونست چون بگریختی رنگ رخساره چنین چون ریختی گفت بهر سخرهٔ شاه حرون خر همی‌گیرند امروز از برون گفت می‌گیرند کو خر جان عم چون نه‌ای خر رو ترا زین چیست غم گفت بس جدند و گرم اندر گرفت گر خرم گیرند هم نبود شگفت بهر خرگیری بر آوردند دست جدجد تمییز هم برخاستست چونک بی‌تمییزیان‌مان سرورند صاحب خر را به جای خر برند و صاحب خر را بجای خر گرفتن یکی از مصائب روزگار ماست . این بستگی دارد مولانا را از چه رویکردی مطالعه نمایید. اگر بعنوان یک جبرگرا باشی همیشه تسلیم شدن را تعلیم میدهی و اگر بعنوان یک فردی که دارای اختیار است مختار بودن تعلیم توست. و این یک فرهنگی است . و گواه این سخن استناد به مکتب انتقادی از آلتوسر گرفته تا مارکوزه، آدرنو ، هورکهایمر است که  به یکطرفه بودن نظریه مارکس انتقاد داشتند که جبرا به فرایند دترمینسم هستیریک دستگاه فکریش را بنا نموده بود . بنا به نظر مکتب انتقادی  نظام ها سیستم های فکری برای استحمار نمودن مردم از طریق فرهنگ سیستم فکرش را باز تولید مینمایند. در نظام فکری مولانا با یکسری ابیات تولید فکری اشعری و معتزلی میتوان  باز تولید نمود هنر مکتب انتقادی آنست تفکر مولانا را با تفکر امروز چه در زمینه فرهنگی از منظر اخلاقی و عرفانی و اجتماعی بگونه ای پیوند بزند علاوه بر اینکه میراث فرهنگی گذشته خود را بسط و گسترش دهد و از طرفی با خلق نظرات جدید ، فرهنگ سازی متناسب به عصر خویش را بازسازی نماید و با قبص و بسط علوم دیگر  شاهد تحول فرهنگی در عصر خویش را تجربه  نماید خود مولانا بخوبی اشاره میکند ؛ اصل را بر تغییر بنا نهاده تا از سکون راهی یابد. این همه بیقرارید در طلب قرار توست طالب بی بیقرار باش تا که قرار آیدت.... vمازیار https://t.me/marzockacademy
Показати все...
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

کانال فلسفه وهنر مارزوک

در بُعد اجتماعی، فکر و اندیشه عامل پیدایش جوامع و تمدن‌ها و سبب رقم خوردن رویدادهای بزرگ است. شاهی که در پیش می‌رود و خیل لشکریانی که در پی او روانند، همگی تابع یک عاملِ به ظاهر خفی و نادیدنی هستند به نام فکر. آنچه این سیل عظیم را به حرکت در می‌آورد، فقط و فقط اندیشه است. مولوی خیره ماندن به پدیده‌های بیرونی، و خُرد شمردن فکر و خرد را به صرف این که از دیده پنهان است، نشانی از حماقت و ابلهی می‌شمارد. ز یکی اندیشه که آید در درون      صد جهان گردد به یک دم سرنگون جسم سلطان گر به صورت یک بود      صد هزاران لشکرش در پی دود باز شکل و صورت شاه صفی               هست محکوم یکی فکر خفی خلق بی‌پایان ز یک اندیشه بین         گشته چون سیلی روانه بر زمین هست آن اندیشه پیش خلق خُرد    لیک چون سیلی جهان را خورد و برد پس چو می‌بینی که از اندیشه‌ای        قایم است اندر جهان هر پیشه‌ای خانه‌ها و قصرها و شهرهاو کوه‌ها و دشت‌ها و نهرها پس چرا از ابلهی پیش تو کور تن سلیمان است و اندیشه چو مور   (د. دوم- 1032 به بعد)      شیما    https://t.me/marzockacademy                      
Показати все...
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

کانال فلسفه وهنر مارزوک

ایرانیان و جدال میان عشق و عقل، شاید بتوان مثنوی مولانا، و شاهنامه فردوسی را نمایندگان هنری و ادبی تردد در دو ساحت اندیشه ایرانی خواند؛ هوشنگ زنجیرزنی مسئله ی عقل و عشق همواره مشکل اصلی و بنیادی ِ فرهنگ ما بوده است، هنوز هم این مشکل همچنان به قوت خود باقی است . مهم ترین مسئله ی اجتماعی و فلسفی قوم ِ ایرانی  همین معضل است که باید تمام هوش و نبوغ ِ خود را صرف حلِّ این مسئله کند و حدود و ثغور و وظایف هرکدام از این دو نیرو را باز شناسی کند .  تا کنون طرفین دعوا  "که هر دو توتالیتر بوده اند" به انکار یکدیگر اندیشیده اند و حاصل انکار ایشان همین بوده است که دیده ایم . آیا این نزاع جز از طریق انکار ِ طرف ِ مقابل راه ِ سومی هم دارد ؟ جنگ مشروطه و مشروعه درآغاز ِقرن بیستم و صف آرائی های ایدئولوژیک سالهای پایانی ِ قرن بیستم ما  که ظاهرا در دهه های آغازی ِ قرن بیست و یکم هم جزء مسائل بنیادی ِ اندیشه ی ما خواهد بود ادامه ی همان نزاع تاریخی است ... شفیعی کدکنی/مقدمه غزلیات شمس تبریزی https://t.me/marzockacademy
Показати все...
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

کانال فلسفه وهنر مارزوک

عرفان تا جایی که در حوزه شخصی باقی بماند تحمل پذیر است. بدبختی و خسارت آنجا پیدا می‌شود که بخواهیم اندیشه‌های عرفانی را در جامعه سازی و سیاست نفوذ دهیم، آنوقت است که شاهد آفات و آسیب‌های بسیاری خواهیم بود. نفوذ آموزه‌های عرفانی به حوزه‌های اجتماعی و سياسی بسیار خطرناک است. چرا که حوزه اجتماعی، محل عقل و عدالت و اختيار است و نه عشق و توکل به خدا و یا یک نیروی برتر خیالی. حوزه اجتماعی روبرو شدن با واقعیت های زندگی انسان است و واقعیت با آرزوها و رویاها و خواب و خیال های هپروتی عارفانه که در آن خدا یا یک نیروی برتر کهکشانی فقط وجود دارد و انسان و واقعیت‌های زندگیش اساسن ارزشی ندارند و فنا شده به حساب می‌آیند در برابرش تفاوت بسیار دارد. آفت دیگر عرفان این است که در آن انسان به هیچ وجه مطالبه‌گر نیست، بلکه هر چه از دوست رسد برای او نیکو است و قانع به کف دستی نان خشک البته بدون هیچ چون و چرا کردن و پرسشگریی. او همیشه مدیون و بدهکار و منفعل است و نه طلبکار و مطالبه‌گر و کنشگر. در حالی كه؛ رابطه انسان با جامعه رابطه‌ای برابر و مساوی با دیگر اقشار است و بر اساس عدالت و مساوات باید عمل شود و کسی بر دیگری برتری ذاتی نباید داشته باشد. همه انسان‌ها با هم مساوی هستند و هیچ کس دارای حق برتر نیست و هیچ کس اختیار ویژه ندارد. چیزی که در عرفان خلافش صادق است، یعنی قطب بر مریدان برتری دارد و دارای حق ویژه است. یک رویکرد اشعری که در آن خدا همه کاره است و حق دارد هر گونه که می‌خواهد رفتار کند، و انسان فقط باید عشق بورزد و  این در حالی است که در اجتماع به جای عشق ورزیدن افراطی و مریض گونه، عقلانیت و مصلحت اندیشی و حساب و كتاب موضوعیت دارد. اما در عرفان، عارف عاشقی است که اهل مصلحت و حساب و كتاب نیست می سوزد و می سازد و دم نمی‌زند. حکومت و سیاست و جامعه جای ساختن و سوختن نیست باید تدبیر کرد و تعقل. اما وقتی عرفان در جامعه سازی و سیاست نفوذ کند می‌شود اینی که در تاریخمان دیدیم و  الان نیز می‌بینیم و این در تاریخ خودمان و کشورها و جوامعی چون خودمان  همیشه دیده و تکرار شده است. و آن چیزی نیست جز: سقوط با سرعت نور در دره انحطاط و تباهی و ابتذال. OMid.R https://t.me/marzockacademy
Показати все...
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

کانال فلسفه وهنر مارزوک

پرسش هایی در باره مولانا . این پرسش شاید بی جا نباشد که ما از عرفان بطور کلی و از مولانا بطور خاص چه انتظاری داریم ؟ چرا بجای دین باوری اسلام قرائت فقیهانه به دین باوری عرفانی  تمایل داریم ؟ آیا می توانیم  از مولانا انتظار فلسفه داشته باشیم ؟ با اینکه می دانیم خود مولانا  خود را فیلسوف نمی داند و حتی معتقد است که با روش  فلسفی نمی توان به حقیقت رسید . آیا مولانا یک ادیب و شاعر است ؟ با نگاهی به مثنوی و دیوان شمس متوجه می شوید که به لحاظ شعری  در مقایسه با سعدی و یا حافظ شاعری توان مند نیست . آیا او دغدغه دین دارد یا دغدغه انسان ؟ وحدت وجود او با وحدت وجود اسپینوزا چه تشابه و تمایزی دارد ؟ آیا از دل گفتمان عرفانی مولانا  فلسفه سیاسی بیرون می آید . پرداخت به  این دست سوالات می تواند تصویری روشنتر از این عارف عاشق به ما بدهد . Azizi https://t.me/marzockacademy
Показати все...
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

کانال فلسفه وهنر مارزوک

Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.