cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

کانال رسمی *بهناز صفری*

💔رمان آنلاین :ماه عمارت رمانی تاریخی و عاشقانه از زندگی ساکنان خانه بروجردی ها رمان های هیجان انگیز، معمایی،بدون سانسور کتاب های چاپ شده: 💦سایه شدم تا تو بمانی💕 💞عاشقانه اعتراف می کنم💌 ایدی اینستا -behnaz_safari

Більше
Рекламні дописи
1 527
Підписники
-424 години
-457 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

Repost from N/a
این لیست پر از رمان های عاشقانه و جذابی است که تنها امروز اعتبار دارد❤️🖤 چیدا https://t.me/+wVm6QcYg_DYzNmRk ❤️ جامانده https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0 🎀 بی گناه https://t.me/+ZJeOfBFX7rpmMWRk 🕊 روایت های عاشقانه https://t.me/+wOEbmzMd5INiYjRk 🧊 کافه دارچین https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0 ☕️ قاب سوخته https://t.me/+WCvtEOhqLIYZPqoi 🔮 منشورعشق https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0 🎼 فودوشین https://t.me/+HVwbM-IoSWI2MTU0 🎾 کلبه رمان های عاشقانه https://t.me/+4R6qpgXBinUxOTg0 📚 سونای https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ 🍷 آشوب https://t.me/+JA_ztMH7bANkMWRk 💝 وصله ناجور دل https://t.me/+nFRZT8EaFUgzMGZk ☕️ سایه ی سرخ https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0 🌰 پناهگاه طوفان https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh 🍕 لوتی اماجذاب https://t.me/joinchat/VT1nRkXbjMJlNTRk 🎷 منتهی به خیابان عشق https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4 🎲 سنجاقک آبی https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8 🧩 یک روز به شیدایی https://t.me/+zifHrlN32FIyYTVk 💔 آناشه https://t.me/+FttMneQYDEU0MmNk 🎭 روزهای سفید https://t.me/joinchat/PA6bpIR_NkQ1MjI0 🦋 شب های پاریس ماه نداشت https://t.me/+znZrAk1TDUZhNzk0 🌜 ماهرو https://t.me/+wBeUk_vb119hNjc0 🍒 شاهزاده یخ زده https://t.me/+KtcFzv-ZFeAxODQ0 🧀 ازطهران‌تاتهران https://t.me/+-ddAMSs9929iOGQ0 🍍 گود من https://t.me/+6kO-xJZMHKpjODc8 🧛 عاشق بی گناه https://t.me/+ZX0tzSCYlTQyNmZk 💄 جاری خواهم ماند https://t.me/+iltXh72SRbs4NDI8 🐙 بیا عشق را معنا کنیم https://t.me/+OCmbm9KmMnBkMTFk 🐠 جدال دو عین https://t.me/+hyLm_LlT8dVhM2Vk 🤡 ماه عمارت https://t.me/joinchat/AAAAAFaErq53HiQz5KGbPg 🍀 لیرا https://t.me/+FYXL5jrHy-hmZjE0 🦊 ویرانه های سکوت https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX 🥝 سبوی شکسته https://t.me/+9YhXOZ1bfwg0NzI8 👀 طعمه‌ هوس https://t.me/+zON_gzksXTRhNDY8 ☂ سرنوشت ما https://t.me/+LUgE9CRE6MhkNDlk 🥃 مضطر https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f ☃️ فراموشی دریا https://t.me/+jHupb8WZil8yMzhk 🌊 لمس تنهایی ماه https://t.me/+SF0c0RYHKVqt-OUs 🌙 تاب رخ‌ او https://t.me/+1IDAUcrDvvBhNGQ0 🌒 سی سالگی https://t.me/+GkymMdrhpaAxNTE0 🎯 قرار نبود عاشق شیم https://t.me/+m3ELnbYGyV8xMTlk 💝 خواب https://t.me/+hG88MA7KVnY2ZWM0 💀 جوخه‌ ی‌تقلا https://t.me/+n342BLRGbCYwM2Fk 🧶 چشم های آهیل https://t.me/+EQ36tGfAf380M2M0 👀 برزخ عشق https://t.me/+Oe0BXmaR0L83NGU0 🐦‍🔥 شهربند گرگ سیاه https://t.me/+Ijr5wTMZt0AzMDFk ☠ آرامش یک طوفان https://t.me/+FrTtEfbimrY4NjRk 🐝 امیر سپهبد https://t.me/+6yJS8TJ_aeA4Njhk 🐦‍🔥 اسپار https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0 🪐 رمانسرای ایرانی https://t.me/+zZSgUDD1yHk0NjQ0 ✨ رمان های آنلاین https://t.me/+UUWMVgclpmc0YzA0 🧶 جال https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk 👓 طلا https://t.me/+kC7FObK-LxphMWY0 💄 منفصل https://t.me/+jBtyLurwbX9mODM0 🌈 به تودچارگشته ام https://t.me/+d0Klnq7MLTgxNDZk 🌻 به جهنم خواهم رفت https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk 🐾 وکیل تسخیری https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8 🌸 دلیبال https://t.me/+Z44uQuiyJCIxODFk 🐚 فگار https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0 👽 کوارا https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk 🪵 دیافراگم https://t.me/+B2CA8Os4wWwwN2Y0 🌹 عروسک آرزو https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw 💝 شبی در پروجا https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk 🌵 گلاویژ https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ 🍂 دل بی‌جان https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0 🐝 راز مبهم https://t.me/+-47jRFH3qFJmYTVk ⭕️ اختران https://t.me/+jnB5gd1qIkU0OTI0
Показати все...
Repost from N/a
بعد از آن حقایق..! بعد از آنچه گوشم شنیده بود و قلبم دوست نداشت بپذیرد التماس میکرد آن تکه ی مفلوک به مغزم .. که حقیقت نباشد اما امان از روزگار و آدم‌هایش ..! ٫امان از دردهایشان ..! هر روز با چشم میبینم و دلم خون می شود و هیچ حق اعتراضی ندارم ..! مگر من به او فرصت دادم ..!؟ -حواست کجاست !؟ -بله؟ با صدای بهرخ به طرفش بر میگردم ..! -میدونستی جمعه نامزدی سردار با ساغر !؟ چرا دست از سرم بر نمیدارن ..!؟ از دانستن که میدانم اما چرا مدام به یادم می آورند که دیگر هیچ شانسی ندارم ..! آن روز که با ناباوری به من نگاه کرد آن روز که زانو زد و التماس کرد اعتراف کنم آنچه میبیند دروغ است و .. و آه از این سرنوشت شوم که هم گریبان مادرم را گرفت هم مرا ..! نتوانستم انکار کنم ..و او با شانه های افتاده و دلی شکسته رفته بود اما پیش از آن گفت که .. جوری می‌رود که تا ابد در حسرتش بمانم و رفته بود ..با حسرتی که در دلم ماند ..! **** او حتی دیگر نیم نگاهی هم به من نمی کند ..! روزگاری برایم جان میداد ..! اما بعد از آن جفای که در حقش کردم دیگر حتی نگاهم نکرد .،! پسم زد .. با نامزد جدیدش جلوی چشمانم هر روز دست در دست و لبخند بر لب به شرکت می آیند و بعد هم می روند ..! ساغر باقری..شریک جدیدش..دختری طناز و افسونگر ..! وقتی کنارش است وقتی آنگونه در گوشش پچ میزند وقتی او آنطور با مهر و عشق نگاهش میکند هزاران بار میمیرم و حق اعتراض ندارم ..! روزی این نگاه شیفته این نگاه پر مهر از آن من بود و حالا خود جز نفرت چیزی در آن چشم‌ها نکاشته ام .. گفته بود جوری آتشم میزند که تا ابد بسوزم .. و زده بود ..آتشم زد …من هر روز با دیدن آن زن کنارش در آغوشش در حال سوختنم ..! ***^من چیدا ماندگار ..دختری که دل در گرو پسر عمویم داشتم نامزدش بودم عاشقانه. هم را میخواستیم ،میپرستیدیم ..! اما مکر و حیله ی دیگران راهمان را سالها جدا کرد ..در حق هم جفا کردیم .. بخشیدمش اما او مرا پس زد با شریکش نامزد کرد و مرا برای همیشه رها کرد ..سالهاست در عشقش میسوزم و حق دم زدن ندارم ..! https://t.me/+wyTMk4PwIJlmMDNk
Показати все...
Repost from N/a
#پارت_۳۳۲ ••••••••••••••••••••••••••••••••••• -بخور دردت بجونم درست میشه همه چی..! راست میگوید شاید درست شود اما بعضی زخم‌ها خوب هم شوند جایشان می ماند..! مثلا مامان بر میگردد؟! بی مادریهایم!؟روزهای اول مدرسه ام؟!شبای که کابوس میدیدم یا که در شبهای بارانی و رعد و برق آغوش مادر را میخواستم درست می شود یا اولین بار ترس از شروع ماهیانه ام جبران ؟! نمی شود هرگز..!هیچ وقت هر خرابی هر اشتباهی هر ضرری فرصت درست شدن پیدا نمیکند ..! به عمه میگویم دلم قدم زدن میخواهد اصرار دارد تنها نباشم اما دلم تنهایی میخواهد ! حالا روبروی آپارتمانشم کلید دارم ..اما همراهم نیست ..! سر ظهر شده که به اینجا رسیده ام دستانم یخ زده بویژه سر انگشتانم و نوک بینی ام قرمز..! نگاهی به زنگ میکنم..احساس میکنم غریبه ام !همیشه با شور وارد این خانه میشدم ..! گفته بود آپارتمانمان..! دو دلی را کنار میگذارم با همان انگشتان یخ زده ی دردمند میفشارم و کمرم را به دیوار میچسبانم توانایی بیش از این ایستادن ندارم .. طول میکشد باز زنگ میزنم ..! باز نمی شود ..قدمی به عقب بر میدارم که صدای باز شدن در باعث می شود بر گردم ..او را با قیافه ای در هم میبینم با دیدن من لحظه ای چهره اش متعجب بعد در هم فرو می‌رود ..شلوارکی کوتاه و پیراهنی مردانه که مشخص است سریع پوشیده شده چون یقه ی آن هنوز رو به داخل است و تمامی دکمه هایش باز ..! دهان باز میکنم تا سلام‌کنم که صدای زنانه جهت نگاهم را عوض میکند..! -کیه سردار جان!؟ چه خودمانی ..شبیه صاحب خانه ها..! هنگامه..همان همکار معروف..! با شلواری چرم مشکی که بوتی جیر تا روی زانویش را پوشانده و نیمتنه ای چرم از همان جنس و رژ قرمزی که بر لب کشیده !حقا که تندیسی زیبا و دلفریبیست..! بر میگردم او را نگاه میکنم دقیق شاید پی چیزی هستم ..یافتمش.. رد لبی سرخ بر گونه نزدیک به لبهایش..! نمیدانم حالم چیست..لحظه ای حس میکنم چیزی از سر روی من ریخته شده و تا نوک انگشت ادامه دارد ..اما نمیدانم سرد است و من از سرمایش سوخته ام یا داغ است ! هر چه هست هم جانم هم جسمم را می سوزاند..! https://t.me/+wVm6QcYg_DYzNmRk
Показати все...
🦋چیدا🦋

زمان و تاریخ:نه دقیقه مانده به ۱۸/۶/۱۴۰۲ تقدیم با مهر…!

Repost from N/a
این لیست پر از رمان های عاشقانه و جذابی است که تنها امروز اعتبار دارد❤️🖤 چیدا https://t.me/+wVm6QcYg_DYzNmRk ❤️ جامانده https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0 🎀 بی گناه https://t.me/+ZJeOfBFX7rpmMWRk 🕊 روایت های عاشقانه https://t.me/+wOEbmzMd5INiYjRk 🧊 کافه دارچین https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0 ☕️ قاب سوخته https://t.me/+WCvtEOhqLIYZPqoi 🔮 منشورعشق https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0 🎼 فودوشین https://t.me/+HVwbM-IoSWI2MTU0 🎾 کلبه رمان های عاشقانه https://t.me/+4R6qpgXBinUxOTg0 📚 سونای https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ 🍷 آشوب https://t.me/+JA_ztMH7bANkMWRk 💝 وصله ناجور دل https://t.me/+nFRZT8EaFUgzMGZk ☕️ سایه ی سرخ https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0 🌰 پناهگاه طوفان https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh 🍕 لوتی اماجذاب https://t.me/joinchat/VT1nRkXbjMJlNTRk 🎷 منتهی به خیابان عشق https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4 🎲 سنجاقک آبی https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8 🧩 یک روز به شیدایی https://t.me/+zifHrlN32FIyYTVk 💔 آناشه https://t.me/+FttMneQYDEU0MmNk 🎭 روزهای سفید https://t.me/joinchat/PA6bpIR_NkQ1MjI0 🦋 شب های پاریس ماه نداشت https://t.me/+znZrAk1TDUZhNzk0 🌜 ماهرو https://t.me/+wBeUk_vb119hNjc0 🍒 شاهزاده یخ زده https://t.me/+KtcFzv-ZFeAxODQ0 🧀 ازطهران‌تاتهران https://t.me/+-ddAMSs9929iOGQ0 🍍 گود من https://t.me/+6kO-xJZMHKpjODc8 🧛 عاشق بی گناه https://t.me/+ZX0tzSCYlTQyNmZk 💄 جاری خواهم ماند https://t.me/+iltXh72SRbs4NDI8 🐙 بیا عشق را معنا کنیم https://t.me/+OCmbm9KmMnBkMTFk 🐠 جدال دو عین https://t.me/+hyLm_LlT8dVhM2Vk 🤡 ماه عمارت https://t.me/joinchat/AAAAAFaErq53HiQz5KGbPg 🍀 لیرا https://t.me/+FYXL5jrHy-hmZjE0 🦊 ویرانه های سکوت https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX 🥝 سبوی شکسته https://t.me/+9YhXOZ1bfwg0NzI8 👀 طعمه‌ هوس https://t.me/+zON_gzksXTRhNDY8 ☂ سرنوشت ما https://t.me/+LUgE9CRE6MhkNDlk 🥃 مضطر https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f ☃️ فراموشی دریا https://t.me/+jHupb8WZil8yMzhk 🌊 لمس تنهایی ماه https://t.me/+SF0c0RYHKVqt-OUs 🌙 تاب رخ‌ او https://t.me/+1IDAUcrDvvBhNGQ0 🌒 سی سالگی https://t.me/+GkymMdrhpaAxNTE0 🎯 قرار نبود عاشق شیم https://t.me/+m3ELnbYGyV8xMTlk 💝 خواب https://t.me/+hG88MA7KVnY2ZWM0 💀 جوخه‌ ی‌تقلا https://t.me/+n342BLRGbCYwM2Fk 🧶 چشم های آهیل https://t.me/+EQ36tGfAf380M2M0 👀 برزخ عشق https://t.me/+Oe0BXmaR0L83NGU0 🐦‍🔥 شهربند گرگ سیاه https://t.me/+Ijr5wTMZt0AzMDFk ☠ آرامش یک طوفان https://t.me/+FrTtEfbimrY4NjRk 🐝 امیر سپهبد https://t.me/+6yJS8TJ_aeA4Njhk 🐦‍🔥 اسپار https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0 🪐 رمانسرای ایرانی https://t.me/+zZSgUDD1yHk0NjQ0 ✨ رمان های آنلاین https://t.me/+UUWMVgclpmc0YzA0 🧶 جال https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk 👓 طلا https://t.me/+kC7FObK-LxphMWY0 💄 منفصل https://t.me/+jBtyLurwbX9mODM0 🌈 به تودچارگشته ام https://t.me/+d0Klnq7MLTgxNDZk 🌻 به جهنم خواهم رفت https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk 🐾 وکیل تسخیری https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8 🌸 دلیبال https://t.me/+Z44uQuiyJCIxODFk 🐚 فگار https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0 👽 کوارا https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk 🪵 دیافراگم https://t.me/+B2CA8Os4wWwwN2Y0 🌹 عروسک آرزو https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw 💝 شبی در پروجا https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk 🌵 گلاویژ https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ 🍂 دل بی‌جان https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0 🐝 راز مبهم https://t.me/+-47jRFH3qFJmYTVk ⭕️ اختران https://t.me/+jnB5gd1qIkU0OTI0
Показати все...
👍 1
بهتر بریم از همون بیمارستان یه پرسو جویی کنیم شاید یکی دیده باشدش! سجاد در معیت شوهرخواهرش، سمت بیمارستان حرکت کردند تا شاید رد و نشانی از گلناز بیابند،اما کسی از او خبر نداشت. فقط یکی از پرستاران شیفت شب گفته بود:«گفت میره حیاط هوا خوری و زود میاد!حتی به من گفت حواسم به داداشش باشه!» -طفلکی تمام مدت بالا سر داداشش بود،ولی به گمونم خسته شد رفت یه بادی به سرش بخوره و برگرده! وقتی داداشش داشت دنبالش می گشت فهمیدم نیست،ولی خب من اینجا بودم نفهمیدم کجا رفت؟ جستجوی هیچ کس تا ظهر جواب نداده و نگرانی امان همه را بریده بود. اما بیش از همه علی احساس شرمندگی داشت، هم برای این که به خاطر شیطنتش پایش به خونریزی افتاده و مجبور شده بودند به بیمارستان بروند و هم برای این که نتوانسته بود مراقب خواهرش باشد و او گم شده بود. * آرمان و باربد خیره به استاد نیکزاد نگاه کرده و تقریبا سمتش دویدند. -استاد چی شده؟چرا صورتتون کبوده؟اتفاقی افتاده براتون؟ محمد لبخند بی جانی روی لبش نشست و شانه ای بی قیدانه بالا انداخت. -والله چه عرض کنم؟دیشب دزد اومد خونم!البته یه دزدی عجیب،چون سرشب اومد خونه،کمی کتکم زد،موبایل و کمی پول نقد و کارت عابر بانکم رو گرفت و فرار کرد. -البته از کارتم اصلا پول نکشید. منم صبح کارتم رو سوزوندم و به پلیس گزارش سرقت دادم. این کبودی ام دسته گل آقا دزده است. باربد عصبی سری تکان داد و با نگرانی گفت:«خب استاد نمی یومدید امروز؟نهایتا بعدا کلاس جبرانی می شذاشتید. چرا با این ومضعیت اومدید آخه؟!» -حداقل دیشب می گفتید منو آرمان می اومدیم پیشتون! -حالا انقد منو لوس نکنید، چیزی نشده، دوتا کبودی زیرچشمم که خوب میشه! نمی شه اینهمه دانشجو رو به خاطر یه کبودی ساده علاف خودم کنم. هرسه در کنار هم وارد کلاس شدند و دانشجویان دیگر هم همان طور مبهوتانه به استادشان زل زدند. -استاد خدا بد نده چی شده؟ کیف چرمش را روی میز گذاشت و روی صندلی اش نشست، تعداد زیادی برگه از کیفش خارج کرد، نگاهش را سمت کلاس چرخاند و با لحنی بیتفاوت گویی اتفاق خاصی نیافتاده باشد جواب داد:«نگران نباشید بچه ها چیز مهم نیست.» -دیشب یه دزد ناقلایی اومده بود خونم، نمی دونم از چی شاکی بود، حرصش رو سر من خالی کرد و رفت. منم واسه این که روشو کم کنم امروز اومدم تا به بحث شیرین رضایت از زندگی برسیم، تا ایشون فکر نکن من با دوتا کبودی کوچیک قید کلاسم رو میزنم و نیام! دانشجویان همگی برایش کف زدند و تحسینش کردند. او مرد عمل بود و نشان داده بود، وسط مشکلات و گرفتاریها هم می شود امیدوار بود و به فعالیت و کار ادامه داد. -بچه ها تحقیق همتون رو خوندم،بعضیاتون واقعا مطالب جالبی درمورد رضایت از زندگی نوشته بودید که واسه منم تازگی داشت و جالب بود. اما چیزی که تقریبا همه شماها به اون اشاره کرده بودیم، وجود مشکلات و گرفتاریهای مختلف بود که اجازه نمیده به اندازه ی کافی از زندگی رضایت داشته باشید. -اتفاقا چون مبحث امروزمون در مورد ضرورت مهارت برای مقابله با سختیها و درهم تنیدگی هاست، امروز با همین سرو شکل اومدم دانشگاه تا شما به طور ملموس این قضیه رو درک کنید و به باور برسید که با وجود مشکلات، کاستی ها و بیماریهای مختلف باز هم می شه از زندگی راضی بود و برای رسیدن به هدفهایی که مدنظرمون هست تلاش کنیم.
Показати все...
6👍 4
فصل هفتم علی سراسیمه خودش را به خانه رساند، درحالی که چشمانش از دلشوره سرخ شده و رگ های خونی در سفیدی چشمش نمودار شده بود. -مامان گلناز اومد خونه؟ مادر که تمام شب را از نگرانی نخوابیده بود، چشمان دلواپسش را گشاد کرد و با درماندگی پرسید:«علی گلناز پیش تو بود. مگه باهم برنگشتید؟» زانوهای علی از ترس شل شد و کمرش را به دیوار خانه چسباند. باورش نمی شد خواهرش گم شده باشد. چطور باید این موضوع را به خانوادهاش می گفت؟ -خب الان میاد! نگران نباش مامان! به خاطر قلب مادرش احتیاط میکرد، ولی بالاخره که چه؟ باید او را می یافتند یا نه؟ مستاصل مانده بود که از چه کسی کمک بگیرد که صدای مادرش در گوشش طنین انداز شد. -علی حرف بزن ببینم گلناز چی شده هان؟! سراسیمه خودش را به حیاط و سپس جلوی درخانه رساند، اما هیچ خبری از دخترش نبود. دواندوان به اتاقی که علی آنجا نشسته بود رفت و با لحنی مکدر مجددا پرسید:«چرا حرف نمی زنی پسر؟جون به سرم کردی گلناز کو؟» دیگر چاره ای نداشت و نمی توانست چیزی را کتمان کند.باید اعضای خانواده اش همه چیز را می فهمیدند و به پلیس اطلاع می دادند. -مامان هُل نکنی ها خب! چیزه... دیشب گلناز رفت حیاط بیمارستان هوا بخوره، ولی دیگه برنگشت. گفتم شاید خسته شده اومده خونه! مادر با کف هر دو دستش محکم روی ران پایش کوبید و صدای زجه اش بلند شد:«یا فاطمه زهرا!» -معلوم چی میگی علی؟یعنی چی که رفت حیاط و دیگه برنگشت؟چرا به پلیس نگفتی همون موقع؟آخه گلناز کسیه که تو رو تو بیمارستان ولت کنه و بیاد! -یا قمربنی هاشم دخترمو به خودت سپردم! تمام تن زن شروع به لرزیدن کرد و به سر و صورتش کوبید و ناله سر داد. طوری شیون به راه انداخته بود که گویا همین حالا خبر مرگ دخترش را برایش آورده باشند. شماتت بار به علی خیره شد که رنگ به صورت نداشت و داشت شماره یکی از دوستانش را می گرفت. -عباس میتونی بیای دنبالم؟باید بریم اداره ی پلیس! گلناز گم شده! به چند دقیقه نکشید که با صدای بوقی که جلوی در خانه، نواخته شد علی بیرون رفت. -مامان به بابا و دایی سجاد خبر بده اونا برن دنبالش، منم میرم گزارش گم شدنش را به پلیس بدم! مادر فقط رفتنش را تماشا کرد و اشک مجالی نداد تا خداحافظی کند. قلبش داشت از دلشوره بیرون میزد و اشک در چشمانش بند نمی شد. همسر و برادرش هم با نگرانی سر رسیدند و متحیر به حرفهای او گوش دادند که با گریه و ناله حرفهایی که علی زده و او شنیده بود را تکرار می کرد. -باشه خواهر دورت بگردم نگران نباش! پیداش میکنیم، شاید رفته تو شهر دور بزنه یا کاری چیزی داشته! به گوشیش زنگ زدید؟ -آره بابا همش خاموشه! دلم گواهی بد میده داداش نکنه بلایی سر دختر دست گلم بیاد! قدم پام میشکست کاش خودم با علی می رفتم بیمارستان! -تو دعا کن چیزی نباشه! انشالله زود پیداش می کنیم. فقط بد به دلت راه نده و حرص و جوش الکی نخور که واسه قلبت خوب نیست. -ای وای مگه می تونم داداش جان!دلم داره آتیش می گیره! پدر سراسیمه بود و اصلا نمی دانست باید چکار کند و کجا برود؟ -آخه کجا دنبالش بگردیم؟
Показати все...
5👍 3
Repost from N/a
این لیست پر از رمان های عاشقانه و جذابی است که تنها امروز اعتبار دارد❤️🖤 یک روز به شیدایی https://t.me/+zifHrlN32FIyYTVk 💔 جاری خواهم ماند https://t.me/+iltXh72SRbs4NDI8 🐙 بیا عشق را معنا کنیم https://t.me/+OCmbm9KmMnBkMTFk 🐠 جدال دو عین https://t.me/+hyLm_LlT8dVhM2Vk 🤡 ماه عمارت https://t.me/joinchat/AAAAAFaErq53HiQz5KGbPg 🍀 لیرا https://t.me/+FYXL5jrHy-hmZjE0 🦊 ویرانه های سکوت https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX 🥝 سبوی شکسته https://t.me/+9YhXOZ1bfwg0NzI8 👀 شبیخون نیرنگ https://t.me/+zON_gzksXTRhNDY8 ☂ سرنوشت ما https://t.me/+LUgE9CRE6MhkNDlk 🥃 مضطر https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f ☃️ فراموشی دریا https://t.me/+jHupb8WZil8yMzhk 🌊 تاب رخ‌ او https://t.me/+1IDAUcrDvvBhNGQ0 🌒 سی سالگی https://t.me/+GkymMdrhpaAxNTE0 🎯 قرار نبود عاشق شیم https://t.me/+m3ELnbYGyV8xMTlk 💝 خواب https://t.me/+hG88MA7KVnY2ZWM0 💀 جوخه‌ ی‌تقلا https://t.me/+n342BLRGbCYwM2Fk 🧶 برزخ عشق https://t.me/+Oe0BXmaR0L83NGU0 🐦‍🔥 شهربند گرگ سیاه https://t.me/+Ijr5wTMZt0AzMDFk ☠ امیر سپهبد https://t.me/+6yJS8TJ_aeA4Njhk 🐦‍🔥 اغوا و عشق https://t.me/+d0Klnq7MLTgxNDZk 🌻 به جهنم خواهم رفت https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk 🐾 وکیل تسخیری https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8 🌸 دیافراگم https://t.me/+B2CA8Os4wWwwN2Y0 ✨ دل بی‌جان https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0 🐝 راز مبهم https://t.me/+-47jRFH3qFJmYTVk ⭕️ اختران https://t.me/+jnB5gd1qIkU0OTI0
Показати все...
Repost from N/a
-سقطش کن! ناباور از آن چه شنیده بودم یک گام به عقب برداشتم. یه گامی رو که من به عقب برداشته بودم با دو گام بلند جبران کرد: -اصلا از کجا معلوم که راست بگی و نخوای توله ی یکی دیگه رو به اسم خانوادگی ما ببندی هان؟ از اون بابای معتاد پفیوزت که آبی گرم نمیشه، گفتی چی بهتر از این که خودمو ببندم به ریش یه خانواده ی اسم و رسم دار... هق زدم و یک گام دیگه به عقب برداشتم. دستش رو دراز کرد و محکم بازوم رو گرفت و گفت: -پای یه مرد توی خونه ی تو باز شده و یه جنازه روی دست من مونده... اون وقت توقع داری باور کنم که داری راست می گی و حامله گیت مشروعه؟! دستش رو ناگهان رها کرد و فریاد زد: -نمی تونی با یکی دیگه بخوابی و ادای زن های نجیب رو در بیاری و توقع داشته باشی سایه ی سر بشم برای اون نطفه ی حرومی که توی شکمته! سرم گیج می رفت! گناه من فقط عاشقی بود و حالا داشتم تاوان عشقم رو به بدترین شکل ممکن می دادم. سرش رو جلو اورد و پچ پچ کرد: -همین امشب کار رو تموم میکنم دختره ی بی آبرو.... نفسم رفت و لرزیدم https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8 زن با نگاهی تحقیر آمیز براندازش کرد و گفت: -خیال کردی با یه توله میتونی پاگیرش کنی؟ سری با افسوس تکون داد و همون طور که به سمت وسایلش می رفت گفت: -از تو زرنگ تراش نمیتونن این گرگای پولدار رو گول بزنن... تو که مثل بره می مونی دختر جون! هنوز همون جا گوشه ی مطبش تاریک و کثیفش می لرزیدم که صداش رعشه به جونم انداخت: -تموم نشد پری؟ -الان تمومش می کنم آقا! رو به من تشر زد: -یالا بیا روی تخت! اون وقتی که باید می لرزیدی لابد جیک جیک مستونه ت بوده! بیا دیگه این قدر وقت من رو نگیر دختر جون! به دست و پاش افتادم: -تو رو به هر کی می پرستی بذار برم! -بذارم بری؟ دیوونه شدی؟ مثل این که یادت رفته کی اون بیرونه و من برای چی پول گرفتم! دستم رو توی جیب شلوارم کردم و سرویس طلا رو جلوش گرفتم. چشماش با دیدن برلیان ها برق زد اما گفت: -جفتمون رو می کشه! -میرم... قسم میخورم که یه جوری خودم رو گم و گور می کنم که هیچ وقت پیدام نکنه... وسوسه شده بود! صداش دوباره اومد: -داری چه غلطی می کنی پری! سیلی محکمی به صورتم زد و من بی اختیار جیغ کشیدم. پری سرویس رو از دستم قاپید و با خونسردی گفت: -تموم شد آقا! https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8 رفتم اما نمی دونستم اون یه روزی وجب به وجب این خاک رو دنبالم می گرده...
Показати все...
Repost from N/a
این لیست پر از رمان های عاشقانه و جذابی است که تنها امروز اعتبار دارد❤️🖤 یک روز به شیدایی https://t.me/+zifHrlN32FIyYTVk 💔 جاری خواهم ماند https://t.me/+iltXh72SRbs4NDI8 🐙 بیا عشق را معنا کنیم https://t.me/+OCmbm9KmMnBkMTFk 🐠 جدال دو عین https://t.me/+hyLm_LlT8dVhM2Vk 🤡 ماه عمارت https://t.me/joinchat/AAAAAFaErq53HiQz5KGbPg 🍀 لیرا https://t.me/+FYXL5jrHy-hmZjE0 🦊 ویرانه های سکوت https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX 🥝 سبوی شکسته https://t.me/+9YhXOZ1bfwg0NzI8 👀 شبیخون نیرنگ https://t.me/+zON_gzksXTRhNDY8 ☂ سرنوشت ما https://t.me/+LUgE9CRE6MhkNDlk 🥃 مضطر https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f ☃️ فراموشی دریا https://t.me/+jHupb8WZil8yMzhk 🌊 تاب رخ‌ او https://t.me/+1IDAUcrDvvBhNGQ0 🌒 سی سالگی https://t.me/+GkymMdrhpaAxNTE0 🎯 قرار نبود عاشق شیم https://t.me/+m3ELnbYGyV8xMTlk 💝 خواب https://t.me/+hG88MA7KVnY2ZWM0 💀 جوخه‌ ی‌تقلا https://t.me/+n342BLRGbCYwM2Fk 🧶 برزخ عشق https://t.me/+Oe0BXmaR0L83NGU0 🐦‍🔥 شهربند گرگ سیاه https://t.me/+Ijr5wTMZt0AzMDFk ☠ امیر سپهبد https://t.me/+6yJS8TJ_aeA4Njhk 🐦‍🔥 اغوا و عشق https://t.me/+d0Klnq7MLTgxNDZk 🌻 به جهنم خواهم رفت https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk 🐾 وکیل تسخیری https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8 🌸 دیافراگم https://t.me/+B2CA8Os4wWwwN2Y0 ✨ دل بی‌جان https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0 🐝 راز مبهم https://t.me/+-47jRFH3qFJmYTVk ⭕️ اختران https://t.me/+jnB5gd1qIkU0OTI0
Показати все...
Repost from N/a
-سقطش کن! ناباور از آن چه شنیده بودم یک گام به عقب برداشتم. یه گامی رو که من به عقب برداشته بودم با دو گام بلند جبران کرد: -اصلا از کجا معلوم که راست بگی و نخوای توله ی یکی دیگه رو به اسم خانوادگی ما ببندی هان؟ از اون بابای معتاد پفیوزت که آبی گرم نمیشه، گفتی چی بهتر از این که خودمو ببندم به ریش یه خانواده ی اسم و رسم دار... هق زدم و یک گام دیگه به عقب برداشتم. دستش رو دراز کرد و محکم بازوم رو گرفت و گفت: -پای یه مرد توی خونه ی تو باز شده و یه جنازه روی دست من مونده... اون وقت توقع داری باور کنم که داری راست می گی و حامله گیت مشروعه؟! دستش رو ناگهان رها کرد و فریاد زد: -نمی تونی با یکی دیگه بخوابی و ادای زن های نجیب رو در بیاری و توقع داشته باشی سایه ی سر بشم برای اون نطفه ی حرومی که توی شکمته! سرم گیج می رفت! گناه من فقط عاشقی بود و حالا داشتم تاوان عشقم رو به بدترین شکل ممکن می دادم. سرش رو جلو اورد و پچ پچ کرد: -همین امشب کار رو تموم میکنم دختره ی بی آبرو.... نفسم رفت و لرزیدم https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8 زن با نگاهی تحقیر آمیز براندازش کرد و گفت: -خیال کردی با یه توله میتونی پاگیرش کنی؟ سری با افسوس تکون داد و همون طور که به سمت وسایلش می رفت گفت: -از تو زرنگ تراش نمیتونن این گرگای پولدار رو گول بزنن... تو که مثل بره می مونی دختر جون! هنوز همون جا گوشه ی مطبش تاریک و کثیفش می لرزیدم که صداش رعشه به جونم انداخت: -تموم نشد پری؟ -الان تمومش می کنم آقا! رو به من تشر زد: -یالا بیا روی تخت! اون وقتی که باید می لرزیدی لابد جیک جیک مستونه ت بوده! بیا دیگه این قدر وقت من رو نگیر دختر جون! به دست و پاش افتادم: -تو رو به هر کی می پرستی بذار برم! -بذارم بری؟ دیوونه شدی؟ مثل این که یادت رفته کی اون بیرونه و من برای چی پول گرفتم! دستم رو توی جیب شلوارم کردم و سرویس طلا رو جلوش گرفتم. چشماش با دیدن برلیان ها برق زد اما گفت: -جفتمون رو می کشه! -میرم... قسم میخورم که یه جوری خودم رو گم و گور می کنم که هیچ وقت پیدام نکنه... وسوسه شده بود! صداش دوباره اومد: -داری چه غلطی می کنی پری! سیلی محکمی به صورتم زد و من بی اختیار جیغ کشیدم. پری سرویس رو از دستم قاپید و با خونسردی گفت: -تموم شد آقا! https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8 رفتم اما نمی دونستم اون یه روزی وجب به وجب این خاک رو دنبالم می گرده...
Показати все...