《خوشه چین》کانال ادبی،هنری
《ادبیات،سینما》 توییسToovis به معنای قطره است. تاسیس ۱۳۹۸/۲ آدمین؛ 🖊الف بهرام @A_bahram
Більше228
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
سالهای ملخی/الله زنگی/قسمت دوم/نوشته ایوب بهرام(رضایی)
18.41 MB
سالهای ملخی/الله زنگی/قسمت اول/نوشته ایوب بهرام(رضایی)
6.95 MB
وقتی که این شعر از مخیله من گذشت جوانی بودم پشت به کوه زده و چون باران بهاری باطراوت .ولی انگار برای امروزم روایت شده. برای زمانی که ناخوداگاه سرمی گردانی ومی بینی که کوه نیست ،وتا چشم کار می کند بیابانست و بیابانست بیابان ...و انگار یک دست تمام نقاشی های تورا پاک کرده و تو مانند کودکی بغض می کنی ودنبال نقاشی ات می گردی.دنبال باران،دنبال دریا ودنبال همه چیز...
می خواهی دوباره بنشینی ودوباره نقاشی کنی!همه را از نو بکشی دریا،باران و همه چیز...از کوه شروع می کنم نمی دانم چقدر بزرگ بکشم که بتوانم به آن پشت بزنم قدرت وطاقت از کف می دهم...ای دست با نقاشی من چه کردی؟؟؟
روزی که دستم شعرها را پاره میکرد
این آستینم اشکها را چاره میکرد
انگار یک«دستی» مرا مانند برگی
در چرخشی بی انتها آواره می کرد
شاید مرا میخواست از خود وارهاند
یا راز این بی خانمانی را بداند
تا در تمام کوچه های بغض هایم
یک نم برای اشک پاشیدن نماند
حالا که دیگر اشک من افسرده گردید
دستان ولگرد زمان آسوده چرخید
در این شکست آباد من در لرزشی سرد
یک «دست» بر بی خانمان آهسته خندید...
@Toovis
وقتی که این شعر از مخیله من گذشت جوانی بودم پشت به کوه زده و چون باران بهاری باطراوت .ولی انگار برای امروزم روایت شده. برای زمانی که ناخوداگاه سرمی گردانی ومی بینی که کوه نیست ،وتا چشم کار می کند بیابانست و بیابانست بیابان ...و انگار یک دست تمام نقاشی های تورا پاک کرده و تو مانند کودکی بغض می کنی ودنبال نقاشی ات می گردی.دنبال باران،دنبال دریا ودنبال همه چیز...
می خواهی دوباره بنشینی ودوباره نقاشی کنی!همه را از نو بکشی دریا،باران و همه چیز...از کوه شروع می کنم نمی دانم چقدر بزرگ بکشم که بتوانم به آن پشت بزنم قدرت وطاقت از کف می دهم...ای دست با نقاشی من چه کردی؟؟؟
روزی که دستم شعرها را پاره میکرد
این آستینم اشکها را چاره میکرد
انگار یک«دستی» را مانند برگی
در چرخشی بی انتها آواره می کرد
شاید مرا میخواست از خود وارهاند
یاراز این بی خانمانی را بداند
تا در تمام کوچه های بغض هایم
یک نم برای اشک پاشیدن نماند
حالا که دیگر اشک من افسرده گردید
دستان ولگرد زمان آسوده خندید
در این شکست آباد من در لرزش سرد
یک «دست» بر بی خانمان آهسته خندید...
من مانده ام هستم یانیستم؟!بیدار بیدار راه می روم یا خواب به خواب رفته ام.انگار بین زمین وهوا هستم.مثل یک سایه سیاه پوش.مثل یک سایه سرگردان.گرفتارکابوس نفس گیر ودرگیر بختک سنگین که استخوان هارا له می کند.نفس را بند می آورد،ووقتی داری جان می دهی در آخرین لحظه رهایت می کند.انگارترحم کرده باشد.
نمی خواهم باورکننم.صدای زجه ها امانم را بریده.زجه زجه زجه وبازهم زجه.تا می آیم با دروغی خودم را فریب دهم یک زجه سیلی محکمی به صورتم می زند.
دروغگو...
#ایوب_بهرام_برای_پدر
@Toovis
🌿🍎🌿🍎🌿
اسطورههای بهاری (6)
نوروز کهن ترین جشن بازمانده جهان
#جشن_نوروز، باشکوه ترین جشن ایرانی، جشن طبیعت و آب و یکی از کهن ترین جشنهای بازمانده جهان است. جشن نوروز، آیین اساطیری مرتبط با آفرینش جهان و انسان است. زمان، در دوران باستان به دو گونه مقدس و نامقدس تقسیم می شد. زمان برآوردن شعایر مذهبی، بازسازی صحنه ها و وقایع آغاز خلقت و همچنین زمان یادآوری ریتم چرخه های کیهانی، از جمله زمان های مقدس شمرده می شد. ... برگزاری دقیق جشن های مربوط به زمان مقدس، انسان را قادر می ساخت تا زمان نامقدس گذشته و خطاهای فردی و اجتماعی گذشته ی خود را پشت سر بگذارد، پشت سر بگذارد، از میان بردارد و روزی نو و روزگاری نو بسازد. (بهار، صص 11 و 210) اما تازه شدنی (removation) که آیین حلول سال نو (نوروز) متحقق می سازد، در اصل تجدید و تکرار تکوین عالم است. این اساطیر آفرینش کیهان به یاد مردمان می آورند که چگونه کیهان و هر چه بعد از پیدایش آن روی می داد، پدید آمده اند. (الیاده، ص 49) به باور استاد بهار، جشن نوروز حتی به آیین های پیش از آریایی باز می گردد و در نواحی بین النهرین نیز برگزار می شده است. (بهار، به نقل از یاحقی، 835)
در نوروزنامه خیام، آثارالباقیه ابوریحان و شاهنامه فردوسی، بنیانگذاری جشن نوروز را به #جمشید نسبت داده است. خیام نوشته است: سبب نام نهادن نوروز آن بوده که آفتاب در هر 365 روز و ربعی، به اول دقیقه حَمَل بازآید. و چون جمشید آن روز را دریافت نوروز نهاد و جشن آیین آورد. (خیام، نوروز نامه، 3) و در مورد آفتاب نیز شرح می دهد که خداوند از نور خویش خورشید را آفرید و زمانی که آفرینش خورشید به پایان رسید، فرمان داد که خورشید به حرکت درآید تا «تابش و منفعت او به همه چیزها برسد و آفتاب از سر حمل برفت و تاریکی از روشنایی جدا گشت و و شب و روز پدیدار شد و آن آغازی شد مر تاریخ این جهان را.» (همان) و بنابراین لحظه آغاز جهان، لحظه آغاز نوروز دانسته شده است و در نظر اندیشمندان قدیم نیز، پیوند نوروز با اسطوره آفرینش شناخته بوده است.
هماهنگی نوروز، با تغییر فصل نیز، تجسم دوباره نوشدن جهان و نوشدن چهره طبیعت است و تداعی دوباره همان آفرینش کیهان را در خود دارد. بسیاری از حوادثی خجسته ای که در مذاهب بعدی ایران شکل گرفته اند، به نوعی با نوروز پیوند داده شده اند، که در حقیقت، به گونه ای تداوم همان مفهوم آفرینش آغازین را با خود دارد. مثل آفرینش کیومرث، (اولین انسان در اساطیر ایرانی)، تولد زردشت، و همچنین، روز اول ماه در آیین زرتشتی نیز «اورمزد» نامیده می شود که نام خداوند است (اوشیدری، 455) و بنابراین، نوروز روز ویژه آفریدگار است.
آیین های اسطوره دیگر نیز، با جدا شدن از جایگاه پیشین خود در اسطوره ای دیگر، به نوروز پیوسته اند و امروزه بخشی جدایی ناپذیر از این جشن بهاری اند. تعدادی از این آیین ها و اساطیر بدین قرارند: #چهارشنبه سوری، #حاجی فیروز، #هفت_سین، #سیزده_به_در، #سبزه گره زدن و ...
پیش از سقوط دولت ساسانی، نوروز در میان اقوام عربی همسایه ایران، شناخته بود و پس از ساسانیان نیز، ایرانیان مسلمان، روایات و احادیثی از زبان پیامبر و امام شیعه نقل کرده اند و حوادث جدیدی با نوروز متقارن دانسته شده است. در این روایات نقل شده که حوادث زیر در نوروز رخ داده اند: آفریده شدن حضرت آدم، فرود آمدن کشتی نوح بر کوه جودی، بعثت پیامبر اسلام (ص)، شکستن بت ها به دست حضرت ابراهیم، نازل شدن اولین وحی بر پیامبر اسلام، و ... (رضی، جشن های آب، 26 و 222، به نقل از:بشرا، 89)
نوروز، از جشن هایی است که در طول تاریخ همواره و در میان بسیاری از اقوام ایرانی و هندی و تورانی و ... بزرگ داشته شده است و امید که روز به روز بر شکوه و اعتبار آن افزوده گردد.
💥 #نوروز_بر_جانهای_آزاده_خجسته_باد!
—----------------
🔹#اسطوره_در_جهان_امروز
🔹#جشن_هایـایرانی
🔹#آیینهای_نوروزی
—---------------—
منابع:
میرچا الیاده، چشم اندازهای اسطوره، ترجمه جلال ستاری.
محمد بشرا و طاهر طاهری، جشن ها و آیین های مردم گیلان، آیین های نوروزی.
مهرداد بهار، جستاری چند در فرهنگ ایران، 1373
خیام نیشابوری، نوروزنامه، به کوشش مجتبی مینوی
دانشنامه مزدیسنا، جهانگیر اوشیدری.
یاحقی، فرهنگ اساطیر و داستان واره ها.
http://t.me/Toovis
《خوشه چین》کانال ادبی،هنری
《ادبیات،سینما》 توییسToovis به معنای قطره است. تاسیس ۱۳۹۸/۲ آدمین؛ 🖊الف بهرام @A_bahram
دنباله از بالا👆
مادر آرش که جمعیّت را دیده بود رنگ از صورتش پرید، آرام جلو آمد در میانه ی در ایستاد، جمعیّت را نگاه کرد، بعد در حالی كه لبانش خشک شده بود و میلرزید با صدایی که درست شنیده نمیشد پرسید: «مامان سعید چی شده؟»
مادر سعیدکه حال مادر آرش را دید دو دستی زد توی صورت خودش و گفت: «روم سیاه زن مردم داره می میره مامان آرش خدا بگم منو چیکار کنه، اِه اِه اِه! چطور خونهتون رو نشناختم!؟»
و تندی برگشت و جمعیّت را نگاه کرد و گفت: «هان، چتونه؟ تا یکی با خودش دو کلمه حرف میزنه بلند میشید هِنُ هِن راه میافتید دنبال آدم. مگه شما کارو زندگی ندارین؟! خجالتم خوب چیزیه والا!»
جمعّیت که مات و حیران مانده بودند و نگاه میکردند هنوز نفهمیده بودند چه اتفاقی افتاده! از هم میپرسیدند: «چی شد؟ این که خیلی آتیشش تند بود چرا اینجوری شد؟!» و بعد در حالی که معلوم بود از قضیّه چیزی دستگیرشان نشده از هم سؤالات مبهمی میپرسیدند پراکنده شدند: «چی شد؟ مگه اونادعوا نداشتن؟ ... چرا دعوانکردن؟مردم کم دارن»
مادر سعید بعد از تشری که به مردم زده بود زن را که حال خوبی نداشت و مثل بقییه مردم گیج و منگ او را نگاه میکرد همراه با آرش داخل خانه برد و در را بست.
***
ساعت دو بعد از ظهر بود.پدر آرش از سر کار بر گشته بود، هنوز پنج دقیقه ازآمدن پدر به خانه نگذشته بود که یکهو در حیاط باز شد و آرش مثل فشنگ بیرون پرید و به دنبال او چند لنگهی کفش به بیرون پرتاب شد. هیچ کس توی خیابان نبود، بخار از کاشیهای پیادهرو بلند میشد. دو تا چشم داشت از لای در حیاط آرش را که روی کاشیهای داغ بالا و پایین میپرید نگاه میکرد! یکهو در را باز کرد و گفت «آرش بیا توو!»
آرش برگشت و نگاه کرد، یک آن مکث کرد، اما پاهایش سوخت، دیگر معطل نکرد وبه طرف خانهی احمد دوید.
#ایوب_بهرام
#شور_وشیرین
http://t.me/Toovis
《خوشه چین》کانال ادبی،هنری
《ادبیات،سینما》 توییسToovis به معنای قطره است. تاسیس ۱۳۹۸/۲ آدمین؛ 🖊الف بهرام @A_bahram
داستان«بچه های شرجی بچه های گرما»
از مجموعه داستان «شوروشیرین»نوشته
ایوب بهرام
قسمت پایانی
گلهی بچهها به دنبال زن، و زن هم توی آفتاب داغ آرش را دنبال خودش میکشید. احمد، جلوتر میدوید، سر خیابان که رسیدنداحمد گفت: «خاله همون خونه که دوتا در ِکرم رنگ داره»، برگشت و دوید.
آرش تمام پاهایش خا کی و، لنگهی دیگري دمپایی اش هم وسط راه کنده شده بود. دیگر داشت گریهش میگرفت.آخر زن بد طوری او را دنبال خودش میکشید. آرمان گفت: «واویلا حالا چه دعوایی میشه.» بعد گفت: «محمد من کار دارم! میخوام برم خونه.» و از در خانه رفت بالا و پرید تو حیاط.
خیابان آسفالت نبود، سازمان آب سر هرخیابان یک شير آب زده بودکه تمامی اهالی محل استفاده کنند. اهالی محل هم هر کس یک شیلنگ به شیرآب زده بود وآب را به خانه میبرد. استفاده از آب برای خودش داستانی داشت هرکس آب میخواست باید تا صبح نمیخوابید-چون معمولا روزها آب قطع بود- كه به محض آمدن آب شیلنگ را وصل کند، این تازه اول ماجرا بود چون باید تا صبح نگهبانی لوله را میداد؛ که چی؟ که مبادا کسی شیلنگ آنها رادر نیاورد ومال خودش را بزند اگر هچین اتفاقی میافتاد آنوقت یک قشقرقی راه میافتاد که تاصبح کسی خواب به چشمش نمی رفت!! همیشه به خاطر نشت وابریزی شیلنگها سر خیابان پراز گِل بود.
جمعیّت از میان گِل ولای گذشتند، آرش تا قوزک تو گِل فرو رفته بود؛ خوبی قضیه این بود که حداقل پاهایش خنک شده بود.چون خاک داغ بدتر از اسفالت داغ است.
زن که دیگر خسته شده بود کمکم صدایش در آمده بود عرق صورتش را با کنار چادرش پاک کرد بعد ایستاد و نفسی تازه کرد نگاه معنی داری به آرش وبعد به سعیدانداخت ، بعد نفس عمیقی کشید وگفت: «بچه بگم خدا چیکارت کنه که ذلیلم کردی!!»
آرش که سرش پایین بود آرام نگاهی به زن انداخت و گفت: «خاله به خدا من ندزدیدم چرا همهش حرف خودتو میزنی؟»
زن نگاه تندی به او انداخت و با عصبانیّت صورتش را از او برگردوند و دست آرش را کشید و به راه خود ادامه داد. چند متری که رفتند به خانه رسیدند. زن مکثی کرد، نگاه تندی به آرش کرد و پرسید: «خونهتون همینه؟»
آرش که خودش را برای یک کتک حسابی آماده کرده بود با تایید کرد. زن جلو آمد و زنگ در را فشار داد، دوباره زنگ را فشار داد، صدایی از کسی شنیده نمیشد. زن که حوصلهاش سر رفته بود محکم شروع کرد به در زدن، و هی در زد.
علاوه بر بچهها همسایهها نیز بیرون آمده بودند و از هم میپرسیدند:
چیه؟ چه خبره؟ باز چی شده؟ یکی میگفت بچهاش رو زده. یکی میگفت شیشهی خونهشون شکسته! همسایهی روبرویی پرسید: «آرش باز چیکار کردی؟» این پدرو مار چقدر باید ازدست تو بکشن؟» آرش که دیگر حوصلهی خودش رو هم نداشت دستش رو بالا برد و گفت: «برو بابا!!» واخمهایش را تو هم کرد.
توی همین گفت و شنودها بود که یکهو در باز شد همه یک آن ساکت شدند، زن یک آن آمد حرف بزند، اما ساکت ماند، دستش که برای رنگ زدن بالا رفته بود آرام پایین آمد، دست آرش را رها کرد و بیاختیار سلام کرد! بعد عقب عقب رفت و یک بار دیگر خانه را برانداز کرد و گفت «مامان آرش،آرش پسرِ تونه ...»
ادامه داستان پایین👇
http://t.me/Toovis
《خوشه چین》کانال ادبی،هنری
《ادبیات،سینما》 توییسToovis به معنای قطره است. تاسیس ۱۳۹۸/۲ آدمین؛ 🖊الف بهرام @A_bahram
Оберіть інший тариф
На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.