cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

📛انتقام(مجموعه شکار)♨️

◇فرضیه عشق(فایل کامل) ♧مجموعه شکار (آنلاین) ☆شیطان جذاب: (فایل کامل) ¤مجموعه کلوب خانوم‌بازهای شهوتران در کانال زیر: https://t.me/+TfXjmNHpetA3NjY0 مترجم: NANIA(نانیا) لینک ناشناس https://t.me/iHarfBot?start=1991132622 https://t.me/comments_nania

Більше
Рекламні дописи
4 122
Підписники
-424 години
-457 днів
-12830 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

گاف دادی دختر🤦‍♀🤦‍♀🤣🤣
Показати все...
👍 2
♨️🔞📛 🔞♨️ 📛 #مجموعه_شکار #جلدسوم_انتقام #فصل_یازدهم #پارت_129 «نمی‌دونم که بهم بدهکاره یا نه. جدای از عذرخواهی. اون حداقل بعدش من رو مجبور نکرد به خونه رون برگردم» نمی‌دونستم وقتی رون بالاخره دستگیر شه، چه واکنشی نشون می‌داد، اون موقع عذرخواهی می‌کرد یا وانمود می‌کرد من هیچوقت چیزی نگفتم. «به هر حال، وقتی همه اینا با عموم پیش بیاد، رو سرش خراب میشه. این باعث میشه که حالم بهتر شه.» «اما باعث نمیشه من حالم بهتر شه» مات و مبهوت به شوهرم خیره شدم. این هنوز به نوعی مربوط به کاری بود که ورنر مدیا با خانواده‌اش کرد یا ادوارد برای من ناراحت بود؟ توضیح داده بودم که پدرم مسئول اعمال رون نیست، بنابراین نباید اینطور بود. اما گزینه دیگه غیر قابل باورتر بود. واقعا من رو انقدر دوست داشت؟ «توبت توئه» گفت، هیچ اطلاعاتی بهم نداد. من یه حرکت بدون فکر انجام دادم و تو نوبت اون یه سرباز رو از دست دادم. بعد از اینکه دوباره بازی کردم، زبون باز کردم تا راجع‌به انگیزه‌اش از پدرم بپرسم، اما اون اول صحبت کرد. «غیر از پدرت آدمای دیگه هم هستن. جان. مردی که بکارتت رو گرفت. این تجاوز به دختر نابالغ بود» «از نظر فنی بله، اما خودم خواستم» «مهم نیست. غیرقانونی بود. اون باید بهاشو بده.» «مثل تو که باید برای تمام فعالیت‌های غیرقانونی‌ت حساب پس بدی؟» فیلمو زد. «درباره من حرف نمی‌زنیم» درسته. چون اون شیطان بود. اون مجازات‌ می‌کرد، هیچوقت بهای مجازات‌های خودش رو نمی‌داد. https://t.me/nania_novels
Показати все...
👍 1
♨️🔞📛 🔞♨️ 📛 #مجموعه_شکار #جلدسوم_انتقام #فصل_یازدهم #پارت_130 چندتا حرکت بعدی‌مون رو تو سکوت انجام دادیم، بیشتر به این دلیل که فکر می‌کردم هیچ منطقی تو کار شوهرم وجود نداشت، و نگران بودم که این چه نتیجه‌ای برای ازدواجمون داشت. این به این معنی بود که باید بیشتر تلاش می‌کردم. من هیچ گزینه دیگه‌ای رو قبول نمی‌کردم. «دیگه کی؟» وقتی یکی دیگه از مهره‌هامو از صفحه خارج کرد، پرسیدم. «من احساسات متفاوتی در مورد پسری دارم که تو رو فریب داد تا دوست پسرت رو به خاطرش بپیچونی. اون قلبت رو شکست، و این کار رو بدخواهانه انجام داد، اما تو از قبل با خوابیدن با پدرش ازش حسابشو پس گرفتی، اینطور نیست؟ و وقتی باردار شدی، با ادعای پدر بودن، قدم برداشت. به نظر می‌رسه که در نوع خودش یه قصاصه» یکی از سربازاش رو زدم. «موافقم. اون باید قسر در بره. به هر حال به سختی می‌تونی هادسون پیرس رو زمین بزنی.» انگشتاش روی وزیرش خشک شدن «هادسون پیرس بود؟» شت. یادم رفته بود اسمش رو بهش نگفتم. با این حال، شاید خوب بود که در این مورد صحبت کنیم. «آره. هادسون بود.» «پس پدری که تو اغوا کردی جک پیرس بود» شونه‌هام رو گناه‌کارانه بالا انداختم «این یکی از لحظات خوبم نبود» ادوارد چند بار پلک زد و غرور تو وجودم ورجه وروجه کرد. به ندرت پیش میومد که این مرد رو غافلگیر کنم. وقتی این کارو انجام دادم باعث شد احساس کنم یه حریف شایسته هستم. حتی اگه با هر دو حرکت بعدی دو تا از مهره‌های من رو می‌گرفت. «بنابراین وقتی هادسون اکثریت سهام شرکت پدرت رو خرید، فقط به این دلیل نبود که نمی‌خواست تو روابطش دخالت کنی. بیشتر شبیه پایان بازی تو یه مسابقه طولانی شطرنج بود» «در واقع دقیقا همینطور بود. اون برنده شد، واضحه. و من هیچ تمایلی به بازی برگشت ندارم» https://t.me/nania_novels
Показати все...
👍 2 1
برای خوندن سایر ترجمه‌های من می‌تونین از کانال زیر اطلاعات به دست بیارین. با داستان‌های مختلف😍 https://t.me/nanianovels
Показати все...
👍 2
واقعا حال باباش رو بگیر👍👍👍 مرتیکه بی‌غیرت
Показати все...
👍 6
♨️🔞📛 🔞♨️ 📛 #مجموعه_شکار #جلدسوم_انتقام #فصل_یازدهم #پارت_128 یه سرباز سیاه دیگه جلو اومد. «پدرت» نفسم تو سینه‌ام حبس شد. به همین دلیل بود که ما نیاز به این گفتگو داشتیم. نه به این دلیل که فکر می‌کردم ممکنه حق با اون باشه و باید از کسایی که بهم ظلم کرده‌ان جواب پس می‌گرفتم، بلکه چون اون فکر می‌کرد من باید این کار رو انجام بدم، و نگفته‌شدنش مثل حائلی خاموش بینمون بود. اگه بهش رسیدگی نمی‌شد، در نهایت ما رو از هم جدا می‌کرد. با عزمی راسخ مهره‌مو جابجا کردم و صدامو پیدا کردم. «پدرم کاری به نابود کردن شرکت پدرت نداشت. من بهت گفتم. رون مستقل بود.» با یه سرباز بازی کرد. «ما در مورد اینکه پدرت به من ظلم کرده حرف نمی‌زنیم. ما در مورد اینکه اون چطوری به تو ظلم کرده حرف می‌زنیم» به صفحه نگاه کردم، اما تنها چیزی که می‌تونستم ببینم چهره پدرم بود، روزی که بهش گفتم برادر کوچیکش باهام چه کار کرده. «تو فکر می‌کنی باید حالش رو بگیرم چون به من در مورد رون گوش نداده.» بی‌حواس یه حرکت کردم. به طور معجزه‌آسایی، هیچ مهره‌ای رو با بازی بعدی ادوارد از دست ندادم. «فکر می‌کنم سزاوارشه حساب پس بده‌. آره.» وزیرمو حرکت دادم. «اون اشتباه کرد. من یه دختربچه بودم.» «تو دختر کوچولوی اون بودی و اون باید از تو محافظت می‌کرد. این وظیفه یه پدره» فیلش رو به صورت مورب روی صفحه حرکت داد. «نه تنها از تو محافظت نکرد، بلکه ازت برای محافظت از خودش استفاده کرد و سهامش رو برای فرار مالیاتی به نام تو کرد. اینا کارهای یه پدر خوب نیست. خودت گفتی که رابطه‌ت با اون تیره و تار شده» «برای همین احتمالا باید همونطور که درمانگرم پیشنهاد می‌کنه باهاش حرف بزنم» در حال حاضر هیچ برنامه‌ای براش نداشتم، اما این ایده بیشتر از هر کاری که ادوارد فکر می‌کرد باید انجام بدم منطقی بود. «صحبت کردن چیزی رو که طلب داری جبران نمی‌کنه.» https://t.me/nania_novels
Показати все...
👍 8 3👏 1
♨️🔞📛 🔞♨️ 📛 #مجموعه_شکار #جلدسوم_انتقام #فصل_یازدهم #پارت_127 با لبخندی حیله‌گر شاه‌قلعه*۱ کرد. «دقیق جواب نداده. فقط گفته که اخیرا از طریق ازدواج به نوعی آشنا شده. با همین ولش کرده» معده‌ام احساس تهوع می‌کرد. با دونستن اینکه کامیلا باهاش ارتباط برقرار کرده و به هر نحوی بهم اشاره کرده بود، احساس خطرناکی می‌کرد. رون بهم گفته بود که این همیشه بینمون می‌مونه، بارها و بارها. بی‌رحمانه بود که چطور می‌تونستم نگران باشم که اون عصبانی بشه. این منو عصبانی کرد. یه فیل دیگه رو حرکت دادم. «من ازت می‌خوام اونو بگیری» گفتم، در حالی که اونم فیلش رو در جواب حرکت داد. «من ازت می‌خوام همه دوستاشو گیر بندازی» فیلش رو با مال خودم زدم. بعد با دیدن فرصتی که داشتم، حرکتی از نوع دیگه انجام دادم. «و من می‌خوام در مورد اینکه به نظر تو کی دیگه سزاوار خشممه صحبت کنم.» مکثی کرد، انگشتاش روی قلعه‌ش بود و چشماش به من بود. اون قبل از اینکه اونو به خونه بعدی ببره، کمی منو نگاه کرد. «کی میگه من همچین فکری می‌کنم؟» بهش چشم‌غره رفتم. «حتی وانمود نکن که همچین فکری نمی‌کنی. تو به این اشاره کردی که آدمای دیگه‌ای هستن که فکر می‌کنی من باید دنبالشون برم، و می‌دونم منظورت اون پنج‌تا احمق بود، اما فکر می‌کنم تو افراد بیشتری تو ذهنته. من نمی‌خواستم در موردش بحث کنم، اما الان بهت فرصت میدم. حرف بزن.» به صفحه اشاره کرد. «لعنت بهش» شاه‌قلعه کردم. «حالا حرف بزن.» با خنده یه سرباز حرکت داد. «چطوره هر دو با هم حرف بزنیم؟» یه سرباز حرکت دادم. «خب. اجازه بده محض یادآوری اعلام کنم ما فقط داریم صحبت می‌کنیم. تو بر اساس این مکالمه کاری انجام نمیدی. شنیدی؟» زیر لب خندید. «بهم دستور میدی، مگه نه؟» «من جدی‌ام ادوارد» صورتش تیره و تار شد «فقط حرف می‌زنیم» موافقت کرد. «خوبه. حالا تو.» *۱: قلعه (به آن در تلفظ عامیانه شاقلعه هم گفته می شود) حرکتی در بازی شطرنج است که با استفاده از شاه و یکی از رخ‌ها انجام می‌شود. این تنها حرکت شطرنج است که در آن دو مهره همزمان جابجا می‌شوند و همچنین تنها حرکت (به جز حرکات اسب) ک در آن مهره‌ای از روی مهره دیگر می‌پرد. طی این حرکت، شاه و رخ هم‌زمان حرکت می‌کنند. https://t.me/nania_novels
Показати все...
5👍 1
Фото недоступне
آیس بریکر ♨️ ترندترین کتاب عاشقانه چند سال اخیر🔥 #کلکلی #دشمنایی_که_عاشق_هم_میشن #آیس_بریکر کتابی که خیلی سریع یک میلیون نسخه فروخت و به ترندترین کتاب بوک تاک تبدیل شد. آناستازیا تمام زندگیش تلاش کرده عضو تیم ملی اسکیت آمریکا بشه و از 5 سالگی تو این رشته مشغول به فعالیت بوده و تونسته بورسیه بهترین کالج بشه. نِیتِن به عنوان کاپیتان تیم هاکی این کالج،  همیشه به هر چی خواسته رسیده و به همین خاطر غرور و اعتماد به نفس زیادی داره. وقتی دو تا تیم هاکی و اسکیت به خاطر زمین مشترک یخی که از اون استفاده میکنن، به مشکل بر می‌خورن و پارتنر آناستازیا آسیب میبینه، نیت جایگزین اون میشه و باید به آناستازیا که چشم دیدنش رو نداره، کمک کنه. چون آناستازیا دلیلی اصلی این مشکل بزرگ و نیت میدونه و از اون حسابی متنفره. نیت و آناستازیا مجبورن زمان زیادی رو باهم بگذرونن. اما نباید مشکلی بوجود بیاد، چون غیرممکنه که آناستازیا عاشق یه بازیکن هاکی بشه! اونم نیت مغرور! لینک عضویت چنل ترجمه این کتاب، بدون سانسور و حذفیات🔞❤️‍🔥 https://t.me/Icebreaker_persian
Показати все...
2
♨️🔞📛 🔞♨️ 📛 #مجموعه_شکار #جلدسوم_انتقام #فصل_یازدهم #پارت_125 آهی کشیدم، نمی‌دونستم این نبردی بود که بخوام انجام بدم یا نه. من با دونستن افکارش در مورد این موضوع وارد ازدواجمون شده بودم، وقتی رابطه‌مون واقعی شد با دونستن اینکه اون نظرش رو تغییر نداده بود، اونجا موندم. من اونا رو نمی‌خواستم، بنابراین مشکلی نبود، به جز اینکه شاید این یه دروغ بود. شاید می‌خواستم. شاید همیشه اونا رو می‌خواستم. شاید این خواسته یکی دیگه از احساساتی بود که تو اعماق بی‌حسی مدفون کرده بودم. اما بچه رو بیشتر از ادوارد می‌خواستم؟ نمی‌خواستم. بنابراین هیچ جنگی برای راه انداختن وجود نداشت. «تازه» ادوارد گفت، انگار احساس می‌کرد ذهنم کجاست «من بیشتر ترجیح میدم با تو بازی کنم» به همون راحتی که فردی رو بلند کرده بود، خم شد و منو از روی صندلی بلند کرد. «الان کار تمومه. بیا بازی کنیم» سرم رو کج کردم نمی‌دونستم چه کار می‌کنه. بعد وقتی منو مقابل طرف سفید صفحه شطرنجی که برای کریسمس بهم داده بود نشوند، کاملا مشخص بود. «این دقیقا همون چیزی نبود که من امیدوار بودم تو ذهنت داشته باشی.» اما سربازمو جابجا کردم. روبروی من نشست و سربازش رو جلو آورد تا با مال من تلاقی کنه. «مطمئنم بیشتر از این تو ذهنمه. فقط اول این» این امیدوار کننده بود. من یه اسب رو جابجا کردم. اون یه فیل. من اسب دیگه‌ام رو حرکت دادم. اونم یکی از اسب‌هاشو. ریتم بازی‌مون باید کاملا من رو متمرکز می‌کرد، اما ذهنم جای دیگه‌ای بود، وقتی چند روز قبل صحبتش با خواهرش رو قطع کرده بودم. این یه افشاگری سنگین بود، فهمیدن اینکه رون دخترهای دیگه‌ای هم داشت. البته که منزجر شدم و غمگین– ناراحت برای اینکه کاری بیشتر برای متوقف کردنش نکرده بودم. ناراحت برای اینکه قربانیان دیگه‌ای هم داشت. با این حال، بدترین بخش این بود که حسادت هم می‌کردم. احمقانه بود که می‌تونستم چنین احساسی داشته باشم و زشت و شرم‌آور. این نشون داد که هنوز چقدر عمیقا روی من تأثیر می‌ذاشت. رون منو طوری آماده کرده بود تا اهمیت بدم که من خاصم، و حتی بعد از همه چیز، بعد از مزایده و تراپی و پیدا کردن عشق واقعی، من همچنان برای اهمیت دادن برنامه‌ریزی شده بودم. این منو شوکه کرده بود. https://t.me/nania_novels
Показати все...
9👍 2
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.