cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

【عروسِ مَهتاب】

صبح ها رمان #کرشمه🔞 عصر ها رمان #جنون_دلدادگی🔞 #صحنه_دار بدون سانسور🔞💦 پیج چنل https://instagram.com/nirvana_novels

Більше
Іран40 963Мова не вказанаКатегорія не вказана
Рекламні дописи
5 727
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

شب عروسی داماد عروسو جلوی مادشوهر و خواهرشوهراش لختش میکنه 🔞🔞💦💦 https://telegram.me/joinchat/AAAAAEXs2MozWPc-uWFpBg
Показати все...
عروسک رو از دستش گرفتمو پرتش کردم رو تخت ... دستم رو بردم داخل موهاش رو گوشش رو گاز گرفتم ... _کوچولوی من دیگه حق نداری اجازه بدی ارباب امپولشو بهت بزنه ... تو فقط باید امپول منو بخوری ... منم قول میدم برات عروسک بیشتر بخرم .... قول ؟ لب های کوچیک و خیسش رو به لبام چسبونود و گفت: _قول بی طاقت از لحن بچگونه ش دستمو ... https://t.me/joinchat/AAAAAE7w_4AD65z4dxBN5w رمان هات🔞بدون سانسور☝️
Показати все...
#پارت_1 #عروس_خان‌زاده با بغض به زمین خیره شده بودم ، من تازه هفده ساله شده بودم و بابام داشت من رو بخاطر نجات جون خواهرم پیشکش میکرد . فروزان خواهر بیست و چهارساله من که تو شهر درس خونده بود و یه دختر خیلی خوشگل و فهمیده بود اومده بود روستا قرار بود با پسر ارباب خان روستا بابک خان ازدواج کنه . اما فروزان شب ازدواجش فرار کرد و باعث شد آبروی هممون بره و خان میگفت باید هممون تقاص این بی آبرویی رو پس بدیم حالا بابا میخواست من رو پیشکش کنه تا جون خواهرم و بقیه خانواده رو نجات بده ! _ چند سالته دخترجون !؟ با سقلمه ای که بابا بهم زد به خودم اومدم ، همونطور که سرم پایین بود آهسته جوابش رو دادم‌ : _ هفده سال ارباب . به وضح صدای پوزخند ارباب شنیده میشد با عصبانیت گفت : _ اون یکی دخترت باعث شد آبروی خاندان ارباب بره و حالا تو این دختر بچه رو آوردی تا عروس خان بشه آره !؟ اشکام روی صورتم جاری شده بودند من همیشه باید فدا میشدم ، فدای خواهرم کسی که همیشه باعث سرافکندگی خانواده ام میشد اما با این وجود همیشه اون رو بیشتر از من دوست داشتند . _ ارباب این دختر خیلی کاربلده حتی از خواهرش بیشتر میتونه کلفت خوبی باشه برای شما .... چشمهام رو با درد بستم که ارباب عصبی حرف بابا رو قطع کرد : _ همین الان دخترت رو بردار و از اینجا برو تا ندادم وسط روستا فلکه ات کنند ، من اون یکی دخترت رو برای پسرم انتخاب کرده بودم که هرزه از آب در اومد و فرار کرد تو حالا این دختر بچه رو آوردی که هر کاری دوست داشتیم باهاش بکنیم چه عروس بشه چه کلفت چه زیرخواب نگهبان ، فقط سریع گورت رو از اینجا کن تا یه بلایی سرت درنیاوردم فکر کردی من ارباب اردشیر انقدر بی رگ و ریشه و بی غیرت هستم که همچین کاری بکنم !؟ حرف هاش درد داشت اون هم خیلی زیاد بابا با من عین یه کالا برخورد میکرد بابا تموم مدت ساکت بود صدای مردونه ای اومد : _ این دختربچه زن من میشه ! https://t.me/joinchat/AAAAAE7w_4AD65z4dxBN5w #عروس_خان‌زاده
Показати все...
[ عروســ خـ•°ـان‌ زاده ...]

°•°•°•● ﷽ ●•°•°•° #عروس_خان‌زاده

‍ #پیشنهاد_نویسنده⚠️ #سوگلیــ_ارباب #اڔبــــــــــابـــــ_ورعیت دستم رو روی سینه‌اش گذاشتم...چقدر نرم بود. وقتی دوباره التماسم کرد که کاری نکنم و دختره... هه دختر؟ شرط می‌بندم که دروغ می‌گه. جلوی خودم نشوندمش و پر از هوس گفتم: + اول از دهنت شروع می‌کنم...اونقدر می‌گا*مش که دیگه نتونی حرف بزنی. تا خواست با گریه چیزی بگه مرد.ونه‌ام رو وارد دهنش کردم. با حس گرمی و خیسی دهنش آهی کشیدم. فکر نمی‌کردم این‌قدر نسبت بهش عکس‌العمل نشون بدم. خواست اوق بزنه که غریدم: + فقط کافیه دندونت به پوستم بخوره...اونجاست که از هر طرف جرت می‌دم...پس مثل آدم سا*ک بزن جن*ده. اینو که گفتم بالاخره تسلیم شد. شروع کردم تو دهنش کمر زدن...دهنش این بود پس بهشتش چطوری بود؟ لامصب هم خوشگل بود هم کردنی! اون‌قدر لذت داشت که خیلی زود به اوج رسیدم و آبم رو توی دهنش خالی کردم. + بخورش جن*ده...بخور که دیگه نصیبت نمیشه. از گریه کبود شده بود. آبم از کناره‌های دهنش تا زیر چونه‌اش ریخته بود. کی*رم رو از دهنش در آوردم و رهاش کردم که روی زمین پرت شد و شروع به سرفه کردن کرد. خیره نگاهش کردم. هنوز کارم باهاش تموم نشده! بیا ببین ارباب چ بلایی سر دختر میاره😱😱🔞🔞🔞 پر از صحنه و هات #صحنه دار نويسندش پسره همه صحنه هارو نوشته https://t.me/joinchat/AAAAAFAoZwsxHgjLmsIzfA 💦💦👆👆👆♨️♨️ به شرط خییییص شدن بمال رووش💦💥
Показати все...
بنام خدا..... {کابوس هرشب...!} به دختربچه ای که روی زمین نشسته بود و پاهاشو تو بغلش گرفته بود و سرشو روی زانوش گذاشته بود نگاه میکرد. صدای گریه ی آروم دختره باعث شد اخمی روی پیشونی صافش بیفته. آروم جلو رفت و دست دخترکوچولو رو گرفت و بلندش کرد. دخترک درحالیکه موهای مشکی و بلندش دور صورتشو گرفته بود به پسری که دستشو گرفته بود نگاه کرد. همونطور که گریه میکرد بریده بریده گفت: -داداش...داداش اومدی؟کجا بودی؟مگه نگفتی حواست بهم هست پسره لبخند مهربونی زدو گفت: -قربونت برم آبجی جونم ببخشید ازت غافل شدم دخترک با گریه گفت: -اگه بدونی چقدر اذیتم کردنو کتکم زدن... برادرش جلوتر رفت و خواهرکوچولوش رو بغل کردو آروم گفت: -غلط کردن خودم حساب همشونو میرسم. تو فقط گریه نکن باشه؟آیلا گلی؟ سردخترک روی سینه ش بود و تکونی نمیخورد. آروم صداش زد: -آیلا؟ جوابی نشنید. شونه های آیلا کوچولورو گرفت و کمی اونو از خودش جداکرد. با دیدن چهره ی غرق درخون دخترک درحالی که چشماش به طرز وحشتناکی باز بود و سفیدی چشمش کاملا سرخ شده بود و ازگوشه ی چشمش خون میچکید جیغ بلندی زد و دخترک رو ازترس رها کرد. جسم نحیف و کوچولوی آیلا روی خاک سرد افتاد. با چشمای گردشده ازترس و قلبی که به شدت تند میزد چند قدم عقب عقب رفت. سرجاش ایستاد .با گریه و ترس گفت: -آیلا ؟آبجی؟ صدای ضعیف دختره رو میتونست به وضوح بشنوه. -داداشی کمکم کن...نذار بمیرم... #پارت_1 https://t.me/joinchat/AAAAAE-JtISStL9_Gd0r3w
Показати все...
از شدت تلمبه هاش گریم گرفته بود. این باعث میشد کارگردان با تحسین نگام کنه. جیمز اروم مردون*ش رو تنظیم کرد و دوباره واردم کرد با دردی که داخ-م پیچید با گریه جیغ بلندی زدم که جیمز.... (پارت #پرده‌زنی دختر هجده ساله که پورن بازی میکنه... 😀⛔️) ادامه‌ی رمان👇❌ https://t.me/joinchat/AAAAAFT90QCewaMsnsuVgA 💫 💫💫 💫💫💫
Показати все...
#بهشت_کلوچه‌ای_من #وانشات_37 -شوهرت نيست مشكلي نداري؟ -نه مرسي پدر. گفت: -بهت فشاري نمياد؟ مونده بودم چي بگم. هم منظورش رو فهميده بودم هم نمیخواستم به روش بيارم. گفتم: -نه هيچي. آروم چسبيد بهم و بغلم كرد. گفتم خدايا جلوتر نياد كه منم نميتونم تحمل كنم. از يه طرفم باورم نميشد. آروم شروع كرد با موهام بازي کردن. بعد لباش رو آورد طرف لبام. ديد من واكنشي نشون نميدم گفت: -امشب با من باش بهت خوش ميگذره. منم حالي به حالي شده بودم. مهم نبود كارم درسته يا نه. مهم اين بود كه سالارشو ميخواستم. پدر شوهرم بغلم كرد و منو برد تو اتاق خواب. چراغ خواب رو هم روشن كرد. سالارش بد جور شده بود از روي شلوار. تو سن 55 سالگي اين نوع کلفتی يعني عشق! منو از پشت بغل كرد و شروع كرد بوسيدن گوشم، گردنم... حال ميكردم! از پشت سالار كلفتشو رو تپلیم حس ميكردم. لذت مي بردم از کلفتش. سي..نه هام رو مي مالوند. منو چسبوند بيخ ديوار و از پشت محكم اونجاشو رو تپلیم مي مالوند. صداي نفس زدنهاش حشريم كرده بود. جوري سی..نه هام رو مي مالوند كه ديگه دادم رفته بود هوا! -پدر بسه. يواش! -هنوز اولشه. خيلي باهات كار دارم. چند وقته آرزومه بهت برسم... هر دفعه تو مهمونيا كه مي بينمت این سيخ ميشه؛ امشب جرت ميدم. من هم خوشم اومده بود هم مونده بودم چي بگم. منو گذاشت روي تخت و لباسم رو در آورد! تمام بدنم رو ليسيد. ديگه صداي منم بلند شده بود. بدتر از همه ديدن اون کلفت ح...شريم ميكرد! ديگه دستمو بردم طرف گندبکش؛ گفت: -جونم عروسكم! موز ميخواي؟ و منم دکمه و زيپش رو باز كردم. روم نميشد بگم عاشق موز كلفتت شدم! كمك كرد و دو تايي لخت شديم.خوابيد روم. -ميخوام كاري كنم جيغ بزني. https://t.me/joinchat/AAAAAFT90QCewaMsnsuVgA https://t.me/joinchat/AAAAAFT90QCewaMsnsuVgA #بیا_تو_کانال_هم_رمان_فول_سسی_بخون_هم_وانشاتاشو_همه_بدون_سانسور #پدر_شوهر_چشم_پسرشو_دور_میبینه
Показати все...
🔞بـــــهشت کولوچـــــه ای من🔞

رمانی س💦سکی خیانت و ممنوعه🚫🔞 درسته سک.سیه ولی یه پلیس گردن کلفت پشتمه کپی کنی بگای سگ میری جوووووون از پارت اول بخون آبتو میاره روزهای زوج پارت گذاری سکس پر عذاب💦 روزهای فرد پارت گذاری بهشت کلوچه ای من💜 جمعه ها پارت نداریم❤

#mahor🌿🌸 #part5✨ #تمام‌اسامی‌و‌شخصیت‌های‌رمان‌واقعی‌هستند! #این‌رمان‌بر‌اساس‌واقعیتِ! ------------------------ _حق نداری دیگه این جا بیای و ببینیشون!به اندازه کافی واسه من حرف درست شده نمیخوام واسه بچه هامم حرف درس شه میخوام زن بگیرم! خاله سعیده_نمیزارم واسه بچه های خواهرم نامادری بیاری! _حالا ببین کلید خونمم بزار و از این جا برو... با تموم شدن حرف بابا خاله سعیده به طرف بابا رفت..نکنه از حرفای بابا ناراحت شده ومیخواد به بابا سیلی بزنه؟؟با بلند شدن دست خاله چشمامو بستم..وقتی صدایی به گوشم نخورد آروم چشمامو باز کردم...از دیدن #صحنه روبه روم چشام تا آخرین حد ممکن گرد شد... #لبای خاله روی #لب‌های‌بابام بود و دست راستش روی #پایین‌تنه‌بابام نشسته بود انگار چیزی تو دستش گرفته بود... بابا با چشمایی که از تعجب تا اخرین حد باز شده بود داشت به خالم نگاه میکرد.. #اما‌خاله‌بی‌توجه‌به‌کارش‌ادامه‌میداد.. انگار پاهامو چسبونده بودن به زمین که نمیتونستم حرکت کنم و انگاری چشمامو قعل صحنه ی رو به روم کرده بودن چون حتی یک لحظه هم نمیتونستم پلک بزنم ...رفتارای خاله واسه دختر بچه ای به سن من عجیب بود.. #داشت‌با‌بابام‌چیکار‌میکرد؟ دستای خاله به سمت #دکمه‌ی‌شلوار‌بابا رفت و شروع کرد به بازکردن اونا... انگار بابا تازه به خودش اومده بود چون سعی داشت خاله رو پس بزنه ولی خاله سمج تر از این حرفا بود...#سرشوبه‌سمت‌زیپ‌شلواربابابردو... نمیدونستم باید چیکار کنم تو مدرسه یه چیزایی از بچه ها میشنیدم که میگفتن #مامان‌وباباشون‌بعضی‌شبهادر‌اتاقشونوقفل‌میکنن‌و یک‌صداهایی‌از‌اتاقشون‌میاد.. ولی نه در اتاق باز بود نه شب بود پس اینا دارن چیکار میکنن؟؟ ------------------------ #ماهور✨ #خالشون‌با‌پدرشون‌رابطه‌برقرار‌میکنه!💔 https://t.me/joinchat/AAAAAEfjRgPBMIfy3OiU0g https://t.me/joinchat/AAAAAEfjRgPBMIfy3OiU0g
Показати все...

با درد هق زدم:چرا پشتم خیسه؟ سیگاری روشن کرد و گفت:چون انقد که تنگ بودی از جفت سوراخات خونریزی کردی. با شنیدم حرفش هق هقم شدید تر شد،با حرص ملحفه رو پرت کرد سمتم و گفت:پاشو خودتو تمیز کن باز میخوامت 🔞👅🔞👅🔞👅🔞👅🔞 https://telegram.me/joinchat/AAAAAE4V6E04MkYMfmPcoA
Показати все...
#پارت_80 سر چا راه ایستاده بودم **** صدای خواهرم تو گوشم زنگ میزد: _آبجی من گشنمه _گمشو دختره ی کثیف گدا گشنه ما چیزی نداریم بهتون بدیم **** قطره اشکی روی گونه ام چکید فقیر بودیم حتی پول غذا خوردن هم نداشتیم پدرم باید عمل میشد خواهرم گرسنه بود مجبور بودم با ایستادن ماشین مدل بالایی کنار پام با چشمهای اشکی بهش خیره شده بودم که در ماشین باز شد و پسر عموم عشقم پیاده شد فقیر بودند ما هم پولدار بودیم پسش زدم تحقیرش کردم و حالا... با صدای خشداری لب زد: _امشب چند میگیری باهام بخوابی؟! قلبم شکست اما مهم نبود خانواده ام مهم بودند با گریه نالیدم: _100میلیون ابرویی بالا انداخت پوزخندی زد و با لحن سردی که قلبم رو میشکست گفت: _فکر نکنم برای دخترای خیابونی انقدر بدند با درد لب زدم: _دخترم به سمتم اومد دستش و روی پایین تنم کشید و زمزمه کرد: _اگه دختر باشی صیغه من میشی و هر شب بهم سرویس میدی پولی خوبی بهت میدم اما اگه دختر نبودی میدم زیرخواب دوستام بشی... اشکام روی صورتم جاری شدند که..... #تن_فروشی_عشق_قدیمی🔞❌❌ #بخون_پارت_واقعی https://telegram.me/joinchat/AAAAAE4V6E04MkYMfmPcoA
Показати все...
[رحـ🔥ــمــ اجـاره ای]

°•°•°•● ﷽ ●•°•°•° ✏️رمان .... •° #رحم_اجاره_ای😍•° به دلیل داشتن صحنه های متعدد لطفا زیر 18سال نخونه🙊 🔞

Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.