Vigilante shit
just hanging out bc jumping off my balcony is so wrong. مشتاق گفت و گو (کامنتها ترجیحمه): https://t.me/BluChtBot?start=67a5a900b9dfab8e84 مینوشتم: https://t.me/meli_notes/9717
Більше287
Підписники
Немає даних24 години
-37 днів
-1230 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
بعد خیلی جالبه منِ بدبخت خانواده مادریم ترکن، خودم و مامان بابام تهران به دنیا اومدیم و بزرگ شدیم، الانم کرج زندگی میکنم. منِ بیچاره هم فحشای ترکا فلان جورن میخورم، هم هرجا میرم بهم میگن تهرانی دزد، هم وقتی میفهمن کرج زندگی میکنم میشه کرجی سوسول.
خب مرگ بگیر بیشعور به من چیکار داری نون ماستتو بخور.
👍 12
رد فلگ؟ کسی که شوخی قومیتی میکنه فحش یا توهین قومیتی هم حسابه. شمالیا این مدلی ان، تهرانیا فلان کارو میکنن، لرا اینجورین و...
اصلا گیریم که اونجورین که تو میگی، به تو چه بی پدر؟ مگه تو توی مغزت ریدن ما هی منشن میکنیم؟
👍 13
فقط خدا میدونه چقدر دلم تنگ شده بود برای اینکه حال بابام دوباره خوب باشه و فقط خدا میدونه چقدر و چندسال صبر کردیم که حالش مثل امروز بشه. زندگی روزمره اش به حالت طبیعی برگرده، دوباره باشگاه بره باغبونی کنه اذیت نباشه نترسیم از اینکه حالا چی میشه حالش چی میشه. هنوز هم کامل خوب نشده، ولی خب بهتره. بسه همین برام.
بریم از ذوق گریه کنیم و درس بخونیم و این پیام رو هم چند دقیقه دیگه پاک کنیم.
❤ 12
شادمهر گوش میدم و عربی میخونم. استرسم هم روی هزاره. دارم فکر میکنم کاش جانی دپ بودم و دغدغه ام این بود امبر هرد کِی رو تختم میرینه ولی نهایی نداشتم.
😭 4
کلاس دوم بودم، هفت سال و نیمم بود. یه معلم داریم که اسمش هم میگم، خانمِ حمید. یه روز زنگ آخر، نیم ساعت مونده بود به زنگ که بریم خونه، این خانم درسش تموم شد و استراحت داد که هرکاری دوست دارید بکنید و حرف بزنید و اینا. جلوییم رو میز خیلی مِلو و آروم یه ضرب بندری گرفته بود، بعد ده دقیقه معلم خیلی عصبانی اومد من و جلوییم رو انداخت بیرون با عصبانیت و داد و بیداد. اونو به خاطر اینکه رو میز ضرب گرفته بود، منو به خاطر رقصیدن. ولی من تمام اون ده دقیقه رو ته میز نشسته بودم داشتم شازده کوچولو میخوندم، از جام پانشده بودم حتی. حرف هم نمیزدم با کسی صرفا داشتم شازده کوچولو میخوندم.
خلاصه که مارو انداخت بیرون، این دوستمون داشت خون گریه میکرد که منو راه بده خانم غلط کردم، منم بسیار شوکه شده بودم کتابمو گرفته بودم دستم ایستاده بودم کنار در. بعد معلم اومده بود میگفت باید معذرتخواهی کنید، این دختره خیلی سریع گفت خانم غلط کردم دیگه تکرار نمیشه راهش دادن. من گفتم من کاری نکردم، عصبانی شد تا وقتی زنگ بخوره راهم که نداد هیچ، مامانم رو هم خواستن بیاد مدرسه که بهشون بگه دخترتون جلفه و بی حرمتی کرده وسط کلاس رقصیده! (من شازده کوچولو داشتم میخوندم. شازده کوچولو.😭)
البته که مامانم اومد معلمه رو شست گذاشت کنار و عملا بهش گفت وقتی متوجه نیستی چطور با بچهها رفتار کنی و با بچه ۷ ساله خصومت شخصی داری، غلط میکنی معلم میشی.
ولی خب از همین تریبون یه پیام برای معلم کلاس دومم خانم حمید عزیز دارم:
در آینه بنگر، حیوان صفتی میبینی.🙏🏼
🤡 17
در جوابِ سوالِ: ملینا چرا از اکثر معلمات انقدر بدت میاد؟ بیاید براتون یه خاطره تعریف کنم.
خسته و بریده ام. نفس کشیدن، زندگی کردن رو فراموش کردم. خیلی سنگینم.
دلم تمام چیزهای خوب غیر درسی رو میخواد. دلم موسیقی میخواد، کنسرت میخواد، یه عالمه آدم و سر و صدا و جیغ. پارتی مهمونی هرچی.
همزمان دلم یه سفر خارجی میخواد به دورترین کشور از اینجا، انقدر دور که مطمئن باشم از این دور تر نمیشه و بیشترین فاصله رو از میز مطالعهام دارم.
همزمان دلم میخواد برم کیش. یه ساحل بکر پیدا کنم، توی گرما بشینم به صدای دریا گوش بدم و ذهنم رو خالی کنم.
دلم دربند هم میخواد، جاده چالوس هم همینطور.
این روزها درس میخونم بدون اینکه هیچ دیدی به نتیجه داشته باشم. فقط کتابی که جلوم بازه رو میخونم انقدر که بفهمم و ببندمش. نتیجه؟ پایان؟ پایان چیه؟ همه چیز بی پایان به نظر میرسه.
امروز نمیدونم چندشنبه، ۲۶ ام اردیبهشت ۱۴۰۳ و تنها چیزی که میدونم اینه که تاحالا انقدد سرد و خسته نبودم.
😭 11❤ 3👍 1
کل زندگیم رو بسنده کردم به اینکه به قول بهرام افشاری:
شانس مال اونیه که تا آخرین لحظه تلاش میکنه.