cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

❤️خدا و زندگی❤️

زیباترین داستانها و جذاب ترین کلیپها

Більше
Рекламні дописи
106 154
Підписники
-65324 години
+3 7667 днів
+8 60730 днів
Час активного постингу

Триває завантаження даних...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
Аналітика публікацій
ДописиПерегляди
Поширення
Динаміка переглядів
01
الان وقت خرید طلاست⬇️⬇️ مشاهده قیمت لحظه ای➡️
20Loading...
02
فیلم سسکی آرام، همسر سپهر حیدری که لو رفته و به شدت وایرال شده👇📛 مشاهده کامل فیلم 🔞➡️
1 3991Loading...
03
دیدم طلا و دلار تند تند میره بالا خواستم طلا بخرم دخترعموم گفت نخر ارزون میشه به حرفش گوش ندادم ۱۰ تومن ضرر کردم گفتم از کجا میدونستی گفت تو مگه اینجا نیستی؟💰⬅️ OnlineTala
1 6450Loading...
04
امشب رها از زمان ! تنها به تو می اندیشم . . . آهنگ های تکراری ! خاطرات تکراری ! و اشک های تکراری ! تکرار در بودن تو که هیچ گاه تکراری      نمی شود ! این بی نهایت من است . ✨✨شب بخیر ✨✨ ❤️@khodavzendgiie
1 3774Loading...
05
🌺 شیخ انصاری 🍃 شیخ اعظم انصاری، فقیه بزرگ، مادرش را تا نزدیک حمّام به دوش مى گرفت و او را به زن حمامى سپرده، مى ایستاد، تا بعد از پایانِ كار او را به خانه برگرداند. 🍃 هر شب به دست‌بوسى مادر مى آمد و صبح با اجازه او از خانه بیرون مى رفت. ✨ پس از مرگ مادر به شدت مى گریست فرمود گریه ام براى این است كه از نعمت بسیار مهمى چون خدمت به مادر محروم شدم، شیخ پس از مرگ مادر با كثرت كار و تدریس و مراجعات تمام نمازهاى واجب عمر مادرش را خواند، با آنكه مادر از متدیّنه هاى روزگار بود ✨ 🍃 روزی مادر شیخ زبان به اعتراض گشود و گفت: با این همه وجوهاتی که شیعیان از اطراف نزد شما می‌آورند، چرا برادرت منصور را کمتر رعایت می‌کنی و به او مخارج مکفی نمی‌دهی؟ 🍃 شیخ بی‌درنگ کلید اطاقی را که وجوه شرعیه در آنجا بود، در آورد و گفت: «هر قدر صلاح می‌دانی به فرزندت بده، ولی در روز واپسین هم با خودت باشد، مادر از این کار امتناع ورزید و گفت: 🍃 هیچ گاه برای رفاه چند روزه فرزندم، خود را در قیامت گرفتار نخواهم کرد. ❤️@khodavzendgiie
2 0384Loading...
06
ﺑﺎﻍ ﺍﮔﺮ ﻣﺘﺮﻭﻛﻪ ﺷﺪ♣️ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ﭼﻜﺎﺭ ﻗﻠﺐ ﺑﺸﻜﺴﺘﻪ ﺩﮔﺮ ﺗﻴﻤﺎﺭ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ﭼﻜﺎﺭ ﻣﺎﻫﻲ ﻋﺸﻖ ﻣﺮﺍ ﺩﺭﻳﺎ ﻫﻮﺍﻳﻲ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺗُﻨﮓ ﺧﺎﻟﻲ ، ﺁﻩِ ﺑﻮﺗﻴﻤﺎﺭ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ﭼﻜﺎﺭ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﻱ ﻗﻠﺒﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺳﻴﻨﻪ ﻱ ﻫﻢ ﻣﻲ ﻃﭙﻴﺪ ﺧﻮﺑﺮﻭﻱ ﺑﻲ ﻭﻓﺎ ﻏﻤﺨﻮﺍﺭ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ﭼﻜﺎﺭ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺶ ﺭﺍ ﺑﺪﺳﺖ ﺑﺎﺩ ﺭﺍﻫﻲ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﻫﺮﻛﺴﻲ ﺷﺪ ﺑﺎ ﺭﻗﻴﺒﺎن یار میخواهد چکار..♣️ ❤️@khodavzendgiie
1 5957Loading...
07
ترفند هسته گیری البالو‌یه روش عالی و ساده❤️👌 ❤️@khodavzendgiie
1 55624Loading...
08
😍 گردشگری کم هزینه!!!! 💎 وقتی می‌پرسن مگه ایران چی داره که همش در سفری؟؟؟؟👇👇👇 https://t.me/+UJRMUcj72kI8i5fq 🔮 اگه می‌خوای به جاهای مختلف ایران سفر کنی اما پول نداری، کافیه وارد کانال زیر بشی تا بهترین مناطق گردشگری ایران رو به‌صورت مجازی ببینی 😍😍 https://t.me/+UJRMUcj72kI8i5fq
3081Loading...
09
باید در سند ازدواج نوشته شود؛ ازدواج؛ سه روز آشنایی و سی سال زندگی مشترک نیست ... وظیفشه نیست ! علاقه خودش کم کم پیدا میشه نیست ! آرایشگاه 10میلیونی گل ارایی 50میلیونی نیست ! تجارت مهریه در برابر خدمات اشپزخانه نیست ... ازدواج یعنی؛ صداقت ..شناخت .. اعتماد .. آگاهی .. بخشش !♥️ ❤️@khodavzendgiie
1 52719Loading...
10
محلول جادویی ِ رفع موهای زائد که ترکونده😍 فقط کافیه ۵ الی ۶ بار ازش استفاده کنی تا موهای صورت و بدنت رو کامل ریشه کن کنه🤩 ❌قــوی تر و ارزان تـر از لـــیــزر ❌ ❞ مناسب آقایون و خانومها بدون محدویت سنی ❞ مناسب تمام بدن و صورت دارای ویتامین E ❞ دارای تائیدیه سازمان غذا و دارو ❞ پرداخت درب منزل و ارسال رایگان برای سفارش و مشاوره ، عدد 4 به 10003024 بفرست یا بیا تو سـایتش😍👇 ∞  http://mateitaland.ir/a ∞  🪒⚡️🪔
3090Loading...
11
‌ این کانال، توسط گروهی از روانشناسان و جامعه‌شناسان در « تورنتوی کانادا » و به عشق ایرانیان سرتاسر جهان، اداره می‌شود. هدف ما ایجاد شادی، آرامش و آگاهی است. توصیه می‌کنیم عضو شوید و از مطالب جذاب و آموزنده‌ی آن استفاده کنید:💞 ↘️↘️ https://t.me/+V3044BM5Zib-D3VX https://t.me/+V3044BM5Zib-D3VX
2170Loading...
12
#قسمت ۸۱ #اشک لیلی پارسا دستمالی برداشت و در حال پاک کردن دست هایش پرسید: - شما از چی دفاع می کنید؟ - من قصد دفاع از کسی رو ندارم فقط واقعیت رو گفتم. - اما لحن شما موقع صحبت خصمانه اس. - شما اینطور احساس می کنید! - پس خصمانه نیست؟ - مطمئنا نه! - پس من اشتباه کردم! لیلی شانه هایش را بالا انداخت و سر برگرداند. با خودش فکر کرد »الان که انقدر متکبره و سعی داره نظرش رو به من تحمیل کنه وای به روزی که باهاشون برم،ای کاش این دفعه هم آقاجون نذاره منو با خودشون ببرن اما...اما پس وصیت پدرم چی می شه؟ یعنی اگه من بمونم ناراحت می شه؟نفرینم می کنه؟ پس احساسم چی می شه؟وطنم چی؟ خدایاکمکم کن!« پارسا با پشت قاشق ضربه ای آرام به روی دست او زد. لیلی به خودش آمد و سریع دستش را عقب کشید و با خشم به او نگاه کرد. پارسا نیشخندی زد و پرسید: - کار بدی کردم؟ ترجیح داد جوابش را ندهد. با اخم بشقابش را جلو کشید و مشغول خوردن شد. هر گاه بر حسب اتفاق سرش را بلند می کرد متوجه نگاه های خیره او می شد و غذایش را نجویده فرو می داد. وقتی از رستوران خارج شدند عمو گفت:چقدر مزه داد!واقعا غذای ایرانی یه چیزدیگه اس. - اما پدر! به نظر من چندان هم خوشمزه نبود! شما چون قبلا از این چیزها میخوردی حالا با تازه کردن خاطرات گذشته تون احساس می کنید غذای خوشمزه ای خوردید. عمو اصلا با حرف های پسرش مخالفت نمی کرد و فقط با یک لبخند از کنارش می گذشت. با آمدن راننده همگی سوار شدند. پارسا به طعنه پرسید: - همه ایرانیا بد قولن؟ راننده با اشاره به ساعت ماشین گفت: - من سر ساعت اومدم،شما زود غذاتون رو میل کردید. لیلی از جواب راننده خوشش آمد. پوزخندی زد که پارسا متوجه شد. پاکت سیگارش را درآورد و یکی از آنها را گوشه لبش گذاشت .فندکش را روشن کرد که راننده از داخل آیینه دید و گفت: - میشه لطف کنید وقتی پیاده شدید سیگار بکشید؟ - چرا؟ - فضای ما شین کوچیکه،بوی سیگار می پیچه و من سر درد می گیرم. البته باید مراعات خانمم بشه. برای بار دوم پارسا در مخمصه افتاد. با حرص سیگاررا به بیرون پرتاپ کرد و نگاه عضبناکش را به فضای بیرون دوخت. لیلی نظری به نیمرخ او انداخت و در دل گفت؛»حقت بود!« وقتی وارد محله قدیمی اشان شدند خاطرات کودکی در ذهن لیلی جان گرفت. بازی لی لی با دخترهای همسایه،روز اول مدرسه و شادی بچه ها،ایام محرم و نذری دادن همسایه ها،دسته های زنجیرزن و شربت نذری مادر که او هیچ گاه نفهمید نذر چه بوده!با هر منظره آشنا به یاد خاطره ای دور می افتاد. اشک در چشمانش حلقه زد و بغض بر گلویش چنگ انداخته بود اما از ترس طعنه های پارسا به زور خودش را کنترل کرد تا مبادا اشکش جاری شود. ماشین جلوی در سبز رنگ بزرگی توقف کرد .نگاهش روی در ثابت ماند .روز اول مدرسه را به یاد آورد که همراه مادر با روپوش سرمه ای و مقنعه سفید در حالی که یک شاخه گل دردست داشت بسوی مدرسه می رفت. آن چنان به فکر فرو رفته بود که اصلا متوجه پیاده شدن عمو و پارسا نشد. راننده برگشت و به او نگاه کرد. از رنگ چهره او فهمید حال خوبی ندارد. سکوت کرد اما عمو در ماشین را باز کرد و پرسید: - پیاده نمی شی دخترم؟ سرش را پایین انداخت و با ناراحتی پیاده شد. حالا که به این جا آمده بود ،نبود پدر و مادرش را بیشتر حس می کرد و دلش می گرفت. دوست نداشت وارد خانه شود چون هیچ گاه نتوانسته بود آن جا را خالی از وجود آنها ببیند اما حالا به اجبار به دنبال آنها وارد حیاط شد. برگ های خشک کف حیاط را پر کرده بودند. درخت انجیرگوشه حیاط خشک شده بود و از گل های محمدی خبری نبود. حوض کوچک آبی رنگشان از وجود ماهی های قرمز تهی و غبار زیادی روی شیشه ها نشسته بود. پارسا با وسواس به عقب برگشت و گفت: - من همین جا منتظر می مونم. عمو از سه پله بالا رفت و با کلیدی که در دست داشت در را باز کرد.لیلی با دیدن حوض یادعیدی افتاد که ماهی های داخل تنگ را با کمک پدر درون حوض می‌ریخت. ❤️@khodavzendgiie
1 9465Loading...
13
قسمت ۸۰ #اشک لیلی . معلوم بود نسبت به آنها احساس مطلوبی ندارد. بعد از یک سری صحبت های معمولی عمو گفت: - با اجازه تون ما لیلی رو با خودمون می بریم بیرون تا هم یه گشتی تو شهر بزنیم و هم بریم املاک برادر مرحومم رو ببینیم. لیلی ملتمسانه به آقاجون نگاه کرد تا شاید او با بهانه ای مانع رفتنش شود اما برخلاف انتظارش او گفت: - پاشو دخترم برو آماده شو و زود بیا. این بار با تمنا به مادرجون نگاه کرد. او که احساس لیلی را از نگاهش خوانده بود گفت: - حالا که دیگه ظهره، بعد از ناهار تشریف ببرید. - نه خانم،متشکرم،می خوام پارسا رو به یه رستوران سنتی ببرم. بعد رو کرد به لیلی و گفت: - پاشو لیلی جان،پاشو که خیلی کار داریم. او بلند شد و به ناچار به اتاقش رفت. از رفتار متکبرانه پارسا با آن گردن صاف که گویا از بالا به همه نگاه می کردر، از سکوت آقاجون و تصمیم گیری های خودخواهانه عمو احساس خفگی می کرد. در کمدرا باز کرد و با بی حوصلگی یکی از لباس هایش را بردا شت و پو شید. جلوی آینه ای ستاد و رو سری اش را گره زد. قبل از این که بیرون برود نگاهش را روی تمام خطوط چهره اش چرخاند. لیلی داخل آینه با لیلی چند ماه پیش از زمین تا آسمان فرق کرده بود. این چهره دلنشین و جذاب حالادیگر به عنوان چهره یک دختر جوان و مورد توجه اطرافیان فرار می گرفت اما وجودش گرمای سابق را نداشت زیرا دیگر به عشق امیدی نداشت و بهار جوانی اش به خزان مبدل گشته بود. صدای مادرجون او را به خود آورد: - لیلی! - بله! - آماده ای عزیزم؟ - بله! - مراقب خودت باش! - چشم. پیرزن با دلواپسی صورت او را بوسید و باز هم سفار شاتی کرد.هر سه سوار ما شین آژانس شدند. لیلی از این که مجبور بود با پار سا روی صندلی عقب بنشیند ناراحت بود. خودش را به در چسباند و نگاهش را به بیرون دوخته بود. عمو خیلی بی مقدمه پرسید: - خوشحالی؟ با تعجب پرسید: - از چی؟ - از اینکه قراره بیای سوئیس! به جای او پارسا با لحن خاصی جواب داد: - دخترهای جوان وقتی قراره برن به یه کشور خارجی واقعاخوشحال می شن. لیلی دندون هایش را روی هم سایید و بار دیگربسوی پنجره برگشت از خودخواهی آنها عصبانی بود اما با توجه به این که همیشه به عنوان مهمان خانه آقاجون به خودش نگاه کرده بود می ترسید اگر مخالفت کند باعث سو تعبیردیگران مخصوصا بچه های آقاجون شود. - عمو به راننده گفت: - یک ساعت دیگه بیا همین جا. با هم پیاده شدند و به یک رستوران سنتی بزرگ وارد شدند. پارسا با دقت همه جا را نگاه می کرد ا ما لیلی کنار عمو قدم بر می داشت و سعی می کرد نگاهش بهم نیفتد. از نگاههای تمسخرآمیزاو حرصش می گرفت. وقتی پشت یکی از میزهای وسط نشستند پارسا با اشاره به قلیان روی میز گفت: - چه جالب!روی هر میز یه دونه از این هست،حتما مردم ایران از این کار خیلی خوششون می یاد! عمولبخندی زد و گفت: - از قدیم کشیدن قلیان به عنوان تفریح و سرگرمی مرسوم بوده و فکر می کنم جز عادات ایرانی ها باشه! لیلی بلاخره سکوتش را شکست و گفت: - اما من تا حالا ندیدم آفاجون و بچه هاش قلیان بکشن. پارسا به او نگاه کرد.عمو گفت: - خب ممکنه اونام برای کشیدن بیان یه همچین جایی. - مسلما کسی که به کشیدن قلیان عادت داشته باشه یه دونه هم توی خونه اش نگه می داره اما من جز خونه آقا فرامرز که یه دونه قدیمیش رو روی دکورشون گذاشتن دیگه تو خونه هیچ کدوم یه همچین چیزی ندیدم. ادامه دارد.... ❤️@khodavzendgiie
2 0355Loading...
14
#اشک لیلی #قسمت ۷۹ - اتاق مانی رو می گم! مانیا فهمید این کار،کار لیلی است. لبخندی زد و گفت: - آره،دیروز تمیزش کردم،ببخشید،حواسم نبود زودتر بگم. - پس چرا مادرجون و لیلی نیومدن؟ ونوس گفت: - لیلی رو تو باغ دیدیم خیلی ناراحت بود. مهشید گفت: - راستی یه خبر جدید!امروز قراره عموی لیلی بیاد ایران! همه به او خیره شدند. او خندید و پرسید: - چیه؟ حرف عجیبی زدم؟ آذر سرش را تکان داد و گفت: - حتما می یادکه لیلی را ببره. - اگه آقاجون بذاره! - این دفعه دیگه بهانه ای برای نگه داشتنش نداره. - مهم تصمیم خود لیلیه،باید بذارن خودش تصمیم بگیره. - لیلی نمیره من مطمئنم! بار دیگر همه به مهشید که این جمله را گفته بود نگاه کردند. مانیا چشم غره ای رفت.فریبا پرسید: - از کجا این قدر مطمئتنی؟ مهشید که دستپاچه شده بود با من و من گفت: - خب،خب اون به این جا عادت کرده!آذرگفت: - بیشتر مادرجون به اون عادت کرده! ویدا لب هایش را غنچه کرد و گفت: - پس بخاطر همین ناراحت بود! - این لیلی اصلا شانس نداره! بار دیگر همه نگاه ها با معناهای متفاوت روی مهشید ثابت شد. او که فهمید باز هم جمله تا به جایی به زبان آورده بلند شد و به بهانه شستن دست هایش به آشپزخانه فرار کرد. * * * * بلوزو شلوار لیمویی رنگی پوشید و موهای بلندش را خیلی معمولی پشت سرش بست و از اتاق بیرون رفت. چهره عمو او را به یاد پدرش می انداخت. اما تصمیم او غمگینش می کرد. با دیدن جوانی که همراه او آمده بود کمی تعجب کرد. بعد از تعارف با عمو روی مبل کنار آقاجون نشست و سعی کرد ناراحتی اش را پنهان کند.آقاجون با مهربانی پرسید: - لیلی جان،این آقای جوان رو می شناسی؟ لیلی به علامت منفی سرش را تکان داد. عمو با حالتی غرور آمیزگفت: - این آقا پسرم پارساست. پارسا با نگاهی متکبرانه و با لحن سردی گفت: - از دیدنتون خوشوقتم.عموگفت: - پارسا جان دکترای فیزیک داره و خیلی مایل بود بعد از سالها بیاد هم کشورش رو ببینه و هم دختر عموی عزیزش رو. آقاجون پرسید: -آقازاده ازدواج کردن؟ - تا حالا که درس می خوندن ولی یه فکرهایی براش کردم. - به سلامتی. - متشکرم...خب لیلی جان تعریف کن ببینم بعد از عمل حالت چطوره؟ دیگه ناراحتی نداری؟ - نه خوبم. - هنوز دارو مصرف می کنی؟ - بله. - چند بار تصمیم گرفتم بیام و برای مداوا ببرمت پیش خودمون اما نشد تا شب گذشته که زنگ زدم و آقا فرمودن عمل کردی و حالت خوبه، این طور که شنیدم نوه آقا لطف کردن و یکی از کلیه هاشون رو به تو هدیه کردن! آقاجون که با شنیدن نام فرید ناراحت شده بود برای تغییردادن مسیر صحبت گفت: - بفرمایید چاییتون سرد شد. مادرجون هم چنان غمگین بود و اصلا هم سعی در پنهان کردن غمش ندا شت.نشسته بود و با نگاهی کنجکاو صورت این دو مهمان ناحوانده را میکاوید. ❤️@khodavzendgiie
2 3135Loading...
15
📌 #داستان_آموزنده دختر یتیم! دختر يتيمى با مادر پير خود زندگى مى كرد، پسر عمويش ازش خواستگارى كرد،بعد از اينكه عروس خانواده ى عمو شد، دختران و زن عمو بهش زور مي گفتند و انواع ظلم را بر او روا مى داشتند، دختر جوان هر بارى كه خانه نزد مادرش مى آمد شكايت مى كرد... بعد از مدتى خانواده عمويش  متوجه شدند، كه دختر غمگين مى رود و خوشحال و سرحال بر مى گردد، به شوهرش گفتند؛ زن تو دوست پنهانى دارد و در خانه ى مادرش با او ملاقات مى كند...... خواندن ادامه ی داستان➡️
2 9821Loading...
16
#ناگهانی متوجه باردار شدن همسرم شدم ماه چهارم بارداری همسرم بود. دکتر گفته بود ک فرزندتان دختر  است.خوشحالی ام چندین برابر شده بود.  ولی رفتار همسرم برایم عجیب بود  که چرا مثل فرزند اولمان خوشحال نیست او که عاشق دختر بود.تا اینکه روزی که برای پیدا کردن پرونده های شرکت مجبور شدم  فیلم های ضبط شده توسط دوربین خانه را از چند ماه قبل چک کنم.  وقتی فیلم ها را جلو عقب میکردم پسر سیزده ساله ام را دیدم که لخت شده و..⬇️⬇️ ⬅️.ادامه داستان
3 0130Loading...
17
#ناگهانی متوجه باردار شدن همسرم شدم ماه چهارم بارداری همسرم بود. دکتر گفته بود ک فرزندتان دختر  است.خوشحالی ام چندین برابر شده بود.  ولی رفتار همسرم برایم عجیب بود  که چرا مثل فرزند اولمان خوشحال نیست او که عاشق دختر بود.تا اینکه روزی که برای پیدا کردن پرونده های شرکت مجبور شدم  فیلم های ضبط شده توسط دوربین خانه را از چند ماه قبل چک کنم.  وقتی فیلم ها را جلو عقب میکردم پسر سیزده ساله ام را دیدم که لخت شده و..⬇️⬇️ ⬅️.ادامه داستان
2 0240Loading...
18
#ناگهانی متوجه باردار شدن همسرم شدم ماه چهارم بارداری همسرم بود. دکتر گفته بود ک فرزندتان دختر  است.خوشحالی ام چندین برابر شده بود.  ولی رفتار همسرم برایم عجیب بود  که چرا مثل فرزند اولمان خوشحال نیست او که عاشق دختر بود.تا اینکه روزی که برای پیدا کردن پرونده های شرکت مجبور شدم  فیلم های ضبط شده توسط دوربین خانه را از چند ماه قبل چک کنم.  وقتی فیلم ها را جلو عقب میکردم پسر سیزده ساله ام را دیدم که لخت شده و..⬇️⬇️ ⬅️.ادامه داستان
2 2662Loading...
19
📌 #داستان_آموزنده دختر یتیم! دختر يتيمى با مادر پير خود زندگى مى كرد، پسر عمويش ازش خواستگارى كرد،بعد از اينكه عروس خانواده ى عمو شد، دختران و زن عمو بهش زور مي گفتند و انواع ظلم را بر او روا مى داشتند، دختر جوان هر بارى كه خانه نزد مادرش مى آمد شكايت مى كرد... بعد از مدتى خانواده عمويش متوجه شدند، كه دختر غمگين مى رود و خوشحال و سرحال بر مى گردد، به شوهرش گفتند؛ زن تو دوست پنهانى دارد و در خانه ى مادرش با او ملاقات مى كند...... خواندن ادامه ی داستان
2 7364Loading...
20
📌 #داستان_آموزنده دختر یتیم! دختر يتيمى با مادر پير خود زندگى مى كرد، پسر عمويش ازش خواستگارى كرد،بعد از اينكه عروس خانواده ى عمو شد، دختران و زن عمو بهش زور مي گفتند و انواع ظلم را بر او روا مى داشتند، دختر جوان هر بارى كه خانه نزد مادرش مى آمد شكايت مى كرد... بعد از مدتى خانواده عمويش  متوجه شدند، كه دختر غمگين مى رود و خوشحال و سرحال بر مى گردد، به شوهرش گفتند؛ زن تو دوست پنهانى دارد و در خانه ى مادرش با او ملاقات مى كند...... خواندن ادامه ی داستان
10Loading...
21
#ناگهانی متوجه باردار شدن همسرم شدم ماه چهارم بارداری همسرم بود. دکتر گفته بود ک فرزندتان دختر  است.خوشحالی ام چندین برابر شده بود.  ولی رفتار همسرم برایم عجیب بود  که چرا مثل فرزند اولمان خوشحال نیست او که عاشق دختر بود.تا اینکه روزی که برای پیدا کردن پرونده های شرکت مجبور شدم  فیلم های ضبط شده توسط دوربین خانه را از چند ماه قبل چک کنم.  وقتی فیلم ها را جلو عقب میکردم پسر سیزده ساله ام را دیدم که لخت شده و..⬇️⬇️ ⬅️.ادامه داستان
10Loading...
22
🔴#داستان_حمام_رفتن_خانم ! 💎خانومی که قراره شوهرش بعد از 1 ماه از ماموریت کاری برگرده ، خونه اش را مرتب می کنه و پس از اتمام کارها تصمیم می گیره به حمام بره تا برای شوهرش ترگل ورگل بشه ! شروع میکنه به در آوردن لباس ها و همینکه زیر دوش میره و میخواد آب بریزه رو سرش ! صدای زنگ خونه در میاد ، زن تا میخواد و لباس هاشو پوشه 🔞 ..... خواندن ادامه این داستان پرماجرا. ➡️
920Loading...
23
#ناگهانی متوجه باردار شدن همسرم شدم ماه چهارم بارداری همسرم بود. دکتر گفته بود ک فرزندتان دختر  است.خوشحالی ام چندین برابر شده بود.  ولی رفتار همسرم برایم عجیب بود  که چرا مثل فرزند اولمان خوشحال نیست او که عاشق دختر بود.تا اینکه روزی که برای پیدا کردن پرونده های شرکت مجبور شدم  فیلم های ضبط شده توسط دوربین خانه را از چند ماه قبل چک کنم.  وقتی فیلم ها را جلو عقب میکردم پسر سیزده ساله ام را دیدم که لخت شده و..⬇️⬇️ ⬅️.ادامه داستان
2 3792Loading...
24
⛔️نشون دادن شب زفاف تو فیلم ایرانی برای اولین بار⛔️⬇️ مشاهده فیلم بدون سانسور🔞
8 5432Loading...
25
#ناگهانی متوجه باردار شدن همسرم شدم ماه چهارم بارداری همسرم بود. دکتر گفته بود ک فرزندتان دختر  است.خوشحالی ام چندین برابر شده بود.  ولی رفتار همسرم برایم عجیب بود  که چرا مثل فرزند اولمان خوشحال نیست او که عاشق دختر بود.تا اینکه روزی که برای پیدا کردن پرونده های شرکت مجبور شدم  فیلم های ضبط شده توسط دوربین خانه را از چند ماه قبل چک کنم.  وقتی فیلم ها را جلو عقب میکردم پسر سیزده ساله ام را دیدم که لخت شده و..⬇️⬇️ ⬅️.ادامه داستان
1 9001Loading...
26
🔹 هشدار قراره اینترنتا رو قطع کنن و کلا نت ملی بشه تنها کانالی که خودم به پروکسیاش وصلم این کاناله گفتم بزارم برای شما هم...👇⬇️ 👋اتصال به پروکسی جهانی ✅
7 7474Loading...
27
👌قدر این دیالوگ عالیه! آدم های کوچک را برای خودتان بزرگ نکنید؛ هم آن ها را به اشتباه می اندازید و هم خودتان را..! ❤️@khodavzendgiie
8 62067Loading...
28
♨️موهای واژن رو اینجوری بزن دیگه درنمیاد🖤😈 ◀️مشاهده فیلم آموزشی ▶️
6 3783Loading...
29
15بازیگری که رابطه جنسی واقعی در فیلم داشتن 🔺مشاهده کامل کلیپ🔺
1 6202Loading...
30
🔖یک_بام_و_دو_هوا ضرب المثلی است معروف وبسیار قدیمی هرگاه شخص یا گروهی مطلبی یا شیئی را از کسی بخواهند وبه خواسته آنان توجه نشود ولی دیگران از آن بهره مند گردند ، از این ضرب المثل استفاده می شود . یک بام و دو هوا! زنی بود که با عروس ودامادش در خانه ای زندگی می کردند، تابستان بود وهوا گرم ، همه روی پشت بام میخوابیدند . یک طرف بام ، داماد ودخترش می خوابیدند وطرف دیگر بام عروس وپسرش . شبی زن ، روی پشت بام آمد ومشاهده کرد که دختر ودامادش جدا از هم خوابیده اند . گفت : هوا به این سردی ، خوب نیست از هم جدا بخوابید بروید کنار هم ! آنطرف بام دید که عروسش درست تنگ بغل پسرش خوابیده ، گفت : هوای به این گرمی ، خوب نیست بهم چسبیده بخوابید ، از هم جدا بخوابید ! عروس که این طور دید بلند شد وگفت : قربون برم خدا را یک بام و دو هوا را یک بر بام سرما را یک بر بام گرما را و از همان زمان بود که این ضرب المثل تولید شد وبین مردم رایج گردید . در بعضی جاها این شعر عامیانه چنین خوانده می شود : قربون برم خدا را یک بام و دو هوا را یک بر بوم زمستون یک بر بوم تابستون ❤️@khodavzendgiie
7 10656Loading...
31
❤️ علم روانشناسی میگه : 🔴 اگه کسی ظاهرا سرد و بی‌احساسه وجودش سراسر قلبه 🔘 اگه کسی روت حساسه و زود از کارات عصبی میشه یعنی براش مهمی و دوستت داره 🔘 اگه کسی زودرنجه یعنی به محبت نیاز داره 🟣 اگه کسی خسته‌اس یعنی زیاد منتظر بوده 🟡 اگه کسی چیزی رو زیاد بروز نمیده بی‌احساس نیست فقط زیادی اعتماد کرده و ضربه خورده 🔴 یعنی میخوام بگم هر ایرادی توی هرکسی دیدی سعی کن درکش کنی چون پشت هر بد اخلاقیش یه دلیل منطقی وجود داره 💌 کاش یکم هم دیگه رو درک کنیم . . ❤️@khodavzendgiie
6 82882Loading...
32
😍 گردشگری کم هزینه!!!! 💎 وقتی می‌پرسن مگه ایران چی داره که همش در سفری؟؟؟؟👇👇👇 https://t.me/+UJRMUcj72kI8i5fq 🔮 اگه می‌خوای به جاهای مختلف ایران سفر کنی اما پول نداری، کافیه وارد کانال زیر بشی تا بهترین مناطق گردشگری ایران رو به‌صورت مجازی ببینی 😍😍 https://t.me/+UJRMUcj72kI8i5fq
6 82213Loading...
33
سه راز اتوکشی اصولی پیراهن که نمی‌دونستی 👌 ❤️@khodavzendgiie
6 730148Loading...
34
محلول جادویی ِ رفع موهای زائد که ترکونده😍 فقط کافیه ۵ الی ۶ بار ازش استفاده کنی تا موهای صورت و بدنت رو کامل ریشه کن کنه🤩 ❌قــوی تر و ارزان تـر از لـــیــزر ❌ ❞ مناسب آقایون و خانومها بدون محدویت سنی ❞ مناسب تمام بدن و صورت دارای ویتامین E ❞ دارای تائیدیه سازمان غذا و دارو ❞ پرداخت درب منزل و ارسال رایگان برای سفارش و مشاوره ، عدد 4 به 10003024 بفرست یا بیا تو سـایتش😍👇 ∞  http://mateitaland.ir/a ∞  🪒⚡️🪔
6 57110Loading...
35
‌ این کانال، توسط گروهی از روانشناسان و جامعه‌شناسان در « تورنتوی کانادا » و به عشق ایرانیان سرتاسر جهان، اداره می‌شود. هدف ما ایجاد شادی، آرامش و آگاهی است. توصیه می‌کنیم عضو شوید و از مطالب جذاب و آموزنده‌ی آن استفاده کنید:💞 ↘️↘️ https://t.me/+V3044BM5Zib-D3VX https://t.me/+V3044BM5Zib-D3VX
7 3462Loading...
36
ناگهانی متوجه باردار شدن همسرم شدم ماه چهارم بارداری همسرم بود. دکتر گفته بود ک فرزندتان دختر  است.خوشحالی ام چندین برابر شده بود.  ولی رفتار همسرم برایم عجیب بود  که چرا مثل فرزند اولمان خوشحال نیست او که عاشق دختر بود.تا اینکه روزی که برای پیدا کردن پرونده های شرکت مجبور شدم  فیلم های ضبط شده توسط دوربین خانه را از چند ماه قبل چک کنم.  وقتی فیلم ها را جلو عقب میکردم پسر سیزده ساله ام را دیدم که..⬇️⬇️ ⬅️.ادامه داستان
6251Loading...
37
#داستان_حمام_رفتن_خانم ! 💎خانومی که قراره شوهرش بعد از 1 ماه از ماموریت کاری برگرده ، خونه اش را مرتب می کنه و پس از اتمام کارها تصمیم می گیره به حمام بره تا برای شوهرش ترگل ورگل بشه ! میره تو حمام و لباس هاشو در میاره  و همینکه دستش و روی دوش می ذاره ، صدای زنگ در رو می شنوه ! از پنجره حمام نگاه می کنه و می بینه برادر شوهر نابیناش دم در منتظره ! خواندن کامل داستان 🙈👉
9 1293Loading...
38
⬅️#داستان_خانه_ارواح ما خونمون رو تازه عوض کرده بودیم و تو کوچه جدیدمون یه خونه قدیمی و متروکه بود که بچه های محل بهش می گفتن خونه ارواح. من هیچ وقت حرفشون رو باور نمی کردم چون اصلا به روح اعتقاد نداشتم... تا اینکه یه شب واسه اینکه بهشون نشون بدم تو اون خونه هیچ روحی وجود نداره،از رو دیوار پریدم و وارد خونه شدم......⬇️⬇️ ادامه ی داستان کلیک کنید➡️
3 9711Loading...
39
🔴کفن دزد و جنازه ی دختر جوان جوانی به گورستان می‏ رفت و قبر مردگان را نبش می کرد و کفن آنها را می‏دزدید.تا اینکه شنید دختری از دنیا رفته. طبق معمول به منظور سرقت کفن سر قبرش رفت. سیاهی شب همه جا را فرا گرفته بود آمد سر قبر دختر و قبرش را شکافت  جنازه دختر را از قبر بیرون آورده! وقتی چشم اش به جنازه دختر افتاد ....... ادامه داستان ➡️
2 6581Loading...
40
🔴مردی که در چهلمش زنده شد! در یکی از محلات شرقی تهران مشغول برگزاری مراسم چهلم فرزند ۴۵‌ساله‌شان به نام ابراهیم بودند که ناگهان وی را در میان مراسم عزاداری مشاهده کردند، یک لحظه سکوت سنگینی مراسم عزاداری را فرا گرفت😰😱😳 به طوریکه اعضای خانواده با دیدن این صحنه دقایقی از هوش رفتند..... ادامه ی داستان.....
1 1461Loading...
الان وقت خرید طلاست⬇️⬇️ مشاهده قیمت لحظه ای➡️
Показати все...
قیمت طلا دلار /اتحادیه طلا و جواهرات تهران

❤﷽❤ قیمت لحظه ای طلا دلار خودرو....

Фото недоступне
فیلم سسکی آرام، همسر سپهر حیدری که لو رفته و به شدت وایرال شده👇📛 مشاهده کامل فیلم 🔞➡️
Показати все...
دیدم طلا و دلار تند تند میره بالا خواستم طلا بخرم دخترعموم گفت نخر ارزون میشه به حرفش گوش ندادم ۱۰ تومن ضرر کردم گفتم از کجا میدونستی گفت تو مگه اینجا نیستی؟💰⬅️ OnlineTala
Показати все...
درامد دلاری | SinaBit 🟣

به کانال SinaBit | درامد دلاری خوش آمدید 🐬 آموزش صفر تا 100 کریپتو 📊 سیگنال فیوچرز و اسپات رایگان💰 ارتباط با ما : @Sinabit_sup 🍃

1
00:29
Відео недоступне
امشب رها از زمان ! تنها به تو می اندیشم . . . آهنگ های تکراری ! خاطرات تکراری ! و اشک های تکراری ! تکرار در بودن تو که هیچ گاه تکراری      نمی شود ! این بی نهایت من است . ✨✨شب بخیر ✨✨ ❤️@khodavzendgiie
Показати все...
2👍 1
🌺 شیخ انصاری 🍃 شیخ اعظم انصاری، فقیه بزرگ، مادرش را تا نزدیک حمّام به دوش مى گرفت و او را به زن حمامى سپرده، مى ایستاد، تا بعد از پایانِ كار او را به خانه برگرداند. 🍃 هر شب به دست‌بوسى مادر مى آمد و صبح با اجازه او از خانه بیرون مى رفت. ✨ پس از مرگ مادر به شدت مى گریست فرمود گریه ام براى این است كه از نعمت بسیار مهمى چون خدمت به مادر محروم شدم، شیخ پس از مرگ مادر با كثرت كار و تدریس و مراجعات تمام نمازهاى واجب عمر مادرش را خواند، با آنكه مادر از متدیّنه هاى روزگار بود ✨ 🍃 روزی مادر شیخ زبان به اعتراض گشود و گفت: با این همه وجوهاتی که شیعیان از اطراف نزد شما می‌آورند، چرا برادرت منصور را کمتر رعایت می‌کنی و به او مخارج مکفی نمی‌دهی؟ 🍃 شیخ بی‌درنگ کلید اطاقی را که وجوه شرعیه در آنجا بود، در آورد و گفت: «هر قدر صلاح می‌دانی به فرزندت بده، ولی در روز واپسین هم با خودت باشد، مادر از این کار امتناع ورزید و گفت: 🍃 هیچ گاه برای رفاه چند روزه فرزندم، خود را در قیامت گرفتار نخواهم کرد. ❤️@khodavzendgiie
Показати все...
👍 5 1
Фото недоступне
ﺑﺎﻍ ﺍﮔﺮ ﻣﺘﺮﻭﻛﻪ ﺷﺪ♣️ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ﭼﻜﺎﺭ ﻗﻠﺐ ﺑﺸﻜﺴﺘﻪ ﺩﮔﺮ ﺗﻴﻤﺎﺭ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ﭼﻜﺎﺭ ﻣﺎﻫﻲ ﻋﺸﻖ ﻣﺮﺍ ﺩﺭﻳﺎ ﻫﻮﺍﻳﻲ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺗُﻨﮓ ﺧﺎﻟﻲ ، ﺁﻩِ ﺑﻮﺗﻴﻤﺎﺭ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ﭼﻜﺎﺭ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﻱ ﻗﻠﺒﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺳﻴﻨﻪ ﻱ ﻫﻢ ﻣﻲ ﻃﭙﻴﺪ ﺧﻮﺑﺮﻭﻱ ﺑﻲ ﻭﻓﺎ ﻏﻤﺨﻮﺍﺭ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ﭼﻜﺎﺭ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺶ ﺭﺍ ﺑﺪﺳﺖ ﺑﺎﺩ ﺭﺍﻫﻲ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﻫﺮﻛﺴﻲ ﺷﺪ ﺑﺎ ﺭﻗﻴﺒﺎن یار میخواهد چکار..♣️ ❤️@khodavzendgiie
Показати все...
00:13
Відео недоступне
ترفند هسته گیری البالو‌یه روش عالی و ساده❤️👌 ❤️@khodavzendgiie
Показати все...
👍 1
Repost from N/a
01:25
Відео недоступне
😍 گردشگری کم هزینه!!!! 💎 وقتی می‌پرسن مگه ایران چی داره که همش در سفری؟؟؟؟👇👇👇 https://t.me/+UJRMUcj72kI8i5fq 🔮 اگه می‌خوای به جاهای مختلف ایران سفر کنی اما پول نداری، کافیه وارد کانال زیر بشی تا بهترین مناطق گردشگری ایران رو به‌صورت مجازی ببینی 😍😍 https://t.me/+UJRMUcj72kI8i5fq
Показати все...
👍 1
00:38
Відео недоступне
باید در سند ازدواج نوشته شود؛ ازدواج؛ سه روز آشنایی و سی سال زندگی مشترک نیست ... وظیفشه نیست ! علاقه خودش کم کم پیدا میشه نیست ! آرایشگاه 10میلیونی گل ارایی 50میلیونی نیست ! تجارت مهریه در برابر خدمات اشپزخانه نیست ... ازدواج یعنی؛ صداقت ..شناخت .. اعتماد .. آگاهی .. بخشش !♥️ ❤️@khodavzendgiie
Показати все...
👏 5👍 2 2
Repost from N/a
00:49
Відео недоступне
محلول جادویی ِ رفع موهای زائد که ترکونده😍 فقط کافیه ۵ الی ۶ بار ازش استفاده کنی تا موهای صورت و بدنت رو کامل ریشه کن کنه🤩 ❌قــوی تر و ارزان تـر از لـــیــزر ❌ ❞ مناسب آقایون و خانومها بدون محدویت سنی ❞ مناسب تمام بدن و صورت دارای ویتامین E ❞ دارای تائیدیه سازمان غذا و دارو ❞ پرداخت درب منزل و ارسال رایگان برای سفارش و مشاوره ، عدد 4 به 10003024 بفرست یا بیا تو سـایتش😍👇 ∞  http://mateitaland.ir/a ∞  🪒⚡️🪔
Показати все...
👍 1