cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

༄کافونه/236قدم‌باتو༄

درگیرت‌شدم:پی‌دی‌اف(عاشقانه‌پلیسی‌کلکلی)زهرا.ن دلان:آفلاین(عاشقانه‌انتقامی‌کلکلی)زهرا.ن 236قدم‌با‌تو:درحال‌پارت‌گذاری(درام)LEO کافونه:درحال‌پارت‌گذاری(عاشقانه‌انتقامی‌رازآلود) محبوبه‌رضایی کپی اکیدا ممنوع، پیگرد قانونی دارد❌

Більше
Іран128 857Мова не вказанаКатегорія не вказана
Рекламні дописи
1 041
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

لعنتی این رمان مجازی رو به خون کشیده🩸 اگه رمان خون حرفه‌ای باشی بدون شک این رمانو از دست نمیدی🔥‼️ https://t.me/joinchat/AAAAAFD7E17IlHf0Y-giWA #برو_یه_گوشه_اروم_جووین_بده لینک چنلشو یواشکی پیدا کردم زود جویین بده تا باطل نشده🥶❌
Показати все...
سعید مثل دوران حاملگی دایناسور نگاهی بهم انداخت: - باز از کدوم طرف کشتی هات به گل نشسته‌اند؟ پوکر بهش نگاه کردم و اروم گفتم: - ول کن بابا سعید دلت خوشه توهم شوهرررررر نیست، غم نداشته باشم؟ - ببین خواهر عزیز قدیما میگفتن یه دختر اگه تونست پوست پرتقال رو سالم در بیاره شوهرش میدن به همین سهام عدالت سوگند اگه الان همین حرکتو رو نارگیل و خربزه برنی فایده نداره 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 https://t.me/joinchat/AAAAAFD7E17IlHf0Y-giWA https://t.me/joinchat/AAAAAFD7E17IlHf0Y-giWA #لامصب #پسره خدای خندس😂😂😂😂 از اون #رماناس که با هر #پارت جر خوردنت #تضمینیه😂😂😂🔥🔥🔥🔥 #افتابه_و_شلوار_کردی_الزامی🍑🍑😂
Показати все...
تعمیرگـاه عاشقے•حدیث.ف•

🛠 *رمان #تعمیرگاه_عاشقی *🛠 ✍ بقلم:حدیث.ف(H.f) 🌺پارت گذاری منظم از شنبه تا چهارشنبه ⚠️هرگونه #کپی‌برداری از مطالب این رمان، پیگرد قانونی دارد و پس از مطلع شدن ریمو و برخورد شدید با فرد صورت میگیرد🌹

فکر میکنن دختره باکره اس و میخان پیشکش پادشاه کنن ولی ...🔞😱🔥 🚫https://t.me/joinchat/AS_1mtwwyhljMGY0 #پارتی_از_اینده 🙊🌿 قابله بالای سرش ایستاد و از پادشاه اجازه گرفت : اجازه هست سرورم ؟ با اشاره دست پادشاه کارشو شروع کرد . اساگ شروع کرد به جیغ زدن و تقلا کردن : ولم کنید کصافتااا...دست به من نزن لعنتییی🔥🔞 قابله بی‌توجه بین پاهاشو باز کرد و به دو سرباز دستور تا پاهاشو نگه دارن اشک از چشماش پایین می‌اومد و کاری جز جیغ زدن انجام نمی‌داد. قابله شروع کرد به چک کردن وضعیت اساگ و بعد چند دقیقه بهت زده گفت : سرورم ... پادشاه عصبی پرسید : زودتر بگو -: این دختر باکره نیست ‼️💔 🚫https://t.me/joinchat/AS_1mtwwyhljMGY0 #بخاطر‌باکره‌نبودنش‌دختره...⛔️😱 #بهترین‌رمان‌ماورایی‌از‌نظر‌مخاطبین😈🧚🏻‍♀ ♨️https://t.me/joinchat/AS_1mtwwyhljMGY0اساگ دختری که بخاطر نجات مادرش مجبور میشه از جادو استفاده کنه ...جادویی که اونو مجبور میکنه ..☠💔🔥 ده نفر اولی که بیان پی دی اف کن رمان رو رایگان دریافت میکنن🙈❤️😂 فقط سه نفر دیگههه🤤🔥
Показати все...
𓆩𝐔𝐍𝐅𝐎𝐑𝐆𝐈𝐕𝐄𝐍𓆪

✞••𝐖𝐫𝐢𝐭𝐢𝐧𝐠 𝐢𝐬 𝐭𝐡𝐞 𝐜𝐮𝐫𝐞 𝐟𝐨𝐫 𝐦𝐲 𝐩𝐚𝐢𝐧.🎐 -------------------------------------------------------- 𝒘𝒓𝒊𝒕𝒆𝒓 •• Masis🥤 𝑵𝒂𝒔𝒉𝒆𝒏𝒂𝒔 •• @Unforgiven_nashns 🥑💚

_درد داره!؟ تو گلو #خندید و زیر گردنم و #بوسید و #مردونه گفت _جون جوجه!؟... کدوم خنگی بهت گفته درد داره!؟... همش لذت... قول میدم! فقط یکم اولش شاید آب دهنم و قورت دادم و سعی کردم از استرسم کم کنم که لبام و با بازی گرفت و سرگرم گرمی لباش بودم که فشاری به بدنم داد و من ترسیده خواستم ازش جدا شم که اجازه نداد و محکم من و بین بدن مردونش قفل کرد و بعد چند ثانیه درد بدی زیر دلم پیچید! ناخواسته #اشکام رو صورتم #ریخته شد که سرش آدرد بالا و تند تند #صورتم و #بوسه #بارون کرد و گفت _گربه کوچولوی من!... جانم!؟ ببین تموم شد!.... تو مگه خودت من و نمی‌خواستی!؟ سرم و تو سینش از خجالت قایم کردم که تو گلوخندید و لب زد _با #بیچارگی و هزار جور #داستان و سختی به این جا رسیدیم!... به #وصال هم حالا ازم #خجالت میکشی گربه ی چاوش؟! جونم #درد داری هنوز!؟ 🔥🔞زن و شوهری🔞🔥💦 پر رمز و راز.....🔞❌🔥❤️💋⭕️ https://t.me/joinchat/GBC-JwCYuTY0NThk
Показати все...
بنا به درخواست دختراى بى ادب براى آخرين بار ميذارمش از دستش نديد 😂😂 [[[ https://t.me/joinchat/p80fqBvFeE82Yjhk ]]] حالا که بیکار نشستید تو خونه بیایید اینجا یکم بخندیم 👆🏿😹 . با جوک‌هاش مخ کراشمو زدم لعنتی عالیه😂
Показати все...
پسره تو حرم میوفته دنبال دختره باحیا که دختر....🤣🤣🤣🤣🤣🤣 https://t.me/joinchat/Rc070DWWDbSr4DLK آییی خدا این حرم آخر سر منو به عشقم رسوند پریدم جلوش و گل قرمز رو گرفتم جلوش... -عشقم تقدیم به تو من سربازه را بپذیر تا باهم یه شب زفاف را تجربه کنیم🤣🤣🤣🤣🤣🤦‍♀ با پاش کوبید به ناحیه ایی که میخواست شب زفاف رو فتح کنه... -ب....جان......خ...ودم........زفاف.......رو.....تو....فتح......کردی🤣🤣🤣🤣🤣🤣❌ -آقا پسر شبه زفاف لباس توری مشکی میخواد نه چادر مشکی😂😂 از یه طرف درد از یه طرف با حرفش خوشحال شدم..... -وایییی بیا بریم من خودم برات با شرتم لباس خواب درست میکنم🤣🤣🤣 با کیفش کوبید به سرم.... -گمشو برا ننت لباس خواب درست کن بیشور🤣🤣🤣🤣🤣 https://t.me/joinchat/GBC-JwCYuTY0NThk آخ ننه جرررررررررررررررر🤣🤣🤣🤣🤣🤣😂😂🤣❌ آخه سرباز جان شما کجا دختر با حیای شیطون کجا ⁉️😂😂😂😂😂❌ #لینکش_بعد_نیم_ساعت_باطل_میشه💔
Показати все...
#دختره برای #جاسوسی به عنوان #زیرخواب وارد خونه #قاتل بزرگ ایتالیا میشه. #قاتلی که وقتی #متوجه میشه برای چی اونجاست ، #دختره رو هر شب #شکنجه میده و باهاش ...⛓️♨️❌ #زیرهیجده‌سال‌نیادلطفا😐💔 💎🔞 https://t.me/joinchat/AS_1mtwwyhljMGY0 ⚜️من الیام . دختری که به عنوان زیرخواب وارد خونه بزرگترین قاتل ایتالیا شد تا برای رئیسم جاسوسی کنم . همه چی خوب بود تا زمانی که اون متوجه شد برای چی وارد خونش شدم و همون شب منو ... #پارت_واقعی🤍🕸 #رمانی_که_نیومده_تلگرامو_ترکونده 🤤🔥🙊 #حاوی‌صحنه‌های‌خشن‌وباز 😱🔞💔 این رمان قرارداد چاپ داره و قراره بزودی چاپ شه پیشنهاد میکنم نسخه +18 و بدون سانسورش از دست ندید ♨️❌ 📛🔥https://t.me/joinchat/AS_1mtwwyhljMGY0 ده نفری اولی که جوین بدن لینک چنل VIP رو بهشون داده میشه 💢😍🌈
Показати все...
منتظر نظرای قشنگتون هستم... ❦︎نظراتتون: ❦︎https://t.me/iHarfBot?start=4435228797 ❦︎جواباتون: ❦︎https://t.me/joinchat/MFG50Y3ico42N2E0
Показати все...
236ܦ߳ܥ‌ܩ ࡅߺ߲ߊ‌‌ ࡈࡋُ: #قدم_چهارم #دویست‌و‌سی‌و‌شش‌قدم‌با‌طُ ❦︎____________❦︎ دستم رو روی گونه ام کشیدم و بغضم رو با درد قورت دادم؛ چشم هام رو بهم فشردم و بی توجه بهش از اتاق بیرون رفتم. هر چقدر زمان موندنم داخل اتاق بیشتر می‌شد نفس هامم به مرور کُند تر می‌شدن، انگار یه تنه تمام اکسیژن های داخل فضای اتاق رو‌ می‌بلعید! مغزم رضایت به همراهی این زن نمی‌داد! انگار اعضای بدنم تازه به خودشون اومده بودن و مغزم تازه با دیدن این زن داشت بخاطر قلبِ مُردم خودش رو به آب و آتیش می‌زد. اما به حرمت تموم اون مدتی که تمام احساسش رو خرج کرده بود برام، مجبور بودم پا روی مغزم بزارم و از روش رد بشم؛ اون زن یه غریبه بود که یک سال در کنار محبت های مادرم برام مادری کرد و بی شک‌ جوابِ محبت هاش، گستاخی و نمک پاشیدن روی زخمش نبود! با شنیدن اسمم، از افکار و جدال با خودم دست کشیدم و پشت سرش از خونه خارج شدم. کلاهِ هودیم‌ رو روی سرم محکم کردم و بی توجه بهش که منتظر تاکسی بود، به سمت مقصدم راه افتادم؛ گفته بودم میام اما نگفته بودم که باهاش همراه میشم. برای منی که هر روز بیشتر از سه چهار ساعت تو خیابون قدم می‌زدم، مسافت بین دو تا خونه زیاد نبود! با رسیدنم نفس عمیقی کشیدم و نگاه کلی به خونه‌ی ویلایی رو‌به‌روم انداختم و با قدم های اروم به سمت در رفتم، از لابه لای میله ها میدیدم که درخت های پیر و سر به فلک کشیده چطور داشتن ابراز دلتنگی می‌کردن، هیچ چیز عوض نشده بود فقط صدای خنده ها قطع و از تعداد افراد کم شده بود. با پیچیدن کلید داخل قفل، متعجب به لبخندی که روی لب هاش بود‌، خیره شدم مگه چند دقیقه‌ست که مثل دیونه ها زل زدم به حیاط خونه ی مَردم که صاحب خونه سر رسیده؟ با لحن آرومی که کمی مهربونی بهش آمیخته شده بود گفت: -بیا داخل،خوش اومدی! با ورودم، موج عظیمی از دلتنگی به صورتم سیلی زد. صدای گریه ی درخت‌ها به گوشم می‌رسید؛ انگار خوشی هامون رو تازه فرستاده بودیم زیر خاک و همه بخاطر حال خوبِ از دست رفته مون عذادار بودن! روی مبل جا گرفتم؛ چند دقیقه ایی نگذشته بود که صدای زنگ به صدا در اومد و با فشردن دکمه ایی در باز شد. با پیچیدن عطر تلخی توی فضا، تمام تلاشم برای پرت نشدن حواسم، بیهوده شد و در یک آن پرت شدم داخل امواج بزرگی از افکارم! این عطر تلخ و تب سرد زیادی به مشامم آشنا بود. عطر رادوین بود یا توهم زده بودم؟ با چشم های نیمه پر سرم رو بالا گرفتم و نگاهی به پسر رو به روم انداختم، رادوین من نبود اما همون بوی خاصی بود که به مشامم می‌خورد؛ شاید عطر این مرد اصلا مارک دیگه ایی بود و شباهتی به عطر رادوین من نداشت اما مهم توهمی بود گاهی دلم بهش خوش می‌شد! لب هاش تکون می‌خورد و من انگار توی کما بودم، نه چیزی می‌شنیدم و نه اختیاری روی رفتار های ناخداگاهم داشتم. دستم رو عصبی روی صورتم قرار دادم؛ همش تقصیر این زن بود! من رو با خاطراتی رو‌به رو کرده بود که ماه‌ها بود ازش فرار می‌کردم تا مبادا بیشتر از این توی منجلاب فرو برم. نفس عمیقی کشیدم و دست‌هام رو پایین آوردم، نگاهی به مردی که رو به روم نشسته بود کردم. کم کم صداش داشت به گوشم می‌رسید؛ وسط های بحث هوشیار شده بودم و چیزی نمی‌فهمیدم، عطر تلخی ام که فضارو در بر گرفته بود همون ذره ایی تمرکز رو ازم دریغ می‌کرد. دستش رو لابه لای موهاش کشید و کلافه لب زد: -ببینید شما درست می‌فرمایید، سهل انگاری کارگر من باعث مرگ پسرتون و عزیزاتون شده و من از این موضوع خبر نداشتم در اصل من تازه برگشتم ایران و به همین دلیل مزاحمتون شدم تا هر کاری بتونم انجام بدم! پوزخندی روی لب هام نشست و با صدایی که از شدت بغض به لرزه در اومده بود گفتم: -چجور سهل انگاری بوده که باعث مرگ چند نفر شده؟ با شرمندگی سرش رو پایین انداخت و گفت: -انگار چند تا از دستگاه های سوخت رسانی مشکل داشته و.. بدون اینکه اجازه ی کامل کردن جمله رو بهش بدم گفتم: -حالا می‌تونید خانواده ی من رو از زیر خاک بیرون بکشید؟ اگه می‌تونید بسم الله در غیر این صورت شما فقط وقت خودتون رو تلف کردین! با محکم کردن کلاهم از روی مبل بلند شدم و از خونه بیرون زدم. موندنم بی فایده بود، میدونستم با مجازات اون افراد هیچ وقت خانوادم زنده نمیشن، بخاطر همین از خیرشون گذشته بودم! -بنظر من نباید از خونه بیرون می‌زدی. نگاهم رو به رادوین دوختم و چشم هام رو محکم بهم فشردم. رادوین جز خاطراتم بود و امروز، روزی نبود که دلم بخواد خاطرات رو مرور کنم! با دیدن حالم گفت: -من برمیگردم پیشت، جسمم هیچ وقت کنارت قرار نمیگیره اما روحم هر زمانی اراده کنی کنارته! حتی اگه این دست‌ها مال من نباشن من برمی‌گردم، حتی اگه نتونم باهات کل این شهرو قدم بزنم بازم برمیگردم پیشت. ❦︎____________❦︎ #ادامه‌دارد
Показати все...
من به تو معتلق نیستم لعنتی، اون شب خاستگاری وقتی که ساختمون ترکید کجا بودی هاااان؟ کجا بودی که نزاری من مال یکی دیگه بشم؟؟؟؟ عصبی دستی لا به لای موهای لختش فرو کرد - از وقتی اون شب توی اتاق من کنار من و توی آغوش من شبتو صبح کردی چطور میتونی بازم بگی مال اون حروم زاده‌ای؟؟؟ د چطور میتونی بگی به من متعلق ندااااااری؟؟؟؟ - بخدا قسم اون شب بین منو تو هیچ اتفاقی نیافتاده من اون شب فقط... فقط مست بودم‌‌ پوزخند شیطانی زد و سمتم اومد و با صدای بم و خمارش گفت: - اره اون شب اتفاقی نیافتاده بود ولی امشب میتونه بی افته اینو گفت و در کسری از ثانیه کوبش لباشو رو لبام کردم... https://t.me/joinchat/Fkx0pfwfcG9iMTJk #بچه_ها_اینم_لینک_رمانی که زیاد #درخواست_داده بودین📛 #سه_بار_فیلتر شده من #مسعولیت قبول_نمیکنم تا #بیست_دقیقه_دیگه‌ام پاک میشه‼️ #همه_بنر_ها_واقعی_هستند‼️
Показати все...