cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

°• عشـــق آبـاد •°

﷽❁ °•ن و القلم•° الهی رخصت °• عشـــق آبـاد •° 🌱 رمان تا انتها رایگان 🌱

Більше
Іран42 900Мова не вказанаКатегорія не вказана
Рекламні дописи
5 364
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

#رابطه_تو_حموم اوووف قوربونت بشم چه هیکلی داری دیوونم کردی پدر سوخته خم شو خم شو بزار قشنگ باهات حال کنم _آخ حاجی دردم میاد انقدر سر و صدا نکن افسون میشنوه _قربون افسونم بشم دیشب از لای در حموم دیدش زدم چه خانمی شده واسه خودش سفید مفید و تپل مثه خودت کی میشه اونم باهام باشه خودم باید زنش کنم هر دوتا تونو با هم صیغه میکنم تا هر شب لذت ببرم _ولی حاجی اون خیلی بچس هنوز بلوغ نشده _هیس ناله کن فقط بده بالاتر طوری بهش حال میدم که هر شب خودش بیاد حاجی تند تند بهم ضربه میزد که یهو افسون داد زد: _مامانی بابا حاجی اومده؟! ❌❌♨️♨️♨️ https://t.me/joinchat/N2H_EE37iZ44OWNk https://t.me/joinchat/N2H_EE37iZ44OWNk
Показати все...
#part6 _ ولم کن عوضی شماها دیوونه این! شماها مریضین...! گریه هام امونم نمیدادن بیشتر بگم، هق هقم اوج گرفت و اردلان کلافه منو از بغلش بیرون کشید و روی تخت درازم کرد. _ گریه نداره دختر خوب؛ شوهرت نمیتونه بکنه؛ خب من میکنمت! این کجاش گریه داره؟ مشتی به سینه اش کوبیدم و روی تخت جمع شدم. زیر دلم به شدت درد میکرد و تخت پر از خون بود.از پشت بغلم کرد و عضو سفت شده اش روی سوراخ پشتم نشست! ترسیده از جا پریدم و نالیدم: _ از پشت نه ، توروخدا نه! _ میای میدی مثل آدم؛ یا بذارم پشتت؟ _ تورو به جون عزیزات بذار من برم، به هیچ کس هیچی نمیگم فقط بذار برم! پوزخند صدا داری زد و مچ دستمو گرفت. جیغ خفه ای کشیدم و قبل از اینکه داد و هوارم همه ساختمون رو بیدار کنه دوباره دهنمو با گگ بست و مجبورم کرد روی شکم سفت و چند تیکه اش بشینم https://t.me/joinchat/ooCYp3wVIgk0MWU0 https://t.me/joinchat/ooCYp3wVIgk0MWU0 شب عروسی رفیق شوهرش باهاش همخواب میشه❗️❗️
Показати все...
وطن لازم نیست حتما سرزمین بزرگی باشد گاهی مساحت کوچکی است در حد فاصل دو شانه ... ✍️غسان_کنفانی
Показати все...
لخت شو بیا تو وان! _ولی ارباب من پریودم درد دارم. بی توجه به حرفم، #لخت از داخل وان میاد بیرون و بازوم و #چنگ میزنه. جیغ خفه ای میکشم تا بازوم و ول کنه ولی ارباب بی توجه به تقلاهام کل #لباس‌تنم و درمیاره و میکشونتم سمت #وان. _من امشب ازت تمکین میخوام، برامم مهم نیست اوضاعت قرمزه فهمیدی؟ وحشت زده قدمی به عقب برمیدارم که پوست سرم به شدت میسوزه از موهای سرم میگیره و به داخل وان میکشونتم و تا به خودم بیام... ارباب خشن و بی رحمی که تو پریودی از دختره تمکین میخواد و وقتی مخالفتش و میبینه... بیا ببین چه بلایی سر دختره اورد😱❌❌ https://t.me/joinchat/v6cz0jWAQWZmY2U0 #اروتیک🛑🛑 #ممنوعه‌وهات🔥🔥🔥🔥 #اربابی🔞
Показати все...
⁠ شوهرش میاد تو شب عروسیش جلوشو و میگیره😱😱😱اسمش تو شناسنامشه ولی داره عروس یکی دیگه میشه😱😱😱 -به نامزدت گفتی که قبلن شوهر داشتی؟ گفتی که اسمم هنوزم تو شناسنامته! ته دلم با حرفهایش خالی می‌شود. -گفتم. یک قدم جلوتر می‌آید و من عقب می‌روم. -گفتیو لباتو اینجوری برام سرخ کردی! گفتیو اون بی‌ناموس گذاشته که تا اینجا و خونه‌ی من بیای؟ از برق میان مردمک‌هایش ترسیدم... آنقدری که حس کردم دیگر همان هامین آروم و صبور گذشته نیست. اینبار حرفش را نعره می‌کشد. -پس بهش گفتی دارم برای عشق سابقم کارت عروسیم رو میبرم؟ منتظر جوابم نمی‌ماند وقتی کارت را از میان انگشت‌هایم بیرون می‌کشد و خرده‌هایش را توی صورتم می‌کوبد. -الان... اینجا... اگر نذارم از اون در بری بیرون چی میشه ژیکال... اون آقای داماد عوضی چطور میخواد بفهمه که پیش منی؟ نفسم بند می‌رود... دستم برایش رو شده بود. -کدوم احمقی رو دیدی که پاشو تو عروسی زنش بذاره؟ که من دومیش باشم؟ -من #زنت نیستم هامین... محرمت نیستم. -هستی... تو هنوزم زنمی لامصب... هنوزم میخوامت. می خوام این لبای سرخ اناریت برای من باشه لعنتی. نفسش روی #لبم پخش می‌شود و تا صورتش نزدیک می‌آید، صدای کوبیده شدن در و فریاد مردی که زیادی برایم آشنا است #قلبم را از جا می‌کند. -ژیکال اینجایی؟ نمی‌فهمم با چه قدرتی میان #آغوش هامین فرو می‌روم و صورتم روی سینه‌ی ستبرش می‌نشیند. می‌لرزم از ترس و او زیر نرمی #گوشم پچ می‌زند. -نترس... نترس همه کس من... اینجا جات امنه. می‌خواهم از گرمای تنش فرار کنم که او با حرکت دستش روی #تنم...؟ https://t.me/joinchat/S5fUuHYeytTe5a8A #من‌هامین‌ام! یه #فایتر‌خشن که هیچکس حریفم نیست... کسی که یه تنه حریف کل میدونه! نه فقط تو #قفس بلکه توی زندگیم هم میجنگم تا بدست بیارم... اونی که همه چیز رو از من گرفت باید #تاوان پس بده! تاوان تمام روزهای گذشته رو. بعد از #پنج‌سال برگشتم تا پرده از رازهای مهمی بردارم و #زنم رو به زندگی از دست رفته‌ام برگردونم زنی که دلم هنوز پیشش گیره ولی اون...‼️
Показати все...

به قول حسین جان پناهی: «‏با فنجان چای هم می توان مست شد ‏اگر اویی که باید باشد، باشد» ‌
Показати все...
#part48 _ شوهرت باهات چیکار‌میکنه بهار؟ از سوال یهویشش خشکم زد، کمی ازش‌فاصله گرفتم و گفتم: _ منظورتون چیه؟ دوباره سرمو روی سینه گذاشت... _ بهت دست میزنه؟ باهات کاری میکنه؟ _ نه! _ هیچ کاری؟! _ هیچ کاری! چونمو گرفت و نرم لب هامو بوسید؛ نگاه تاریکش گیرا بود و تاب نداشتم مستقیم به مردمک های سیاهش نگاه کنم. _ چرا میخوای ازش جدا شی؟ _ چون نمیخوامش، سر یه تصمیم بچگانه، گند زدم به زندگیم. یکی از سینه هامو توی مشتش‌گرفت و خمار لب زد: _ میخوای بگی‌تابه حال این هلو هارو توی دست هاش فشار نداده؟ لیس آب داری به نوک سینم زد؛ ناخوآگاه لرزیدم و جمع شدم: _ زبونش این نوک صورتیو مزه نکرده؟ _ نه! چشم هاش برق‌میزد، دوباره پلک هاشو بست و سینمو محکم تر گرفت...!کمی دردم میومد ولی یه حسی داشت قلقلکم میداد...! لب‌هاشو غنچه کرد و آروم آروم شروع کرد به مک زدن سینه هام جیغ کوتاهی کشیدم و کمرو به تخت کوبیدم. باورم نمیشد این قدر بی قرار بشم. با ولع مک میزد و گاز های ریز میگرفت..موهاشو چنگ زدم و نالیدم: _ نکنین توروخدا استاد! _ هیش؛ فقط ناله! این قدر باهام ور رفت که خودش خسته شد.. نوک سینه ام حسابی کبود شده بود و گز گز میکرد. هنوز با دست مشتشون کرده بود و ماساژ میداد، نمیدونم چی شد که یهو گفتم: _ شل میشه استاد، از ریخت میفتن نکنین! چشم هاش پر از شیطنت شد و از عمد محکم تر فشارش داد! _ ورزش کن تا از ریخت نیفتن، سایزشون کمه بهار میخوام بزرگ تر بشن! چشم هام گشاد شده بود از حرفاش، ضربه ای به نوک دماغم زد و گفت: _ چی میخوری سفارش بدم؟ _ من غذای بیرون دوست ندارم! ابرو هاش بالا پرید و به تاج تخت تیکه داد، من رو هم بالا کشید و سرمو روی سینه اش گذاشت. _ من که این جا دو تا هلو رو دارم میتونم مک بزنم سیر شم! تو چی؟ میخوای گشنه بمونی؟ صورتم گر میرفت از حرف های بی پرده اش! روی سرمو بوسید و دستمو روی عضو نیمه خوابیده اش گذاشت!❗️❗️❗️ https://t.me/joinchat/ms8ehYxHa-ExOTFk https://t.me/joinchat/ms8ehYxHa-ExOTFk
Показати все...
دخـتـــرونـــــه

هرروز ۳ پارت بلند

‍ ‍ ‍ #part89 با #بغض به دختری که به سمت اتاق #ارباب می رفت خیره شدم. کاش #خدمتکار نبودم، کاش عاشق اربابم نبودم. سینی فنجون قهوه و کیک و برداشتم و به سمت اتاق ارباب رفتم. تقه ای به در زدم که صدای #مردونه و بمش توی عمارت پیچید: _بیا تو... نفس عمیقی کشیدم و اروم درو باز کردم که دیدم دختره با لباس باز لم داده جلوش و با #تحقیر نگاهم میکنه. با #مظلومیت سرمو انداختم پایین که ارباب گفت : سینی و بزار برو. زیرلب چشمی گفتم و سینی رو گذاشتم روی میز. دختره با ناز فنجون و گرفت و یه قلپ ازش خورد و با #جیغ گفت: اه چقدر داغه. این چه کوفتیه؟ با #ترس برگشتم سمتشون که دختره بلندشد و #سیلی بهم زد. با تعجب و چشمای اشکی نگاهش کردم که گفت: _نمیفهمی باید چجور قهوه ای بیاری؟ اومد دوباره بزنه زیرگوشم که #ارباب حمله کرد سمتش و پرتش کرد. قطره های اشک از چشام می ریخت‌. قلبم دوباره درد گرفته بود. دختره با #حرص گفت:چیکار می کنی؟ واسه این دختره ی پاپتی منو میزنی؟ با #عصبانیت گفت: زر نزن گمشو بیرون. گمشششششو هرزه. بی توچه به اون دستمو کشید و من لرزون و کشید توی #بغلش و با #عصبانیت گفت: انقدر #مظلوم نباش. انقدر ساکت نباش دختر. انقد گریون نباش محکم صورتمو گرفت توی دستش و با چشمای مشکی #جذابش زل زد توی چشمم: _چرا نمیفهمی این دخترا بهونن؟ بهونه ی دیدن تو؟ بهونه ی بوی تنت؟ چرا نمیفهمی دوست دارم دختر؟ با #تعجب زل زدم توی چشمش و گفتم: ارباب؟ _صدام نکن دیوونه میشم لب برچیدم که وحشیانه لباشو گذاشن روی لبام و... #ارباب‌خشن‌عاشق‌خدمتکار‌مظلوم😱😱🔞🔞❌ #هرشب‌باهم‌توی‌اشپزخونه‌وباغ‌عمارت😁😁💦💦 https://t.me/joinchat/AFuacHjMsjEwNWI0 https://t.me/joinchat/AFuacHjMsjEwNWI0
Показати все...
#پارت_1 #یواشکی باهم رابطه دارن...❌🤭 رژ لب رو هم روی لبام کشیدم و بوسی توی آینه برا خودم فرستادم امشب قرار بود بهراد با عمو اینا بیان و من باید حسابی برای بهراد خوشگل میکردم بعد درست کردن لباسام و شنیدن صدای احوال پرسی از اتاقم اومدم بیرون و رفتم پیش بقیه... مثل همیشه با عمو و زن عمو و دختراشون روبوسی کردم اما به بهراد که رسیدم سلام کاملا ساده ای...آخه کسی نمیدونست ما باهمیم اونم همینجوری رفتار میکرد... بعد اینکه با خانواده عمو کامرانم احوال پرسی کردیم بابا همرو به نشستن دعوت کرد و من مثل همیشه رفتم تا کمک مامان شیرینی و شربت بیارم... یک ساعتی از اومدنشون میگذشت که گفتم: +بهراد میشه بیای اتاقم ببینی لپ تاپم چشه ؟ آخه تنظیماتش ریخته بهم... _حتما دختر عمو چاییش رو گذاشت روی میز و بلند شد که باهم رفتیم توی اتاق من اما همینکه وارد اتاق شدیم درو بست و منو به در کوبید اما یهو...🔞 #رمان_ممنوعه❌♨️ https://t.me/joinchat/CJVVCJBogIJiNmQ0 #بیا_بخون_چطوری_مچشونو_میگیرن🤭
Показати все...
مـــ🔞ـــاهرو

●▬▬๑۩ ̅̅ع̅̅ـ̅̅ـ̅̅ـا̅̅ش̅̅ـ̅̅ـ̅̅ـ̅̅ق̅̅ـ̅̅ـ̅̅ـ̅̅م̅̅ـ̅̅ـ̅̅ـ ̅̅ب̅̅ـ̅̅ـ̅̅ـا̅̅ش̅̅ـ̅̅ـ̅̅ـ۩๑ ▬▬● 🦄 مـــاهرو=آنلاین 🦄 #ژانر:عاشقانه☆آروتیک☆خشن☆ددی_لیتل_گرل کپی کردن از رمان ممنوع میباشد❌ تبلیغات چنل♥️👇 @Advertising_kian 🇮🇷تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷

__داگ استایل جلوم ژست گرفتی میگی پوذیشن مخصوص برای کاهش درد زایمانه؟ هیرو در حالی که صاف روی تخت می نشست دستش رو زیر شکمش گذاشت و با حرص نفسش رو به بیرون فوت کرد -اینکه میگم همراه من جلسات معاینه ام رو بیا برای همینه خب! دکتر امروز برای دردهام این پوزیشن‌ها رو داده حتی می‌گفت بهتر بود همسرت باهات می‌اومد! -نفهمیدم اونجا میرین برای معاینه یا آموزش پوزیشن سکسی! هیرو به سختی بغضش رو قورت داد و با دلخوری گفت: -وقتی انتظار داری یه خط هم روی شکمم نیوفته و حتما زایمانم طبیعی باشه. باید دکتر آموزشات لازم رو بده بهم یا نه؟ -معلومه که خوشم نمیاد زنم رو با تیغ پاره پاره کنن و ردش پوستش رو خراب کنه. -تازه دکتر یه چی دیگه هم گفت. -چی؟ هیرو بغضش رو فرو خورد اما قطره اشکی روی گونه اش نشست -گفت چون ماه‌های آخره باید مردت خیلی رعایت کنه و هیچ رابطه ای نداشته باشین... دیگه نمیدونه که مرد من نه ماهه حتی بهم دست نزده ! بلکه فقط کاشتن رو خوب بلد بوده. -البته بهتر بود بگی تو هم قبل نه ماه ماهی یه بار دوبار به زور تمکین میکردی! چی شد هرمون های بارداری کار دستت دادن نیاز جنسیت رو بردن بالا!؟ هیرو با نفرت زمزمه کرد -خیلی بی شخصیتی. -بی شخصیت دوست نداری؟ وقتی چشم های هیرو رو گریون دید دستش رو بالا آورد. -خیلی خوب آبغوره نگیر! پوزیشنی که گفته رو بگیر ببینم باید چیکار کنم. هیرو دوباره روی تخت چهار دست و پا ایستاد و کمرش رو کمی قوس داد. -دستت رو باید روی پهلوهام بزاری و آروم آروم به سمت نخائم ماساژ بدی و بر عکس. دست های گرم کاردو که روی تنش نشست پوستش داغ شد و تموم نیاز های سرکوب شده‌اش دوباره روشن شدن. بعد از لحظاتی کاردو با صدایی که توش نیاز موج میزد پرسید: -هیرو دکترت گفته از چند روز مونده به زایمان نباید باهات رابطه داشته باشم؟ #هشـــــــــــــدار لطفا فقط افرادی که بالای 20 سال سن دارند بخونن🙏 نویسنده این رمان همه مسائل خصوصی رو به طور واضح نوشته❌ https://t.me/joinchat/WK1976hB3eJILT4r #لطفاهشداربالاروجدی_بگیریدرمان_بازنوشته_شده♨️ https://t.me/joinchat/AAAAAFitfe-oQd3iSC0-Kw #بدون‌سانسور #ویژه‌بزرگسالان
Показати все...

Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.