cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

حُڪم تویی!

من رام شدم قلم ولی رام نشد. رقصید و دوید و گفت و آرام نشد. آنچه از • Bdsm • تا به حال نشنیده‌اید‌‌‌...! تحت حمایت انجمن قلم‌سازان ---------🖤---------- پارت گذاری: هر روز به غیر از جمعه‌ها. ناشناس پیچک🕷: http://t.me/HidenChat_Bot?start=1336285418

Більше
Рекламні дописи
999
Підписники
Немає даних24 години
-97 днів
-5630 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

http://t.me/HidenChat_Bot?start=1336285418 ناشناس پیچک پاسخ به ناشناس‌ها https://t.me/+9kRhTeeX7CAxOGRk
Показати все...
از من به شما یه پارت پر و پیمون.✨
Показати все...
‌#حکم‌تویی #پارت۲۰۶ ــــــــــــــ ‌‌خودت آمدی و خودت رفتی از کادر؛ در عکس دوتایی تو را مرده دیدم... در آن عکس تاریخی و تار و تاریک؛ خودم را کنارت زمین خورده دیدم! • عليرضا آذر. - احساساتم زیاد می‌شد و من نمی‌فهمیدم ترمه! انگار تو یه اتاق بی در و پنجره، کربن مونوکسید بیشتر و بیشتر می‌شد و من هیچی نمی‌فهمیدم. وقتی بوسیدی منو به سرفه افتادم و دست و پا زدم! فهمیدم احساساتم داره راهِ نفسم‌و می‌بنده... مکث کرد، انگار بغضی فرو خورد، انگار همان لقمه‌ی احساساتش را فرو داد، شاید هم نه نمی‌دانم. - ترمه؟ - جانم؟ - من نمی‌تونم بدون تو! مُردم من! دقیقه به دقیقه‌ی بعد رفتنت رو شمردم! حتی لحظه‌هاشو. نفس گرفته‌م دیگه برنگشت. اون چارقدِ کوچیکت رو که هیچوقت برات نفرستادم...اون بود که هر از گاهی بهم نفسِ تازه می‌داد! ترمه؟ - جانم شایگان؟ - شبا جز تو اتاقت خوابم نمی‌برد!...نه گریه می‌کردم، نه ناله نه هیچی واسه بروز احساساتم نداشتم. مثل یه بمب ساعتی شده بودم که هر آن ممکن بود منفجر شه! هیچکس قلقلکم نمی‌داد الا میگل! شبا قصه‌های تو رو واسم می‌گفت. منی که همیشه با وجود اون همه دغدغه جلو میگل مجبور به حفظِ ظاهر بودم، این سری جلو اونم نمی‌تونستم. خیلی طول کشید تا همه چیو هضم کنم. فرحان می‌اومد و حواسش بهم بود. خیلی کمکم کرد! من حرف نمی‌زدم اما اون می‌زد. مشاوره می‌داد. بهش می‌گفتم دهنش ببنده و یه روز دیگه باز کارش از سر می‌گرفت. تا اینکه بالاخره تصمیم گرفتم خودم بزنم بترکونم این بمب ساعتی رو. در اتاقِ نقاشی‌ها رو باز کردم. همونجا که هیچوقت به هیچکی نشونش ندادی. با صدات بعد مدت‌ها همه چی جلو چشام یه جورِ دیگه متفاوت از اون چند ماه مرور شد. تو نبود و رفتنت هم پشتش هزار تا چیزِ تعریف نشدنی بود. تو شایگان زنده کردی! بابام برگشت! همه دورم جمع شدن! دیگه حالا جون گرفته بودم. عاقل شده بودم. بدون لجبازی آغوشم روی همه‌شون باز کردم. تو منو سرپا کردی بود بالاخره. طلسمِ این دیو شکستی!‌ دیگه نمی‌خواستم هیچ رفتنی از آدم‌هایی که دوستشون دارم رو به چشم ببینم. به خودم فرصت دادم بشم اون آدمی که لیاقتت رو داره. من عاشقت شدم و بعد مدت‌ها فهمیدم عشق همه چیز رو می‌سازه. به تموم نامتوازنی‌ها توازن رو برمی‌گردونه و به ناسنخیتی‌ها سنخیت می‌ده. چشام باز شد و دیدم کنارِ هم چقدر قشنگیم. باور کردم اینه که واقعیه. نه اون تصویری که رسانه‌ها ساختن. من و تو تفاوت‌هامون جوری نبود که جدامون کنه. ما رو به چفت کرد. تکمیل شدیم. اونجا بود که با سام همه چیز رو درمیون گذاشتم. همه چیز رو می‌دونست و خیالش که راحت شد و با فرحان هم که حرف زد دیگه کمکم کرد! گفت امشبم اگه اون درو باز نذاره. من کلید بهت می‌دم! جیغ کشیدم و او بیشتر فشردم. - واقعاً بدجنسییییید! می‌دونستم من دیگه بعیده انقدر خنگ و حواس پرت باشم! - نیست! از تو بعید نیست دختر جون! - شایگان! - جان شایگان؟! مردم! ته دلم طوری شد! هیچ وقت اینگونه جوابم را نداده بود. خجالت لحنم را آرام کرد: - اون روز اولی که با هم حکم بازی کردیم. اون می‌خوام بدونم! چرا بی‌هوا پا شدی و منو سکه‌ی یه پول کردی! خندید: - نمی‌خواستم تو رو سکه‌ی یه پول کنم. شهرزاد دیدم! شهرزاد اونجا بود. انتهای کافه. پشت یه میز در حالی که صورتش رو پشت شال و کلاه مشکی رنگش پوشونده بود! اما شناختمش! حرف زدن ازش الآنه که برام آسونه! بهت نگفتم که تو این چند ماه با وجود اونهمه فشار روحی درگیرِ دادگاه بودم تا تونستم عدم صلاحیتش رو ثابت کنم. اون هیچ وقت صلاحیت مادری رو نداشت. اون موقع هم ترسیدم که جلو بیاد و با میگل رو در رو شه. دیدمش دیوونه شدم و خواستم سریع به یه بهونه برگردونمتون خونه. باهاش قرار بذارم. آخخخ! خوب یادمه عین طوطی هی تکرار می‌کردی که جا زدی، جا زدی... از بس که اینو از اون عفریته شنیده بودم، شنیدنش منو به مرز جنون می‌رسوند اونم درست لحظه‌ای که بعد سال‌ها رو به روم دیدمش! ساکت ماند. یادآوری آن لحظه‌ها برایش سخت بود نباید حالا با مرورِ تلخی گذشته‌ها آینده‌ را نیز ناگوار می‌کردم. - رفتنم برای خودمم آسون نبود! مظلومانه نگاهم کرد: - چرا رفتی؟ اگه نمی‌اومدم؟! این بار من بودم که جواب دادم: - پس خداروشکر که اومدی!
Показати все...
بریم برای پارت؟
Показати все...
شب بخیر از نویسنده.
Показати все...
با عاشقانه‌ها سر کنید که آنچه خواهید دید قراره بزن بترکون باشه!
Показати все...
http://t.me/HidenChat_Bot?start=1336285418 ناشناس پیچک پاسخ به ناشناس‌ها https://t.me/+9kRhTeeX7CAxOGRk
Показати все...
بفرمائید.❤️‍🔥
Показати все...
#حکم‌تویی #پارت۲۰۵ ــــــــــــــ یک بار هم ای عشق من از عقل میندیش بگذار که دل حل بکند مسئله ها را... •محمد علی بهمنی سر فرو برده توی سینه‌اش و خندیدم. - بعدش چی شد؟ - بعدش اون موقع نفهمیدم! نفهمیدم که دوستت داشتم و خودم نمی‌دونستم! مکث کرد و ادامه داد: - می‌خواستم باشی ولی نمی‌خواستم به هم نزدیک شیم. رفاقتِ با تو...نمی‌شد انگار به تو به چشم رفیق نگاه کرد ترمه! تا از خودم فرار می‌کردم خودمو تو موقعیتی می‌دیدم که دارم ازت مراقبت می‌کنم. یه جاهایی قبول می‌کردم که آره! مِهرش به دلم افتاده! ولی باز محکم جلو خودم وامیستادم و می‌گفتم نه! از تو مطمئن نبودم! چون جایِ زخمم هنوز خوب نشده بود. وقتی زخمام دونه دونه تیمار کردی، فکر می‌کردم که با من بودن بهت آسیب می‌زنه! فکر می‌کردم نمی‌تونم اونجوری که باید مراقبت باشم! تو بدون من خوشبخت‌تر میشی... پر از دلیل بودم واسه خودم! با انگشت، به سمت چپ سینه‌اش زد: - ولی این صاب مرده حالیش نمی‌شد که لااقل عذرت بخونه، که هیچ‌کدوم‌مون با بیشتر کنار هم بودن آسیب نبینیم. واسه همین بهت گفتم که احساسات تو این رابطه ممنوعه. می‌شناختم و داشتم حس می‌کردم خودمو که اگه خیلی بهم نزدیک شی کارم تمومه! دیگه نمیتونم برگردم! اون شبی که تا صبح دستت تو دستم بود...ترمه...اونشب تو قلبمو تو دستات گرفته بودی! من می‌دونستم، که یه گرایشِ جنسی، بدون اینکه دو نفر باهم رابطه جنسی داشته باشند، ارضاش امکان پذیر نیست. بدتر شعله ورش می‌کنه! اما تو متوجه این نبودی و من می‌ترسیدم که کاری دستِ خودت بدی! برا من خیلی سخت بود! خیلی سخت! ولی برای اینکه بهت ثابت کنم نمیشه و حداقل تو این مدت کنترل کارات دست بگیرم، قبول کردم! - بعدش دیدی نمیشه؟ - اوهوم! دیدم که کنترلت دستِ من نیست! چون تو کاری رو کردی که قبل منم انجام می‌دادی! داشتی آسیب می‌زدی به خودت. بود و نبود من فرقی نداشت. فقط با بودنِ تو تو اون خونه، احساسات هر دومون بود که فوران می‌کرد! منم کم صبر بودم! یه آدمِ عصبی لجوج و حال بهم زن! تصمیمم گرفتم که حالا به این بهونه دورت کنم، اما حمایتت کنم. کار، خونه... افتضاح سخت بود برام! ولی میخواستم خوشبخت شی! نه اینکه زندگیت غرقِ مردی بشه که زندگیش‌و تبدیل به مرداب کرده! نمی‌تونه باهات بخنده! شاد باشه! آرامش بهت بده! نمی‌تونه باهات زندگی بسازه! مردی که فرقش با تو زمین تا آسمونه! یه مرد طرد شده از خانواده که هنوز درگیرِ زخمایِ کهنه‌شه! تو لیاقتت خیلی بیشتر از اینا بود ترمه! برای همین بود که به خودم نمی‌تونستم به قبولونم که بهت حس دارم. منی که عشق ندیده بودم، نمی‌فهمیدم که ناخواسته دارم عشق تجربه می‌کنم!
Показати все...
بیدارید بازم بذارم؟
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.