cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

از جنس طـلا / Tala

《بسم الله الرحمن الرحیم》 هرگونه کپی رمان ممنوع و پیگرد قانونی دارد . هر دو شب یکبار 2 پارت ! ارتباط با نویسنده: https://telegram.me/BChatBot?start=sc-1129363-SyMgDy6 چنل دوممون: @roman_asraw

Більше
Рекламні дописи
10 183
Підписники
-2324 години
-947 днів
-47730 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

#part_136 🖤از جنس طـلا استرس گرفته بودم از حرف های آرش، مطمئن شدم خبرایی تو راهه ، آخه سابقه نداشت در این حد مودب و حرف گوش کن بشه! اما در هرصورت در هرصورت نباید میذاشتم کسی از این قضیه آزمایش بویی ببره ... نگاهی به اتاقم که چمدون گوشش جا خوش کرده بود انداختم‌‌‌ ... بعدا وسایلمو راست و ریس میکردم ... محض احتیاط گوشیمو سایلنت کردم و تصمیم گرفتم یه سر و گوشی آب بدم ... نگاهم که به نرده های پله افتاد ، تصمیم گرفتم همون چیزی که تو ذهنمه رو انجام بدم ... همیشه وقتی بچه بودم روی نرده های پله مدرسه مینشستم و خودمو سر میدادم ، بدبخت مدیرمون موهای سرش کچل شد از بس تذکر داد و من به مار راستم‌هم نگرفتم... با شور و ذوق به یاد روزایی که راهنمایی بودم خودم رو روی نرده ها تنظیم کرده و خودمو سُر دادم که بخاطر لیز بودن نوع چوبشون خیلی تو زحمت نیفتادم سرعتم داشت بیشتر میشد که با یک برجستگی گرد مانند ته نرده ها مواجه شدم ، اما وقتی که خواستم خودمو متوقف کنم گه دیر شده و بود و پایین تنه‌ام محکم بهش برخورد کرد و فاتحه ! حس میکردم جدی جدی نازا شدم و بزور جلوی خودمو گرفته بودم تا جیغ نزنم دستمو‌جلوی دهنم‌گرفته و دردمو با فرو کرون دندونام تو دستشم فروکش کردم ... با صدای قهقهه‌ای مردونه تازه متوجه شاهان که روبروم دست به سینه غش کرده بود شدم ... ادامه دارد... @Gelareh_Text
Показати все...
👍 22 4
#part_137 🖤از جنس طـلا شاهان اینجا چیکار میکرد ؟ چطور یهو تو این موقعیت پیداش شده بود ؟ با حرص که از درد مشهود شده بودم گفتم : _ درد بابات ! نخند . دستشو دور شکم چند تیکه‌اش پیچیده بود و لابه‌لای خنده هاش گفت: _ اون پایینیه سالمه ؟ از پر روییش چشمام اندازه کاسه ماست گشاد شد و پررویی زیر لب نثارش کردم ... یک آن‌نگران شدم ، باید هرچه سریعتر میرفتم اتاقم تا چک کنم و مطمئن شم هنوز هم توانایی تولید مثل رو دارم ‌‌... هنوز درد داشتم و سعی کردم از نرده ها بیام پایین که دستی کمرمو گرفت و کمکم کرد ، پر حرص گفتم : _ نه به اون خندیدنات نه به این کمک کردنات! گوشه‌ی لبش چین خورد و میخواست دوباره بخنده که انگشت اشاره‌امو جلوش هشدار وار تکون دادم و گفتم: _ بخدا اگه بخوای بازم بخندی بلایی که سر خودم آوردم سر توام میارم ! به سختی جلوی خنده‌اش رو گرفت و همزمان که روی زمین قرار گرفتم گفت: _ اونوقت چطوری ؟ از نرده پله ها میخوای سُرِم بدی؟ _ نیاز نیست دیگه بهش فکر کنم ! حالا اینارو بیخیال ، تو اینجا چیکار میکنی؟ به وضوح دیدم که چشماش از حالت خنده به حس خنثی تغییر پیدا کرد و گفت : _ بابات کارم داشت! ادامه دارد... @Gelareh_Text
Показати все...
23👍 7
#part_135 🖤از جنس طـلا _ مثبت ! بالاخره نوه‌امو پیدا کردم ... من... من نوه‌اش بودم ؟ حتی نمیدونستم بهش چی بگم و سکوت کرده بودم ... بجای اینکه من چیزی بگم گفت: _ یکم طاقت بیار ، به محض اینکه حقمو از این بابای کله‌خرت بگیرم ، تورو هم میارم پیش خودم ! فقط تونستم به سختی دهن باز کنم و بگم: _ باشه ! یک آن یاد داداشم که باهم دوقلو بودیم افتادم : _ اونیکی قولم چی ؟ اونم پیداش کردین؟ _ پیداش میکنم ، تورو که پیدا کردم ، اونم حتما پیدا میکنم ... گوشیو قطع کرد ‌... تغییرات و اتفاقات اخیر رو نمیتونستم هضم کنم ... تقه‌ای به در اتاق خورد که بلافاصله گفتم : _بله ؟ در باز شد و آرش توی چارچوب در نمایان شد : _رسیدن به خیر ! با کی حرف میزدی ؟ یا امام نیما! نکنه حرفامو شنیده باشه ؟ سعی کردم به‌روم نیارم و گفتم: _ دوستم بود ! برای اینکه زیاد روی اون موضوع گیر نکنه ، اولین سوالب که به ذهنم اومد رو پرسیدم: _اینجا اتاق کیه ؟ دست به سینه نگاهم کرد: _تو ! _ نخبه منظورم اینه قبلا برای کی بود؟ _ قبلش مهم نی ، مهم اینه الان اتاق توعه دیگه! راستی منم اتاق بغلی‌ام ! چیزی خواستی در خدمتیم آبجی کوچیکه ، هرچند که من بیشتر بیرونم و خونه نمیام ... باشه‌ای گفتم که در رو بست و رفت ... ادامه دارد... @Gelareh_Text
Показати все...
26👍 10🗿 1
#part_134 🖤از جنس طـلا جلوی در میخکوب شده بودم ... حتی توی فیلمام جدی جدی اتاقی به این قشنگی و شیکی ندیده بودم... نمیدونم بخاطر این بود که از وقتی پام به اینجا باز شده بود ندید بدید بازیام تمومی نداشت یا اینکه اتاق حرف نداشت! بالاخره داخل اتاق قدم گذاشتم ... طراحیش یه سبک مینیمال مانندی داشت و رنگ های سبز کم‌رنگ ، نسکافه‌ای و سفید بیشتر داخلش به چشم میومدن و بیشتر برای همین ازش خوشم اومده بود ... یعنی هروقت هرکی اینطوری میومد خونش ، براش چنین تدارکاتی میدید؟ چشمم که به تخت دونفرش افتاد ، شیرجه زدم وسط بالش های ست هم‌رنگ اتاق ... حق داشتم ندید بازی دربیارم ... اما این وسط یک سوال بی‌جواب آزارم میداد ... یعنی جدی جدی فقط بخاطر خود من چنین اتاقیو حاضر کرده بود ؟ یا شایدم اینجا اتاق مهمانی چیزی بود که فعلا من اینجا میموندم ، ولی اخه درست کنار اتاق آرش ؟ با صدای زنگ گوشیم رشته‌ی افکارم پاره شد تازه یادم افتاد باید به اون پیری زنگ میزدم ، انقدر سرگرم ندید بازیام شده بودم شده بود تا شب هم یادم نمیفتاد ... قبلش در رو از داخل قفل کردم و گوشیمو از توی کیفم بیرون کشیده و سمت بالکن کوچیک اتاق رفتم ، باید احتیاط میکردم ... جواب دادم که قبل اینکه بخوام چیزی بگم گفت : _میتونی الان حرف بزنی ؟ با شنیدن ذوق و شوقی که توی صداش پیدا بود جا خوردم ... یعنی ممکن بود بخاطر جواب آزمایشی که اومده باشه؟ _آره میتونم ! چیشد جوابش اومد ؟ _آره ! جوری آره گفت که حدس اینکه نتیجه چی بود برام سخت نبود‌... اما این یعنی ... یعنی داشتم با پدربزرگم حرف میزدم؟ وقتی از اونطرف تلفن صدایی جز سکوت نمیشنیدم ، محض محکم کاری پرسیدم: _خب مثبت بود یا منفی؟ ادامه دارد... @Gelareh_Text
Показати все...
21👍 11
دارن بکارت دخترارو چک میکنن تا بفروشنشون😨😰 پارت کاملا واقعی رمان نفر چهارم من بودم که باید بعد نفر سوم میرفتم داخل ... محال بود بزارم دست دکتره بهم بخوره ... _ آرزو سخنور ! وقتی که آرزو پاورچین پاورچین و با اکراه به سمت تخت میرفت ، نگاهمو رو تجهیزاتی که روی میز کوچیک کنار تخت و زن بود زوم کردم... چندتا چیز تیز مثل قیچی و چاقو اونجا بود که میتونستم باهاشون از خودم دفاع کنم و از اینجا فرار کنم و بتونم خودم و بقیه  دخترارو نجات بدم...‌ _ دختره ! آرزو از تخت بلند شد و درحالی که‌گویه‌اش شدت گرفته بود ، همون مرتیکه دختره رو تحویلش داد الان نوبت من بود ... این دیگه فرصت آخرم بود باید حسابی حواسمو جمع میکردم بدون اینکه اسممو بخونه ، نشستم رو تخت ... مرد دست به سینه منتظر بود : _خانم دکتر کارت باهاش تموم شد صدام بزن ، من برم از لیست ۴ نفر بعدیم رو هم بیارم زنه همزمان که پرده رو میکشید گفت : _زودتموم میشه! لعنتی به همون زن و جد و ابادش فرستادم زنیکه‌ی رو مخ میزاشتی بره تا منم کارم راحت تر بشه بعد خطاب بهم گفت گفت : _شلوارت رو دربیار و دراز بکش آب دهنمو صدا دار قورت دادم ... دستم به شکل نمایشی به سمت دکمه‌ی شلوار لی‌م رفت و قبل اینکه بازش کنم ، در یک حرکت آنی چیزچاقو مانندی رو که کنار پای زن قرار داشت رو برداشتم و فرو کردم توی رون پاش که جیغش بلند شد... پریا دختر ۱۷ ساله ی تخس و یه دندمون که داره روزای عادی زندگیشو میگذرونه و هر از گاهی آتیش هایی هم میسوزونه ، یکی از همین آتیشایی که به پا میکنه کل زندگشیو محاصره میکنه و سرِ یه کنجکاوی کردن درگیر باند قاچاقی  میشه که مقصدش فروخته شدن دخترایی از امثال پریا به عرب های خرپوله !😱 اما این وسط شرکِ سوار بر خر پیشقدم میشه و پریایی که حتی مادرشم نمیتونه بهش زور بگه رو وارد برزخ خودش میکنه و نمیدونه که کلکل با  پری قصه‌ قراره چه عاقبت متفاوتی داشته باشه ....🫣🍃 https://t.me/+IUbX3i48X94xNmY0
Показати все...
دختر‌ِتخس‌ِمن:)

بِ‌نامِ‌آنکه‌یارراخَلق‌کَرد ^^ ‌‎میانِ‌هَمِه‌گَشتَمُ‌ عاشِق نَشُدَم‌مَن ‎                ❥︎シ..طُ‌چِ‌بودی‌کِ‌تورا‌دیدَمُ‌دیوانِه‌شُدَم‌مَن • • • چنل‌ِاول: @Gelareh_Text ارتباط‌بانویسنده:

https://telegram.me/BChatBot?start=sc-1129363-SyMgDy6

👏 2👍 1🤣 1
من چ کنم الان؟🦦
Показати все...
👍 9
VIP بزنیم؟Anonymous voting
  • 👍
  • 👎
0 votes
🤓 1
#part_133 🖤از جنس طـلا سعی کردم مهربون‌ترین لحنمو بکار بگیرم : _مرسی عزیزم ! _وظیفمه ! و بعد سمت دیگه‌ای رو در پیش گرفت و دور شد ... نمیدونم چرا اما ناخودآگاه حس مثبتی ازش میگرفتم ... شاید بخاطر متواضع بودن یا نوع نگاهش مهربونیش بود ... دلیلش اهمیتی نداشت ، چیزی که برای من اهمیت داشت این بود که تو این چندروزی رو که اینجام حتما با این‌یکی بیشتر قرار بود گرم بگیرم... یکی از ویژگی هام همین بود که وقتی طرف رو برای بار اول دیدم ، حسی که درجا بهش پیدا کردم رو تا ته دنبال کنم ... یعنی اگه از طرف خوشم اومد که دیگه قراره عین منگنه بهش میخکوب شم ، اما اگه همینطوری ازش خوشم نیاد ، فاتحه ! میدونستم قضاوت گرانه و عجول بود، ولی تصمیم نداشتم این ویژگیم رو تغییرش بدم... حتی اولین بار که امیرو دیده بودم و درجا ازش خوشم اومده بود ، بعدها با خیانتش بهم ثابت شد که همیشه قرار نیست حس ششمم درست از آب دربیاد ... با دیدن همون راننده که به کمک همون دختره فهمیدم اسمش مراده و داشت از پله ها پایین میومد ، زنگ خودشناسیم به کل پرید میخواستم اتاقمو ببینم... از پله ها رفتم بالا که به اتاق آرش رسیدم ، اون دختره گقته بود که اتاق منم اتاق کناریشه دستگیره در سمت راست رو فشار دادم ... باز نشد ! گویا لولای در گیر کرده بود ... در سمت چپ اتاق آرشو امتحان کردم ، با باز کردن و نمایان شدن اتاق ، فکم چنان باز موند که داشت از جاش کنده میشد ... ادامه دارد @Gelareh_Text
Показати все...
24👍 10🤣 1
#part_130 🖤از جنس طـلا طبق معمول بادیگاردا و محافظا با کت شلوارای مشکی رنگ و شسته و رفتشون مثل مترسک جلوی در میخکوب بودن ... ذاتا اگه توی جایی که آقای طهرانی اونجا هست ، بادیگاردی نباشه به جایی که اومدم شک میکردم ... بی‌توجه به سیس عقاب بادیگرادا دستم به سمت دستگیره‌ی طلایی در رفت که حتی با صدا دادن و کلیک در ، بی توجه به روبرو خیره بودن ... مرد راننده که تازه متوجه ابروهای پرپشتش که شبیه موکت بود شدم ، پشت سرم چمدون بدست وارد شد و گفت: _کجا بزارم چمدونتون رو خانم؟ تا خواستم بگم همینجا یک آن صدایی حدودا آشنا مانعم شد : _ آقا فرمودن ببرید اتاقشون آقا مراد ، یعنی طبقه‌ی بالا برگشتم سمت صدا ، همون دختر ظریفی بود که دیروز دیدمش ، اما اینبار کاملا عادی رفتار میکرد و خبری از حرکات عجیب‌غریب دیروزش نبود ... مرد راننده بی‌حرف و اطاعت‌کنان به سمت طبقه بالا رفت ... با لبخند قشنگش اومد سمت من: _خوش اومدید خانوم ! اتاقتون آماده شده کنار اتاق آقای طهرانی کوچیک قرار داره جفت ابروهام بالا پرید: _آقای طهرانی کوچیک؟ _ برادرتون خانم! به آرش میگفت اقای طهرانی کوچیک؟ خندم‌گرفت و به این فکر کردم که لابد به بابا هم میگه آقای طهرانی بزرگ... با چشمانی متعجب نظاره گرم بود که خودم رو جمع جور کردم ایندفعه آروم تر از قبل گفت : _بازم... بازم کاریم داشتین من در خدمتتونم ! @Gelareh_Text ادامه دارد...
Показати все...
👍 23 6
#part_131 🖤از جنس طـلا تو یک فرصت مناسب باید سر و تهشو هم میاورم ... بالاخره راننده جلوی ویلا پارک کرد و پیاده شدیم... وقتی پاهام روی زمین قرار گرفت تازه فهمیدم چرا پاهام‌توی ماشین اذیت میشدن‌‌‌، اونهمه ساعت توی راه بودن  قطعا پاهای آدمو آب‌پز میکرد ... منی که توی هفته ۲ جلسه باید میرفتم شیمی درمانی ، از همین الان وضعیتم موقع رفت و برگشت مشخص بود ... خب میمیرین گمشین جای نزدیک‌تر مستقر شین؟ حتما باید برن جایی که پنگوئنم پرواز نمیکنه؟ تا خواستم برم سمت صندوق عقب و چمدونم رو بردارم راننده زحمتشو کشید تشکری کردم که عین گاو سرشو انداخت پایین و چمدونو بلند کرد و رفت داخل ... هرچی هم گیر ما میومد یه تختش کم بود ، قبلا برام ثابت شده ! همزمان که ته دلم داشتم به سلیقه مضحکشون توی جای انتخاب خونه بد و بیراه میگفتم ، با دیدن باغ سرسبز و سنگ فرش های ویلا ، سرجام میخ موندم‌ و ناخودآگاه گفتم : _جلل خالق! شبیه بهشت میموند ... یک فواره کوچیک هم وسط باغ بود ، به اضافه چندتاآلاچیق که چیدمان داخلشون با تشک و بالش و بعضی هم با میز و صندلی بود ... یک دور که کل ویلا رو از چشم گذرونم، متوجه شدم معماریش از اون دوتای قبلی ، متفاوت تر و قشنگ تره ... البته اون ویلایی که شب مهمونی اونجا بودم تجملی تر بود ولی همین سادگی و بیشتر سرسبز بودنش به دل میشست... ماشینی داخل پارک نشده بود ، یعنی آرش و بابا خونه نبودن؟ ادامه دارد.. @Gelareh_Text
Показати все...
21👍 13