•|برزخ️🔥مهآلود|•
﷽ 🖋️پارت گذاری رمان"برزخ مهآلود" هر شب. #کپی_حتی_یک_پارت_پیگردقانونی_دارد❌ جهت ارتباط با ادمین👇👇 https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-1109695-k0usl2G عضو اختصاصی انجمن نویسندگان ایران.
Більше611
Підписники
-624 години
-497 днів
-29130 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
Repost from N/a
🤤⛔️مهرو دختری زیبا که توسط رییسش مورد تجاوز قرار میگیره💦🔥🔞
〔۱۰ شب پاک〕
500
Repost from N/a
- میگه می خواسته بچه خودمون هم باشه... هه بچه خودمون...
دوباره در همان حال سمتم آمد و اینبار در حالی که دستش بیخ گلویم بود، کار گوشم گفت:
- چطوری از من عقیم حاملهای؟ هان؟
https://t.me/+vuCk-GQCgF8zYzRk
https://t.me/+vuCk-GQCgF8zYzRk
〔ساعت ۳ پاک〕
500
Repost from N/a
فقط یک لحظه نگاهم به لبهی تراس کشیده شد و با سرعت خودم را بالا کشیدم و روی لبهاش ایستادم.
ولی قبل از صدای فریاد آن کثافت؛ صدای فریاد والا تمام نگاهم را به پایین ساختمان کشاند.
- مهرو... مهرو... برو عقب... برو عقب عزیزم... بدبختم نکن... مهرو برو عقب...
https://t.me/+vuCk-GQCgF8zYzRk
https://t.me/+vuCk-GQCgF8zYzRk
〔۴ صبح پاک〕
300
Repost from N/a
Показати все...300
Repost from N/a
- تو حاملهای؟
صدای کیپ شدهاش از بین دندوناش اومد.
با ترس نگاش کردم که نگاش به خون روی سرامیکا بود
چرا انقدر داغ کرده بود؟
مگه نباید خوشحال میشد؟ مگه نمیگفت چقدر خوبه محیا هست و بچه داریم ما.
با دستام اشکامو پاک کردم در حالی که با درد خودمو میکشیدم لبخند زدم و گفتم:
- اره حاملهام، مگه نمیگفتی محیا خوبه، خواستم یکی هم از خودمون باشه.
چشماش قرمز قرمز شده بودن، که یهو شروع کرد خندیدن.
- میگه می خواسته بچه خودمون هم باشه... هه بچه خودمون...
دوباره در همان حال سمتم آمد و اینبار در حالی که دستش بیخ گلویم بود، کار گوشم گفت:
- چطوری از من عقیم حاملهای؟ هان؟
https://t.me/+vuCk-GQCgF8zYzRk
https://t.me/+vuCk-GQCgF8zYzRk
https://instagram.com/novel_berke
〔ساعت ۴ پاک〕
800
Repost from N/a
Показати все...300
Repost from N/a
دختره رو دزدیدن و به عربها فروختن و 🔞💦
با پاره شدن لباسم، دیگر فاتحه عفتم رو خوندم، اصلا من اینجا و در این بار بین این عربها چیکار میکنم؟
https://t.me/+xdXz3PNP18RlN2M0
https://t.me/+xdXz3PNP18RlN2M0
ژانر: پلیسی، عاشقانه، ماجراجویی
〔ساعت ۸ پاک〕
200
Repost from N/a
مادرم در حالی که اشک میریخت و ماهرخ را در آغوشش میفشرد آرام گفت:
- چی عزیزکم، چی گفتی؟
ماهرخ میان هقهقهایش گفت:
- مامی من اون شب مرگم را از خدا خواستم، ولی نفرین نکردم! فقط واگذارشون کردم به خدا تا همه شون تو آتیش جهنم بسوزند، خواستم خودم روخلاص کنم اما، جرئت نکردم مامی!
مامی، همش پاهام رو زنجیر میکردند و مثل سگ، تو ظرف سگ بهم غذا میدادند، منو تو لونهی سگ به قلاده بسته بودن؛
آخ مامی نبودی که ماهرخت جون داد و شما نبودی، هیچ کدومتون نبودین به دادِ ماهرخ برسید.
https://t.me/+xdXz3PNP18RlN2M0
https://t.me/+xdXz3PNP18RlN2M0
〔ساعت ۲:۳۰ ظهر پاک〕
500
Оберіть інший тариф
На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.