تو نمیمیری ژوزه
ولی تو یادت باشه من چقدر عاشق زندگی و جنگیدن برای آزادی بودم.
Більше2 262
Підписники
-524 години
-197 днів
-3930 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
Фото недоступнеДивитись в Telegram
صبح، صبح، صبح.
صبح خوبه؛ صبح نور هست، توان هست، صبحانه هست.
⚡ 1
آهنگایی هستن که من به شدت بهشون احساس تعلق میکنم و اینقدر باهاشون اخت میشم که حس میکنم اون آهنگ فقط برای خود خود منه. این آهنگ هم از هموناست:
🤝 1
اپیزودی که آنالی شکوری مهمون رختکن بازندهها بود، اینقدر بامزه و قشنگه و اینقدر روایت روونی داره که گمونم میتونم بگم، شاید هرکدوم از ما یه آنالی شکوری باشیم.
🤝 6
کسی که کانال به این نازی و خوبی رو ترک میکنه، از همون اول هم اشتباه وارد این بهشت شده بوده.
🤝 21🆒 2⚡ 1
Фото недоступнеДивитись в Telegram
بعد از آبتنی
غروب آخر هفته
و جمع کردن امید برای ادامه دادن
⚡ 12
تصور کنید یک روز آفتابی و دلانگیز در تابستان، جایی در مزرعه سرسبز پدربزرگ. بوی گلهای وحشی و علف تازه در هوا پیچیده است. درختان بلند سایههای خنکی بر روی زمین انداختهاند. در وسط این فضای دلنشین، یک میز چوبی بلند با رومیزی رنگارنگ پهن شده است. میز پر است از غذاهای سنتی و محلی؛ نانهای تازه، پنیرهای خانگی، کبابهای داغ، سبزیجات تازه از باغ، و دسرهای شیرین و خوشمزه.
پدربزرگ با لبخندی بر لب، داستانهای قدیمی و خاطرات کودکیاش را تعریف میکند. بچهها با خنده و شادی در اطراف میدوند و بازی میکنند. همه دور میز نشستهاند، با هم صحبت میکنند و از طعم لذیذ غذاها لذت میبرند. صدای خنده و شادی در فضا پیچیده و پرندهها از دور به آواز مشغولاند. این لحظهای است که همه حس میکنند به گذشته بازگشتهاند، به زمانی که همه چیز سادهتر و دلپذیرتر بود.
⚡ 8🆒 2
تصور کنید یک روز آفتابی و دلانگیز در تابستان، جایی در مزرعه سرسبز پدربزرگ. بوی گلهای وحشی و علف تازه در هوا پیچیده است. درختان بلند سایههای خنکی بر روی زمین انداختهاند. در وسط این فضای دلنشین، یک میز چوبی بلند با رومیزی رنگارنگ پهن شده است. میز پر است از غذاهای سنتی و محلی؛ نانهای تازه، پنیرهای خانگی، کبابهای داغ، سبزیجات تازه از باغ، و دسرهای شیرین و خوشمزه.
پدربزرگ با لبخندی بر لب، داستانهای قدیمی و خاطرات کودکیاش را تعریف میکند. بچهها با خنده و شادی در اطراف میدوند و بازی میکنند. همه دور میز نشستهاند، با هم صحبت میکنند و از طعم لذیذ غذاها لذت میبرند. صدای خنده و شادی در فضا پیچیده و پرندهها از دور به آواز مشغولاند. این لحظهای است که همه حس میکنند به گذشته بازگشتهاند، به زمانی که همه چیز سادهتر و دلپذیرتر بود.
آها اینم بگید دوست داشتید فردا کجا باشید؟
خودم؟
به صرف یه ناهار خوشمزه، مزرعهی پدربزرگ تو جمع یه خانوادهی شاد و خوشحال و به هوش مصنوعی که گفتم برام وصفش کن، اینو بهم گفت: