cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

هفتهرِآباد

Більше
Іран208 845Фарсі200 218Категорія не вказана
Рекламні дописи
196
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

زمامدار نیک ، باید نه بر ضد کشورهای دیگر بلکه بر ضد دشمن مشترک مردم ، یعنی فقر بجنگد. فقر بسیار بدتر از جنگ است . جنگ‌ها را می‌شود با یک حرف به پایان برد اما فقر با هیچ حرفی از بین نمی‌رود ! #ویل_دورانت @haftharabad
Показати все...
بر اساس تجربه خودم، وقتی کسی خیلی سخت سعی می‌کند چیزی را به دست بیاورد، نمی‌تواند. و وقتی دارد با تمام توانش از چیزی فرار می‌کند، معمولاً گرفتار همان می‌شود! #کافکا_در_کرانه #هاروکی_موراکامی @haftharabad
Показати все...
🔼قیمت دلار بازار آزاد: ۳۷.۸۱۰ تومان 🔼قیمت سکه: ۱۸.۸۵۰.۰۰۰ تومان 💠بزرگترین کانال یزدیها را دنبال کنید👇 https://t.me/+PHZYSK5N-ZLYRfXv
Показати все...
این جهان زندان وما زندانیان همتی بنما وخود را وارهان @haftharabad
Показати все...
برف آمد برف در پاییز آمد @haftharabad
Показати все...
‌ ‌۱۸ آذرماه زادروز  شاعر توانا ادیب، نویسنده ، روزنامه نگار و سیاستمدار برجسته‌ی ایرانی ملک_الشعرا_بهار خجسته باد. من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید فصل گل می گذرد هم نفسان بهر خدا بنشینید به باغی و مرا یاد کنید عندلیبان گل سوری به چمن کرد ورود بهر شاد باش قدومش همه فریاد کنید یاد از این مرغ گرفتارکنید ای مرغان چو تماشای گل و لاله و شمشاد کنید هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس برده در باغ و یاد منش  آزاد کنید آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک فکر ویران شدن خانه  صیاد کنید ملک_الشعرا_بهار ❇️سیمای ندوشن @simanodoushan
Показати все...
🔺 برنامه کامل بازی‌های مرحله یک‌چهارم جام‌جهانی ❇️سیمای ندوشن @simanodoushan
Показати все...
✅رضا رویگری، بازیگر سینمای ایران دار فانی را وداع گفت روحش شاد و يادش گرامي @Sahamnewsorg
Показати все...
جدال شیر و پلنگ در حضور مظفرالدینشاه می گویند : زمانی ک۶ مظفرالدین شاه از سفر پر خرج فرنگ برگشت، نخست وزیر را احضار کرد و ضمن توصیف باغ وحشی که در فرنگ دیده بود، از او خواست تا باغ وحشی مثل همان، در تهران درست کند. وزیر ظرف چند ماه تمام تلاش هایش را انجام داد و کم کم باغ وحش برای نظاره ی قبله عالم آماده می شد که از بخت بد جناب وزیر، شبی که فردایش قرار بود شاه برای بازدید بیاید، ناگهان شیر بیمار شد و مرد! خبر به وزیر بردند. وزیر سرآسیمه دنبال راهی برای حل معضل پیش امده بود، چون شاه روی وجود شیر و پلنگ در باغ وحش، تذکرات بسیار جدی داده بود. پس از مشورت های بسیار، وزیر رفت سراغ دلقکی که در مراسم ها و جشن ها، انواع ادا و اطوار و تقلیدها در می آورد و مغازه کوچک بقالی هم داشت. از او پرسید : غلامعلی، تو روزی چند کاسبی؟ غلامعلی بقال گفت : حدود یک تومان . وزیر گفت : راهی برایت پیشنهاد می کنم که با یک ساعت کار، بتوانی درآمد صد روزت را کاسب شوی! غلامعلی بقال دست و پایش را گم کرد و گفت: جان نثار، برای هر امری حاضرم. وزیر گفت : شیری بود که باید فردا در زمان حضور شاه در باغ وحش، حاضر می بود لیک امشب مرد. از تو می خواهم یک ساعتی که شاه به بازدید باغ وحش می آید، پوست شیر به تن  کرده و هنگام بازدید شاه نیز، چند غرش کنی تا شاه متوجه نشود که باغ وحش، شیر ندارد. همین. غلامعلی بقال پذیرفت. فردا او را وارد پوست شیر کردند و داخل قفس شیر انداختند و با ترس و لرز در انتظار ورود شاه بودند. عاقبت شاه وارد شد. ابتدا خرس و و زرافه و بقیه حیوانات را دید و در اخر گفت: حالا برویم شیر و پلنگ ها را ببینیم. شاه در مقابل قفس شیر (که در واقع غلامعلی بقال در پوست آن رفته بود) ایستاد. غلامعلی، امد جلوی شاه و  چندین غرش جانانه کرد و قفس را دور زد. شاه هم مسرور شد. وقتی شاه می خواست برگردد، گویی چیزی به یادش آمد، یکدفعه برگشت و گفت : وزیر! می گویند "جنگ شیر و پلنگ" تماشایی است. ما را  تماشای چنین نمایشی خوش خواهد بود. در قفس پلنگ را باز کنید وارد قفس شیر شود تا ببینیم چه اتفاقی می افتد و کدام، در این نزاع پیروز می شوند؟ وزیر دستور داد در مابین قفس پلنگ و شیر را بالا کشیدند. غلامعلی بقال که کم کم آماده می شد تا از پوست شیر بیرون بیاید، ناگهان  دید پلنگ دارد به طرفش می آید! غلامعلی عقب عقب رفت به دیوار چسبید و از ترس خودش را خیس کرد. شاه فریاد زد : وزیر ، این چه شیر بی خاصیتی است که از ترس جای خود را خیس کرد! وزیر گفت : قبله عالم به سلامت. شیر دارد خودش را خالی می کند تا حمله را شروع کند. پلنگ نزدیک و نزدیک تر شد و غلامعلی از ترس "کار بزرگ" را هم کرد! شاه فریاد کشید : وزیر ، این شیر ترسو را از کجا پیدا کرده اید که چنین خرابکاری می کند!!! وزیر گفت : قبله عالم به سلامت. شیر می خواهد کاملاً خود را سبک کند تا پلنگ را در حمله ای، یک لقمه کند. وقتی پلنگ به نزدیک شیر رسید، دستش را روی شانه غلامعلی بقال بینوا گذاشت و گفت : نترس بابا ، من هم کریم قهوه چی هستم. غلامعلی بقال از شوق، او را بغل کرد! شاه گفت : وزیر ، این چه بساطی است؟ وزیر گفت : قبله عالم به سلامت. در سایه "عدل مظفر" دو دشمن دیرینه (شیر و پلنگ) هم به آشتی رسیدند! شاه نیز مسرور از این اتفاق شیرین، باغ وحش را ترک کرد. @haftharabad
Показати все...
معلمی به یک پسر هفت ساله ریاضی درس می‌داد. یک روز که پسر پیش معلم آمده بود، معلم می‌خواست شمارش و جمع را به پسرک آموزش دهد. معلم از پسر پرسید: «اگر من یک سیب، با یک سیب دیگه و یک سیب دیگه به تو بدهم، چند تا سیب داری؟» پسرک کمی فکر کرد و با اطمینان گفت: «چهار!» معلم که نگران شده بود انتظار یک جواب درست را داشت؛ سه. معلم با ناامیدی با خود فکر کرد: «شاید بچه درست گوش نکرده باشه.» او به پسر گفت: «پسرم، با دقت گوش کن. اگر من یک سیب با یک سیب دیگه و دوباره یک سیب دیگه به تو بدم، تو چند تا سیب داری؟» پسر ناامیدی را در چشمان معلم می‌دید. او این بار با انگشتانش حساب کرد. پسر سعی داشت جواب مورد نظر معلم را پیدا کند تا بلکه خوشحالی را در صورت او ببیند اما جواب باز هم چهار بود و این بار با شک و تردید جواب داد: «چهار.» یأس بر صورت معلم باقی ماند. او به خاطر آورد که پسرک توت فرنگی خیلی دوست دارد. با خودش فکر کرد شاید او سیب دوست ندارد و این باعث می‌شود نتواند در شمارش تمرکز کند. معلم با این فکر، مشتاق و هیجان زده از پسر پرسید: «اگر من یک توت فرنگی و یک توت فرنگی دیگه و یک توت فرنگی دیگه به تو بدم، چند تا توت فرنگی داری؟» پسر که خوشحالی را بر صورت معلم می‌دید و دوست داشت این خوشحالی ادامه یابد دوباره با انگشتانش حساب کرد و با لبخندی از روی شک و تردید گفت: «سه؟» معلم لبخند پیروزمندانه‌ای بر چهره داشت. او موفق شده بود. اما برای اطمینان، دوباره پرسید: «حالا اگه من یک سیب و یک سیب دیگه و یک سیب دیگه به تو بدم، چند تا سیب داری؟» پسر بدون مکث جواب داد: «چهار!» معلم مات و مبهوت مانده بود. با عصبانیت پرسید: «چرا چهار سیب؟» پسر با صدایی ضعیف و مردد گفت: «آخه من یک سیب هم تو کیفم دارم.» @haftharabad
Показати все...