cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

مُزَخرَف| 𝓶𝓸𝔃𝓪𝓴𝓱𝓻𝓪𝓯

فکت🍂|توییت🍂|میم🍂|سَم🍂|ویدیو‌کوتاه🍂| ☆ کمربندِ ایمِنیت رو ببند ☆ چون ممکنه از خنده بمیری..!!🦊🍁. ☆ جدا از جنسیت ، « مرد » باش..!!🌇 ⊶⊶⊶⊶⊶⊶⊶⊶⊶⊶⊶⊶⊶⊶⊶⊶⊶⊶⊶⊶⊶ #جهت‌تب: @misteramiir #چنل‌روبیکمون: @moZZakhraf2

Більше
Іран247 914Мова не вказанаКатегорія не вказана
Рекламні дописи
295
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

•فیلمای BL و میخوای اما بیشتر سایتایی که میزارنشون #فیلترن یا زیر نویس ندارن•🐞🍁 فیلمای بدون سان*سورش توی چنل زیر هست🐚🌊 جوین بده جانان، توی این چنل حق عضویت #پولیه🌑🥀
Показати все...
BL🌻🌞
طَرَفدارایِ BL وَ GL کُجان؟🤍🌸 براشون چنلی و آوردم که پره فیلمه از این دو کیوت🙃🐣 فیلمایی که نمیتونی پیدا کنی هم حتی توی این چنل هست✌️🏻😻 به ⁵⁰ نفر‌اولی که جوین بدن #حق_عضویت دائم رایگان داده میشه🏳‍🌈🌿 بکوب رو لینک جانان♥️💭
Показати все...
🍓BL&GL🍒
باز هم ماجرای شاهزاده و گدا خدمتکاری که عاشقه استادش میشه که از قضا صاحبخونه اشم هست😱 -آرتااااام.....بیا ببین این خدمتکار سلیطه با لباسم چیکار کرد.......پول لباسم از حقوق‌ یک ساله این دهاتیه دست و پا چلفتی بیشتره....اینو خاله ام از آلمان آورده بود😑 آرتام همونطور که از پله ها پایین میومد گفت -چته بنیتا خونه رو گذاشتی رو سرت😐 بنیتا عصبی برگشت سمت آرتام و گفت -تازه میپرسی چمه؟.....این عوضی زده لباسمو داغون کرده بعد تو میپرسی چمه؟ آرتام تازه نگاهش به لباس بنیتا افتاد کمی آب میوه ریخته بود که با یه خشک شویی همه چی حل میشد خونسرد رو به بنیتا گفت -چی شده مگه؟منکه نمیبینم جاییش داغون شده باشه -واقعا نمیبینی؟ این احمق‌ از عمد هرچی آبمیوه بود ریخته رو لباسم بعد تو میگی چیزی نیس؟ آرتام متفکر گفت -از عمد؟ بعد به پرندی که سرش پایین بود و داشت از ترس میلرزید نگاه کرد -پرند نمیخوای از خودت دفاع کنی؟ پرند از استرس نمیدونست چی بگه آرتام وقتی دید پرند حرفی نمیزنه گفت -بینتا تو برو لباستو عوض کن من خودم رسیدگی میکنم بنیتا با لبخند پیروز مندانه ای به پرند به سمت اتاقش رفت این لبخند از چشم آرتام دور نموند -پرند آروم باش کسی باتو کاری نداره فقط بهم بگو چیشده -اون....اون....من....رفتم بهش آبمیوه تارف کنم....یکم خورد...بعد همه شو تف کرد تو صورتمو سینیو برگردوند تو صورتم.....یکمم ریخت رو لباسش....به خدا تقصیر من نبود.....ببین صورتمو شیشه بریده.....لباس خودمم خیسه....مگه من مرض دارم؟ بعد از تموم شدن حرفش اشکاش ریخت رو گونه اش آرتام دلش گرفت از مظلومیت این دختر آروم ولی پر از حرص گفت -آروم باش پرند....برو لباستو عوض کن بیا تکلیفمونو مشخص کنیم باهاش هر روز که نمیشه جنگید اینجا دیگه جای اون نیست رقابت عشقی میان #دخترک‌خدمتکار و #دختر‌عمویی که پولش از پارو بالا میره بر سر #پسری به اسم #آرتام😍 بیا ببین #بنیتا چه بلا هایی سره #پرند نمیاره🤦🏻‍♀ https://t.me/joinchat/VjYVlsXiVa8Xbz-N
Показати все...
"خون‌بَس‌عِشق"

خونبسی بود از روی جنگ و تنفر! ولی این خونبس چیزی نشد جز خونبسی از عشق!

https://t.me/BiChatBot?start=sc-283467-42EHKcU

ناشناس چنل👆🏻 خونبس‌عشق در حال تایپ...

تَمامِ نا تَمامِ مَن #آیهان:میخواستم #معذرت خواهی کنم بابت رفتارم و بگم که من یه #دختری رو دوست دارم. یکم #شوکه نگاه کرد که سریع خودش رو جمع کرد و با ناراحتی که مشخص بود گفت:خب خوبه،حالا این دختری که میگی کی هست؟ لبخندی زدم و گفتم:قدش از من کوتاه تره،جوری که دلم #ضعف می‌ره برای اینکه #بغلش کنم،موهای بلندش #قشنگ ترین چیزیه که توی زندگیم دیدم،#چشم های آبیش از هر #دریایی که توی این کره هست قشنگ تره و #لبای قرمزش بوسیدنی ترین چیزیه که دیدم. ناراحتی و #شوکه شدن رو میشد از تک تک اعضای صورتش فهمید. روشو ازم گرفت و گفت:خب پس چرا نمیری بهش بگی دوسش داری؟ آیهان:چون یکم #خجالتی و صد البته خنگه. گندم:خب خجالتی بودنش منطقیه،اما یعنی چی که #خنگه؟ آیهان:یعنی اینکه نمی‌فهمه دوسش دارم. #گندم:بهش گفتی؟ آیهان:نه دقیقا،اما خب باید میفهمید دیگه. گندم:وقتی بهش نگفتی چرا توقع داری که بفهمه؟ آیهان:خب الان چی کار کنم؟ گندم:زبونی بهش بگو که دوست دارم،اوه حواسم نبود،#غرور آیهان مهرگان همچین اجازه ای رو بهش نمی‌ده. یکم نگاهش کردم و بعد جلو رفتم و جلوی #گوشش پچ زدم:دوست دارم! بعد سرم رو عقب آوردم و به سمت لبش رفتم و بوسه ی عمیقی به گوشه ی سمت راست لبش زدم. _________________ دختر عمو و پسر عمویی که عاشق همن و به هم اعتراف میکنن تا بعد از چند سال با پیشنهاد پدربزرگ مواجه میشن.... https://t.me/doortarin_nazdikmn
Показати все...
All my incomplete💕

رمان اول:دورترین نزدیک من:)✨|تمام شده رمان دوم:سقوط قلبم 🫀|تمام شده رمان سوم:تَمامِ نا تَمامِ مَن🕯️|در حال پارت گذاری.. نظراتتون:

https://t.me/BiChatBot?start=sc-170588-UKi95z1

Instagram:aliyasini.roman

عاشقای باب و پاتریک😻🍓 ~ یه چنل ناب اوردم مخصوص خودتون🐣🍃~ بک گراند کیوت🥺💕° کلیپ های لاوشون🤩🍫 ° دیالوگ های نابشون 🍷💜 ° 🔻آقا من دیگه هیچی نمیگم خودت یه سر بزن ببین عاشقش میشی یا نه🥺🦋⛓~ 🔻ظرفیت محدود لاوم😌💕✨ ~
Показати все...
میخوامشش🥺😍 98%
نمیخوامش☹️ 15%
میخوای ادیت یاد بگیری ابزارشو داشته باشی؟!👻🧪
Показати все...
آرهههه🧸🧪
خودم بلدم😉🧪
#اربــابــ_قــلــبــمــ♡ ارباب رعیتی سوگل دختری که توی سن ۲۰ سالگی هر سختی که کشیده تحمل کرده تا اینکه پدر و مادرش رو توی حادثه از دست میده و با خواهر کوچیکترش در خونه ی عموش که دوتاپسر داره زندگی میکنه.. اونجا یه اتفاقاتی میوفته که سوگل باید...! این رمان و به سختی پیدا کردم😱 پر از صحنه های بی دی اس ام و خشنه⚡️🔞 بیا ببین اون دو پسر باهاش چیکار کردن‼️❓
Показати все...
میخوای ادیت بزنی ولی ابزار نداری!؟🙁🏹 از خواننده معروف و خوش صدا اطلاعاتی نداری؟!🥺💁🏻‍♀ 【🥂】 @sina_derakhshandeh_officiall 【🥂】 @sina_derakhshandeh_officiall
Показати все...
🤩🤩🤩🤩 #طرفداران- رمان‌های پرماجرا-بشتابید ❌❌❌ سر راهش مانع شد و زار زد: -می‌خوای ولمون کنی و بری؟🥺😢 باقدرت مردانه‌اش او را هل داد و غرید -از سرراه من برو کنار.😒😡 جیغ زد: - نرو.فرار بدتره.جرم ‌خودتو سنگین می‌کنی.😱😔 سرش فریاد زد: -دهنتوببند. خیال کردی تخم مرغ دزدیدم؟دستشون بهم برسه اعدامم میکنن.میفهمی اعدام یعنی چه؟ به سمت در رفت.ناگهان صدایی از بیرون شنید -هوشنگ ملک زاده! تسلیم شو. خونه محاصره ‌س مقاومت فایده ندارد برای خودت دردسر درست نکن... ❌❌❌ #رمان اجتماعی-پرماجرا😍😍 #هیجان-درحد تپش قلب #دختر مسیحی-پسر خلافکار😎😎😎 #یک عشق محال🥰🥰🥰 #چیه؟ ادامه شو می‌خوای؟ 😏😏😏 #سریع بیا تا پاک نشده🏃‍♀👇 https://t.me/joinchat/AAAAAEyJM31q5BuGMEUZiA
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.