cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

AT 4:20 - 🍃

رمان: مافیای عشق 🤫🔞 چنل پایه: https://t.me/mafiaeshgh

Більше
Іран27 191Мова не вказанаКатегорія не вказана
Рекламні дописи
9 996
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

🦋💫🦋💫🦋💫🦋 💫🦋💫🦋💫🦋 🦋💫🦋💫🦋 💫🦋💫🦋 🦋💫🦋 💫🦋 🦋 #part88 #جــدال 🕊 حس كردم الان ديگه چشمان از حدقه در مياد چي ميگي تو اخهههه؟ الهام راست ميگفت تو ديگه چه موزماري هستي دستش و از خودم جدا كردم و ازش فاصله گرفتم گرمم شده بود و روي پيشونيم دونه هاي عرق نشسته بود -من رفتم…فعلا سعي كردم به خنده ي اخره مامان توجه نكنم و يه لبخنده زوري بزنم بعد از رفتن مامان در و محكم بستم و چرخيدم سمت امير داشت ميرفت سمته گوشيش و تند تند شماره ميگرفت -الو…كجايي سيا؟ پشتش به من بود و جلوي پنجره ايستاده بود رفتم سمتش و قبل از اينكه بزارم جواب سياوش و بده گوشي و ازش گرفتم و انگشتم و زدم روي دكمه ي قرمز چرخيد سمتم و بدون اينكه يه كلمه حرف بزنه فقط با اخم نگاهم كرد بعضي وقتا دوست داشتم واكنش نشون بده…داد بزنه…ولي اين اخم لعنتي و نكنه +ميخوام برم بيرون گوشي و از دستم كشيد و با حالت بيخيالي گفت خوش بگذره و دوباره شروع كرد به شماره گرفتن -الو +ميخوام برم پيشه اميد -ميگيرمت قطع كرد و گوشي و پرت كرد روي مبل دستاش و زد به كمر و گفت -كجا؟ +گفتم -نه ميخوام ببينم درست شنيدم يا نه نفس عميقي كشيدم و تك تك كلمه ها رو با تاكيد بلند بلند گفتم +ميخوامممم…برمممم…اميد و ببينم چند ثانيه نگاهم كرد و در اخر مثل خودم گفت -شماااااا…خيلييييي…غلط ميكنيد بيخيال چرخيدم و همينجوري كه ميرفتم سمت اتاقم بلند گفتم +نگفتم كه اجازه بدي! گفتم كه خبر داشته باشي *********************************** +اين مسخره بازيا چيه؟ بهت ميگم درو باز كن بدون توجه هنوز داشت با لپ تاپش كار ميكرد و محكم انگشتاش و ميكوبيد روي كيبرد +با توعم، چرا اينجوري ميكني؟ تو حق نداري به من بگي با كي بگردم با كي نگردم فهميدي؟
Показати все...
🦋💫🦋💫🦋💫🦋 💫🦋💫🦋💫🦋 🦋💫🦋💫🦋 💫🦋💫🦋 🦋💫🦋 💫🦋 🦋 #part87 #جــدال 🕊 با پرويي تمام ابرو هاش و بالا انداخت و نچ محكمي گفت مرده گنده خجالت هم نميكشه با سه متر قد جلو مامان كيك شكلاتي ميخواد اينجوري بلند نچ نچ ميكنه -ماله مامان خوشمزه تر از بيرونه! اين معلوم بود از الان ميخواد هركاري خودش دلش ميخواد انجام بده…مامان و بابا هم كه جادو كرده بود خيلي مصمم چرخيدم سمته مامان و گفتم +مامان جان ما امشب نميتونيم بيايم ايشالا يه فرصته ديگه مگه نه امير؟ امير چند ثانيه نگاهم كرد و در اخر رو به مامان كه با سكوت و لبخند داشت نگاهمون ميكرد، نگاه كرد -اره مامان ايشالا يه فرصته ديگه…اصلا خوده مهسا كيك درست ميكنه مگه نه مهسا؟ با حرص نگاهش كردم و دستام و مشت كردم من برات زهرمارم درست نميكنم چه برسه به كيكه شكلاتي -باشه پس من دستورش و برات ميفرستم براي شوهرت درست كن مامان از اشپزخونه زد بيرون و امير هم اومد پشت سرش بره كه ايستادم جلوش +الان گير دادي به كيكه شكلاتي؟ پوزخندي زد و گفت -چيه؟ بلد نيستي؟ كم اوردي؟ +كم؟ عمرا -افرين دختره خوب… يه قدم ديگه نزديك شد، نكن امير، با بوي عطرت منو خفه نكن…بزار نفس بكشم نامرد…بزار هوايي و نفس بكشم كه عطره تو توش نباشه -پس به حرفه مامانت گوش بده و يه كيكه خوشمزه براي شوهرت درست كن! اب دهنم و قورت دادم و به چشماي خندونش نگاه كردم از همون موقعي كه چشمم بهش خورد هميشه حس ميكردم چشماش نور نداره ولي الان…پر از نور بود، برق ميزد -بچه ها من رفتم ديگه با صداي مامان سريع ازش فاصله گرفتم همينجوري كه داشتم به خودم ياداوري ميكردم كه بايد نفس بكشم وارد سالن شدم و گفتم +عه مامان كجا ميري؟ بشين يكم ديگه -نه ديگه برم موقعه ناهاره…امير يادت نره هاااا جگر بخورين حتما با صداي امير دقيقا از پشت سرم تكوني خوردم و برگشتم سمتش -چشم مامان حتما قشنگ از قيافش مشخص بود داره خندش و تحمل ميكنه با حلقه شدن دستش دوره كمرم سريع دستمو گذاشتم رو دستش و خواستم از خودم جداش كنم كه متوجه مامان كه داشت نگاهمون ميكرد شدم با حرص سرمو چرخوندم سمته امير و زل زدم تو چشماش سعي كردم با تمام توانم با حالت صورتم بهش بفهمونم كه داري چه غلطي ميكني امير سعي كرد خندش و كنترل كنه و در همون حال گفت -عزيزم درد كه نداري؟ ميخواي بريم دكتر؟
Показати все...
🦋💫🦋💫🦋💫🦋 💫🦋💫🦋💫🦋 🦋💫🦋💫🦋 💫🦋💫🦋 🦋💫🦋 💫🦋 🦋 #part86 #جــدال 🕊 پوفي كشيدم و يه قاشق از فرني خوردم و رفتم سمت موبايلم كه داشت خودشو ميكشت +الو -سلااااام بر زيباي خفته! احواله عروس خانوم +چطوري الي؟ -تنهايي بيام پيشت؟ نگاهي به مامان كه داشت تو اشپزخونه ور ميرفت كردم نشستم رو مبل و طوري كه صدام و مامان نشنوه گفتم +مامان با فرني و كاچي بلند شده اومده اينجا…اين به كنار چپ و راست هم جلو امير ازم ميپرسه درد نداري؟ اون بدبختم تعجب كرده بود كه چخبره صداي بلند قهقه ي الهام بلند شد و موبايل و از گوشم فاصله دادم +زهرمار -اين امير عجب موزماريه…بخدا كه فهميده خاله چرا داره اين كارا رو ميكنه +بعيد بدونم - خب پس هر وقت خونه خالي شد بگو تا بيام پيشت +باشه…راستي وكيل چي شد بوي عطرش پيچيد توي خونه و باعث شد سرمو بگيرم بالا اومد تو سالن و داشت ميرفت سمت اشپزخونه ست اسپرت طوسي رنگي پوشيده و بود و داشت ساعتش و ميبست روي دستش چرا اينقدر عطرش ادمو گيج ميكنه؟ با صداي بلنده خنده ي مامان بدونه توجه به الهام كه پشت خط داشت داشت حرف ميزد، قطع كردم و خودمو رسوندم به اشپزخونه -بخدا دارم جدي ميگم…خيلي خوشمزه شده -درست ميكنم برات عزيزم…شكلاتي هم ميتونم درست كنم -شوخي ميكني مامان ماماااااان؟ از كي تاحالا مامانه من شده بود مامانه امير و من خبر نداشتمممم؟ -يه كيك شكلاتي برات درست ميكنم كه انگشتات و هم بخوري، ديگه چيا دوست داري؟ بگو برات درست ميكنم هيچ كدومشون نفهميده بودن من دارم از پشت اپن نگاهشون ميكنم…در اصل نگاهش ميكردم…فقط به اون امير تكيه داد به يخچال و دست به سينه گفت -مامان هر چيزي كه داخلش شكلات باشه من حقيقتا جون ميدم براش! مامان خنديد و گفت -دور از جونت…پس شب بياين با مهسا خونه تا برات كلي چيزاي خوشمزه با شكلات درست كنم امير دسته راستش و گذاشت روي چشمش و گفت -به روي چشمم با چرخوندن سرش سمته من سريع رده نگاهم و عوض كردم و چرخوندم سمته مامان +مامان…چيزه…چيكار ميكني؟ خسته ميشي بيا اينور مامان چرخيد سمته منو گفت -شب بياين اونور +مامان تازه يه روزه اومديم تو اين خونه بزار لااقل يه روزه كامل بمونيم داخلش -امير دلش كيك شكلاتي ميخواد به امير كه با لبخند داشت بهمون نگاه ميكرد نگاه كردم +خب از بيرون بخر
Показати все...
🦋💫🦋💫🦋💫🦋 💫🦋💫🦋💫🦋 🦋💫🦋💫🦋 💫🦋💫🦋 🦋💫🦋 💫🦋 🦋 #part85 #جــدال 🕊 مامان و محكم بغل كردم و هزاربار تو دلم ازش معذرت خواهي كردم -برو بالا مامان…برو هوا هم ديگه داره سرد ميشه مثل قبل گرم نيست…برين پسرم برين +مامان گريه نكن ديگه…بابا من كه همينجام مامان دستش و كشيد زيره چشماش و گفت -اتفاقا دلم به همين خوشه كه همينجايي تو همين خاكي وگرنه من دق ميكردم ناخوداگاه چشمام پر از اشك شد و سرمو انداختم پايين من دارم چيكار ميكنم؟ دارم چه بلايي سرشون ميارم؟ با حس گرمي دستي رو شونم سرمو اوردم بالا و به امير نگاه كردم -ما بريم ديگه…فعلا خدافظ ديگه بهشون نگاه نكردم و خودمو سپردم به امير نميدونم اصلا داشتم كجا ميرفتم…نفهميدم چجوري اين پله هارو رفتم بالا و وارد خونه شدم خونه اي كه براي باره اول بود ميديدمش فين فيني كردم و بدون اينكه نگاهش كنم گفتم +ميشه بگي اتاقه من كدومه امير بدون اينكه حرفي بزنه با انگشتش اتاق و نشون داد و من پرواز كردم سمت اتاق دره اتاق و بستم و بعد از قفل كردنش همونجا وا رفتم من داشتم چه غلطي ميكردم…خدايا من دارم چيكار ميكنم…مامانم بدونه من دق ميكنه خدايا من چه غلطي كردممممممممم ********************************* با صداي زنگ گوشيم بدون اينكه چشمام و باز كنم سعي كردم گوشيم و پيدا كنم با قطع شدن صداش بيخيال شدم و دوباره داشتم اماده ميشدم براي خوابيدن كه صداش بلند شد با بدبختي چشماي به هم چسبيدم و باز كردم و گوشيم برداشتم +بله -سلام مامان جان هنوز خوابين؟ +مگه ساعت چنده؟ به ساعت روي ميز نگاه كردم…اين ميزه من نبود! من كجام؟ اين اتاقه كيه؟ -امير هم هنوز خوابه؟ +امير؟ با ياداوري ديشب نفسم و دادن بيرون و موهام و گرفتم تو دستم…يادم رفته بود ديشب چه غلطي كردم…امير خونش و عوض كرده؟ -الو؟ +جانم مامان…بله امير هم خوابه…ديشب خيلي دير خوابيديم مامان خنديد و با صداي ارومي گفت -درد نداري؟ +ها؟ درد؟ درد چرا؟ -ولش كن! حالا كه بيدار شدي…برات كاچي پختم فرني هم همينطور الان برات ميارم، نخوابي دوباره…ناهار هم جگر بخور…به امير بگو…نه نميخواد خودم كه اومدم بهش ميگم، خدافظ با دهن باز به گوشي نگاه كردم…مامان چي ميگفت كاچي ديگه براي چي؟ اصلا چرا بايد درد داشته باشم؟؟ *********************************** با دستاي مشت شده سعي كردم خودمو كنترل كنم…موقعي كه مامان اومد امير تازه از خواب بيدار شده بود و هنوز گيج بود كه مامان چرا اومده و چرا داره بهش ميگه ناهار جگر بخورين -بخور ديگه سرد ميشه حالا…دلت درد نميكنه؟ با چشماي گشاد شده برگشتم سمته مامان و بلند گفتم +مامااااان…. امير كه مشخص بود هنوز سر در نيورده چخبره با همون موهاي ژوليده دستي به چشماش كشيد و گفت -من برم دوش بگيرم و بيام…با اجازه به محض رفتن امير چرخيدم سمت مامان و با حرص گفتم +مامان چي ميگي جلو امير…اخه چه دل دردي؟ بيچاره خشكش زده بود -اين واسه هر دختري طبيعيه! +يعني همه بايد همون شب ازدواجشون…اووووف خدايا به من صبر بدهههه، ببين مامان اين يه چيزيه بينه من و امير و نميخوام اينجوري جلوش حرف بزني و من هي سرخ و سفيد بشم مامان همينجوري كه با خنده كاسه ي فرني و ميذاشت جلوم نگاهي به سر تا پام كرد و گفت -اينقدر براي من لفظ قلم نيا…يه روز از ازدواجش گذشته واسه من فازه روشنفكري برداشته…فرني و بخور اينقدرم حرف نزن
Показати все...
🦋💫🦋💫🦋💫🦋 💫🦋💫🦋💫🦋 🦋💫🦋💫🦋 💫🦋💫🦋 🦋💫🦋 💫🦋 🦋 #part84 #جــدال 🕊 فرزاد بدون توجه بردش گوشه اي و ترجيح داد خوب با نوشيدني و مزه حالش و جا بياره -پدر صلواتي بزارش كنار بسه ديگه -بخور تا از اين حالت زهرماريت در بياي -تو كه ميدوني رو من اثر نداره فرزاد نفس عميقي كشيد و همينجوري كه شات بعدي و ميداد بهش گفت -اره ولي همون اميري ميشي كه قبل از ديدن الا بودي امير اب دهنش و قورت داد و سرش و چرخوند سمت مهسا ليوان شات از فرزاد گرفت و همينجوري كه به مهسا تو اين لباس سفيد نگاه ميكرد رفت بالا و گلوش سوخت مهسا: با تعجب به مرده روبه روم كه دستاش و باز كرده بود و مردونه ميرقصيد نگاه كردم اين امير بود؟ نه امكان نداشت! نكنه چيز خورش كردن دسته خودم نبود شروع كردم به خنديدن و رفتم سمتش +خوبي؟ لبخندي زد و همينجوري كه شونه هاش تكون ميداد چشمكي زد و گفت -يه شبه لذت ببر نتونستم خندم و كنترل كنم و بلند تر خنديدم اينقدر قشنگ ميرقصيد كه منم ناخداگاه با يه دست لباسم و گرفت و كم كم همراهيش كردم لبخندش بزرگت تر شد و اومد پشت سرم با يه دستش كمرم و گرفت و با اون يكي دستش بشكن ميزد اين امير نبود! اين امير هميشگي نبود! فرزاد و نيما و سياوش هم اومدن و شروع كردن به رقصيدن مهسا همين يه شبه…معلوم نيست ديگه كي همچين شبي برات رقم بخوره…پس لذت ببر…برقص…بخند…بلند…شايد ديگه نبيني اين روزارو ***********************************
Показати все...
اخ اخ كه چه ماجراهايي داريم با اين دلارام خانوم كم بدبختي دارن خودشون اينم اضافه شد😅
Показати все...
🦋💫🦋💫🦋💫🦋 💫🦋💫🦋💫🦋 🦋💫🦋💫🦋 💫🦋💫🦋 🦋💫🦋 💫🦋 🦋 #part83 #جــدال 🕊 اومد بره سمتش كه سياوش يكي زد رو شونه ي راستش و گفت -خيره سرت عروسيته اين اخما چين امير پوفي كشيد و دستي به ريشش كشيد -بگو اخه مرتيكه تو ماله ازدواج بودي -مرده حسابي چته مگه؟ امير با حرص اشاره اي به مهسا كرد و گفت -د اخه بيين؟ من ادميم كه بزارم زنم ميونه اين همه پسر برقصه؟ هيچي ديگه غيرت و خوردم يه ابم روش…خاك تو سرم اومد بره سمت مهسا كه بازوش توسط سياوش كشيده شد سياوش با لبخند نگاهش كرد و گفت -چي شده كه اقا اينقدر غيرتشون زده بالا؟ اين رگه غيرت و واسه دلارام چرا خرج نميكردي؟ حالا زنم زنم ميكني؟ امير خفه شوي ارومي گفت و رفت سمت مهسا سعي كرد اصلا به حرف سياوش فكر نكنه…چون ميدونست به هيچ نتيجه اي نميرسه مهسا با خوشحالي داشت بلند بلند ميخنديد و بالا پايين ميپريد حسه خوبي داشت عروس شدن، حس خوبي داشت بين اين همه ادم متفاوت باشي و اين مجلس براي خودت باشه با همه ميرقصيد…يه دور خودش و الهام مجلس و ميگرفتن تو دست يه دورم دوستاي امير دور تادورش حلقه ميزدن و حسابي حال ميكردن با قفل شدن كمرش توسط امير خنده از رو لبش رفت و خشكش زد صداي امير از پشت گوش پيچيد تو گوشش و كل تنش مور مور شد -خوش ميگذره عروس خانوم با ورود امير صداي جيغ و داد همه رفت بالا -مگه نگفتم شنلت در نيار مهسا با هر بدبختي بود به خودش مسلط شد و از امير فاصله گرفت لبخند زوري زد و براي اينكه جلوي چشم مامان باباش تابلو نباشه همينجوري كه خودش و با اهنگ تكون ميداد گفت -همه داشتن ميگفتن چرا شنل و در نمياري چي ميگفتم -ميگفتي من گفتم مهسا دوباره لبخند زد و گفت -همه دارن نگاه ميكنن اينقدر تابلو نباش امير -چيكار كنم…؟!!بيا بريم بشينيم فرزاد كه فهميده بود اين دوتا در حال بحث كردنن امير و محكم هول داد و گفت -مرد حسابي قر بده ديگه…بلرزون اين بي صاحابو
Показати все...
🦋💫🦋💫🦋💫🦋 💫🦋💫🦋💫🦋 🦋💫🦋💫🦋 💫🦋💫🦋 🦋💫🦋 💫🦋 🦋 #part82 #جــدال 🕊 داناي كل بدون حس نگاهش كرد و گفت -اينجا چيكار ميكني؟ -امير مامان! هيچي نگفت و فقط بهش نگاه كرد…اشك ميريخت و تو دل قربون صدقه ي اميرش ميرفت…اميري كه توي اين كت شلوار مشكي رنگ حسابي دل ميبرد -داماد شدي و من الان بايد بفهمم؟ امير با بي رحمي تمام پوزخندي زد و گفت -ميفهميدي هم چيزي عوض نميشد…سياوش من ميرم همين كه پشتش و كرد شهر بانو طاقت نيورد و از پشت پسرش و بغل كرد…هق هقش رفت بالا و گره ي دستاش و محكم تر كرد با عشق نفس كشيد و بوي اميرش و وارد ريه هاش كرد دلتنگ بود، دلتنگ پسري كه چند سال نديدش…پسري كه هنوز صداي گريه هاش توي گوشش بود امير اب دهنش و قورت داد و با صداي گرفته اي گفت -دقيقا سرت و جايي گذاشتي كه رد تمام دردهايي كه كشيدم اونجاست…من خيلي وقته فراموشتون كردم شهربانو خانوم…يادت بيار كه در برابر اون ضربه ها چجوري اسمت و عربده ميزدم خودت خجالت ميكشي و از اينجا… ادامه نداد…الان موقعش نبود، الان موقعش نبود كه خيلي چيزارو بگه…موقعه ي اين حرفا زماني بود كه اِلا كنارش باشه، بودن الا خيلي چيز هارو ثابت ميكرد! ولي الان نه…! -امير منو ببخش…بيا از اول شروع كنيم مامان…بيا اصلا خودم كمكت ميكنم كه از همشون انتقام بگيري…امير نكن با من اينجوري مامان…دلم براي اون لبخندات كه صداش كله خونه رو ميگرفت تنگ شده…امير من دلتنگم، من يه مادرم امير با خشم دستاي شهر بانو رو از خودش جدا كرد و برگشت سمتش…داد ميزد…از ته دل…دست خودش نبود، وقتي ياد اون روزا ميوفتاد ناخوداگاه سره همه داد ميزد، حتي مادرش… -مادر؟ تو مادري؟ بعد از اينكه بابا منو مثل يه اشغال انداخت تو كوچه ها تو چرا نيومدي همينجوري صاف تو چشماي من زل بزني بگي مادرم؟ هاااان؟ چرا منو پسره خودت حساب نكردي؟ چرا حرفاي مزخرف اميد و باور كردين؟ من همچين ادمي بودم؟ مگه من چندسالم بوووود؟ شهربانو با هق هق گفت -توي سن بلوغ بودي امير…اون حرفايي كه اميد ميزد يه جوري بود كه همه داشتن قانع ميشدن امير تعجبش چند برابر شد -چون ١٦ سالم بود بايد متهم ميشدم به كار نكرده؟؟ هفده سال…هفده ساله كه توي المان جون كندم به اينجا رسيدم…تنها كسي كه منو از اون لجن كشيد بيرون عمو سيامك بود…فرستادم المان تا بعد از ١٧ سال بيام همتون و به خاك سياه بشونم…ميدونم اميد و ميبيني، برو به خان داداش بگو امشب شب عروسيمه…عروسم كيه؟ همينو بهش بگو، يه واو جا ننداز، بهش بگو اسمه عروسم مهسا ميرزايي… فاميلشم بگو يه وقت اشتباه نگيره ها…بهش حتما بگو، اين تازه شروعشه، از مهسا شروع شد…منتظرم باشه…زت زياد پشتش و كرد و ازشون فاصله گرفت…تا اينجا كه راضي بود، با قدم هاي بلند رفت سمت تالار و كم كم صداي اهنگ براش بلند تر ميشد وارد شد و به جايگاه مهسا نگاه كرد…به جاي خاليش كه فقط شنلش اونجا بود نگاهي كرد و ناخودگاه اخم نشست روي پيشونيش خواست بره سمت مامانه مهسا كه يه لحظه خشكش زد اين مهسا بود كه داشت اون وسط با لبخند ميرقصيد و دلبري ميكرد؟
Показати все...
🦋💫🦋💫🦋💫🦋 💫🦋💫🦋💫🦋 🦋💫🦋💫🦋 💫🦋💫🦋 🦋💫🦋 💫🦋 🦋 #part81 #جــدال 🕊 با صداي بلند فيلمبردار تكوني خوردم و دست گل از دستم افتاد امير به خودش اومد و هردو از هم فاصله گرفتيم…بدون اينكه نگاهش كنم سرمو چرخوندم و دستمو گذاشتم روي قفسه سينم و سعي ميكردم نفسم و كنترل كنم مهسا لعنت بهت…جادو شدي مگه؟ چته تو دختر! چرا دستتو حلقه كردي؟ بدتر از اون چرا عينه اينا كه از خداشونه منتظر موندي تا بوست كنه لعنت بهت مهسا لعنت بهت -خبببب تموم شد…ديگه بريم سمت تالار كه بقيه فيلمارو اونجا بگيريم…هوا هم داره تاريك ميشه چرخيدم سمتشون و رفتم سمت دست گل قشنگ افتاده بود همون وسطي كه اينا هستن…نفس عميقي كشيدم و رفتم سمتشون همين كه خم شدم و دستم داشت به دسته گل ميرسيد بازوم محكم فشرده شد و با تعجب به امير كه گل و برميداشت نگاه كردم بازوم و محكم گرفته بود و قصد ول كردنش و نداشت دست گل و گرفت سمتم و توي يه قدميم ايستاد اخماش تو هم بود و جرعت نداشتم بپرسم چه مرگته چرا اينجوري ميكني +امير…اخ، بازوم با دندوناي بهم فشرده زل زد تو چشمام و گفت -يا همين الان ميري اون شِنِله كوفتيت و ميپوشي يا اون روي سگه منو ميبيني مهسا حالا فهميدم اين اخمش براي چيه! دسته گل قشنگ سمته فيلمبردار افتاده بود و موقعي كه خم شدم انگار اونم اون صحنه رو ديده بود بدون اينكه كلمه اي حرف بزنم و رفتم سمت شنلم كه داخل ماشين بود امير با همون اخما سوار ماشين شد و منتظر شد و بعد از پوشيدن شنل سوار شدم و بازم سكوت و ترجيح دادم ************************************ به الهام كه با لبخند ميومد سمتم نگاه كردم -خوش ميگذره خاااانوم؟ اشاره اي به جمع قاطي وسط كه در حال رقص بودن كردم و گفتم +تو بيشتر با خنده نشست جاي امير و گفت -واي بازم خوبه قاطيه وگرنه عمرا ميرفتم وسط…اينارو ول كن عكساتون خوب شد با ياد اوري اون بوسه اب دهنم و قورت دادم و ترجيح دادم چيزي راجبش نگم +اره بد نشد -تو چرا شنلت و در نمياري؟ +سردمه اره جون عمت سردته! بگو از اخم امير وحشت داري جرعت نميكني درش بياري -اوه اوه اهنگ و ببين…پاشو بيا وسط ديگه چقدر ناز ميكني…اينم در بيار تو يه حركت دكمه ي شنل و باز كرد و سريع از دورم برش داشت -بدو بريم وسط +الهام چيكار ميكني سردمههههه…بعدشم اصلا حوصله رقص و ندارم الهام بلند شد و دستمو محكم گرفت -پاشو ببينم انگار مراسم ختمه اينقدر رفته تو خودش…گريه هم بكن كه قشنگ تكميل بشه…مياي وسط ميرقصي گرمت ميشه اينقدر براي من بهونه هاي بيخود نيار سرمو چرخوندم و دنبال امير گشتم ولي نبود…همه اومده بودن…فرزاد نيما مهشيد ليلا و كلي از رفيقاي ديگش، از خانوادش هم فقط عمو سيامك اونجا بود و پسرش كه الان هم معلوم نبود با امير كجا رفتن -پاشو بهت ميگم بلند شدم و همراه الهام رفتم وسط، امير نميدونست شنلم و در اوردم ديگه فكر كن با اين وضعيت ببينه رفتم وسط و دارم ميرقصم
Показати все...
يكي از حدس هايي كه راجب رمان ميزنيد چيه؟؟!!🤔
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.