قصّه علی
225
Підписники
+124 години
-17 днів
+930 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
« نمیدانی ... »
در تو سالهاست
کسی را کشتهاند
او کیست؟ نمیدانی ...
سایهای که روحت را
به یغما برده است
او کیست؟ نمیدانی ...
تو را میبرد بالا
از قلّههای زندگی
شکوهی به قدرِ اورست
به تو میگوید:
قسم به زمان ...
قسم به هر زمانی که نمیدانی ...
و آنجا
پیرمردی در انتظارِ توست
در چشمهایش
مردی آشنا زیسته است
و تو گویی عمری را
جای او زندگی کردهای ...
چند سال است که آن بالاست؟
نمیدانی ...
پایینِ قلّه، مادریست
آغوشی دارد به بوی مادرت
میخواهی خود را پرت کنی پایین
باری دیگر در آغوشش آرام بگیری
پیرمرد دستت را میگیرد
با تو حرف میزند
به زبانی
که نمیدانی ...
و مادر آن پایین
لالایی میخواند
کدام لالایی را؟
نمیدانی ...
آن پایین با گریه میگویی:
خودت مرا بالا ببر مادر ...
مرا در این ارتفاعِ وحشت
تنها نگذار
چرا که در چشمهای آن مرد
سالهاست کودکی مرده است
و چشمهای پیرمرد
مرگِ هزاران کودک را به چشم دیده است
و مادر،
رهایت کرد به حال خودت
آسان
به همان رحمی که نمیدانی ...
و باقیاش را
نگفته میدانی
مقرّر است
هزارانبار
کشته شوی
و باز هم بمانی
به امید و ایمانی
که منشأش را نمیدانی ...
و باز، من این بالا
و باز، خیره به مسیر
خودهای کوچک و بزرگت را میبینی
چند سالشان است؟
چند سال است مردهاند؟
در کدامین احتمالِ موازی
عشق را به سینه فشردهاند؟
کدامشان هنوز زندهاند؟
تو هیچچیز نمیدانی ...
برخیشان زنده به ایمان
به بالای قصّۀشان مینگرند
برخیشان مُرده به افسوس
پایین را میمیرند ...
آویزان از تپّههای سهمگین
سقوط ...
و مرگ ...
از ارتفاعی که مهم هم نیست که بدانی
حال تا این سطر
باید بسیاریشان مرده باشند
در دست و پای زدن در غمی
که از زانوهایشان قویتر است
و نوری به نوکِ قلّه پدید میآید
جرقّههای کوچک و بزرگ
بر سرِ پیرمرد میبارند
مرگ میآید و همه میدانند ...
بوسهای از پیرمرد میگیرد
او را به ژرفنای شهر میدمد ...
و تو ابری، ابری که هیچگاه نمیباری
تنها ترینی، کسی را نداری
تنها احتمالِ موازیِ ممکن!
و اگر بمیرم
دیگر هیچ منی باقی نخواهد ماند
نه پیرمردی که بگرید
نه طفلی که بگرید
اینجا دیگر هیچکس گریه نمیکند
غم زانوهایت را در هم میشکند
و تو، تنهاترین منِ منهایت هستی
و یک وظیفۀ بزرگ
و هزاران عهد که با آنان بستی
چه عهدی ...
چه قراری ...
نمیدانی ...
و « اندوه، وزنی مبهم دارد؛
و تو ایستادهای ... »
به روی چه؟
نمیدانی ...
#علیرضا_ترکی | #موج_نو
@gheseyeali
❤🔥 4
بانوی شرقیِ من
ای غنیتر از شقایق
مالِ تو... ارزونیِ تو...
خورجینِ قلبِ این عاشق...
#ایرج_جنتی_عطایی
#Music
https://youtu.be/IyJ7Pj1LJjA?si=m02-bKE0dBseyxL4
ترانه : خورجین با صدای : ابی
ترانه : خورجین با صدای : ابی شعر : ایرج جنتی عطایی آهنگساز : بابک بیات تنظیم : بابک بیات دکلمه : محمود محمدیوسف اجرا : 1355 #صدای_ناب #ترانه #حرف_دل #دلنوشته #دلتنگی #حرف_دل #عاشق#عاشقانه #هایده #نوروز #نوستالژی #مهستی#حمیرا#ابی
Показати все...
برنامه ناشناس
بزرگترین ، قدیمیترین و مطمئنترین بات پیام ناشناس 📢 کانال رسمی و پشتیبانی 👨💻 @ChatgramSupport
00:19
Відео недоступнеДивитись в Telegram
جا مونده عطرِ لباست روی تنِ خاطراتم...
خواننده: علیرضا بیات
آهنگساز و تنظیمکننده: یاسین دادور
ترانهسرا: #علیرضا_ترکی
به زودی!
@gheseyeali
❤🔥 4
Repost from N/a
داستانِ " نافرجامی انگشتها"
شاهین زراعتی
*اینو حدوداً یه سال پیش نوشتم و ادیتش تازه تموم شد.
@out_doors
Repost from باستار
Фото недоступнеДивитись в Telegram
باستار برگزار میکند:
دورهمی شاهنامهخوانی
گرداننده: محمدجواد ترابی
زمان:
چهارشنبهها ساعت ۱۹:۰۰ تا ۲۰:۳۰
جلسه نخست ۸ خرداد ۱۴۰۳
- سرفصل این دورهمی:
داستان رستم و شغاد
هزینه: ۱۰۰ هزار تومان
حلقه شامل ۲ جلسه بهمدت یک ساعت و نیم است.
راههای ارتباطی:
ادمین باستار:
@baastaar
کانال باستار:
@baas_taar
اینستاگرام:
https://www.instagram.com/baas.taar
❤🔥 2