زندگی🍃
«برو.زندگی کن…» .. اگه باهام کاری داشتی اینجام: https://t.me/BChatBot?start=sc-466164929 .. تبادل نداریم. لطفا با ذکر نام، کپی کنید.
Більше1 113
Підписники
Немає даних24 години
+67 днів
+3230 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
دلم میخواد یکی دو هفته تهران نباشم، برم خونهمون پیش مامانجون، خودم با خودم باشم، عصرها فاطمه بیاد پیشم، بریم قدم بزنیم، بریم پیش دایی جون، یه فاتحه بفرستم.
دلم فرار کردن میخواد.
همین چند روز آینده خواهم رفت…
شلوغی ذهنم باعث میشه شبها بیدار شم و فکر کنم، بیدار بشم و فکرکنم و منطقیتر رفتار آدم هارو تحلیل کنم، توی سکوت شب، تو دیگه میتونی خیلی دقیق بفهمی چی داره اذیتت میکنه، کدوم رفتار چه کسی رو مخته، چه چیزی داره بهت استرس وارد میکنه؛ ولی آیا تو با همهی اینها میتونی کنار بیای؟!
شبها غمگینتر از کلروزم، انگار کل بار روز میاد میشینه روی شونهی سمت چپم و سنگینی میکنه، پر از حسهای متفاوتم، دورافتادن، جدا افتادن، خوب نبودن، ترسیدن، خسته شدن، مرور خاطرات، همهی اینها جمع شده تو یه کالبد، که نزدیکترین شکلش یه پیرزن بد شکل و پیره، نشسته روبروم و هی عصاشو میزنه توی مخم.
حتی الان همون پیرزن بهم میگه تو دیگه مثل سابق خوب نمینویسی مخصوصا ایندچند روز، وقتشه در اینجا رو هم تخته کنی و بره تو لیست کارهای ناموفقت…
Фото недоступнеДивитись в Telegram
گفته بود که منشن بذاریم تا ما رو به یه ارایه توصیف کنه، من رو اینجوری گفت و حس کردم چقدر دوست دارم استعارهی مکنیه باشم.
00:18
Відео недоступнеДивитись в Telegram
امروز آشپشتپای ح رو خوردم، راهی مکه است، بغلش کردم، در گوشش گفتم من رو خیلی زیاد دعا کن، سفت بغلش کردم و احساس کردم قراره جایی بره که نیمی از خودم رو جا گذاشتم…