cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

"⁦♥️⁩🌸 حـس خوب 🌸♥️"

♥رمــانهای جـذاب بـدون ســـانسـوررر❤ 🎀پستای متنوع و زیبـا🎀 کپی و فوروارد رمان بدون نام کانال ممنوع

Більше
Рекламні дописи
41 471
Підписники
-23024 години
-1 7967 днів
+2 44830 днів
Час активного постингу

Триває завантаження даних...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
Аналітика публікацій
ДописиПерегляди
Поширення
Динаміка переглядів
01
❤️🎙فریبا فتاحی رهنمودهایی که باید برای بهبود زندگی مان به کار ببندیم و هر لحظه به خود یادآور شویم ..    ☞❥ @heessekhooube 🔚
30Loading...
02
💎بدون شرررح🥺😔🖤    ☞❥ @heessekhooube 🔚
490Loading...
03
📚داستان شعله های آتش🔥🔥 پارت ۱۱۳ همینطور که میرفتم به اتاقم گفتم : چشم ؛ نیازی نیست ؛ من کاری نمیکنم؛ ولی آقای تو نمیتونه از آه مظلوم فرار کنه؛ شاید یک روز خود خاتون جان با من روبرو بشه اونو میخواین چیکار کنین ؛ لباسم رو که عوض کردم رفتم تا دست و صورتم رو بشورم ؛ توی آینه خودمو نگاه کردم چقدر حس خوبی داشتم؛ اون احساس ضعف و ناتوانی دیگه در من نبود ؛ وقتی برگشتم پیش عشرت خانم سئوالش رو تکرار کرد و گفت منونترسون جواب بده قول میدی گلی رو از خودت دور کنی؟ گفتم نه من گلی رو دوست دارم این کارو نمیکنم؛ ولی قول میدم خیالشو راحت کنم که فامیل معتضدی نیستم یک طوری که بره و به خانم بالا بگه ؛ گفت : نه مثل اینکه تو یک چیزیت میشه نکنه نقشه ای داری؟ گفتم کی من ؟ نقشه ؟ نه ؛ منم نمیخوام توی درد سر بیفتم حالا واقعا دلم می خواد دکتر بشم الان دیگه با زندگیم ساختم صبوری رو هم یاد گرفتم میدونم که از بالا و پایین پریدن و فریاد زدن و غصه خوردن هیچی درست نمیشه؛ ولی اینم میدونم روز خواری و خفت جوادخان نزدیکه.. گفت: مادر هیچوقت برای کسی بد نخواه؛ گفتم : نه نمی تونم برای این آدم نمیتونم ؛ عشرت خانم ناهار رو با ما خورد و کلی سفارش کرد و رفت ؛ بدرقه اش کردم تا دم در به آسمون نگاه کرد و گفت: هوا ابری شده برو تو الانه که بارون بگیره ؛ وقتی در رو میبستم دونه های بارون رو روی صورتم حس کردم؛ آسمون واقعا تیره و تار شده بود ؛ نشستم لب حوض ؛ ماهی کوچولوی عید بزرگ شده بود و با حرکاتی که به بالهاش میداد و با سرعت از این طرف به اون طرف میرفت به نظرم خوشحال اومد ؛ دستم رو بردم توی آب و چند موج درست کردم و زیر لب گفتم جوادخان معتضدی یک دست غیبی این موج رو راه انداخته و تو دیگه نمیتونی ازش فرار کنی ؛ منتظر باش وقتی آدم دلش شاد باشه ابرهای تیره رو زیبا ؛ و ماهی توی حوض رو خوشحال می ببینه ؛ و اگر دلت خوش نباشه حتی از نور خورشید هم بدت میاد ؛ من اون روز همه چیز رو زیبا و دوست داشتی میدیدم ؛ تمام اونشب رو بارون اومد و من احساس میکردم داره غم های منو میشوره و با خودش میبره ؛ و با صدای شرشر بارون خوابم برد ؛ روز بعد پنجشنبه بود من تا ساعت ده خوابیدم؛ عاطفه حوصله اش سر رفته بود و مدام میومد صدام میکرد ولی تا چشمم رو باز میکردم و آسمون رو ابری میدیدم یک کش توی رختخواب خودمو میدادم و دوباره خوابم می برد خوابهای رویایی میدیدم و غرق در لذت بودم که صدای زنگ در بیدارم کرد؛ چشمم رو باز نکردم حتی برام مهم نبود کی دوباره در اون خونه رو زده ؛ که عاطفه هراسون اومد و گفت: پاشو مادر ؛ پاشو آقا وحید آزاد شده اومده در خونه ؛ از جام پریدم و یک فکری کردم و گفتم بهش بگو خوابم ؛ گفت : وا؟ مادر ؟ خوبه والله توام مثل فرنگی ها شدی؛ بیچاره به خاطر تو زندانی کشیده پاشو تو رو خدا گناه داره ؛ دم در منتظره :گفتم: خیلی خب بلند میشم ولی تو برو بگو خوابم پیام بزاره و بره ؛ با اعتراض گفت: خوبه والله نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار ؛ من میدونستم اون پسر خوشگله دل تو رو برده دیگه وحید رو نمی خوای : گفتم: عاطفه ؟ باز تو برای خودت قصه ساختی؟ برو دیگه ؛ این حرفا رو بهش نزنی؟ گفت : نه بابا تو می تونی دل کسی رو بشکنی من نمیتونم ؛ در واقع با اومدن وحید در خونه موافق نبودم و میخواستم عاطفه اینطور فکر کنه که برام اهمیتی نداره ولی دلم برای دیدن وحید پر میزد و خیلی دلتنگش بودم ؛ عاطفه رفت و من خواب آلود روی تخت نشستم تا ببینم چه پیغامی از طرف اون میاره وحید با صدای بلند گفت: لیلی ؟ کجایی؟ آروم گفتم : وای وحید وای از دست تو چرا متوجه نیستی چیکار داری میکنی؟ و خودشو رسوند به پشت در اتاق من ؛ در باز بود ولی اون یکم اونطرف تر ایستاد و گفت : چرا؟ چرا این کارو با من میکنی ؟ بلند شدم و دستی به سرم کشیدم و بلند گفتم عاطفه چای آماده اس؟ بريز من الان میام ؛ آقا وحید تشریف داشته باشین تا آماده بشم ؛ لباسم رو عوض کردم و برای رفتن به دستشویی از اتاق رفتم بیرون نگاهی با غیظ به من کرد و گفتم سلام خوش اومیدن کی از زندان آزاد شدین؟ اون فقط بهم نگاه کرد ؛ رفتم دست و صورتم رو شستم و برگشتم به اتاقم و با یک لبخند گفتم: خودت نمیدونی چقدر دوستت دارم دیوونه : ادامه دارد.. نویسنده خانم گلکار..    ☞❥ @heessekhooube 🔚
820Loading...
04
📚داستان شعله های آتش🔥🔥 پارت ۱۱۱ بازم خندید ولی این بار به نظرم رسید که خیلی زورکی این کارو کرد و گفت : چه خوب ؛ پس من دیگه نگرانت نباشم؟ گفتم: آخه برای چی خودت رو مسئولیت من میکنی؟ ما فقط دوست هستیم اینطور نیست؟ گفت: نه من خودمو مسئول تو نمی دونم ولی دوستی ما ایرانیها اینطوریه تا زیر و روشو در نیاریم راحت نمیشیم : گفتم : زیر و روی چی رو در بیاری منظورت چیه ؟ :گفت ول کن بابا تو خیلی سر . سخت و مرموزی ؛ اون روز توی بیمارستان ما رو بردن به اتاق دکتر احمدی که رئیس بیمارستان بود ؛ و برای ما ده نفر یک سخنرانی نیم ساعته کرد و گفت : شما پزشکان آینده ی این مملکت هستین و از تعهد یک پزشک نسبت به بیمارانش گفت و اینکه ما باید در این مدت کارآموزی فقط با دقت نگاه کنیم و یاد بگیریم و هیچ وظیفه ی دیگه ای نداریم؛ نه حق اظهار نظر و نه دخالت در کار کادر بیمارستان ؛ بعد ما رو دو دسته کرد تا همراه یک دکتر باشیم و اگر لازم دونست کمکش کنیم؛ و اینجا باز سیروس از من جدا شد ؛ ولی اعتراضی نکرد و احساس میکردم حال خوبی نداره و اوقاتش تلخه ؛ درسی روپوش هامون رو پوشیدیم و یک کلاه به دخترا دادن که سرمون کردیم؛ و اونجا بود که حس خوبی بهم دست داد تازه متوجه شده بودم که چه راهی در زندگیم باز شده تا اون موقع با بی تفاوتی نسبت به درسی که میخوندم جلو میرفتم ؛ وقتی دکتر آستانی ما رو مرخص کرد فورا روپوشم رو در آوردم و با سرعت رفتم بیرون بیمارستان تاکسی گرفتم و منتظر سیروس نشدم؛ چون احساس کردم سیروس دیگه زیادی میخواد خودشو وارد زندگی من بکنه و از این کار خوشم نمی اومد چون می دونستم که ممکنه برای هر دومون درد سر بشه ؛ وقتی رسیدم خونه و وارد ساختمون شدم عشرت خانم رو دیدم که داره به عاطفه کمک می کنه میز ناهار رو آماده می کنن ؛ با خوشحالی پریدم بغلش کردم و گفتم : وای اومدین دلم براتون تنگ شده بود ؛ تو رو خدا زود به زود بیاین اینجا ؛ :گفت دورت بگردم تو که دیگه دوست تازه پیدا کردی ؛ :گفتم گلی رو میگن ؟ عشرت خانم خیلی دوستش دارم اصلا دلم نمی خواد ازش جدا بشم چقدر این دختر خوبه ؛ گفت: بیا بشین خستگیت در بره برات خبرایی دارم؛ :گفتم خسته نیستم روز خوبی داشتم امروز برای اولین بار حس دکتر بودن بهم دست داد : خودمم نمیدونستم که چقدر این شغل رو دوست دارم؛ امروز فهمیدم که شاید برای همین کار ساخته شدم ؛ گفت: کارایی که آقا برای همه می کنه همینطوره ؛ :گفتم حرفشو نزن اصلا نمیخوام اسمش بیاری ؟ حالا بگو خبرای شما چی هست؟ گفت : عاطفه غذا رو بکش لیلی گرسنه اس برو مادر دست و صورتت رو بشور و بیا بشین باهات حرف دارم؛ گفتم: یک کلمه بگین در مورد چیه بعد میرم ؛ گفت: خانم بالا ؛ حالا برو تا مفصل برات تعریف کنم ؛ با هیجان پرسیدم خانم بالا ؟ نمیتونم صبر کنم عشرت جون الان بگو نمیخوام لباسم رو عوض کنم تو رو خدا حرف بزن حتما در مورد من چیزی گفته : بگو : بگو؟ لبخند تلخی زد و گفت ای لعنت به من که نمی تونم جلوی دهنم رو نگه دارم؛ خیلی خب ؛ نمی دونم خوبه یا بد ولی میگم ؛ گلناز چند روز پیش مثل اینکه اومده بود خونه ی تو آبگوشت خورده بود و نشست و برای خانم بالا و مامانش و من تعریف کرد ؛ حالا با چه آب و تابی خدا می دونه من که دل توی دلم نبود که بدری زمان دعواش کنه ؛ ولی گلناز اونقدر خوشحال بود و بهش خوش گذشته بود که دلمون نیومد بهش حرفی بزنیم؛ ولی بعدا بدری زمان کشیدش کنار وازش خواست که دیگه به دیدن تو نیاد که البته اونم قانع نشد ؛ ولی آخرای شب بود که برای خانم بالا که قرص هاشو بردم که بخوره بهم گفت کارت دارم ؛ لیلی از این حرفی که میخوام بهت بزنم امیدوار ناراحت نشی مادر؛ هنوز هیچی معلوم نیست : :گفتم : خب : خب بگو دیگه جون کندم خندید و گفت: باید یگی جونم به لبم رسید : من رفتم آب ببرم گفت بشین    ☞❥ @heessekhooube 🔚
941Loading...
05
📚داستان شعله های آتش🔥🔥 پارت ۱۱۲ خلاصه خانم بالا ازم خواست بیام ببینم تو کی هستی باور کن تا اینو شنیدم مو به تنم راست شد ؛ تازه هنوز نمی دونستم برای چی می خواد این کارو بکنه گفتم : خانم ول کنین گلی این همه دوست داره ما چرا باید بریم و تحقیق کنیم؟ گفت : نه عشرت من باید مطمئن بشم که اشتباه نمی کنم؛ ازت میخوام راستشو بهم بگی تو واقعا وقتی رفتی بالای سر خاتون بچه ای اونجا نبود؟ گفتم: نه خانم نبود ؛ گفت : دروغ میگی میدونم توام از جوادخان می ترسی : در حالیکه دست و پام میلرزید و نمی تونستم خودمو نگه دارم گفتم : حالا چه ربطی داره ؛ سرم داد زد تو فکر میکنی من احمقم؟ اگر حرف نمیزنم شعور هم ندارم؛ خاتون وقتی برگشته بود خونه قسم می خورد بچه اش کنارش بوده و صدای گریه هاشو می شنیده حتی میگفت یکی دوبار چشمم رو باز کردم و دیدمش ؛ بعدام که جوادخان ضرب العجل رفت فرنگ: چه میدونم لندن ؛ من خودم حواسم بود ولی به خاطر خاتون حرفی نزدم؛ حالا گلی میگه یک دختر از لندن اومده اسمش لیلی هست و پدر و مادرش مردن فامیلشم مثل ماست تازه اون دخترم شکل خاتونه تو باشی شک نمیکنی ؟ مگه میشه این همه نشون رو نادیده گرفت ؟ لیلی نمی دونی چه حالی شدم قلبم داشت از کار میفتاد ؛ گفتم: خانم بالا شما چرا اون موقع ساکت موندین ؟ خب به همون خاطرم باید الان هم نادیده بگیریم نه آقا عوض شده و نه چیز دیگه ای ؛ فرض کنین این دختر خاتون باشه که نیست ، اوو ، اونقدر ، فامیلشون با هم یکی هست ولی فامیل نیستن ؛ حالا گیرم که بود میخواین چیکار کنین زندگی خاتون رو بهم بزنین؟ یا باز آقا مصیبت های اون روزا رو به سرمون بیاره؟ گفت : بیاره دیگه آب از سرم من گذشته دیگه ازش نمیترسم میخوام بدونم.. دختر خاتون زنده اس یا نه؛ اگر باشه نمیزارم آوارگی بکشه خودم یک جوری میگیرمش زیر بال و پر خودم؛ گفتم : قربونتون برم خانمم خودتون میدونین که آقا روزگار همه ی ما رو سیاه می کنه اگر یکبار دیگه دست روی شما دراز کنه با این همه مریضی طاقت میارین ؟ من هاج و واج از کار خدا مونده بودم ؛ اون راست می گفت نمی فهمیدم این خبر خوبه یا بد ولی بی اختیار اشک میریختم ؛ شاید از گردش اعجاز انگیز سرنوشت و اینکه چطور گاهی هر چی تلاش میکنی به نتیجه ی عکس میرسیم و گاهی بدون اینکه دخالتی داشته باشیم خود به خود همه چیز اونطور که میخوایم پیش میره.. پرسیدم: جواد خان خانم بالا رو کتک می زد ؟ عشرت خانم یک نفس بلند کشید تا بتونه ادامه بده و گفت : وقتی جوون بودن که خیلی زیاد همیشه بدن اون بنده ی خدا کبود بود؛ یکبار یادمه اوایل ازدواجش بود من سه چهار سالی از خانم کوچکتر بودم؛ توی اون خونه ی قدیمی زندگی میکردیم ؛ عید قربان بود آقا بزرگ پدر آقا رو میگم ؛ سال قبل مکه رفته بودحالا میخواست قربونی بده ؛ یک عده مرد توی حیاط جمع شده بودن ؛ خانم بالا که زن جوونی بود رفت پشت پنجره تا ببینه چه خبره ؛ همون موقع آقا رسید و اونو دید ؛ چشمت روز بد نبینه اونقدر اونو زد که کارش به حکیم و دوا افتاد ؛ گفتم : این مرد جنون کتک زدن داره ؛ روانی ؛ یکی باید جلوشو بگیره آخه نمی فهمم همین آدم چرا باید یک صاحب منصب باشه و رئیس یک کار مهم در این مملکت ؛ حتما اونجا هم رحم نداره و از این کار لذت میبره ؛ گفت: نمیدونم والله چی بگم از کار خدا سر در نمیارم چرا اینو به زمین گرم نمی زنه؟ گفتم : خب حالا بالاخره چی شد؟ گفت هیچی دیگه بدری زمان رو واسطه کردم ولی خانم پاشو توی یک کفش کرده که تحقیق کنیم ببینم تو کی هستی؛ بدری زمان منو فرستاد و گفت بهت سفارش کنم مبادا به گلی حرفی بزنی و اگر اصرار کرد خانم بالا رو ببینی قبول نکن ؛ یک چیزی از گذشته خودت بگو و خیالشو راحت کن که به خانم بالا بگه که خیال اونم راحت بشه مثلا بگو توی فرنگ فامیل داری و قراره برگردی ؛ یک طوری هم گلی رو از خوت دور کن نزار خیلی باهات صمیمی بشه به خدا تو خشم آقا رو ندیدی همه رو از دم تیغ میگذرونه ؛ تازه ما برای خودت نگران هستیم بدری زمان میترسه تو رو سر به نیست کنه لیلی جان باور کن ازش بر میاد ؛ از جام بلند شدم نمیدونم چرا خونسرد بودم انگار که موجی راه افتاده بود رو میدیدم و به نظرم میومد دیگه نه دست منه و نه دست بدری زمان و عشرت خانم که بتونیم جلوشو بگیریم ؛ عشرت خانم گفت : کجا میری؟ چرا حرف نمی زنی بگو مادر که نمیزاری گلی بیشتر از این جلو بره منم خیالم راحت بشه و برگردم خونه ؛    ☞❥ @heessekhooube 🔚
10Loading...
06
⭕️ وضعیت قیمت دلار و طلا بعد از شهادت رئیس جمهور:
5880Loading...
07
⭕️⭕️خانمهایی که بلد نیستن کی طلا بخرن و کی بفروشن حتما تو این کانال عضو بشن👇        🤦🏻‍♀خرید فروش طلا➡️➡️ اگر مغز اقتصادی خوبی نداری حتما بیا این کانال👌
2 2552Loading...
08
⭕️ وضعیت قیمت دلار و طلا بعد از شهادت رئیس جمهور:
1 0851Loading...
09
🔴اگه اسفند میدونستی دلار از ۴۸ هزارتومن تا ۷۰ هزارتومن هم میره، چقدر ازش میخریدی؟! باورش سخته ولی این کانال تنها کسی بود که ماه پیش که دلار به ۷۰ رسید گفته بود این ماه میاد زیر ۶۰! الان هم داره از دلار زیر ۵۵ حرف میزنه!!👇 https://t.me/+UCGTYgkwnrg3MDlk
2 2231Loading...
10
🔴 #مهم جزوات امتحان نهایی و شبه نهایی تمامی رشته ها در کانال زیر کاملا رايگان قرار گرفت 🟢 هر امتحان رو توی ۵ ساعت ببند ⬇️ @nahaii20
2 0972Loading...
11
Media files
1 6866Loading...
12
جشن تولد داری و بلد نیستی چجوری میز تولد بچینی 😜 بیا با فینگر فودهای اینجا چشم جاریتو در بیار😄😎
1 9341Loading...
13
من عاشق دوناتم هر چی تو خونه میپختم مزه دونات بازاری رو نداشت فوت و فنشو از این کانال یاد گرفتم 👌 @fiinger_food
1 95711Loading...
14
فقط آخرش رضویان🤣🤣    ☞❥ @heessekhooube 🔚
1 74028Loading...
15
❌چنتا از اینایی که گفتم دوست صمیمی و همیشگی ات هست❓    ☞❥ @heessekhooube 🔚
1 69416Loading...
16
Media files
2 05741Loading...
17
همینطور که میبینید قرار بود دوتایی باشند یهو سه تایی شدن همینقدر جذ،،اب و دوستداشتنی😍😘❤💋این وید_یو یه نکته داره کی فهمید؟هر کدوم متوجه شدین کا،،منتش کنید😊🧡😍    ☞❥ @heessekhooube 🔚
1 87025Loading...
18
👍یه وقتایی باید بذاری هر کی هر جوری دوست داره در موردت فکر کنه... خوب و بدش اصلا برات مهم نباشه ولی تو هدفت یادت نره🌸 اون تو زمان گیر میکنه و تو رشد میکنی بعضی وقتا خوبه بذاری بعضیا مشغول اضافه کاری باشن تا تو بری بالا 🌺❤️ #رادیو_انرژی😊🌹🌱    ☞❥ @heessekhooube 🔚
1 84818Loading...
19
Media files
2 06830Loading...
20
🎥من سر قرارم تو کجایی؟ 💠برای سلامتی و ظهور امام زمان (عج) صلوات...    ☞❥ @heessekhooube 🔚
1 87613Loading...
21
💐سـ❤️ ـلام 😍 ✋ 🌸 روزتون پراز خیروبرکت 🌸 🌹 امروز . جمعه ☀️ ۴ خرداد ۱۴۰۳خورشیدی 🌙 ۱۵ ذی القعده ۱۴۴۵ قمری 🌲 ۲۴ می ۲۰۲۴ میلادی 💯ذکر_روز 🌸🌿اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم 🌿🌸       ☞❥ @heessekhooube 🔚
1 91028Loading...
22
✨﷽✨الهی به امیدتو ♥️حق‌ داده‌ به ‌ما وعده‌ے ‌خیر و حسنات🌺 ♥️هم وعده‌ے جنات سراسر نعمات🌺 ♥️خواهی ‌‌شود نصیب ‌تو این ‌برڪات🌺 ♥️بر خاتم انبیا محمد(ص)صلوات🌺 🌺اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 🍃مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🌺وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ☞❥ @heessekhooube 🔚
1 90815Loading...
23
🔴روزی ۷ ۸ ساعت داری تو چنلا و پیجا وقت تلف میکنی بجاش بیا یاد بگیر مستقل باشی 😐⬇️⬇️ https://t.me/+UCGTYgkwnrg3MDlk
8411Loading...
24
😮😲 منتظر تحلیل دلار امشب سینابیت هستی توام.؟ قویترین کانالی که بهت میگه دلار چی میشه. رو داری.؟ ✅ https://t.me/+UCGTYgkwnrg3MDlk
2 0790Loading...
25
🔴 پشمام دلار یهو از ۵۵ شد ۶۰ هزارتومان! بعد از حادثه ترور رئیسی تکلیف دلار چی میشه؟! تحلیل کامل رو اینجا ببین ⬇️ https://t.me/+UCGTYgkwnrg3MDlk
2 1440Loading...
26
😲 سوالات احتمالی نهایی رسید👇 سوالات هر درسو جلوش گذاشتم🤤🔽 📕-ادبیات :   download@ 📙-دینی :    download@ 📕-عربی :   download@ 📙-زبان :   download@ 📕-زیست :  download@ 📙-دوروس ریاضی :  download@ 📕-فیزیک :    download@ 📙-شیمی :    download@ 📕-درس های انسانی :   download@
2 5186Loading...
27
عالیه👆👆👆
1980Loading...
28
#همسایه ام چه میکرد؟👱‍♀️ # مجبور شدم بخاطر کار همسرم بیام شهر بزرگی زندگی کنم.واحدروبه رویمون خانوم ۴۰ ۵۰ ساله بود.هر روز می‌اومد خونه ما همیشه هم آرایش کرده و شیک.✨ تا اینکه هرروز غروب منو به صرف چای دعوت میکرد خونشون درست نیم ساعت بعد برگشتن خواب سنگینی منو می‌گرفت سرشب از خواب بیهوش میشدم تا اینکه شک کردم رفتم خونشون چای برداشتم وقتی برا کاری رفت آشپزخونه چای خالی کردم تو گلدون نیم ساعت بعد رفتم خونه بعد یه ساعت 🔽🔼 خواندن ادامه ➡️
3290Loading...
29
😮😧 سوالات کنکور لـو رفـت😱
3 1210Loading...
30
🔴🔴دریافت سوالات احتمالی کنکور ◀️ مشاهده سوالات 🔍
1 1020Loading...
31
🔵پیشنهـــــــــاددد ویژژژه⬆️⬆️⬆️
7940Loading...
32
#همسایه ام چه میکرد؟👱‍♀️ # مجبور شدم بخاطر کار همسرم بیام شهر بزرگی زندگی کنم.واحدروبه رویمون خانوم ۴۰ ۵۰ ساله بود.هر روز می‌اومد خونه ما همیشه هم آرایش کرده و شیک.✨ تا اینکه هرروز غروب منو به صرف چای دعوت میکرد خونشون درست نیم ساعت بعد برگشتن خواب سنگینی منو می‌گرفت سرشب از خواب بیهوش میشدم تا اینکه شک کردم رفتم خونشون چای برداشتم وقتی برا کاری رفت آشپزخونه چای خالی کردم تو گلدون نیم ساعت بعد رفتم خونه بعد یه ساعت 🔽🔼 خواندن ادامه ➡️
7040Loading...
33
🔹گوشیم ۷ میلیونه ماهی ۱۷ میلیون ازش درمیارم 😂🔵
2 5660Loading...
34
👍دخترم ۲۳ سالمه . درآمدم ماهی ۵۰۰ میلیونه .شاید فکر کنید شوگر ددی دارم و ازون پول میگیرم ولی به عرضتون برسونم ازین کانال یاد گرفتم درامد دلاری داشته باشم عین آب خوردن 🥴⬇️ @Daramad
2 5170Loading...
35
👍حتمــــــــــاااا بخونید ⬆️⬆️⬆️
1 3740Loading...
36
💞#روز عقدمون همسرم بهم گفت مادرم هر هدیه ای بهت داد رو قبول کن و جلو مهمونا بازش نکن...پرسیدم چرا؟گفت فعلا نپرس،فقط بازش نکن.. ....شب شد و مادرشوهرم بعنوان زیر لفظی یه جعبه  رو بهم داد..دل تو دلم نبود آخرشب بشه بازش کنم..بیبینم چیه و معنی حرف همسرم چیه...وقتی مهمونا رفتند خواستم بازش کنم که یهویی..⬇️⬇️ ادامه ی داستان کلیک کنید. ➡️
1 4091Loading...
37
قیمه و قورمه رو بزار کنار دیگه یاد بگیر اقتصادی و شیک پذیرایی کن 🥪🫕🍽
3 0730Loading...
38
آموزش فینگر فود ویژه مجالس بورک و پیش غذای ترک😋 🌶 کاناپ مرغ و سبزیجات🌽 کشک بادمجان لقمه ای 🍞 پای مرغ و راتاتویی 🍕 تارت و‌توپک‌سوخاری 👇👇 @fiinger_food
3 1214Loading...
01:00
Відео недоступне
❤️🎙فریبا فتاحی رهنمودهایی که باید برای بهبود زندگی مان به کار ببندیم و هر لحظه به خود یادآور شویم ..    ☞❥ @heessekhooube 🔚
Показати все...
01:00
Відео недоступне
💎بدون شرررح🥺😔🖤    ☞❥ @heessekhooube 🔚
Показати все...
📚داستان شعله های آتش🔥🔥 پارت ۱۱۳ همینطور که میرفتم به اتاقم گفتم : چشم ؛ نیازی نیست ؛ من کاری نمیکنم؛ ولی آقای تو نمیتونه از آه مظلوم فرار کنه؛ شاید یک روز خود خاتون جان با من روبرو بشه اونو میخواین چیکار کنین ؛ لباسم رو که عوض کردم رفتم تا دست و صورتم رو بشورم ؛ توی آینه خودمو نگاه کردم چقدر حس خوبی داشتم؛ اون احساس ضعف و ناتوانی دیگه در من نبود ؛ وقتی برگشتم پیش عشرت خانم سئوالش رو تکرار کرد و گفت منونترسون جواب بده قول میدی گلی رو از خودت دور کنی؟ گفتم نه من گلی رو دوست دارم این کارو نمیکنم؛ ولی قول میدم خیالشو راحت کنم که فامیل معتضدی نیستم یک طوری که بره و به خانم بالا بگه ؛ گفت : نه مثل اینکه تو یک چیزیت میشه نکنه نقشه ای داری؟ گفتم کی من ؟ نقشه ؟ نه ؛ منم نمیخوام توی درد سر بیفتم حالا واقعا دلم می خواد دکتر بشم الان دیگه با زندگیم ساختم صبوری رو هم یاد گرفتم میدونم که از بالا و پایین پریدن و فریاد زدن و غصه خوردن هیچی درست نمیشه؛ ولی اینم میدونم روز خواری و خفت جوادخان نزدیکه.. گفت: مادر هیچوقت برای کسی بد نخواه؛ گفتم : نه نمی تونم برای این آدم نمیتونم ؛ عشرت خانم ناهار رو با ما خورد و کلی سفارش کرد و رفت ؛ بدرقه اش کردم تا دم در به آسمون نگاه کرد و گفت: هوا ابری شده برو تو الانه که بارون بگیره ؛ وقتی در رو میبستم دونه های بارون رو روی صورتم حس کردم؛ آسمون واقعا تیره و تار شده بود ؛ نشستم لب حوض ؛ ماهی کوچولوی عید بزرگ شده بود و با حرکاتی که به بالهاش میداد و با سرعت از این طرف به اون طرف میرفت به نظرم خوشحال اومد ؛ دستم رو بردم توی آب و چند موج درست کردم و زیر لب گفتم جوادخان معتضدی یک دست غیبی این موج رو راه انداخته و تو دیگه نمیتونی ازش فرار کنی ؛ منتظر باش وقتی آدم دلش شاد باشه ابرهای تیره رو زیبا ؛ و ماهی توی حوض رو خوشحال می ببینه ؛ و اگر دلت خوش نباشه حتی از نور خورشید هم بدت میاد ؛ من اون روز همه چیز رو زیبا و دوست داشتی میدیدم ؛ تمام اونشب رو بارون اومد و من احساس میکردم داره غم های منو میشوره و با خودش میبره ؛ و با صدای شرشر بارون خوابم برد ؛ روز بعد پنجشنبه بود من تا ساعت ده خوابیدم؛ عاطفه حوصله اش سر رفته بود و مدام میومد صدام میکرد ولی تا چشمم رو باز میکردم و آسمون رو ابری میدیدم یک کش توی رختخواب خودمو میدادم و دوباره خوابم می برد خوابهای رویایی میدیدم و غرق در لذت بودم که صدای زنگ در بیدارم کرد؛ چشمم رو باز نکردم حتی برام مهم نبود کی دوباره در اون خونه رو زده ؛ که عاطفه هراسون اومد و گفت: پاشو مادر ؛ پاشو آقا وحید آزاد شده اومده در خونه ؛ از جام پریدم و یک فکری کردم و گفتم بهش بگو خوابم ؛ گفت : وا؟ مادر ؟ خوبه والله توام مثل فرنگی ها شدی؛ بیچاره به خاطر تو زندانی کشیده پاشو تو رو خدا گناه داره ؛ دم در منتظره :گفتم: خیلی خب بلند میشم ولی تو برو بگو خوابم پیام بزاره و بره ؛ با اعتراض گفت: خوبه والله نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار ؛ من میدونستم اون پسر خوشگله دل تو رو برده دیگه وحید رو نمی خوای : گفتم: عاطفه ؟ باز تو برای خودت قصه ساختی؟ برو دیگه ؛ این حرفا رو بهش نزنی؟ گفت : نه بابا تو می تونی دل کسی رو بشکنی من نمیتونم ؛ در واقع با اومدن وحید در خونه موافق نبودم و میخواستم عاطفه اینطور فکر کنه که برام اهمیتی نداره ولی دلم برای دیدن وحید پر میزد و خیلی دلتنگش بودم ؛ عاطفه رفت و من خواب آلود روی تخت نشستم تا ببینم چه پیغامی از طرف اون میاره وحید با صدای بلند گفت: لیلی ؟ کجایی؟ آروم گفتم : وای وحید وای از دست تو چرا متوجه نیستی چیکار داری میکنی؟ و خودشو رسوند به پشت در اتاق من ؛ در باز بود ولی اون یکم اونطرف تر ایستاد و گفت : چرا؟ چرا این کارو با من میکنی ؟ بلند شدم و دستی به سرم کشیدم و بلند گفتم عاطفه چای آماده اس؟ بريز من الان میام ؛ آقا وحید تشریف داشته باشین تا آماده بشم ؛ لباسم رو عوض کردم و برای رفتن به دستشویی از اتاق رفتم بیرون نگاهی با غیظ به من کرد و گفتم سلام خوش اومیدن کی از زندان آزاد شدین؟ اون فقط بهم نگاه کرد ؛ رفتم دست و صورتم رو شستم و برگشتم به اتاقم و با یک لبخند گفتم: خودت نمیدونی چقدر دوستت دارم دیوونه : ادامه دارد.. نویسنده خانم گلکار..    ☞❥ @heessekhooube 🔚
Показати все...
📚داستان شعله های آتش🔥🔥 پارت ۱۱۱ بازم خندید ولی این بار به نظرم رسید که خیلی زورکی این کارو کرد و گفت : چه خوب ؛ پس من دیگه نگرانت نباشم؟ گفتم: آخه برای چی خودت رو مسئولیت من میکنی؟ ما فقط دوست هستیم اینطور نیست؟ گفت: نه من خودمو مسئول تو نمی دونم ولی دوستی ما ایرانیها اینطوریه تا زیر و روشو در نیاریم راحت نمیشیم : گفتم : زیر و روی چی رو در بیاری منظورت چیه ؟ :گفت ول کن بابا تو خیلی سر . سخت و مرموزی ؛ اون روز توی بیمارستان ما رو بردن به اتاق دکتر احمدی که رئیس بیمارستان بود ؛ و برای ما ده نفر یک سخنرانی نیم ساعته کرد و گفت : شما پزشکان آینده ی این مملکت هستین و از تعهد یک پزشک نسبت به بیمارانش گفت و اینکه ما باید در این مدت کارآموزی فقط با دقت نگاه کنیم و یاد بگیریم و هیچ وظیفه ی دیگه ای نداریم؛ نه حق اظهار نظر و نه دخالت در کار کادر بیمارستان ؛ بعد ما رو دو دسته کرد تا همراه یک دکتر باشیم و اگر لازم دونست کمکش کنیم؛ و اینجا باز سیروس از من جدا شد ؛ ولی اعتراضی نکرد و احساس میکردم حال خوبی نداره و اوقاتش تلخه ؛ درسی روپوش هامون رو پوشیدیم و یک کلاه به دخترا دادن که سرمون کردیم؛ و اونجا بود که حس خوبی بهم دست داد تازه متوجه شده بودم که چه راهی در زندگیم باز شده تا اون موقع با بی تفاوتی نسبت به درسی که میخوندم جلو میرفتم ؛ وقتی دکتر آستانی ما رو مرخص کرد فورا روپوشم رو در آوردم و با سرعت رفتم بیرون بیمارستان تاکسی گرفتم و منتظر سیروس نشدم؛ چون احساس کردم سیروس دیگه زیادی میخواد خودشو وارد زندگی من بکنه و از این کار خوشم نمی اومد چون می دونستم که ممکنه برای هر دومون درد سر بشه ؛ وقتی رسیدم خونه و وارد ساختمون شدم عشرت خانم رو دیدم که داره به عاطفه کمک می کنه میز ناهار رو آماده می کنن ؛ با خوشحالی پریدم بغلش کردم و گفتم : وای اومدین دلم براتون تنگ شده بود ؛ تو رو خدا زود به زود بیاین اینجا ؛ :گفت دورت بگردم تو که دیگه دوست تازه پیدا کردی ؛ :گفتم گلی رو میگن ؟ عشرت خانم خیلی دوستش دارم اصلا دلم نمی خواد ازش جدا بشم چقدر این دختر خوبه ؛ گفت: بیا بشین خستگیت در بره برات خبرایی دارم؛ :گفتم خسته نیستم روز خوبی داشتم امروز برای اولین بار حس دکتر بودن بهم دست داد : خودمم نمیدونستم که چقدر این شغل رو دوست دارم؛ امروز فهمیدم که شاید برای همین کار ساخته شدم ؛ گفت: کارایی که آقا برای همه می کنه همینطوره ؛ :گفتم حرفشو نزن اصلا نمیخوام اسمش بیاری ؟ حالا بگو خبرای شما چی هست؟ گفت : عاطفه غذا رو بکش لیلی گرسنه اس برو مادر دست و صورتت رو بشور و بیا بشین باهات حرف دارم؛ گفتم: یک کلمه بگین در مورد چیه بعد میرم ؛ گفت: خانم بالا ؛ حالا برو تا مفصل برات تعریف کنم ؛ با هیجان پرسیدم خانم بالا ؟ نمیتونم صبر کنم عشرت جون الان بگو نمیخوام لباسم رو عوض کنم تو رو خدا حرف بزن حتما در مورد من چیزی گفته : بگو : بگو؟ لبخند تلخی زد و گفت ای لعنت به من که نمی تونم جلوی دهنم رو نگه دارم؛ خیلی خب ؛ نمی دونم خوبه یا بد ولی میگم ؛ گلناز چند روز پیش مثل اینکه اومده بود خونه ی تو آبگوشت خورده بود و نشست و برای خانم بالا و مامانش و من تعریف کرد ؛ حالا با چه آب و تابی خدا می دونه من که دل توی دلم نبود که بدری زمان دعواش کنه ؛ ولی گلناز اونقدر خوشحال بود و بهش خوش گذشته بود که دلمون نیومد بهش حرفی بزنیم؛ ولی بعدا بدری زمان کشیدش کنار وازش خواست که دیگه به دیدن تو نیاد که البته اونم قانع نشد ؛ ولی آخرای شب بود که برای خانم بالا که قرص هاشو بردم که بخوره بهم گفت کارت دارم ؛ لیلی از این حرفی که میخوام بهت بزنم امیدوار ناراحت نشی مادر؛ هنوز هیچی معلوم نیست : :گفتم : خب : خب بگو دیگه جون کندم خندید و گفت: باید یگی جونم به لبم رسید : من رفتم آب ببرم گفت بشین    ☞❥ @heessekhooube 🔚
Показати все...
📚داستان شعله های آتش🔥🔥 پارت ۱۱۲ خلاصه خانم بالا ازم خواست بیام ببینم تو کی هستی باور کن تا اینو شنیدم مو به تنم راست شد ؛ تازه هنوز نمی دونستم برای چی می خواد این کارو بکنه گفتم : خانم ول کنین گلی این همه دوست داره ما چرا باید بریم و تحقیق کنیم؟ گفت : نه عشرت من باید مطمئن بشم که اشتباه نمی کنم؛ ازت میخوام راستشو بهم بگی تو واقعا وقتی رفتی بالای سر خاتون بچه ای اونجا نبود؟ گفتم: نه خانم نبود ؛ گفت : دروغ میگی میدونم توام از جوادخان می ترسی : در حالیکه دست و پام میلرزید و نمی تونستم خودمو نگه دارم گفتم : حالا چه ربطی داره ؛ سرم داد زد تو فکر میکنی من احمقم؟ اگر حرف نمیزنم شعور هم ندارم؛ خاتون وقتی برگشته بود خونه قسم می خورد بچه اش کنارش بوده و صدای گریه هاشو می شنیده حتی میگفت یکی دوبار چشمم رو باز کردم و دیدمش ؛ بعدام که جوادخان ضرب العجل رفت فرنگ: چه میدونم لندن ؛ من خودم حواسم بود ولی به خاطر خاتون حرفی نزدم؛ حالا گلی میگه یک دختر از لندن اومده اسمش لیلی هست و پدر و مادرش مردن فامیلشم مثل ماست تازه اون دخترم شکل خاتونه تو باشی شک نمیکنی ؟ مگه میشه این همه نشون رو نادیده گرفت ؟ لیلی نمی دونی چه حالی شدم قلبم داشت از کار میفتاد ؛ گفتم: خانم بالا شما چرا اون موقع ساکت موندین ؟ خب به همون خاطرم باید الان هم نادیده بگیریم نه آقا عوض شده و نه چیز دیگه ای ؛ فرض کنین این دختر خاتون باشه که نیست ، اوو ، اونقدر ، فامیلشون با هم یکی هست ولی فامیل نیستن ؛ حالا گیرم که بود میخواین چیکار کنین زندگی خاتون رو بهم بزنین؟ یا باز آقا مصیبت های اون روزا رو به سرمون بیاره؟ گفت : بیاره دیگه آب از سرم من گذشته دیگه ازش نمیترسم میخوام بدونم.. دختر خاتون زنده اس یا نه؛ اگر باشه نمیزارم آوارگی بکشه خودم یک جوری میگیرمش زیر بال و پر خودم؛ گفتم : قربونتون برم خانمم خودتون میدونین که آقا روزگار همه ی ما رو سیاه می کنه اگر یکبار دیگه دست روی شما دراز کنه با این همه مریضی طاقت میارین ؟ من هاج و واج از کار خدا مونده بودم ؛ اون راست می گفت نمی فهمیدم این خبر خوبه یا بد ولی بی اختیار اشک میریختم ؛ شاید از گردش اعجاز انگیز سرنوشت و اینکه چطور گاهی هر چی تلاش میکنی به نتیجه ی عکس میرسیم و گاهی بدون اینکه دخالتی داشته باشیم خود به خود همه چیز اونطور که میخوایم پیش میره.. پرسیدم: جواد خان خانم بالا رو کتک می زد ؟ عشرت خانم یک نفس بلند کشید تا بتونه ادامه بده و گفت : وقتی جوون بودن که خیلی زیاد همیشه بدن اون بنده ی خدا کبود بود؛ یکبار یادمه اوایل ازدواجش بود من سه چهار سالی از خانم کوچکتر بودم؛ توی اون خونه ی قدیمی زندگی میکردیم ؛ عید قربان بود آقا بزرگ پدر آقا رو میگم ؛ سال قبل مکه رفته بودحالا میخواست قربونی بده ؛ یک عده مرد توی حیاط جمع شده بودن ؛ خانم بالا که زن جوونی بود رفت پشت پنجره تا ببینه چه خبره ؛ همون موقع آقا رسید و اونو دید ؛ چشمت روز بد نبینه اونقدر اونو زد که کارش به حکیم و دوا افتاد ؛ گفتم : این مرد جنون کتک زدن داره ؛ روانی ؛ یکی باید جلوشو بگیره آخه نمی فهمم همین آدم چرا باید یک صاحب منصب باشه و رئیس یک کار مهم در این مملکت ؛ حتما اونجا هم رحم نداره و از این کار لذت میبره ؛ گفت: نمیدونم والله چی بگم از کار خدا سر در نمیارم چرا اینو به زمین گرم نمی زنه؟ گفتم : خب حالا بالاخره چی شد؟ گفت هیچی دیگه بدری زمان رو واسطه کردم ولی خانم پاشو توی یک کفش کرده که تحقیق کنیم ببینم تو کی هستی؛ بدری زمان منو فرستاد و گفت بهت سفارش کنم مبادا به گلی حرفی بزنی و اگر اصرار کرد خانم بالا رو ببینی قبول نکن ؛ یک چیزی از گذشته خودت بگو و خیالشو راحت کن که به خانم بالا بگه که خیال اونم راحت بشه مثلا بگو توی فرنگ فامیل داری و قراره برگردی ؛ یک طوری هم گلی رو از خوت دور کن نزار خیلی باهات صمیمی بشه به خدا تو خشم آقا رو ندیدی همه رو از دم تیغ میگذرونه ؛ تازه ما برای خودت نگران هستیم بدری زمان میترسه تو رو سر به نیست کنه لیلی جان باور کن ازش بر میاد ؛ از جام بلند شدم نمیدونم چرا خونسرد بودم انگار که موجی راه افتاده بود رو میدیدم و به نظرم میومد دیگه نه دست منه و نه دست بدری زمان و عشرت خانم که بتونیم جلوشو بگیریم ؛ عشرت خانم گفت : کجا میری؟ چرا حرف نمی زنی بگو مادر که نمیزاری گلی بیشتر از این جلو بره منم خیالم راحت بشه و برگردم خونه ؛    ☞❥ @heessekhooube 🔚
Показати все...
⭕️⭕️خانمهایی که بلد نیستن کی طلا بخرن و کی بفروشن حتما تو این کانال عضو بشن👇        🤦🏻‍♀خرید فروش طلا➡️➡️ اگر مغز اقتصادی خوبی نداری حتما بیا این کانال👌
Показати все...
درامد دلاری | SinaBit 🟣

به کانال SinaBit | درامد دلاری خوش آمدید 🐬 آموزش صفر تا 100 کریپتو 📊 سیگنال فیوچرز و اسپات رایگان💰 ارتباط با ما : @Sinabit_sup 🍃

👍 2
Показати все...
درامد دلاری | SinaBit 🟣

به کانال SinaBit | درامد دلاری خوش آمدید 🐬 آموزش صفر تا 100 کریپتو 📊 سیگنال فیوچرز و اسپات رایگان💰 ارتباط با ما : @Sinabit_sup 🍃

🔴اگه اسفند میدونستی دلار از ۴۸ هزارتومن تا ۷۰ هزارتومن هم میره، چقدر ازش میخریدی؟! باورش سخته ولی این کانال تنها کسی بود که ماه پیش که دلار به ۷۰ رسید گفته بود این ماه میاد زیر ۶۰! الان هم داره از دلار زیر ۵۵ حرف میزنه!!👇 https://t.me/+UCGTYgkwnrg3MDlk
Показати все...
درامد دلاری | SinaBit 🟣

به کانال SinaBit | درامد دلاری خوش آمدید 🐬 آموزش صفر تا 100 کریپتو 📊 سیگنال فیوچرز و اسپات رایگان💰 ارتباط با ما : @Sinabit_sup 🍃

👍 1
Фото недоступне
🔴 #مهم جزوات امتحان نهایی و شبه نهایی تمامی رشته ها در کانال زیر کاملا رايگان قرار گرفت 🟢 هر امتحان رو توی ۵ ساعت ببند ⬇️ @nahaii20
Показати все...
👍 2