cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

♡ڪــاڹاڸ رۋ̶̶̅̅ی̅̅ـ̅̅ـ̶̶̅̅ـ̶̶ـ̶̶ــا̶̶̅̅ی̅̅ـ̅̅ـ̶̶̅̅ـ̶̶ـ̶̶ــ ڂـــےِِڛ♡

#تکـسـت‌خاص #دلنوشته #آهنگ‌دپ #ویس #پروفایل #فـاز دپــــ #شڪسـتـ عـشـقے #دلـ تـنـگے لفت نده بیصدا کن🔇 #بامدیریت انجم شعاع و ادمینا.. 💔●●mem●●💔 ارتباط MeyisamiS@ 💔●●mem●●💔

Більше
Країна не вказанаМова не вказанаКатегорія не вказана
Рекламні дописи
179
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

00:11
Відео недоступнеДивитись в Telegram
#شبتون بخیر دوستان عزیز #ولحظه هاتون پراز یاد خدا🌹 #مدیر🌹 @royayejadid
Показати все...
Gifybot-Insta.mp42.20 KB
ﯾﮏ ﺯﻣﺎﻥ ﮔﻮﻫﺮﯼ ﺍﺯ ﺳﻨﮓ ﻣﺤﮏ، ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺷﺖ... ﺳﺨﻦ ﭘﯿﺮﻣﺤﻞ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻓﻠﮏ، ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺷﺖ... ﺩﻭﺳﺘﯽ، ﻣﻌﻨﯽ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﺻﻤﯿﻤﯿﺖ ﺑﻮﺩ... ﻧﺎﻥ ﺧﺸﮑﯽ ﺑﻐﻞ ﺩﻭﻍ ﺧﻨﮏ، ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺷﺖ... ﮐﺎﺭﻫﺎ ﯾﮑﺴﺮﻩ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺻﻔﺎ می‌چرخید... ﺗﺎﺭ ﻣﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺳﻔﺘﻪ ﻭ ﭼِﮏ، ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺷﺖ... افسوس که ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﺳﺖ #مدیر @royayejadid𖤍
Показати все...
ﺯﻧﺪﮔﯽ آﻥ ﮔﻞ ﺳﺮﺧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﻮﯾﯽ ﯾﮏ ﺳﺮﺍﻏﺎﺯ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺩﺍﺭد زندگے ڪن ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ، ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ .. رونق عمر جهان، چندصباحے گذراست قصه بودن ما برگے از دفتر افسانه اے یِ، راز بقاست دل اگر مے شڪند گل اگر مے میرد و اگر باغ بخود رنگ خزان مے گیرد همه هشدار به توست؛ ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ، ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ .. زندگی ڪوچ همین چلچله هاست ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ .. ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ .. شاد باشید و سرافراز.... 🌹🌸☘🌸🌹 #میثم @royayejadid
Показати все...
✨ روزگار به من آموخت با زندگي قهر نكنيم ، چون دنيا منت كش كسي نيست . بايد شكر گذار باشيم كه خدا هر آنچه كه مي طلبيم را به ما نمي دهد. يادمان باشد كه زنگ تفريح دنيا هميشگي نيست ، زنگ بعد حساب داريم ..!! هميشه آخر هر چيز خوب مي شود ، اگر نشد بدان كه هنوز به آخر نرسيده #میثم @royayejadid
Показати все...
حال مرا از اشک ، از لبخند می‌فهمند دلواپسان چیزی که می‌بینند می‌فهمند در باور بیمارشان حرفم دروغین است حرف مرا تنها به یک سوگند می‌فهمند کودکْ صفت می‌بینم و می‌خواهم و هستم چون کودکان زیبا و بی‌مانند می‌فهمند مجنون جداافتاده‌ی سیلی تقدیر است این نکته را عشاق پادربند می‌فهمند من ریشه‌ام خشکیده از تقدیرو این‌هارا یارانِ با ما بسته این پیوند می‌فهمند احساس قلبی منِ آزرده را تنها قربانیان حیله و ترفند می‌فهمند آزادی از زندان سخت و تنگ دنیا را گنجشگکانِ همقفسْ دربند می‌فهمند #میثم @royayejadid❥ 🌹🌹❤️🌹🌹
Показати все...
بی تو در خلوت خود شب همه شب بیدارم آه… ای خفته که من چشم به راهت دارم خانه ام ابری و چشمان تو همچون خورشید چه کنم؟ دست خودم نیست اگر می بارم کم برای من از این پنجره ها حرف بزن! من بدون تو از این پنجره ها بیزارم این که شیرین شده غم خوردن من نیست عجیب که از اندوهِ نگاهی عسلی سرشارم جان من هدیه ی ناچیزی ست تقدیم شما گرچه در شأن شما نیست همین را دارم کاش می شد که در این خانه شبی از شب ها دست در دست تو ای خوبترین! بگذارم من که تا عشق تو باقی ست زمینگیر توام لااقل لطف کن از روی زمین بردارم! #میثم @royayejadid
Показати все...
نجابت عشق .. قسمت هفدهم به قلم زهرا محمدولی از ریکاوری انتقال داده شد به icu بخش مراقبتهای ویژه, به قدری پاک و معصوم بیهوش بود که یک لحظه هم تصویر صورتش از تو ذهن خانم دکتر پاک نمیشه. یه قهوه ی آماده تو کشو میزش بود. از فلاکس آبجوش ریخت تو فنجون ..یه قهوه درست کرد . دو تا قاشق شکر هم ریخت و شروع به همزدن کرد.وقتی به اعماق دلش رجوع میکنه می بینه هیچ چیز از این عشق نافرجام کم نکرده.. هنوز هم به اندازه ی همون موقع ها طاها رو دوست داره..قهوه رو خورد.سرش و گذاشت رو میز تا یه کم خستگی در کنه..اما طاقت نداشت. الان بهترین فرصته که می تونه یه دل سیر ببینتش..اگه به هوش بیاد این فرصت ازش گرفته میشه.. فورا از رو صندلی بلند شد و رفت به سمت icu از در کشویی اتوماتیک وار گذشت. رفت به سمت تخت طاها..تمام وسایل به خوبی بهش متصل بود. اما طاها تو یه خواب و بیهوشی عمیق بود..نزدیکتر رفت ..محو صورتش شد. با لحظه لحظه ی نگاههایی که به صورت اون میکنه تنهایی های این چند سال به یادش می اومد.. میخواست دست بکشه به صورتش اما از این کار اجتناب میکنه..یک ساعته که از اتاق عمل اومده بیرون، حالا وقتشه که بهوش بیاد. سفارشات لازم رو به پرستارا میکنه و میگه _ طاها حسینی یکی از بیمارای عزیز منه دوست دارم که کوتاهی در موردش انجام ندید.. و پرستارا یه چشم گفتند و قول دادن.. همونجور که دستاش تو جیبش بود با یه اعتماد به نفس بالا از اونجا خارج شد. ملاقات ممنوع بود به خاطر همین اعضا خانواده اش رفته بودن و فقط حاج یحیی بود که روی صندلی پشت در اتاق icu نشسته و صلواتهایی رو که نذر کرده تند تند میفرسته.. پیرمرد منتظر بود که خانم پرستاری بهش اطلاع داد که هوش اومده..با التماس برای یک لحظه اجازه گرفت که پسرش رو ببینه..وقتی چهره ی پدر رو دید یه لبخند کمرنگ و بی جون بهش زد. اما به خاطر شلنگهایی که به دهنش متصل بود نمی تونست چیزی بگه..حاج یحیی خم شد و پیشونیش رو بوسید و گفت.. _مرد مومن حالت چطوره ؟ با یه نگاه به پدرش فهموند که خوبه و نگران نباشه.. حاج یحیی هم بعد از دقایقی برگشت به خونه ..اثر مسکنها که از بین رفت درد و سوزش زیادی رو احساس میکرد. ناله های آروم و بی صدایش که اربابش امام حسین رو صدا میکرد، دل پرستارای بخش رو میلرزوند.. دوز مسکنهاش رو زیادتر کردند و یه حالت خواب و بیداری بهش دست داد. تو همون حالت نیم هوشیاری بود که صحنه ی نبرد و عملیات اون شب مثل یه کابوس رونمایی شد.. ادامه دارد...
Показати все...
نجابت عشق.. قسمت هجدهم به قلم زهرا محمدولی.. شب سختی بود .از شب قبل بارون زیادی باریده بود..با وجود اینکه بارون بند اومده بود و آسمان صاف و مهتاب گونه بود، باز گل و لای کار عملیات رو کند میکرد.. همه کاورهای بارونی مشکی رنگ رو روی لباسهای فرم جبهه کشیده بودند. وزش باد هم شروع شده بود.. گردان فاطمه زهرا سلام الله علیه با اقتدار در حال پیشروی بودند..حدود چهل نفری میشدند..ابتدا پشت تپه های خاکی که با بارش بارون تبدیل به تپه های گلی شده پنهان شدند.. مین خنثی کننده ها با یه حرکت چریکی رفتند اون طرف تپه ..و فورا سینه خیز شدند . سد راهشون زمینی بود که با مین و سیم خواردار مرز بین لشکر ایران و عراق رو مشخص میکرد.. یکی از مین خنثی کننده ها کسی نبود جزء آرمین سباقی..با دقت فراوان مین ها خنثی شد و سیم خواردارها از سر راه برچیده.. از یه راه رودخونه دار هم میتونستند به لشکر عراقیها نفوذ کنند اما طاها تشخیص داد که این راه احتمال خطرش کمتره ..اون فرمانده بود و باید به فکر جون بچه های گردانش هم باشه.. گهگاهی سرک میکشید تا از سلامت بچه ها و آرمین مطمئن بشه.. به اندازه ی اینکه سه نفر سه نفر عبور کنند راه باز شد. سینه خیز و محتاط..جسمشون روی زمینهای گلی و خیس کشیده میشد..هیچ صدایی جز صدای نفسها و شلپ و شلوپ جسمشون روی چاله های کوچیک آب نمی اومد.. طاها آخرین نفر رو هم که رد کرد.خودش هم سینه خیز به سمت جلو حرکت کرد..تمام سر و هیکلشون گلی و خیس بود. اما این یه عملیات حساس و سرنوشت ساز بود و نباید شکست بخورند.. طاها تو صف اول قرار گرفت..نور ماه کمک میکرد که دید خوبی داشته باشن به چادرها و سنگرهای عراقی ها..صدای عربده و ترانه خونی بعضی از سربازای عراقی می اومد..انگار نه انگار که تو جنگ هستند. همه در خواب عمیق.. گاه گاهی یه چراغ قوه ی بزرگ از بالای برج مراقبت نور می انداخت به اطراف..طاها یه نفس عمیق کشید و یه یا عباس تو دلش گفت.. آرپیچی زنا تو صف اول قرار گرفتند ..آرمین هم به خاطر جثه ی قویش یه آرپیچی رو دوشش گذاشت..طاها نگران شد,اما اینجا جای نصیحت نیست و اون راه خودش رو انتخاب کرده..تیراندازها و رگبار چیا در صف دوم.. طاها خودش هم یه آرپیچی رو دوشش انداخت و اولین شلیک خمپاره به انبار مهمات عراقی ها رو به عهده گرفت..صدای انفجار انبار مهمات صدای نهیبی داد..عراقی ها سراسیمه دور خود می چرخیدند و با زبون عربی یه چیزایی میگفتند.جنگ واقعی شروع شد یه جنگ که برد با ایرانیا بود..با وجود اینکه چند تا شهید و مجروح داشت این عملیات, اما پیروزی از آن گردان فاطمه زهرا (س) شد. ادامه دارد...
Показати все...
نجابت عشق.. قسمت شانزدهم به قلم زهرا محمدولی دل تو دلش نبود. به جای طاها استرس اون و ول نمیکرد. میدونست که عمل سختیه، تصمیم داشت تو این عمل تمام ترکشها رو دربیاره، حتی ترکش روی شونه اش رو ، اما مردد بود. برای یه ترکش که درست گیر کرده بین مهره ی شش و هفت ستون فقرات.. مشکلترین تصمیم همین بود که با بیرون کشیدن این ترکش امکان داشت اتفاق بدی بیفته.. درحال پوشیدن گان اتاق عمل شد..یه پرستار اتاق عمل بندهای پشتش رو بست..ده دقیقه ای هست که طاها رو آوردن ..با اشاره به دکتر بیهوشی اون و متوجه کرد که بیمار رو بیهوش کنه.. حتی تو اون دقایق هم نزدیک نیومد تا طاها ببینتش.. دستکشها رو دستش کرد و ماسک رو روی صورتش تنظیم کرد. رفت کنار تخت اتاق عمل ایستاد..همه کارها انجام شده بود..یه کم مکث کرد .جلوتر رفت یه نگاه خواستنی به صورت طاها انداخت.بیهوش بود .نگاهش رو عمیقتر کرد..ابتدا میخواست ترکش یه کتف رو برداره..نگاه از صورت طاها برچید و انداخت به قفسه ی سینه .. خودش گان یکبار مصرف آبی رنگ رو کشید رو سینه ی طاها، دوست نداشت که هیکل مردونه اش زیر نگاه پرستارای اتاق عمل باشه.. با اشاره چراغهای بالا سر روشن شد.. همه چی رو چک کرد .تیغ جراحی رو به دست گرفت..باور نداشت که یک روز عشق دوران نوجوانیش زیر تیغ جراحی اون قرار بگیره.. با صبر و ظرافت ترکش رو بیرون کشید. براش مهم نبود که چند ساعت این عمل به طول می انجامه..فقط میخواست تمام هنرش رو اینجا به نمایش بزاره.. بعد از بخیه ی کتف سمت چپ دستور داد بیمار رو برگردونن ، این سخترین قسمت عمل بود.. حدود چهار تا ترکش در آورده شد..اما تصمیم آخرش رو گرفت ..تصمیم گرفت که دست به ترکش مابین مهره های نخاع نزنه.. مطمئن بود که نمی تونه این ریسک رو بکنه امکان داشت با یه جا به جایی کوچیک برای همیشه طاها فلج بشه.. حدود شش ساعت عمل به طول انجامید.. موقع بخیه کردن که به دست متصدیان اتاق عمل انجام میشد، رفت بالا سر طاها ، درسته که رو شکم خوابیده بود. اما نیم رخ صورتش به وضوح پیدا بود..یه نگاه به صورت طاها انداخت و بدون اراده آروم و بی صدا زمزمه کرد.. بخواب عشق من. از چند روز دیگه اینقدر درد نمیکشی..هر چی توان داشتم برات خرج کردم.. وقتی به خودش اومد متوجه شد که بعضی از عوامل اتاق عمل در حال نگاه کردن به اون هستن.. خودش رو جمع و جور کرد و با یه خسته نباشیدی که به هم گفتند از اتاق زد بیرون . موقع خروج پدر و مادر و برادر طاها پشت در اتاق عمل ایستاده بودند. با اضطراب جلو اومدن..یه نگاه به تک تکششون کرد. بدون شک اونا نمیشناختنش ..بهشون اطمینان خاطر داد که عمل موفقیت آمیز بوده و بعد بدون مکث رفت به سمت اتاقش.. ادامه دارد...
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.