cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

BookWorms

بیاییم کتاب بخوانیم و برقصیم این دو هیچ ضرری به انسان نمی رساند 📚💃🏻 . ارتباط با ادمين: 💁🏻‍♀️ @ladywaterlili 👩🏻‍🏫 @sara_pourmorshed 💁🏼‍♀️ @rezvanba 📸 http://Instagram.com/bookwormsfarsi

Більше
Іран278 977Мова не вказанаКатегорія не вказана
Рекламні дописи
220
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

Fiona Apple – Container.mp36.94 MB
Показати все...
Siavash-Ghomayshi-Jazireh-320.mp39.06 MB
من همون جزیره بودم ، خاکی و صمیمی و گرم ، واسه عشق بازی موجها، قامتم یه بستر نرم ...   یه عزیز دردونه بودم ، پیشه چشم خیسه موجها ، یه نگین سبز خالص ، توی انگشتر دریا ... تا که یک روز تو رسیدی ، توی قلبم پا گذاشتی...غصه های عاشقی رو، تو وجودم جا گذاشتی...    زیر رگبار نگاهت ، دلم انگار زیرو رو شد ، برای داشتن عشقت ، همه جونم    آرزو شد. به مناسبت تولد سياوش قميشى #سياوش_قميشى @bookwormsfarsi
Показати все...
داستان شخصيت اصلى اين كتاب كه زنى به نام جوآنا است آنقدر لطيف و روان نوشته شده كه خواننده احساس ميكنه با او به دنبال عشق گمشده اش ميگردد. جمله هاى اين كتاب بهتر از هر روانكاوى چشم شما رو به واقعيت باز ميكند و در بهترين شكل به اين داستان زيبا پايان ميدهد. 🦋 #پنه_لوپه_به_جنگ_ميرود #اوريانا_فالانچى
Показати все...
از متن كتاب: يعنى عشقش آنقدر كم عمق و تو خالى بود كه حالا ميتوانست آنطور با خونسردى با آن كنار بيايد يا فقط توهماتى بود از عشقى خيالى؟ با پرسيدن اين سوال از خودش هيجان زده تر شد... واقعا رويا و حقيقت چه فرقى باهم دارند وقتى هردو به يك اندازه آدم را دچار درد و رنج ميكنند؟ همه آنهايى كه روزى كسى را دوست داشتند حالا ديگر دوستش ندارند و در دفاع از خودشان اينطور ميگويند كه عشقشان عشقى حقيقى نبوده. انگار كه انكار حسى مُرده، از اعتراف به شكست آسان تر است... او از عشق اش بريده بود، فقط همين! درست مثل وقتى كه تبِ كسى به عرق برسد و آن عرق نشانه ى اين نيست كه تب هيچ وقت وجود نداشته... #پنه_لوپه_به_جنگ_ميرود #اوريانا_فالانچى
Показати все...
پنه لوپه به جنگ می رود؛ داستان دختر 26 ساله ی ایتالیایی است که برای یک سفری کاری به نيويورك می رود. به شهرى كه در نوجوانى عاشق يك نفر به نام ريچارد از آن شهر در رُم شده بود. او در نیویورک ریچارد را پیدا می کند و رابطه بینشان از سرگرفته می شود...
Показати все...
چه مدرکی داریم که اشیا غیر زنده نمی‌توانند درد را حس کنند؟ چه کسی می‌داند که یک کتاب، به شکلی عجیب برای ما که نمی‌توانیم درکش کنیم، به کتاب‌های دیگر عشق نمی‌ورزد؟ #کیفر_آتش ، #الیاس_کانتی
Показати все...
Listen...our ancestors...they sang through the pain, and danced through the hard times. So Dance Black people!! Joy is our GIFT. It’s in our DNA. Cuba @DINGOMARO
Показати все...
6.32 MB
از متن كتاب: رسول بلند شد. صورتش داغ بود."خودم ميرم دنبالش ميبرمش. شما چه كارشين؟ فكر كردين ميتونين به زور نگهش دارين؟ " ام ضيا هم بلند شد. دست هايش را چرخاند توى هوا. " وِه! پَه چه ته رسول؟ مگه ما دست و پاشه بستيم كه هى ميگى به زور، به زور. نوال هر وقت خواسته اومده، بچه هاشه ديده، تونه ديده، بعد هم برگشته. نه كسى ازش پرسيده كجا ميرى، نه كسى پرسيده كِى ميايى. خودش نخواسته بمونه. خونه ش ئى جاست." #هرس #نسيم_مرعشى
Показати все...
از متن كتاب: لحظه ها شروع كردند به لغزيدن روى هم. روى تخت جا به جايش كردند تا از اتاق عمل ببرندش بيرون. نوال لرزيد. حس كرد دنيا دارد از كنارش رد ميشود و برخورد نميكند به او. دستش نميرسيد لحظه ها را بگيرد. حس كرد از چيزى جدايش ميكنند. چيزى كه براى هميشه دارد از دستش ميرود و كارى از او برنمياد . مثل لحظه هاى مردن شرهان... آن روزها هم همين قدر منگ بود. لحظه ها از او فرار ميكردند بدون اينكه بتواند حس شان كند. همان موقع هم ميدانست روزى به يادآورىِ آخرين لحظه هاى خرمشهر محتاج خواهد شد. به تمام شان. #هرس #نسيم_مرعشى
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.