cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

🦋شــیطنت عآشقانه🦋

﷽ هر گونه کپی و نشر بدون اجازه از رمان پیگرد قانونی دارد

Більше
Рекламні дописи
5 552
Підписники
-2124 години
-677 днів
-13730 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

پارت جدید
Показати все...
Фото недоступне
💫احضار برای درخواست پول از شخصی به مبلغ دلخواه شما 💫احضار در چند ساعت.معشوقتان در به در کوچه به کوچه دنباله شما میوفتد و آتش میگیرد تا شمارا نبیند میسوزد و سرگردان شما میشود 💫احضار مال از دست رفته.فروش ملک.بدست آوردن پول تا هر مبلغی از موکل.در چند ساعت 🔥 اولین بار با متخصصین یهودی ما🔥 💫احضار برای رضایت ازدواج و رضایت♣️👇 https://t.me/joinchat/7aSAbvuZHtlmZDZh جهت سفارشات👈 @Hajtnxrox0
Показати все...
💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋 #پارت852 #پرستار_شیطنت_هایم صدرا رو ب داریوش گفت:, - تو یرو جیش کن من میخوام با ماهرو حرف بزنم. داریوش گوشی رو تسلیمم کرد. برام چشم و ابرو اومد و زمزمه کرد: - یه مار دردی نشونت بدم. انگشتم رو تهدیدوار براش تکون دادم: - دور شو ملعون. بیتربیت گفت: - کمتر از یه هفته دیگه نیشت بزنه میفهمی. چشم و ابرو براش اومدم: - زهر که نداره، اصلا خطرناک نی. ب دستش تکیه زد: - چرا اتفاقا زهرم داره، نه ماه طول میکشه که نتیجه زهرش رو ببینی. بیشور با یه افتخار خاصی میگفت. صدرا از اونور گفت: - من خودم حواسم به آبجیم هست، صلاح مال... اصلا یادم رفته بود اون بچه پشت خطه. مکث کرد: - سارا اون چی بود که دیشب کارگاه گفت؟ داریوش اشاره زد: - دیدی گفتم همش زیر سر سریاله. سرم رو به نشونه‌‌ی (تو همیشه حق میگی) تکون دادم. از این طرف به صدرا کمک کردم: - میخوای بگی صلاح مملکت خویس خسروان دانند؟ صدرا سریع تایید کرد: - آره همین داریوش گفت: - من نمیدونم سارا جز مملکتت واقعا هست یا نه ولی اشکش رو در بیاری با من طرفی. صدرا که فهمید داریوش هنوز اینحاست گفت: https://t.me/+zPEm4VgaweBlMDQ8 https://t.me/+zPEm4VgaweBlMDQ8 همگی عضو شین #رمان_دوم_نویسنده_پرستارشیطنتهایم ❤️👆
Показати все...
چقدر قشنگه که یه پسر اینطوری عاشقت بشه 🥲❤️ آهنگ ترند اینستاگرام 📈🔥 👇کاملش رو از اینجا دانلود کن 👇
Показати все...
1.89 KB
🎧دانلود کامل آهنگ🎧
00:13
Відео недоступне
#خدا💕 خدا‌بزرگه🫀 ╭────➺𓆩᳦᳣ 🌱🥰آرامش باخدا  ╰────────────   @Sheytonkhanomi
Показати все...
2.66 MB
00:26
Відео недоступне
🔥 کنسرت پازل بند 🔥 📍 تهران -  ۲۲ خرداد ⏱️ فروش بلیت از سایت ملوتیک لینک سایت : 👇 🌐 B2n.ir/Puzzle22
Показати все...
10.10 MB
Фото недоступне
فقط ۱۰روز مونده تا همستر مثل ناتکوین لیست بشه و خیلی هارو پولدار کنه اگر از نات کوین و استخراج اون جاموندی باید بدونی حداقل از یه سود  ۵۰۰ میلیون تومنی جا موندی حالا یه فرصت دیگه پیش اومده ، میم کوین همستر در شبکه تون قراره بزودی در صرافی bngx و سایر صرافی ها لیست بشه. ار طریق لینک زیر وارد ماین این میم کوین شوید و مثل ارز NOT این ارز را استخراج کنید،فقط ۱۰روز فرصت دارید https://t.me/hamster_kombaT_bot/start?startapp=kentId100809592 .
Показати все...
📚در دفتر زندگیت مشکلات را با مداد بنویس و نعمت هایت را با خودکار امید داشته باش که روزی تمام مشکلات ❤امید داشته باش خدایی هست که از احوال تمام بندگانش با خبر است...
Показати все...
👌 نات کوین رو فکر کردیم بازیه جدی جدی تبدیل به پول شد بازی همستر جدید اومده مثل نات‌کوینه 🌟 شروع کنید به بازی فردا اگر اینم تبدیل به پول شد نگیم ای‌بابا اینم از دست رفت 😅 https://t.me/hamster_koMbat_bot/start?startapp=kentId32619066
Показати все...
Hamster Kombat

Just for you, we have developed an unrealistically cool application in the clicker genre, and no hamster was harmed! Perform simple tasks that take very little time and get the opportunity to earn money!

- زن اول خان سر زا رفت میگن کسی رو نداره از بچش مراقبت کنه میخواد از بین رعیتا زن انتخاب کنه! مامان چادرش را دور کمرش محکم کرد: -خب ربطش به ما چیه؟ بابا لبخندی زد و جوراب بو گندویش را از پا در اورد: -قراره دختر ما بشه عروس خان! مامان روی دستش کوبید و من سرم را از کتاب بیرون اوردم: -یا خدا چی می گی مرد؟ دختر ما ۱۷ سال بیشتر نداره، جای بچه ی خانه! من بغض کرده کتاب به سینه ام چسباندم و بابا با غیض بلند شد: -الکی گوششو پر نکن با این حرفا، تو خودت ۱۷ سالت بود پسرمونو زاییدی. همین که گفتم این دختر میره اونجا و میشه تاج سر خان. مامان توی سرش کوبید و من اشک ریختم. بابا اما خوشحال خندید و دندان های زردش حالم را به هم زد: -خان خودش از من خاستگاریش کرد منم قبول کردم، فردا صبح میان می برنش... به خاطر زن اولش گفت عروسی نمی گیره منم قبول کردم هنوز چهل اون بنده خدا هم نشده حق داره خب! مامان ناله و نفرین می کرد و برای بخت سیاهم اشک می ریخت و من از ترس می لرزیدم! بابا چه ساده مرا فروخته بود... *** -خان خودم دیدم امروز بچه داشت از گشنگی می مرد بهش شیر نمی داد، به ما هم اجازه نداد بهش شیر بدیم. در نیمه باز را با ترس و لرز بستم خان با من مهربان بود اما سر بچه ی کوچکش با کسی شوخی نداشت حالا من چطور می گفتم که دکتر گفته به خاطر دل دردش باید شیر بچه را عوض کنیم؟ اصلا حرفم را باور می کرد؟ صدای فریادش تنم را لرزاند: -زمـــــرد! در به دیوار کوبیده شد و او به سمتم حمله کرد -تخم حروم انقدر بهت محبت کردم که اخرش تو به پاره ی تنم گشنگی بدی؟ -خان... خانَم به موت قسم دکتر گفت شیر بهش ندم واسه معدش ضرر داره موهایم را دور دستش پیچاند و دستش را توی دهانم کوباند -دکتر گفته به بچه ی من گشنگی بدی تا بمیره کثافت؟ به هق هق افتادم و با درد اخ گفتم که زانوشو کوبید تو پهلوم -اخ تو رو خدا نزن خان من گناهی ندارم مرا روی زمین پرت کرد و با کمربند به جانم افتاد، انقدر مرا زد که خودش به نفس نفس افتاد. همان لحظه در اتاق باز شد https://t.me/+PJscQ-HcTBQ1MjZk https://t.me/+PJscQ-HcTBQ1MjZk
Показати все...
عروس ڪُرد

هر گونه کپی و نشر بدون اجازه از رمان پیگرد قانونی دارد