یادداشت های من
عشق ما را پی کاری به جهان آورده است ادب این است که مشغول تماشا نشویم #صائب_تبریزی خوش آمدید. گاهی مینویسم. اینجا خانه کوچک من است.پر از کلمه ، تنها دارایی هایم! نوشتههایم مخاطب خاصی ندارند. در اینستا: M.ahmadi50
Більше231
Підписники
Немає даних24 години
+47 днів
+730 днів
Час активного постингу
Триває завантаження даних...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.Аналітика публікацій
Дописи | Перегляди | Поширення | Динаміка переглядів |
01 خوشبختی به خورشید می ماند.
برای همه طلوع میکند ولی بعضی ها خواب را ترجیح میدهند. بعضی خواب میمانند. بعضی حوصله اش را ندارند، بعضی ها هم باورش را ؛
تمام.
محبوبه احمدی
╭━═━⊰✹♡✹⊱━═━╮
@zaneh_emroozi
╰━═━⊰❀♡❀⊱━═━╯ | 11 | 0 | Loading... |
02 آدم هر چه هم قوی باشد،
هر چه از تنهایی اش لذت ببرد،
باز هم دلش میخواهد زیر سقف بلند آسمان،
یکی باشد که
حداقل گاهی،
تو را در قلبش یادآوری کند
آدم اگر ساکن قلبی نباشد
از بیخانمانی میمیرد.
#محبوبه_احمدی | 37 | 2 | Loading... |
03 🎧مرا ببخش
🎙#علیرضاقربانی
توی دنیا ، برای هر کسی بعضی جاها، هستند مثل پناه می مونن ! آدم اونجا تمام حس های خوب دنیا رو با هم ، داره !
حس امن بودن ، حس نفس کشیدن ، حس پناه بودن ! حس مهربانی بی دریغ ...
آدم بعضی جاها رو داره برای اندکی زیستن !
از در و دیوار بعضی جاها ، عشق می باره ...
بعضی آدمها هم، عطرشون پناهه !
یادشون ، خیال شون ، اسم شون ،
همون چند تا حرف توی اسم شون حتی ...
#محبوبه_احمدی | 37 | 1 | Loading... |
04 جای تو خالی
من و خیالت نشسته ایم به چای
#م_احمدی | 40 | 1 | Loading... |
05 ایران، اگر عکس باشه.
عکس از جواد قرایی | 41 | 1 | Loading... |
06 بلیط سینما امروز نیمه بها بود. رفتم بلیط بگیرم بروم داخل؛ دلم نیامد مردم را نبینم و بروم دو ساعت در یک سالن تاریک، فیلمی که از مردم ساخته اند را ببینم. حداقل امروز نه؛
میدانید. خیابان پر از مردم بود. چهارراه هم؛ پیاده یا سواره؛ مسافر بودند یا مجاور، مردم بودند. پدر و مادری با لباس زیبای محلیشان دو دختر شش و دو ساله با لباس یک رنگ سنگدوزی بلوچ، جلو من از پیادهرو میگذشتند. دخترها از تماشای مغازه ها ذوق می کردند و پدر شادمان، خانواده اش را همراه بود.
میدانید؛ به این ذوق خانوادگی دلم میسوزد. به نگاه جوانهایی که پشت دخل مغازه ها ایستادهاند به انتظار مشتری؛ به سرچراغهای خاموش.
به نازنین میگویم دیگر ازین مسیر نرو!
من از دیدن مردهایی که عطش کار و رزق حلال دارند اما تا غروب کنار خیابان نشسته اند تا ماشین هایی که با سرعت می روند یکی شان ترمز کند و کاری به آنها بسپارد تا دست خالی به خانه برنگردند، دلم میگیرد.
آدمها، دوست داشتنی اند. همه؛ امروز تماشای مردم حال عجیبی داشت. رندگی در چشمان و شانه ها و پاهای مردم در جریان بود.
آن بالا ، برای خوبتر شدن حال این مردم ، دو نفر دارند مسابقه می دهند. حالا این مردم آنقدر عزیزند که کنار خیابان با شربت پذیرایی میشوند اما ده روز دیگر چه؟!
#مردم | 44 | 1 | Loading... |
07 حس خوب زندگی...
با تمام وجودش در لحظه ست. | 48 | 1 | Loading... |
08 #به_وقت_موسیقی
بشوره ببره اینهمه دلواپسیهای دنیای بی تو را | 50 | 0 | Loading... |
09 مطب شلوغ بود. خیلی شلوغ. گویا دکتر با دو ساعت تاخیر به مطب آمده و لاجرم باید هر بیمار با سه ساعت تاخیر ویزیت شود. میزنم بیرون؛ توان صبر ندارم. از لباس غالب مراجعین مشخص بود از شهرهای دور آمدهاند. دو قدم دورتر، بلندگو های ستاد تبلیغات فریاد میزدند. شربت میدادند. یادم میآید که نباید شیرینی بخورم. برعکس هر پنجاه قدم بساط شیرینی برقرار است. خانمی در صف نانوایی التماس می کند یکی برایش کارت بکشد. یک پنج تومانی مچاله در دست دارد. مرد در بلندگو به فریاد جملاتی میگوید. آنقدر داد میکشد که کلماتش گنگ و مبهم هستند. کسی حاضر نیست برای زن چادر گلگلی، کارت بکشد. تلگرام را میبندم و فضای مجازی را خاموش میکنم. نان های روی میخ دلبری میکنند.
#روزها | 55 | 0 | Loading... |
10
به گنجشک گفتند بنویس:
"عقابی پرید!"
شعر: #عرفان_نظرآهاری
اجرا: #باران_نیکراه
موسیقی متن: #کارن_همایونفر
@eshgh_javdanegi_channel | 23 | 0 | Loading... |
11 چند نسل آدم باید بیایند و بروند و نور و صفا بچینند لای خشت خام و کاهگل که خانه، خانه شود؟ پر از نفس و عطر و خوشی؛ خانه ای که نما نباشد. مکان نباشد. جان باشد، جان!
#م_احمدی
#خانه_پدری | 59 | 3 | Loading... |
12 باید حالمان خوب باشد. باید تاب بیاوریم. پسفردا پاییز آمد، برویم دیدن پاییز بر تن باغ، باید بمانیم. ادامه دادن! این همان چیزی ست که لازمش داریم باید طاقت بیاوریم. باید حالمان خوب باشد.
#م_احمدی | 71 | 2 | Loading... |
13 یعنی میشود این وطن روزهایی را که لایقش هست، تجربه کند؟ یعنی میشود آباد باشد، آزاد باشد، گل باشد، انار باشد و بچهها در کوچه ارابه بازی و تیشله بازی کنند و الک دولک و هفتسنگ...
دخترها در کنج در خانه، عروسکهایشان را ردیف کرده باشند به خالخاله بازی و آشپزی با ظروف رنگرنگ پلاستیکی...
یعنی میشود وطن باشد وطنمان؟ کیان باشد، باران ببارد و رنگین کمان پر از رنگ؟
بنفش مثل زعفران، نیلی، آبی، سبز ، زرد، نارنجی قرمز ...
انار باشد قرمزش و خون نریزد کف خیابانها...
میشود؟؟؟؟
#محبوبه_احمدی | 67 | 0 | Loading... |
14 یک کارهایی را آدم انجام داده، جاهایی رفته، جرفهایی زده که وقتی یادش میافتد می گوید: «چه خوب شد این کار را کردم!»
زندگیتان پر باشد از این «چه خوب شد» ها !
اصلا همین «چه خوب شد تو را دارم».
«چه خوب شد تو را دوستت دارم»
پر باشد لحظه هایتان از اینها .
#محبوبه_احمدی | 67 | 1 | Loading... |
15 و گفت:
از جویهای آب روان آواز میشنوی که چگونه میآید. چون به دریا رسد، ساکن گردد و از در آمدن و بیرون شدن او دریا را نه زیادت بود و نه نقصان.
#تذکرة_الاولیاء_عطار
#حکایت
@chaame ⛱ | 34 | 0 | Loading... |
16 نسل دخترهای مقنعه های چانه دار بلند ، ابروهای دست نخورده تا شب عروسی ،
همانها که از تمام صورتشان، فقط نوک بینی عمل نشده ی معمولی شان ، معلوم بود. همانها که هیچوقت چشم در چشم هیچ پسری ، نشدند . راهشان را کج می کردند تا از کنار پسرها ، رد نشوند. نسل کیف های بافتنی و شال و کلاه باف های رزمندگان جبهه !
دختران جنگ و دوره ی سازندگی ؛ نسل هیس! دخترها که حرف نمی زنند! هیس! دخترها که انتخاب نمی کنند! هییییس! دخترها سر به زیرند.طفلکی های اصلا چه معنی دارد دخترها ، «نه» بگویند؟...
نجیب های «دوستت دارم» هایشان در گلو مانده. سر در کتاب های زود از کودکی به میانسالی رسیده. عاشق های واقعی ! عطر های ماندگار زندگی ! نسل اسراف نکن تا بماند برای بچه های مان ...
دختران کلاسهای هندسه و جبر و مثلثات !
نگاه های پشت پنجره ی بخارگرفته!
هیچ کس ، هیچ کس دستشان را هرگز نخواند...
هرگز !
#محبوبه_احمدی | 70 | 0 | Loading... |
17 عادت کرده ام وقتی آقای حیدری سوپر مارکت محله میگوید: خرید قبلمان است، میگویم همهاش را بدهید من ببرم! همین امروز شکلات نانی کوچک، فقط پنج تا مانده بود ته جعبه؛ گفت اینها سه تومانه ولی خرید جدید کمتر از پنج نیست! همین شش ماه پیش بود تمام شیرینعسل های ۵۰۰ تومانی مغازه اش را جمع کردم و بردم. همانها الان شده اند هشت تومان. قد گردی یک کف دست کوچک هم کمتر!!!
می دانید. پس فردا باز نانی هزاروپانصد تومانی دو هفته پیش و سه تومان امروز را پنج تومان خواهم خرید و خوشحال خواهم بود که برد کرده و قبل گرانتر شدن، سود کرده ام!!!
روزگار واااقعا عجیبی ست...
#اینروزها | 70 | 0 | Loading... |
18 با هم گوش کنیم. | 68 | 0 | Loading... |
19 🎼 اگزیستنتیا؛ سامی یوسف و همایون شجریان | 69 | 1 | Loading... |
20 حس خوب خلوت خویش | 66 | 1 | Loading... |
21 میدانید
من آنهایی را که به من ظلم کردهاند فراموش خواهم کرد. اما کسانی را که قضاوتم میکنند، نه. نمیبخشم.
#حرف_دل | 68 | 0 | Loading... |
22 در صف نانواییام. دو روزه سنگک پخت نمیشه و فقط بربری؛ نانوایی لواش محله دوشنبه ها تعطیله و قاعدتا اینحا شلوغه.
بعد از نیم ساعت ایستادن، تازه متوجه این مساله میشم و میرم صف یکی، دوتایی ها تا دوتا بگیرم
در اول صف موازی، خانمی چادری دوازده تا بربری میخواهد و نان باقیمانده پخت اول فقط شش تاست. خانم نان فروش به نفر بعدی که پنج تا میخواهد نان میدهد و از اینجا، غرولند خانم چادری شروع میشود. حرفهایی می زند که سعی میکنم نشنوم. این روزها آنقدر پر یم از غرغر و تنش و استرس که در صف نانوا ترجیح میدهم به عطر گندم و نان تازه فکر کنم.
در صفحه گوشی خانم چادری که بوضوح سعی میکند همه ببینند درشت نوشته: قبول اصلاحات، قبول داعش است. دوباره به خانم نان فروش چیزی می گوید و آن خانم مجبور میشود بگوید: خانم شما چقدر غر میزنید. و می نشیند روی صندلی؛ پسر نوجوانی دوتا نان خیلی داغ تازه به من میدهد و باز غرولند خانمه در می آید. پسرک دارد توضیح می دهد مه نان او را گذاشته سرد بشود و نمیتواند آن تعداد نان را داغداغ بدهد...
صداها در حال بالا رفتن است نان را می گیرم لای ادامه روسری ام و تند تند برمیگردم خانه...
#روزها | 68 | 0 | Loading... |
23 #نکته
راستش من آنقدر سن کردهام که حرفها و وعده های تبلیغاتی کاندیداها را نتوانم باور بکنم. ولی برای انتخابم به طرفداران کاندیداها دقت میکنم. آنها بوضوح نمایانده نماینده خودشان هستند! با گفتار و رفتار و کردارشان! ببینید کدامها از گلویتان پایین میروند. همین!
#یادداشت | 72 | 2 | Loading... |
24 عزیزخوب من !
«دوستت دارم »ها وقتی بالغ می شوند ،
معنیاش می شود : تو را می فهمم !
فهم و درک ، همان مرحله پختگی عشق است.
#محبوبه_احمدی | 67 | 2 | Loading... |
25 شما هم مثل من،
وطن تان را چون جان دوست دارید؟
که هر چیزی را ربط بدهید به آن ،
که به هر بهانه ای بروید سر بگذارید روی دامنش؟!
شما هم ،
یکی را قد وطن ، دوست دارید ؟
شما هم یکی وطن تان هست
و درست مثل وطن ، دور دور ،
شما هم در وطن خود غریب اید !؟ . . . 🌷
#محبوبه_احمدی
@dela_ram | 67 | 1 | Loading... |
26 اینروزها همه ما آدمها، به چیزی که بیش از همه نیاز داریم «امنیت» است. امن بودن! برای ما آدمهای سرگردان «تکنولوژیزده»، مهمتر از هر چیز است.
امن نیستیم که میترسیم. که اضطراب گرفتهایم. که استرس داریم. قیافههای مان را عوض میکنیم. و خنزلپنزلهای مان را، خانه و ماشینمان را؛ از بامی به بامی میپریم و باز هم امن نیستیم.
ما در اتاقکی به نام سرگردانی، مثل یک گنجشک گیر افتاده ایم و راه خروج را نمیبینیم. پنجره باز، در باز ، ما نمیبینیم!!
ما امنبودن را گم کردهایم. آغوش پرمهری که امن باشد، امانمان دهد، یکرنگ باشد، پناه باشد...
دستهایمان سرد اند و گرمایی نیست. خانه، تبدیل شده به یک سازه و دیگر یک احساس نیست. پناه نیست...
ما «پناه»مان را گم کردهایم.
محبوبه احمدی
╭━═━⊰✹♡✹⊱━═━╮
@zaneh_emroozi
╰━═━⊰❀♡❀⊱━═━╯ | 65 | 1 | Loading... |
27 پناه بر شانههای خیالت
از اینهمه بیوفایی دنیا
#محبوبه_احمدی | 67 | 1 | Loading... |
28 " هوای جنون "
🎤 #علیرضا_قربانی
به سر می دَوَم رو به خانه ی تو
که شاید بیابم نشانه ی تو
فتاده ز پا،خسته آمده ام
که سر بگذارم به شانه ی تو | 68 | 2 | Loading... |
29 به کجا رسیده ایم؟!
راستش من کلاس اول بودم که تظاهرات کننده ها پریدند توی کلاس و روی دفتر مشق های ما که روی میز باز بود رفتند بالا و عکس شاهنشاه را که تا همان روز صبح، دست به سینه، رو به عکس شاه، مینشستیم را پایین آوردند و شکاندند. ما تمام مدت به حیاط گریخته بودیم و به هم پناه آورده، گریه میکردیم. ترسیده بودیم. وقتی برگشتیم کیفمان را برداریم برویم خانه، کلاس مان آشفته بازاری بود که نگو...
چیز زیادی از انقلاب و تظاهرات سرمان نمیشد. با گریه خودمان را به خانه رساندیم. مجسمه شاه وسط فلکهمان را داشتند میکشیدند پایین؛ زیر چادر گلگلی مادرجان پناه گرفتیم.
بعد هم خاطرات مدرسه مان با بافتن کلاه و ژاکت و بستهبندی خشکبار برای رزمندگان و صبحهای اعزام و شامهای بسمربالشهدا والصدیقین و گلزار شهدا و مارش پیروزی گذشت. دیپلممان را مصادف با نوشیدن جام زهر قطعنامه 598 گرفتیم و وسط امتحانات نهایی، روح خدا به خدا پیوست...
شدیم معلم بچههایی که نسل به نسل و سال به سال از آن زمستان به یاد ماندنی دور و دورتر بودند و از مارش شبهای حمله چیزی نمیفهمیدند. از آژیر خطر و پناهگاه هم؛
فقط ۱۳ آبان و ۲۲ بهمن کلاس تعطیل بود و کمکم جشن های دهه فجر شد آش و اردو در حیاط و جشن های هر کلاس با معلمش...
رزمندههای از جنگ برگشته هم خیلیهاشان عوض شده بودند. امام و ایده هایش خیلی وقت بود رفته بود. هم از دنیا و هم از خیلی یادها...
میدانید؟! چند روز پیشتر که در جریان بحثی نیمه سیاسی، دانش آموز سی سال پیشم، برگشت به من گفت: شما حقوق بگیر همین دولت هستید حق ندارید از دولت شاکی باشید و اگر ناراضی هستید برید ازین مملکت...، فهمیدم که از همان تظاهرات ۱۳۵۷ و دفتری که کف خاکی کفش مردانه ای روی مشق هایم حک شده بود به بعد را، به اشتباه رفتهام! بغض شده تمام این سالها، جای رفتن اینهمه سال درد میکند. جای تابوت یک عالمه گل پرپر و اشک خواهرها و مادرهایشان، بر شانههایم، درد میکند. بغض هزار هزار پدر شکسته در غم فرزند، در گلویم پنجه میکوبد. من نمیدانم نمیدانم کجای کار به غلط رفته که این شده ایم...
#یادداشت
#زخمها | 72 | 0 | Loading... |
30 بعضی وقتها دلت میخواهد خودت را مثل زیرسفرهای که میتکانی، از پنجره بیاندازی بیرون و تهمانده افکار و عقاید و احساسات ات را بریزی دور تا گنجشکها و یاکریمها بیایند جشن شادی بگیرند و بخورند و بپرند.
بعضی وقتها دوست داری یک مداد پاککن برداری و خودت را پاک کنی از صفحه ای که مال تو نیست...
بعضی وقتها دلت چقدر برای خودت بودن تنگ میشود...
#محبوبه_احمدی | 66 | 0 | Loading... |
31 همیشه اول انشا، شروعش سخت مون بود. یادم هست که بیشتر بچه ها با «ما میدانیم» یا «اولا» انشایشان را شروع می کردند. بعد خانم معلم بعضی چیزها مثل همین ها و «ما باید» را ممنوع کرده بود. بعدها، دوستان، دانش آموزانم و بچه ها، وقتی میخواستند/میخواهند چیزی بنویسند، میگویند: همین اولش رو بگو!
میخواهم بگویم همیشه اولش سخت است. اول مدرسه، اول کار، اول امتحان، اول ...
اول تغییر هم همین است. ولی ما تقریبا مدام در ناچاری تغییریم! میترسیم از دایره امنمان بزنیم بیرون! فکر می کنیم دیر است! سخت است! چه میدانم از ما گذشته و این چیزها؛ اما دور از کلیشه، بگویم اولش شاید سخت باشد اما شروع کنیم. لازم است. تمام!
#م_احمدی | 81 | 1 | Loading... |
32 حس خوووب | 75 | 1 | Loading... |
33 امروز برای خودم خوشحالم.
فرصت بیشتری برای تماشای آسمان به خودم دادم. خطوط افق تمام اشیا و ساختمانهای دیدم را با لذت نگریستم. خط انتهای برج روبرو، کولرها، درخت و همه چی...
امروز کمتر از دیروز ترسیدم از زندگی! از بالا رفتن دلار، سکه! چون به قدر کافی آسمان را داشتم!
امروز، پیش از آنکه آسمان را تماشا کنم، دانستم که یکی هوایم را دارد. حواسش هست به من،
و خدا، همین احساس دوست داشتن بود! راست گفت کیشلوفسکی ...
نمیدانی که چقدر قلبم پر است از خدا...
#محبوبه_احمدی | 74 | 3 | Loading... |
34 یکبار هم جا ماندم از گروه کوه ...
نرسیدم به قرار؛ یعنی دیر رسیدم همه رفته بودند. آنوقت، تنهایی به پیمایش مشغول شدم.
اما در مسیر سه چیز گرانبها رو تجربه کردم .
اول شکوه تنهایی رو یکبار دیگه مزمزه کردم.
خانم های بسیاری به تنهایی در مسیر بودند و غرق لذت.
دوم اینکه فهمیدم همیشه هم نرسیدن ، بد نیست. گاهی نمی رسی که به چیزهای بهتری برسی .
سوم اینکه در مسیر با آدمهایی همراه شدم و خندیدم که انرژی مثبت بودند.
به کوه نه ، اما به ارزشهای عمیقی رسیدم.
خبر خوب اینکه :
قشنگ ترین داشته آدم ،
درک شکوه تنهایی ست...
هر که تنهاست پر است از یادی.
#محبوبه_احمدی | 75 | 1 | Loading... |
35 یکبار هم جا ماندم از گروه کوه ...
نرسیدم به قرار؛ یعنی دیر رسیدم همه رفته بودند. آنوقت، تنهایی به پیمایش مشغول شدم.
اما در مسیر سه چیز گرانبها رو تجربه کردم .
اول شکوه تنهایی رو یکبار دیگه مزمزه کردم.
خانم های بسیاری به تنهایی در مسیر بودند و غرق لذت.
دوم اینکه فهمیدم همیشه هم نرسیدن ، بد نیست. گاهی نمی رسی که به چیزهای بهتری برسی .
سوم اینکه یک عالمه توت سیاه خوردم و با آدمهایی همراه شدم و خندیدم که انرژی مثبت بودند.
به کوه نه ، اما به ارزشهای عمیقی رسیدم.
خبر خوب اینکه :
قشنگ ترین داشته آدم ،
درک شکوه تنهایی ست...
هر که تنهاست پر است از یادی.
#محبوبه_احمدی | 1 | 0 | Loading... |
36 .
تنها ترین حالت انسان
اون لحظهست که
خودش به خودش میگه
عیب نداره درست میشه...!
@energiiii | 76 | 1 | Loading... |
37 .
بعضی آدمها به خانه پدری آدم می مانند.
کنارشان ، امن و راحتی !
انگار در آنها ریشه کرده باشی.
اصیل اند. اصل اصل ! گرم و خوش عطر !
هر چقدر هم دور باشند ، همینکه فکر کنی زیر این آسمان "هستند" ، همین بودنشان وجودت را زنده می کند.
همین که بدانی از هوایی نفس می کشند که تو ، هوا را پاک می کند یادشان !
آنقدر درونی شده اند که هر چه قدر هم دور می روی ، باز برمی گردی ! بی هوا می بینی با چمدان خالیِ دلت ، همان کوچه را پیچیدی و ایستاده ای پشت در خانه و دق الباب می کنی !
بعضی آدمها ، به خانه می مانند برایت
و هیچ کجا ، هیچ کجا خانه ی آدم نمی شود !
#محبوبه_احمدی | 81 | 1 | Loading... |
38 ۱۰ تیر در تقویم ایران باستان #جشن_تیرگان است.
تیرگان روزی است که در اساطیر ایران آرش کمانگیر، از بلندترین نقطه البرز که دماوند است برای تعیین مرز ایران کمان کشید. ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه گفته #تیرگان روز بزرگداشت مقام نویسندگان بود. برخی۱۳ تیر را نیز #روز_تیرگان میدانند .
@vaheiidarlahze | 3 | 0 | Loading... |
39 Media files | 77 | 2 | Loading... |
Repost from زن امروزی
00:14
Відео недоступнеДивитись в Telegram
خوشبختی به خورشید می ماند.
برای همه طلوع میکند ولی بعضی ها خواب را ترجیح میدهند. بعضی خواب میمانند. بعضی حوصله اش را ندارند، بعضی ها هم باورش را ؛
تمام.
محبوبه احمدی╭━═━⊰✹♡✹⊱━═━╮ @zaneh_emroozi ╰━═━⊰❀♡❀⊱━═━╯
3.50 MB
آدم هر چه هم قوی باشد،
هر چه از تنهایی اش لذت ببرد،
باز هم دلش میخواهد زیر سقف بلند آسمان،
یکی باشد که
حداقل گاهی،
تو را در قلبش یادآوری کند
آدم اگر ساکن قلبی نباشد
از بیخانمانی میمیرد.
#محبوبه_احمدی
💔 5🥰 1
🎧مرا ببخش
🎙#علیرضاقربانی
توی دنیا ، برای هر کسی بعضی جاها، هستند مثل پناه می مونن ! آدم اونجا تمام حس های خوب دنیا رو با هم ، داره !
حس امن بودن ، حس نفس کشیدن ، حس پناه بودن ! حس مهربانی بی دریغ ...
آدم بعضی جاها رو داره برای اندکی زیستن !
از در و دیوار بعضی جاها ، عشق می باره ...
بعضی آدمها هم، عطرشون پناهه !
یادشون ، خیال شون ، اسم شون ،
همون چند تا حرف توی اسم شون حتی ...
#محبوبه_احمدی
مرا ببخش.mp34.28 MB
🥰 1
Фото недоступнеДивитись в Telegram
جای تو خالی
من و خیالت نشسته ایم به چای
#م_احمدی
🥰 1
بلیط سینما امروز نیمه بها بود. رفتم بلیط بگیرم بروم داخل؛ دلم نیامد مردم را نبینم و بروم دو ساعت در یک سالن تاریک، فیلمی که از مردم ساخته اند را ببینم. حداقل امروز نه؛
میدانید. خیابان پر از مردم بود. چهارراه هم؛ پیاده یا سواره؛ مسافر بودند یا مجاور، مردم بودند. پدر و مادری با لباس زیبای محلیشان دو دختر شش و دو ساله با لباس یک رنگ سنگدوزی بلوچ، جلو من از پیادهرو میگذشتند. دخترها از تماشای مغازه ها ذوق می کردند و پدر شادمان، خانواده اش را همراه بود.
میدانید؛ به این ذوق خانوادگی دلم میسوزد. به نگاه جوانهایی که پشت دخل مغازه ها ایستادهاند به انتظار مشتری؛ به سرچراغهای خاموش.
به نازنین میگویم دیگر ازین مسیر نرو!
من از دیدن مردهایی که عطش کار و رزق حلال دارند اما تا غروب کنار خیابان نشسته اند تا ماشین هایی که با سرعت می روند یکی شان ترمز کند و کاری به آنها بسپارد تا دست خالی به خانه برنگردند، دلم میگیرد.
آدمها، دوست داشتنی اند. همه؛ امروز تماشای مردم حال عجیبی داشت. رندگی در چشمان و شانه ها و پاهای مردم در جریان بود.
آن بالا ، برای خوبتر شدن حال این مردم ، دو نفر دارند مسابقه می دهند. حالا این مردم آنقدر عزیزند که کنار خیابان با شربت پذیرایی میشوند اما ده روز دیگر چه؟!
#مردم
👏 3
#به_وقت_موسیقی
بشوره ببره اینهمه دلواپسیهای دنیای بی تو را
1_5174756308242400656 (1).mp311.00 MB
❤ 1👌 1
Фото недоступнеДивитись в Telegram
مطب شلوغ بود. خیلی شلوغ. گویا دکتر با دو ساعت تاخیر به مطب آمده و لاجرم باید هر بیمار با سه ساعت تاخیر ویزیت شود. میزنم بیرون؛ توان صبر ندارم. از لباس غالب مراجعین مشخص بود از شهرهای دور آمدهاند. دو قدم دورتر، بلندگو های ستاد تبلیغات فریاد میزدند. شربت میدادند. یادم میآید که نباید شیرینی بخورم. برعکس هر پنجاه قدم بساط شیرینی برقرار است. خانمی در صف نانوایی التماس می کند یکی برایش کارت بکشد. یک پنج تومانی مچاله در دست دارد. مرد در بلندگو به فریاد جملاتی میگوید. آنقدر داد میکشد که کلماتش گنگ و مبهم هستند. کسی حاضر نیست برای زن چادر گلگلی، کارت بکشد. تلگرام را میبندم و فضای مجازی را خاموش میکنم. نان های روی میخ دلبری میکنند.
#روزها
💔 1
Repost from عشق و جاودانگی
01:48
Відео недоступнеДивитись в Telegram
به گنجشک گفتند بنویس:
"عقابی پرید!"
شعر: #عرفان_نظرآهاری
اجرا: #باران_نیکراه
موسیقی متن: #کارن_همایونفر
@eshgh_javdanegi_channel
IMG_9582.MP414.93 MB
Оберіть інший тариф
На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.