cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

وحشی و آزاد

رمان‌های فروشی: ملکه باکره، معامله با رئیس، بوسه رمان‌های رایگان: رئیس گنده، رهایی، تخت سه‌نفره #ترجمه_رمان_وحشی‌وآزاد_آنلاین #دزد مترجمین: نگار، شیخ لادن تیم ترجمه @Oceans_group ادمین فروش @rainstreetw

Більше
Рекламні дописи
1 878
Підписники
-224 години
-157 днів
-5830 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

رمان های فروشی کانال #بوسه💋👮‍♂ #معامله_بارئیس🤝🎩 #دست_نیافتنی_ها🏨💵 #ملکه_باکره🐺👑 #وحشی_وآزاد 🏍🍷 #دزد 👙🥷
Показати все...
بخش سوم اواخر اون شب بود. همه در دفتر بزرگ گریگور بودند اکثر افراد روی صندلی های زیادی که داخل اتاق گریگور بود نشسته بودند از جمله خود من (دفتر گریگور بسیار بزرگ و بزرگ و بزرگ بود) من توی بغل هابیل نشسته بودم .آرورا بلند شده بود و قدم میزد .اگرچه فقط او تنها قدم میزد اما هوای اتاق بشدت متشنج بود . ناگهان آرورا از قدم زدن ایستاد و به مادرش نگاه کرد و پرسید " همه کارا رو انجام دادیم دیگه ؟" بارب جواب داد " آره عزیز دلم. با توجه به زمانی که به ما دادن و مسافتی که بین ما بود ما تمام تلاشمونو کردیم " اینبار روبی گفت " تئونا که اصلا مبتدی نیست .موج جدیدی داره .ما تمام خیرمونو بهشون دادیم" این حرفا کمی از انقباض داخل سینه ام کم میکرد .روبه تئونا نگاه کردم و نگاهم نرم شد . وقتی تئونا نگاه منو حس کرد و به من نگاه کرد روبهش لبخند زدم و تئونا بمن چشمک زد . من زن برادر هابیل رو خیلی دوست داشتم هابیل گفت " عملیاتشون سه ساعت قبل شروع شده " نگاهش و روبه کالوم‌ برد و بعد نگاهش و رو به لوسیان برد وگفت " پس چرا هنوز هیچ خبری ازشون نشنیدیم ؟" کالوم به لوسیان نگاه کرد و بعد هر دو کل اتاق و نگاه کردند و بعد که نگاهشون به روی ما زنها افتاد اینجور نگاه کردنشونو متوقف کردند ‌الان فهمیدم چیشد . خون آشام ها وگرگهای محافظ . چشمامو با این حرکتشون توی حدقه چرخوندم و چشماموگرد کردم که لیا رو به لوسیان به حرف اومد و گفت " راستشو به ما هم بگو عزیزم .ما طاقتشو داریم دیگه " لوسیان در حالیکه داشت به هابیل نگاه میکرد " امیدوارم همینطور باشه عزیزم" و بعد از مکثی دوباره خودش گفت " ممکنه به این معنی باشه که اونا موفق شدن اما بسختی و هنوزبرای مخفی شدن جای امنی و پیدا نکردند و با توجه به اینکه میتونیم اینو احتمال خوب در نظر بگیریم و یک احتمال دیگه اینه که احتمالا سرنا زخمی شده باشه " این ایده خوبی نبود اما بنظرم اینکه سرنا زخمی شده باشه و از دست اونا نجات پیدا کرده باشه ایده خوبی میتونست باشه . با این فکر کمی در مقابل سینه مردم آروم شدم که دوباره اینبار لوسیان حرفشو تموم کرد و گفت " یا ممکنه معنی دیگه ای بده .اینکه انجمن تروو تونسته اونارو درجا شکست بده و هیچکسی نیست که بتونه به ما گزارشی و پس بده " زمزمه کردم " لعنتی" و دیگه بیشتر از اون نمیتونستم اروم بمونم که جیان لی نکته بدیهی رو خاطر نشان کرد و گفت " تا وقتی چیزی رو ندونیم نمیتونیم درموردش نظر بدیم ... پس وقتی هنوز از چیزی مطمئن نیستیم پس نیازی به هدر دادن انرژیمون برای فکرای منفی نداریم . اینکه سرقبر خالی بسشینیم و گریه کنیم کار درستی نیست و از اونجایی که انرژی مثبت ما این انرژی رو حفظ میکنه و به زندگی اونا نور میبخشه بسیار مهمه که با توجه به افکار مثبتمون اینجا بشینیم و بهشون احترام بزاریم " بله اگر همه اجداد این زن به اندازه این زن عاقل بودن و جای تعجبی نداشت که هابیل چرا انقدر باهوش شده .با این فکر چیز خنده داری رو احساس کردم بنابراین به هابیل نگاه کردم که داشت به دور اتاق نگاه میکرد و لبخند کوچکی روی لبهاش بود . نگاه کردم که چشماش کجا رفته اما خودم میدونیستم که چی قراره ببینم . تصویر آینه ای مرد من و همچنین لبخند دهانش که روی قابیل بود ‌او میدانست که والدینش این افراد را به خوبی انتخاب کردند و میدانستند که چه کسانی قرار است که هابیل را بزرگ کنند اما شرط میبندم که تایید شدن آن به این صورت قطعا برایشان لذت بخش بوده . همه ساکت بودیم و من ارتباط غیر کلامی هابیل و برادرش را داشتم نگاه میکردم و از آن برای ارسال انرژی مثبت به سرنا و همسرش و همه کساییکه سعی در نجات او داشتن استفاده میکردند . سکوت همه ما طول کشید تا اینکه پدرم آن را شکست و زمزمه کرد و گفت " یا مسیح" من باید یک سیگاری دود کنم .به پدرم نگاه کردم که دیدم نگاهش روی گریگور هست . به پدرم نگاه کردم که گفت " اینجا سیگاری پیدا میشه ؟ من آخربن بسته امو سه روز پیش تمام کردم"
Показати все...
👍 18 2
بخش دوم از میان چمن ها بسمت گرگهاییکه تمرین میکردند حرکت میکردم اما اینکار را روزها و روزها انجام میدادند و من با لذت تماشایشان میکردم . کالوم یک گرگ فوق العاده زیبا بود . راین کالدر و کالب هم همینطور بودند اما هابیل باشکوه بود . بزرگ و زیبا با خز شگفت انگیز بود . من لمسش کرده بودم خزش ضخیم بود اما در عین حال بسیار نرم .وقتی او را به عنوان یک گرگ می دیدم امیدوار بودم روزی فرصت داشته باشم (یا بسیاری از روزها)در حالیکه جفتم در حال دویدن است من هم با او بیرون بروم . هابیل منو حس کرد و از دسته جدا شد و به حالت انسانی پرید . با شکوه تر از قبل شد .من چرخیدم و یک قدم به عقب برداشتم تا بقیشونم بتونن راحت باشن تا تبدیل بشن که هابیل صدا کرد " اوضاعمون خوبه دلیله " و بعد بسمتشون چرخیدم . با صدای بلند در حالیکه هنوز نزدیکشون نشده بودم گفتم " متاسفم که کارتونو قطع کردم اما کار گریگور با گاستینو تموم شده .گریگور به ما دخترا گزارش داد و من اینجام که اون گزارش و به شما بگم ." کالوم پرسید " لیا پیش لوسیان رفته؟" جواب دادم " آره و سونیا هم پیش جادوگراست " و حالا اونقدر به اندازه کافی نزدیکشون شده بودم که بتونم بایستم و راحت حرف بزنم و ادامه دادم " تصمیم گرفتیم از اونا بخوایم که یک طلسم محافظتی به گاستینو و جاودانه هایی که قراره گریگور براشون بفرسته روشون بزارن " راین گفت " پس گریگور تصمیم گرفته به گاستینو کمک کنه " من در جواب براش سرمو تکون دادم و گفتم " ایتن هم جایی نبود که سرنا رو نگه میداشتن" و بعد از مکثی خودم ادامه دادم "اون توی یک پناهگاه سه طبقه پایین تر زیر یک آسمان خراش که متعلق به خون آشام هاست ‌.ظاهرا جاییکه یک جشن قدیمی برگزار میشده . شکستشون سخت بوده اما بهر حال اونا دوباره تلاششونو میکنن" مردا هیچکدوم جوابی به این حرف نداشتن .بهشون گفتم " گاستینو اون ..‌. خیلی دست پاچه ست ... حرکت دومشون خیلی زود اتفاق میوفته " راین زمزمه کرد " یکم باید صبر کنه " کالوم جواب داد " شاید .اما حمله دوم‌وقتی که خیلی سریع بعد از اون همه تلفات انجام میشه قطعا یک حرکت غیر منتظره میشه .شاید این به هدفشون کمک کنه" هابیل نزدیک شد و دستشو دور گردنم انداخت بهم نگاه کرد و به ارامی پرسید " خودت خوبی؟" خوب دو روز دیگه قراره اون اینجابمونه و سالمه .جفت سه گانه در حال حاضر سالمن . دوستان و خانوادم سالمن . قبل از این هم ما شروع به انجام ریسک برای انجام نجات جهان هم کردیم .میدونستم چیز قابل توجهی نیستن اما با این وجود خوب بودم .پس بنابراین جواب دادم " آره عزیزم " هابیل با دقت منو نگاه کرد .انگار که سعی میکرد ببینه دارم الکی میگم یا نه . حتما جواب درست و گرفته چون بازوش و روی شونه هام انداخت . کالوم گفت " فکر کنم کارمون دیگه تموم شده" و چونه اشو بسمت ما بلند کرد هابیل به من نگاه کرد و گفت " بیابریم ببینیم جادوگرا چی میگن " کاری نبود که نیاز به انجامش باشه بهر حال ما هرکاری ازشون بخوایم اونا انجام میدن .ممکنه که از خون آشاما متنفر باشن اما ناگفته نمونه که اونها هم دنیا رو همینجوری که هست دوست دارن . پس حتما باهامون همکاری میکردن . حتی با دانستن این موضوع و شناخت هابیل از از این موضوع جواب دادم " خیلی خوب بیا بریم ببینیم " و بعد با دست برای بقیه دست تکان داد و سپس بسمت خانه راه افتادیم .وقتی به جادوگران رسیدیم متوجه شدیم که حق با ما بوده . پایان بخش دو
Показати все...
👍 13 1
Repost from Ocean's Group
‌‌🥷فروش " دزد " 🔞الکسا رایلی قیمت: به ۲۰ نفر اول ۳۰ تومان و بعد اتمام ۳۵ تومان 🔥 سین اسپارو یه شغل خیلی مهیج داره و اونم سرقت از بانکهاست.⚔ یه شغل مخفی دیگه هم داره اونم دنبال کردن تسا هست! ♨️تسا دختری یکم تپل و خجالتی که خبر نداره سین تک تک کاراشو زیر نظر داره.♨️ سین قراره یکی از با امنیت ترین بانک های کشور رو بزنه و متوجه میشه تسا اونجا کار میکنه اما با دیدنه تسا یه نقشه ی دیگه ام به کارش اضافه میکنه و اون هم دزدیدن دل تسای خجالتیه ، ولی کمی که پیش میرن باید نقشه ی سومی هم بکشه و اون هم در امان نگه داشتن تسای عزیزش از دست گروهک خلافکاریه که باهاشون کار میکنه و تمام این نقشه ها ،خودشونو تو دل یه نقشه ی گنده تری قرار داره که هیچکس به جز اسپارو ازش چیزی نمیدونه ... قسمتی از رمان👇 📛 از درون پنجره بغلی نگاه کنم و اون اونجا بود، نمیتونستم اونجوری که میخوام ببینمش اتاقی که داخلش خوابیده بود حسابی کوچیک و تنگ بود . ولی من قبلا کل طرح خونه اش رو موقع نصب دوربینها دیده بودم. اصلا تو مغزم نمیره که چرا تسا باید اتاق کوچکتر رو خودش برداره در صورتیکه اینجا اول خونه اون بود. با سرانگشتام شیشه رو لمس کردم ارزو میکردم میتونستم روی پوست نرمش رو لمس کنم. تا حالا اونقدر بهش نزدیک نشده بودم تا بتونم لمسش کنم. اما حاضرم شرط ببندم حسش شبیه لمس یه قاصدکه. نرم، ظریف و شکننده که با یه فوت درهم بشکنه. روی تخت دراز کشیده بود و قوس کمر و باسنش از زیر ملحفه مشخصبود .میخواستم دستم رو در طول اون قوس کمرش بکشم و بعد بازوم رو دورش بپیچونم. میخواستم انحنای زیاد کمرش رو زیر خودم بذارم وقتی به تخت میخش میکنم.📛 آیدی ادمین فروش @rainstreetw
Показати все...
📎

🔥 1
فارم کاملا جدیده استارت رو میزنی هر ۴ ساعت برداشت میکنی لازم مکرر داخلش باشی هر ۱۰ هزارتا ۷ دلار میده سریعتر جوین بشین که جلو بیوفتید👌
Показати все...
👍 3
Показати все...
Time Farm

Maximize your productivity and earn SECOND tokens

دو پارت هدیه عید 🎁🎉
Показати все...
🎉 10 2
بعداز اینکه نظر لوسیان تموم شد کالوم اینبار صدا زد " هابیل ؟" و وقتی هابیل به اون نگاه کرد من میدونستم که هابیل با موافقت با این کار نه فقط به برادرش بلکه این هدیه رو به من هم داده . هابیل گفت " خیلی خوب دو روز بعدش حرکت میکنیم " سپس کالوم حرف و تموم کرد و گفت " پس موافقیم " این موضوع را یادم نرفت که نظر من ولیا و سونیا رو نپرسیدن .اما چون نتیجه گیری رای همونطور که من میخواستم پیش رفت پس باز هم دهنمو بسته نگه داشتم . هابیل گفت " باید بریم تمرین کنیم ." کالوم گفت " داداش چیز دیگه ای برای یاد دادن به تو وجود نداره طبق سرنوشت تو کاملا طبیعی هستی " هابیل جواب داد " پس باید به همدیگه حمله کنیم تا بتونیم بدنمونو ورزیده نگه داریم " کالوم چشماش و روی هابیل اورد و به ارامی سر تکون دهد و جواب داد " خیلی خوب هابیل " مردان از جمله لوسیان چشماشونو به روی ژوئن آوردن که به این معنی بود که اونم بایدبه تمرین بره . با توجه به اینکه فکر نمیکردم مقدر شده باشه که کاراته بازی جایی برای نجات این دنیا وجود داشته باشه پس دستم و بسمت قهوه جوش نقره ای دراز کردم . وقتی احساس کردم که دست هابیل دور گردنم حلقه شد قهوه جوش و همونجور توی هوا نگه داشتم و سرمو عقب بردم تا شوهرمو ببینم . شوهرم خم شد تا منو ببوسه و سپس اون رفت .کالوم و لوسیان هم با همین حرکات مشابه برای جفتاشونو سپس به همراه هابیل رفتن . بقیه مردان اتاق هم بدون اینکه کسی و برای بوسیدن داشته باشن همراهشون به بیرون رفتن . لیا و سونیا و من با پانچو داخل اتاق ماندیم . سونیا از پانچو پرسید " تو سیگار نمیکشی ؟" و لبخند شیطونی به روی پانچو زد . پانچو جواب داد " من خیلی جنتلمنم .وقتی پشت یک میز شیک نشستم که اینکارو نمیکنم اونم در حالیکه با سه تا زن خوشگله مامانی قراره باهمدیگه قهوه بنوشیم سیگارمو در نمیارم بیرون " این پانچو بود و کاملا آدم خوش مشربی بود . لبخندی بهش زدم و پانچو هم به من لبخند زد .بعد قهوه مو ریختم و لیوانمو در دست گرفتم و به دنیایی که روبروی ما قرار داشت و انگار از یک نخ آویزان بود فکر کردم . پایان بخش اول
Показати все...
👍 23 4😁 1
سونیازمزمه کرد " وای نه " ترنس گفت " تلفات فانتوم ها قابل توجه بوده .اون در حال تقویت قوائه" گریگور در حالیکه دستمال سفره اشو روی میز پرت میکرد گفت " پس باید پیداش کنیم " و بعد صندلیشو به عقب هل داد تا بلند بشه ترنس موافقت کرد وگفت " در واقع همینطوره " گریگور پرسید " گزارشی داده که ایتن اونجا هست یا نه ؟" در کناره میز بسمت در شروع به حرکت کرد ترنس جواب داد " نه آقا بجز اینکه شکست خوردن و تمایل دارن یک تلاش دیگه ای بکنن چیز دیگه ای گزارش نکرده .در حال حاضر در اسکایپ هستش و میخواد مستقیما با خود شما صحبت کنه" گریگور سری تکون داد و به اتاق نگاه نکرد و فقط گفت " میرم و با خبرا برمیگردم " و گریگور از در خارج شد و ترنس هم پشت سرش رفت .ترنس در و پشت سرشون بست و سونیا زمزمه کرد " خبرای خوبی نیست " قابیل یجورایی گفت " گفت که تلفات فانتوما قابل توجه بوده " توجه همه بروی قابیل رفت ولی توجه قابیل فقط به روی برادرش بود و با ارامی ادامه داد و گفت " یک لطفی به من بکن ... صبر کن فقط یک روز تو اینو به عنوان یک هدیه به من بده فقط یک روز صبر کن و ببینیم اون جادوگر میتونه پیشگویی کنه . ببینیم بقیه میتونن رهبر و پیدا کنن .فقط یکم صبر کن .یکم‌زمان بده تاشاید بدونیم که اصلا قراره با چی روبرو بشیم یا وقتی که وارد اون ماجرا میشی اصلا هدفی هست که ارزش ریسک کردن و داشته باشه یا نه " هابیل جواب داد " در این مورد باید جفت سه گانه توافق کنن " و با این حرف احساس کردم چیزی درون وجودم داره آروم‌میشه . شاید هابیل داشت تسلیم میشد . قابیل صندلیش و به عقب هول داد و نگاهش و بین افراد دور میز چرخوند و گفت " پس همه شما لطفا به من لطف کنید .من بالاخره بعد از عمری برادرمو دارم و نمیخوام اونو از دست بدم " و سپس دستمال سفره اش و روی میز انداخت و از اتاق بیرون رفت .جابر در حالیکه صندلیشو به عقب هول میداد زمزمه کرد " لعنتی واقعا لازمه یک سیگار بکشم " هوک گفت " منم با تو میام برادر .یکم باید دود به هوا بدیم " و بعد به دنبال جابر رفت . موس هم همینکار و کرد پانچو اما نشسته بود . هابیل پرسید " هرجوری هست میتونی عمه اتو مجبور کنی که کارها رو سریعتر پیش ببره ؟" پانچو جواب داد " وقتی کار میکنه نمیتونم با حرف زدن کارشو قطع کنم" فک هابیل فشرده شد . لیا پرسید " واقعا میخواد یک گوزن شاخ دار قربانی کنه؟" پانچو جواب داد " یک گاومیش شاخ دار" سپس چشمای لیا درشت شد و بسمت من برگشت و نگاه کرد .منم با همون قیافه بهش نگاه کردم اما نمیدونستم چی بهش بگم .شونه مو براش بالا انداختم . لوسیان ارتباط غیر کلامی عروسش و من و قطع کرد و گفت " منکه با قابیل موافقم. یک روز یا دو روز میتونیم صبر کنیم . کازمو داره روی اون خون آشام‌کار میکنه شاید بتونه بهر حال قفل زبونشو باز کنه "
Показати все...
👍 18 5
وحشی ادامه.pdf1.72 KB
10👍 2
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.