بـــُـــوےِ گــــُُل رُز
✨ ﷽✨ رمان بوی گل رز 🥀🥀🥀🥀 پارت گذاری یکبار در روز به جز تعطیلات 🥀🥀🥀🥀 دوستان اول رمان هستیم لفت ندید به جاهای خوبشم میرسیم😍😍
Більше136
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
های آگرین تبم، سه سال سابقه ادمینی دارم
معتبروسابقه دارم، شات رضایت دارم!
فقط ادمین چنلای رمان میشم✨
ویو ساعتی100+ پایه میگیرم
جذبت کم شه جبرانی میرم
توی دوره برای هرنفر خارج رایگان میرم!
فقط یه پایه قبول میکنم‼️
پیویم👇🥀 @roj_meshki_tb
1500
آگرین*
اروم در ماشینو باز کردم و داخل ماشین نشستم.نفس عمیقی کشیدم و به آرومی آدرس مد نظرمو زیر لب زمزمه کردم.سرمو به پنجره ماشین تکیه دادم و به بیرون خیره شدم.ساعت دوی شب بود و خیابونای تاریک تهران خلوت خلوت بودن.سرمو چرخوندم و نگاه راننده کردم.راننده ای ساکت اما مرموز.بیخیال پلکامو روی هم قرار دادم و لبخند محوی زدم.بعد چنددقیقه به آرومی چشامو باز کردم و گیج نگاه اطراف کردم.اینجا کجا بود؟
ترس عجیبی داخل دلم ته نشین شد و بدنمو به لرزه انداخت.دستمو به صندلی گرفتم و خودمو جلو کشیدم.
_اقا...
سرشو به سمت عقب برگردوند و نگام کرد.لبخند مزخرفی زد و وسط کوچه تاریک و نمور ایستاد.لرز بدنم بیشتر شد و خودمو عقب کشیدم.ته چشاش چیزی بود ک حالمو دگرگون میکرد.به سمت در برگشتم و دستمو روی دستگیره قرار دادم.
قفل بود...
ضربان قلبم روی هزار رفته و خودمو عقب کشیدم.قفل مرکزی ماشین فعال بود و هیچ راه فراری نبود.افکار مختلف از نقاط مختلف به ذهنم خطور میکردن و باعث سرگیجه شدیدی میشدن.
چشامو با انزجار روی هم فشار دادم و به لباسم چنگ انداختم.نفسهای داغش به گردنم برخورد میکردن و بدن قفل شده من هیچ راهی برای دفاع از خودش نشون نمیداد.لای چشامو به آرومی باز کردم و نگاش کردم.با التماس زمزمه کردم:بزار برم...
خنده چندشی کرد و اروم نچی کرد.از شدت ترس ضعف کرده بودم و لرزش بدنم هرلحظه از قبل بیشتر میشد.دستش به سمت بدنم حرکت کرد
دهنمو باز کردم که از ته دل جیغی بکشم ک با دست دیگش جلوی دهنمو گرفت و صدامو داخل گلوم خفه کرد...
sᴀɴɪʏᴇ
https://t.me/rnpts sᴀɴɪʏᴇ
https://t.me/rnpts sᴀɴɪʏᴇ
https://t.me/rnpts
5900
https://t.me/joinchat/T_mu9Dk443pjZjE8
آگرین*
اروم در ماشینو باز کردم و داخل ماشین نشستم.نفس عمیقی کشیدم و به آرومی آدرس مد نظرمو زیر لب زمزمه کردم.سرمو به پنجره ماشین تکیه دادم و به بیرون خیره شدم.ساعت دوی شب بود و خیابونای تاریک تهران خلوت خلوت بودن.سرمو چرخوندم و نگاه راننده کردم.راننده ای ساکت اما مرموز.بیخیال پلکامو روی هم قرار دادم و لبخند محوی زدم.بعد چنددقیقه به آرومی چشامو باز کردم و گیج نگاه اطراف کردم.اینجا کجا بود؟
ترس عجیبی داخل دلم ته نشین شد و بدنمو به لرزه انداخت.دستمو به صندلی گرفتم و خودمو جلو کشیدم.
_اقا...
سرشو به سمت عقب برگردوند و نگام کرد.لبخند مزخرفی زد و وسط کوچه تاریک و نمور ایستاد.لرز بدنم بیشتر شد و خودمو عقب کشیدم.ته چشاش چیزی بود ک حالمو دگرگون میکرد.به سمت در برگشتم و دستمو روی دستگیره قرار دادم.
قفل بود...
ضربان قلبم روی هزار رفته و خودمو عقب کشیدم.قفل مرکزی ماشین فعال بود و هیچ راه فراری نبود.افکار مختلف از نقاط مختلف به ذهنم خطور میکردن و باعث سرگیجه شدیدی میشدن.
چشامو با انزجار روی هم فشار دادم و به لباسم چنگ انداختم.نفسهای داغش به گردنم برخورد میکردن و بدن قفل شده من هیچ راهی برای دفاع از خودش نشون نمیداد.لای چشامو به آرومی باز کردم و نگاش کردم.با التماس زمزمه کردم:بزار برم...
خنده چندشی کرد و اروم نچی کرد.از شدت ترس ضعف کرده بودم و لرزش بدنم هرلحظه از قبل بیشتر میشد.دستش به سمت بدنم حرکت کرد
دهنمو باز کردم که از ته دل جیغی بکشم ک با دست دیگش جلوی دهنمو گرفت و صدامو داخل گلوم خفه کرد...
sᴀɴɪᴇ
𝗦𝗮𝗻𝗶𝘆𝗲.... 𝗕𝘆 𝗽𝗲𝗻:𝗥𝗲𝘆𝗵𝗮𝗻𝗲&𝗽𝗮𝗿𝗶𝗮🌱 𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲:𝗹𝗼𝘃𝗶𝗻𝗴,𝗺𝗲𝗹𝗼𝗱𝗲𝗿𝗮𝗺🌊 𝗗𝗼𝗻'𝘁 𝘁𝗿𝘂𝘀𝘁 𝘁𝗵𝗲 𝗹𝗶𝗳𝗲 𝗰𝘆𝗰𝗹𝗲;𝗘𝘃𝗲𝗿𝘆𝘁𝗵𝗶𝗻𝗴 𝗰𝗵𝗮𝗻𝗴𝗲𝘀 𝗶𝗻 𝗮 𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱✨
100
های آگرین تبم، سه سال سابقه ادمینی دارم
معتبروسابقه دارم، شات رضایت دارم!
فقط ادمین چنلای رمان میشم✨
ویو ساعتی100+ پایه میگیرم
جذبت کم شه جبرانی میرم
توی دوره برای هرنفر خارج رایگان میرم!
فقط یه پایه قبول میکنم‼️
پیویم👇🥀 @roj_meshki_tb
5700
~ادمین میشم🍓 ~گسترده ولیستی🍓 ~معتبرم دوره سوممه🍓 ~جذب گسترده+300هم داشتم و لیستی+50🍓 ~چنلای رمان قبول میکنم🍓 ~امار500+دو تا همایتی هراماری هم قبول میکنم🍓 ~جذب بستگی به بنرتون وچنلتون داره تضمین ندارم ولی نود درصد جذبا+50هست تقریبا🍓 ~شرایط هرلحظه تغییر میکنه پس لطفا سریع تر بیاید، مدرکم دارم🍓
🍓~شرایط وداشتید بیاید پی~🍓
🍓~ @roj_meshki_tb ~🍓
6500
~ادمین میشم🍓 ~گسترده ولیستی🍓 ~معتبرم دوره سوممه🍓 ~جذب گسترده+300هم داشتم و لیستی+50🍓 ~چنلای رمان قبول میکنم🍓 ~امار100+🍓 ~جذب بستگی به بنرتون وچنلتون داره تضمین ندارم ولی نود درصد جذبا+50هست تقریبا🍓 ~شرایط هرلحظه تغییر میکنه پس لطفا سریع تر بیاید، مدرکم دارم🍓
🍓~شرایط وداشتید بیاید پی~🍓
🍓~ @roj_meshki_tb ~🍓
7600
#part153
مثل قبلنا با شیفتگی بهم نگاه میکرد..
نگاهش رو صورتم در گردش بود که یهو اخم کرد..
گونهمو نوازش کرد:
_دستم بشکنه..
گیج از این تغییر یهویی ساکت وایساده بودم.
_خیلی دردت گرفت؟
چیزی نگفتم.
_دردت به جونم،ببخشید..
_میشه بهم بگی چه خبره؟تو اونجا چیکار میکردی..چرا منو گرفتی..کلی سوال تو ذهنم هست..نزدیک شدنت ب من نقشه بود؟؟
جفت چشمامو بوسید:
_به وقتش همه چی و میفهمی نفسم..
فقط برای اینکه بفهمی دشمنت نیستم این و بدون که اگه اون کارو کردم و تورو اوردم اینجا بخاطر اینه که حمید مسیحا تمام کارهای خلاف و غیر قانینشو با شرکت پدرت و اسم تو انجام میده..اگرم میخواست خیلی راحت اونارو بهت برگردونه بخاطر همین بود..این جوری همه جرما گردن تو میوفتاد..دورت بگردم..بهم اعتماد کن..باشه؟؟
19800
#part152
تازه متوجه شدم یه کرد دیگه ام داخل اتاق هست که داشت بهت زده به من و امیر نگاه میکرد..
انگشت وسط و بهش نشون دادم و گفتم :
_رئیستو گاییدم مرد..شل کن نوبت توعه..
امیر عصبی بازومو گرفت و زد تو گوشم که برق از سرم پرید..
به اون مرده که مثل مترسک وایساده بود گفت:
_برو بیرون..وقتشه یه درس درست و حسابی بهش بدم که بفهمه دنیا دست کیه..
اطاعت کرد و رفت..
امیر در و قفل کرد و اروم اروم اومد سمتم..
میخاست چیکار کنه؟؟
دستشو بلند کرد که ترسیده چشمامو بستم...
منتظر بودم بازم بزنه تو گوشم اما گردنمو گرفت و منو کشید تو بغلش..
متعجب چشمامو باز کردم..
محکم بغلم کرده بود و منو به خودش فشار میداد..
_ببخشید...
سعی کردم از بغلش بیام بیرون اما نزاشت
غریدم:
_ولم کن..
_هیششش.
سرمو بلند کردم و به صورتش خیره شدم..
6610
#part151
وقتی که به خودم اومدم...گلوم گرفته بود و
از نوک انگشتام خون میومد..
ناخنامو از ته جوییده بودم..
میکشمت امیر..جونتو میگیرم..
نمیدونم چقدر گذشت که صدای باز شدن در اومد..
زود از جام بلند شدم و اماده شدم تا به کسی که میاد داخل حمله کنم..
در باز شد و کسی که اومد داخل امیر بود..
داد زدم:
_حروم زاده..
هجوم بردم سمتش و یه سیلی به صورتش زدم..
دوباره بهش حمله کردم اما تماممشو دفع میکرد..
لعنتی...
_آشغال عوضی..حالم ازت بهم میخوره..
باید میفهمیدم که توعه مادربهخطا نقشه ای تو اون کله ی گوهته..
عصبی اومد سمتم و موهامو از پشت چنگ زد:
_بهتره خفه شی تا اون دهن خوشگلتو سرویس نکردم..
عصبی با کلهم به دماغش کوبیدم..
موهامو ول کرد و دماغش و گرفت..
از فرصت استفاده کردم و یه لگد به شکمش زدم..
اخ ارومی گفت و خم شد این دفعه شکمشو گرفت..
6510
این رمان با همهی رمانا #فرق میکنه، دختره قرار نیست که #مظلوم باشه و توسری خور اینجا دخترمون #هیتلریِ واسه خودش😎💦🙊
#میخواد_جیز_پسره_رو_ببره😱😹
چاقو رو روی #انگشتم کشیدم که برقی زد.
برقش باعث شد حس #غرورم صد برابر بشه.
به سمتش رفتم و جلوش زانو زدم.
رنگش پریده بود اما به روی خودش نمیورد #ناکس.
جناب #رایان خان، میگی قضیه چیه یا اینکه اون چیزی که توتنبونته رو از دم #ساقط کنم؟
یهو با یاد اوری چیزی کش تنبونش وکشیدم با دیدنش حرفم وادامه دادم:یعنی چیزی کع توشرتته
پوزخندی به سمتم زد و حرفی نزد.
پسرهی احمق خیال کرده باهاش شوخی دارم!
به سمتش رفتم و همینکه دستم به سمت تنبونش رفت صدای #فریادش بلند شد...😹😆
https://t.me/joinchat/HkUiffEnZ8NmMjZk
روانــےدوســـتـــ داشتنـــے
پارت گذاری:نامنظم اسمرمان:پینوکیوfR400 کپی ببینم هم حلالت نمیکنم هم ازت شکایت میکنم بهقلم:خورشیدتاریک بنراهمه واقعین در جوین شدن دقت کنین باتچکر🙏❤️😂 محافظ:👇 @mohafez34 بات:👇 @DBDBDBDBDBDBBBDDDBDDbot
510
Оберіть інший тариф
На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.