cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

Nora's novels

✧❁﷽❁✧ 👤✍🏻زهرا نورانی(نورا) نفس گـ🔥رم (در حال پارت‌گذاری مجدد) داگـ✈️لاس (در حال ویرایش) کپی حتی با ذکر نام نویسنده ممنوع‼️ کاربر انجمن هنر مهبانگ🍃 @mahbangg

Більше
Рекламні дописи
499
Підписники
Немає даних24 години
-147 днів
-6030 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

Repost from N/a
❌دختره فهمید پسره با چه نیتی اومده سمتش ❌ -چرا گوش نمی‌دی؟ من هر غلطی کردم مال گذشتس ، تموم کن این عذابو آهو ... مهم الانه که دوستت دارم! دستشو پس زدم و صدامو پس کلم انداختم: _ یکی با یکی دیگه ریخت روی هم اونوقت تو اومدی از من انتقام گرفتی ، می‌شه بگی گناه منه گردن شکسته کجای این انتقام کوفتیت بود؟ کمرمو چنگ زد و پیشونیشو وقتی به پیشونیم چسبوند تو صورتم لب زد : _تو با این دل لامصب که گیر چشاته راه بیا، من قول می‌دم تمام داروندارمو قربونیه اون گردن بلوریت کنم ... 🔞آهو قربانیه انتقام عشقی می‌شه که پدرش با مادرش رابطه ممنوعه داشتن، وقتی می‌فهمه سهیل بخاطر کینه ی گذشته اونو عاشق خودش کرده ورق برمی‌گرده و میخواد ...😱 نیم‌ساعت‌نوپ‌۹صبح‌پاک https://t.me/+ln-CfUd_2804MzU0
Показати все...
Repost from N/a
سهیل راد ، تاجری جذاب و خشن که هفت سال قبل در مستی ، قاتلِ دختری کم سنی به اسم اهو میشه❌ کل این هفت سالو با عذاب وجدان میگذرونه ولی بعد از گذشت ۷ سال میفهمه که هنوز زنده اس و این دفعه برمیگرده و یجوری عاشقش میشه که برعکس قبل به جای جونش، میخواد قلبشو به دست بیاره؛ اما نمیدونه قرارِ مورد انتقام دخترِ مورد علاقش قرار بگیره 🔞🔥 https://t.me/+ln-CfUd_2804MzU0 نیم‌ساعت‌نوپ23پاک
Показати все...
Repost from N/a
+همین الان اون تیکه پارچه رو از تنت در میاری یا جرش بدم؟ ترسناک شده بود و وقتی دید مات نگاهش میکنم بدتر عربده کشید : +زود پشتتو کن ... متنفرم از اینکه این شکلی ببینمت . عین ربات هر چی میگفت انجام میدادم و اروم پشتمو بهش کردم که وحشیانه زیپ لباسمو پایین کشید و وقتی به وسطاش رسید رسما پارش کرد که یهو از خجالت تمام بدنم گُر گرفت و تنم لرزید . +چیه؟ وقتی با یه تیکه پارچه جلوی همه میگشتی ، خجالتی درکار نبود ... حالا واسه من شرشر عرق میریزی خودم بودم که ازش یه سهیلِ مغرور و وحشی ساختم ،  پس حق شکایت نداشتم و وقتی دید جوابی بهش نمیدم ، بی تفاوت گفت: +تا یه هفته بدون لباس تو خونه ی من راه میری! 🔞 با اعتراض و ترس سمتش برگشتم که نزاشت چیزی بگم و خشن تر از قبل ادامه داد : +فقط ببند ... وقتی میتونی جلوی هزارتا عوضی و چشم هرزه ، اونجوری باشی . پس جلو من که هر چند به اجبار شوهرتم ، میتونی چیزی نپوشی❌ این پارتِ واقعی رمان هستش که بزودی داخل چنل آپلود میشه❌️ داستانِ این رمان بدجور با هیجان قاطیه پس اصلا از دستش نده #پیشنهاد_نویسنده🚫 https://t.me/+ln-CfUd_2804MzU0 نیم‌ساعت‌نوپ۱۸پاک
Показати все...
Repost from N/a
_چی توی من دیدی که فکر کردی بعد از گرفتن انتقامم ، کنار کسی که میخواسته قاتلم شه  میمونم ؟ از اولِ حرفام اروم بود که یهو دستشو با آرامش عجیبی به یقه لباسم رسوند و خش دار لب زد  : _ اوکی هر جور راحتی ! ولی حالا که این بازی رو راه انداختی و همه جوره تلاش کردی زنم بمونی ، پس بهتره کمکت کنم سکانس آخرشم اجرا کنی ... منظورشو نفهمیدم که دکمه های لباسمو تا انتها پاره کرد و چشم تو چشم ، دستش دور کمرم حلقه شد و تن داغشو به تنم چسبوند . قلبم انگار از سینم کَنده شد و اون با ارامش کنار گوشم لب زد: _ باید فهمیده باشی وقتی یه چیزی بخواد مال من باشه ، یعنی هر چی بشه برا منه ... اصلانم  مهم نیست دخترِ زنِ بابامی یا هر کس دیگه ... تا الانم مراعات حالتو کردم اما خودت خواستی که علاوه بر روی کاغذ ، جور دیگه زنم شی  ❌️❌️ #پارت_واقعی🔞 فقط کافیه جوین بدی اصلا پیشمون نمیشی 👇🏻 https://t.me/+ln-CfUd_2804MzU0 نیم‌ساعت‌نوپ۱۳پاک
Показати все...
Repost from N/a
دختره رو به زور می‌خواد صیغه نود و نه‌ ساله‌اش کنه😱😱 _هنوز قبلیه تموم نشده و این لعنتی رو می‌خونم فقط واسه بسته شدن دهنت، چون محکومی تا ابد زن فرهاد باشی اونم تا آخر عمرت، تا لحظه‌ای که نفس می‌کشی... صیغه نود و نه ساله فرهاد می‌شی تا وقتی که من بخوامت... مهریتو بگو... مشتش را محکم روی بازوهای تنومندش کوبید و با صدای نیمه بلندش غُرید: _مگه من مِلک و زمینتم که برام تعیین و تکلیف می‌کنی؟ بکش کنار نفسم بالا نمیاد. بوسه‌های ریزش را روی نواحی تنش کاشت و وجود آهو را به آتش کشید.دست زیر پیراهنش برد و زیر لب شروع به خواندن کلمات عربی... 🔞❌رمانی بدون سانسور و با صحنه‌های باز🔞❌ https://t.me/+DS72AgvtvGswZjdk ۹صبح‌پاک
Показати все...
Repost from N/a
من، شهابم!... مثل اسمم زاده ی "آتش"🔥 تاجر مغروری که هیچ کدوم از دخترای اغواگر و زیبایی که دورم بودن نتونستن دل سنگ و سردم رو بدست بیارن اماااا... دختر کوچیک و مظلوم حاج تیمور وثوق، تونست! دختری که خونوادش طردش کرده بودن. ۱۱ سال ازم کوچیکتر بود و ساده تر از همه دخترایی بود که توی تختم اومده بودن ولی من... خواستمش! و چه چیزی بود که من بخوامش و بدستش نیارم؟ بچه بود ولی... به عقد خودم در اوردمش تا هیچ مردی حتی جرات نگاه کردن بهش رو نداشته باشه. همه چیز باب میلم بود تا وقتی که مردی رو دیدم که اون و بزرگ کرده بود و می تونست خیلی راحت ازم بگیرش. من ولی ادمیم که حاضرم قاتل بشم اما از چیزی که تصاحبش کردم نگذرم! پس...🧨😨 https://t.me/+WYvBz2lItCExYmM8 ۹صبح‌پاک
Показати все...
Repost from N/a
😱لینک‌های چنل وی آی پی لو رفته از رمان‌‌های بدون سانسور با قلم نویسندگان معروف🤯🫢 فرصت عضویت فقط تا پایان امشب❌ ـ┒━─━─━─━─━─━❊─━─━─━─━─━─━┎ رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+XYTt2rhO-bRjYzlk رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+FA7hzXPoc0A4YjY0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+rxqLZLaX1XRhZjA0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+SOt89p3mok9iOTRk رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+F_fThVCR6ow1NDhk رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+Eyr6Xt6uGTJmZjU0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+rbwVHWhJG1dlNzI8 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+-w4eAl_XG081YzJk رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+QhkGhHeiQZ1hZmE0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+4MT_24cPpUUwMDg0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+muAnvkiXzX85OTZk رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+vx1-4NUWVeQ0NmM0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+ZwAoc6k3LpQ3OGI0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+PdvEaaNejddhNzc0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+40wK3FWg4JUyNmI0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+9LdPUYKX2rxkNzU0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+sHRjeP-xOGtiNzA0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+PorddMSkX902NzE0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+A4kZrlceFQJiNDE8 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+KN3QkUAUBfYzYTRk رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+QuaPJyS9XvhhZGNk رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+jaVoTuPwzu00Yjc0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+hwE0JlGjG4hiNWRk رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+KY4skJD5ZLozYjNk رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+GoMRPd_T3sIyMmQ0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+aRTpKG3uurNmNWI0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+-qwhL4jvcd1kMTY8 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+1h2SMrNehoFkYzY0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+nZv7JulhuRIxOGFk رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+_GxH9gfhyJcxNjM0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+vvT0QcrsAmwzZTY0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼  https://t.me/+zcibEKlBHNo3OWE0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+7bDJuLJna39hODYx رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+rGXSpaqdQ1MzNGI0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+BmvgOf9n9aAxMzg0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+PPNHiK4aPbBmYzg0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+pn6WhcPnZUYxMjZk رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+dhb5SGAGDxkzMjE8 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+lTTBpg6E8_g4NTA8 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+ylKivko-nv0wMDI0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+hLll2vMg3vFiNDlk رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+9Z4u7eIPyL03YmVk رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+89hr7nKtB844MTQ0 رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+Mv2E-8qelNEyNjFk رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+aWAt866YSuVmYWNk رمان بدون سانسور🔞👇🏼 https://t.me/+sHRjeP-xOGtiNzA0 ـ┚━─━─━─━─━─━❊─━─━─━─━─━─━┖ •لیست‌مخصوص‌گسترده‌‌𝐌𝐚𝐡𝐢 𝐓𝐛•
Показати все...
Repost from N/a
می خواستم طلاق بگیرم که با وجود شوهر عقیم، حامله شدم! البته این چیزی بود که بقیه می دونستن وگرنه عقیم بودن شوهرم یه دروغ بود. همون شب زیر کمربند پدربزرگم، سقط کردم و وقتی که از خونه بیرون انداختنم، با تن خونی مجبور شدم به خونه ی پسرداییم پناه ببرم. اونجا اتفاقاتی افتاد که....☄🔥 https://t.me/+WYvBz2lItCExYmM8 ۱۲شب‌پاک
Показати все...
Repost from N/a
می خواستم طلاق بگیرم که با وجود شوهر عقیم، حامله شدم! البته این چیزی بود که بقیه می دونستن وگرنه عقیم بودن شوهرم یه دروغ بود. همون شب زیر کمربند پدربزرگم، سقط کردم و وقتی که از خونه بیرون انداختنم، با تن خونی مجبور شدم به خونه ی پسرداییم پناه ببرم. اونجا اتفاقاتی افتاد که....☄🔥 https://t.me/+DS72AgvtvGswZjdk ۱۲شب‌پاک
Показати все...
Repost from N/a
دختره رو به زور عقدش می‌کنه تا تاوان خیانت بی‌رحمانشو پس بگیره❌ سرش کم کم به سمت موهای وحشی و درهم پیچیده آهو نزدیک شد و شروع کرد برای بار دوم به خواندن آن کلمات عربی. _زَوَجتُ نَفسِی... پشت گوشش را بوسید... چه داشت این دختر که راضی به بدنام کردن خودش شده بود؟ _فی‌المُدِةِ المَلومَةِ عَلَی المَهرِ المَعلوم. در همان حوالی منتظر بود... منتظر بود تا مُهر آن لب‌ها باز شود و بار دگر تن و بدنش با آن جسم ظریف و تو بغلی یکی شود. اما آهو... تخم کینه را در دل کاشت و شروع به آبیاریش کرده بود! در سر برای فرهادی که نابودش کرده نقشه می‌چید، نمی‌گذاشت این تجاوز خالی از لطف بماند! باید تاوان دست درازی به او را می‌داد حتی اگر خیانت کرده باشد مستحق این نبود... می‌توانست او را بکشد ولی اینگونه نه! این نهایت بی‌رحمی بود... نهایت نامردی! _قَبِلتُ. https://t.me/+DS72AgvtvGswZjdk ۲۳پاک
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.