یادداشت های شاهنامه خالقی مطلق
از یادداشت ها، مقالات و سخنرانی های دکتر جلال خالقی مطلق پروانه اسماعیل زاده @Parvaneh_esm @shahnameh1000
Більше1 453
Підписники
-124 години
-17 днів
+2330 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
زمین گر گشاده کند راز خویش / بپیماید اندازهی کازِ خویش،
کنارش پر از تاجداران بود/ بَرَش پر ز خون سُواران بود!
پر از مرد دانا بود دامنش/ پر از خوبرخ چاکِ پیراهنش!
چه افسر نهی بر سرتبر، چه ترگ / بر او بگذرد پرّ و پیکان مرگ!
نوشین روان
۸۰۷ تا ۸۱۰ چاپ سخن
۸۱۲ تا ۸۱۳ هشت جلدی
این گونه بیت های شاهنامه سخنوران پس از فردوسی را سخت متآثر ساخته است، چنانکه مانند مضمون این بیت ها را در اشعار کسانی چون خیّام و نظامی و سعدی و حافظ و فراوان باز می یابیم.
یادداشت های شاهنامه دفتر دهم ص ۲۸۵
@shahnameh1000
خرّاد برزین
[ب۱۵۳۶. یکم] یوستی در نامنامه ایرانی (ص۱۷۸) مینویسد که اگرچه فرهنگهای فارسی این نام را به زبر یکم ثبت کردهاند، ولی چون این نام با آتش مقدس آذرخُرّاد یا آذررامخُرّاد در شاهنامه یکی است که همان نام آذرخُرّه است از اینرو خرّاد به پیش یکم درستتر است. - و اما این مرد که در پادشاهی پرویز بارها خردمندی و زیرکی او ستوده شده است (← بیتهای ۱۱۲۹-۱۱۳۴، ۱۱۵۵- ۱۱۵۹، ۱۴۵۰-۱۵۰۴، ۱۵۳۶- ۱۵۳۸، ۲۴۸۸ بجلو)، در زمان هرمزد نیز به زیرکی آوازه داشت و ساوه شاه را فریفت ← هفتم ۵۱۳ / ۵۸۴ بجلو). در زمان شیرویه، او مردی پیر، ولی همچنان کوشا و ارجمند بود (هشتم ← 18/324 بجلو). او گویا از نواحی شمال ایران بود. چون بهرام چوبین مردم شهر او را ماهیفروش و خود او را ماهیگیر مینامد (← هفتم ۵۳۱ / ۷۹۷ - ۷۹۹). او همچنین در ایجاد دشمنی میان هرمزدِ بدبین و بهرام مغرور بیتأثیر نبوده است و سرانجام همین مرد است که به فرمان پرویز به پیامبری پیش خاقان میرود و زن او خاتون را بر ضد بهرام میفریبد تا بهرام به قتل میرسد ( ← بیت ۲۴۸۶) بجلو). نام او در الأخبار الطوّال (ص ۸۰ و دیگر جا)، نهاية الأرب (ص ۳۸۶، ۳۸۷، ۳۸۹) و غرر السّیر (ص ۶۷۶) هرمزد جُرابزین و در نهاية الأرب (ص۳۸۲) همچنین یزدک کاتب ثبت شده است. بلعمی در شرح یک رویداد (تاریخ دوم ص ۷۶۸) او را هرمز خرابرزین (→ جزابزین؟) و در جاهای دیگر مردان شاه نامیده است. طبری (تاریخ دوم ص ۱۰۰۱) و ابن بلخی (فارسنامه، ص ۱۰۲) نام او را تنها هرمز نوشتهاند، ولی در مجمل التواریخ (ص ۷۸ و ۹۶) نام او برابر با شاهنامه خرّاد برزین است. به گمان نگارنده دور نیست که جرابزین گشته همان خرّاد برزین باشد. در منابع غربی، چنانکه نولدکه (تاریخ ایرانیان و تازیان، ص ۲۸۹ پ۱) گزارش کرده است نام او زَلابزان و زَلَبران ثبت شده است چنانکه نولدکه مینویسد، به گزارش ثئوفیلاکتوس این مرد را برای مأموریتهای دشوار برمیگزیدند که با آنچه دینوری و ثعالبی و ابن بلخی دربارۀ زیرکی و هوشمندی و مکّاری او نوشتهاند سازگار است و توصیفهای شاهنامه را دربارۀ او تأیید میکند و روشن میسازد که این مرد در زمان خود و سالها پس از آن در میان ایرانیان از آوازۀ ویژهای برخوردار بود.
خالقی مطلق، جلال؛ یادداشتهای شاهنامۀ فردوسی؛ ج ۱۱؛ ص۵۶ ؛ داستان خسرو پرویز
@shahnameh1000
Repost from N/a
15:06
Відео недоступнеДивитись в Telegram
داستان بیژن با منیژه
تهیه و تدوین: کاوس ندایی
@haftgordan
1403-Bijan.mp448.17 MB
جلال خالقی مطلق
بیژن و منیژه و ویس و رامین
(مقدمهای بر ادبیات پارتی و ساسانی)
ایرانشناسی تابستان ۶۹ شماره ۲
@shahnameh1000
بیژن_و_منیژه_و_ویس_و_رامین_خالقی_مطلق_VOL_02_NO_2_ایرانشناسی_تابستان.pdf8.08 KB
Repost from جستارهای ابوالفضل خطیبی
Фото недоступнеДивитись в Telegram
نمایش نسخه مرمت شده «فردوسی» در موزه سینما
موزه سینما همزمان با روز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی و با همکاری فیلمخانه ملی ايران بخش هایی از یکی از مهم ترین آثار تاریخ سینمای ایران به نام «فردوسی» را نمایش میدهد.
به گزارش روابط عمومی موزه سینما، نسخه مرمت شده فیلم «فردوسی» که توسط فیلمخانه ملی ایران ترمیم و بازسازی شده روز سه شنبه 25 اردیبهشت ماه ساعت 15 در سالن فردوس موزه سینما به نمایش در خواهد آمد .
فیلم سینمایی «فردوسی» ساخته «عبدالحسین سپنتا» و تهیهکنندگی «اردشیر ایرانی» محصول سال ۱۳۱۳ است که در حدود ۲۰ دقیقه از این فیلم برای علاقمندان سینما نمایش داده خواهد شد.
«عبدالحسین سپنتا» پس از ساختن فیلم«دختر لُر» فیلم «فردوسی» را در سال ۱۳۱۳ کلید زد و بدین ترتیب فیلم «فردوسی» ششمین فیلم تاریخ سینمای ایران لقب گرفت.
پس از نمایش این فیلم ، دکتر فریبا شکوهی عضو هیات علمی فرهنگستان زبان و ادب فارسی ، سخنرانی می کند و دکتر هومن شبیری نیز شاهنامه خواهد خواند.
نمایش این فیلم برای علاقمندان به سینما و همچنین علاقمندان این شاعر نامدار ایرانی آزاد و رایگان است.
@museumcinema
@dr_khatibi_abolfazl
ب ۳۵۲] در منابع دیگر بخشی از سرگذشت مزدک در پادشاهی قباد و بخشی و از جمله قتل او و پیروان او در پادشاهی انوشروان رخ میدهد. نام او را طبری و برخی دیگر مزدک بامدادان و پیرو مردی به نام زرادشت خُرگان نامیده اند. مسکویه و نویسندۀ نهاية الأرب مزدک را اهل فسا در فارس و بلعمی از نسا در خراسان دانسته اند، ولی طبری فسا را زادگاه زرادشت و مذریه را زادگاه مزدک نوشته است دینوری او را مزدک مازیار و از مردم استخر دانسته است به گزارش این رویدادنگاران زرادشت و مزدک چنانکه در شاهنامه نیز دربارهٔ مزدک آمده ،است معتقد به اشتراک مردم در زن و ثروت بودند موضوع گفتگوی مزدک با قباد و مَثَل مارگزیده و ندادن پادزهر به او آنچنانکه در شاهنامه آمده است، در گزارش ثعالبی نیز هست، ولی در گزارش چکیده رویدادنگاران دیگر .نیست تنها ابن اثیر این نکته را افزون دارد که مزدک خوردن گوشت را حرام کرده بود (دینوری، ص ۶۵ ۶۷ ،طبری ،دوم ص ۸۸۳ - ۸۸۴؛ ۸93 - ۸۹۴ ،بلعمی یکم ص ۶۷۶ - ۶۷۷؛ مسکویه، یکم، ص۱۷۳ -۱۷۴، ۱۸۰؛ ثعالبی، ص ۵۹۵ - ۵۰۶؛ ابن اثیر، يكم، ص ۴۱۳؛ نهاية الأرب ص ،۲۹۵،(۳۰۳ ). چند پژوهش مهم درباره مزدک :نولدکه،" دربارۀ مزدک و مزدکیان"، ترجمۀ بخش ایران تاریخ طبری، ص۴۵۵ ۴۶۷ کریستن سن ،پادشاهی قباد و کمونیسم مزدکی ؛ کلیما، تاریخ جنبش مزدکیان ترجمۀ جهانگیر فکری ارشاد، تهران ۱۳۵۹ ،همو تاریخچهٔ مکتب مزدک ترجمه جهانگیر فکری ارشاد تهران.۱۳۷۱ . دربارۀ مزدک تألیفات دیگری نیز انجام یافته است ولی به گمان نگارنده پژوهش کوتاه نولد که هنوز در رأس آنها قرار دارد.
ب ۳۵۸. یکم] طبری ،دوم، ص (۸۸۸ و برخی منابع دیگر پادشاهی قباد را ۴۳ سال نوشته اند که در آن ۶ سال پادشاهی جاماسپ هم حساب شده است پادشاهی واقعی قباد از ۴۸۸ تا ۵۳۱ یعنی واقعاً ۴۳ سال بود که از این مدت ۲ سال ،آن یعنی از ۴۹۶ تا ۴۹۸ پادشاهی در دست جاماسپ بود.
داستان قباد
بیت 352 از داستان قباد
برداشت از دفتر دهم ص 272
@shahnameh1000
مادر سیاوش
روزی گیو و طوس به همراه چند سوار تا کرانۀ مرزهای تورانزمین به شکار میروند. بیشۀ انبوهی در آنجا نظر آنها را جلب میکند. آنها به بیشهزار نزدیک میشوند و در کمال تعجب دختری ماهروی را در آنجا میبینند. گیو از او میپرسد که از چه خاندانی است و چرا و چگونه به آنجا آمده است. دختر پاسخ میدهد که او شب گذشته از دست پدر میخوارهاش که با خنجر قصد کشتن او را داشته، گریخته است. دخترک از خاندان کرسیوز بود و تبارش به فریدون میرسید. او با اسب گریخته بود، ولی اسب او در میانۀ راه از پای درآمده بود و سپس راهزنی به او حمله کرده و دار و ندار او را برده و اکنون دختر به این بیشهزار پناه آورده بود، بدین امید که بهمحض اینکه مستی از پدر دور شود، خانوادهاش به جستجوی او خواهند آمد. گیو و طوس هر دو در صدد به چنگ آوردن دختر برمیآیند و میان آنها بر سر دختر کار به ستیزه میکشد. هریک از آنها مدعی است که زودتر از دیگری با اسب به آنجا رسیده است و به این خاطر هریک دختر را از آن خود میداند. سرانجام به این نتیجه میرسند که دختر را بکشند و به اختلاف خود پایان دهند. در این زمان سواری به آنها پیشنهاد میکند که دختر را نزد کیکاووس ببرند تا او میان آنها داوری کند. هر دو نفر از این پیشنهاد استقبال میکنند و به همراه دختر نزد شاه میروند. ولی پادشاه خود به دختر دل میبازد و او را به شبستان خود میفرستد. آن دختر بعدها پسری میزاید که نامش را سیاوش میگذارند. رستم کمی بعد از تولد سیاوش او را به زابل میبرد تا خود به تربیت او بپردازد. این همه اطلاعاتی است که شاهنامه از این زن به دست میدهد.
نکتۀ جالبتوجه در سرگذشت این زن، آن است که شاهنامه کوشیده است تبار او را به فریدون نسبت دهد. دختری که گیو و طوس در بیشهزار یافتند، کنیزک زیبارویی بیش نبود. در این بخش شاعر بیتهایی از این داستان کوتاه را به توصیف اصل و نسب و دارایی این زن اختصاص داده تا خواننده گمان نبرد که مادر سیاوش نجیبزاده نبوده و فقط به خاطرِ زیباییاش به کاخ شاه راه یافته بوده است.
[زن در شاهنامه، دکتر جلال خالقی مطلق، برگردان از آلمانی: مریم رضایی، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۱، ص ۷۴-۷۵]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
۱۰- آرمانشهر نظامی
نظامی همۀ آنچه را در آثار خود دربارۀ اخلاق نیکو تبلیغ کرده است، در توصیف یک شهرِ آرمانی یا مدینۀ فاضله، که نیست، ولی باید میبود، یکجا گرد آورده است. چکیدۀ سخن نظامی چنین است: اسکندر پس از ساختن سدّ اسکندری به شهری میرسد «که بسیار کس جُست و آن را نیافت»، یعنی به ناکجاآباد. شهری پر از باغ و آب روان و کشت و درود و گلههای فراوان، ولی شهر بی پاسبان و گلۀ بی نگهبان. چون یکی از همراهان اسکندر دست به سوی شاخی دراز میکند تا میوهای بچیند، در دم تن او چون چوب کمان میخشکد. اسکندر به درون شهر میرود، شهری میبیند آراسته و پُرخواسته، از بس ایمنی بی دروازه، مردمانی مهربان و مهماننواز. و چون اسکندر سبب آن امنیت و آبادانی را میپرسد، بدو پاسخ چنین میدهند که کار آنها جز بر مدار راستی و درستی نگردد، به دادۀ خداوند خرسند و خشنودند، در غم و شادی و هنگام نیاز، یار و یاور یکدیگرند، هرکس از آنان که زیانی بیند، دیگران آن زیان را از او بردارند، چنانکه همه در مال و خواسته برابرند. در آن دیار از هر دانهای که بکارند، هفتصد برمیگیرند، توکّل به خدا دارند، از سخنچینی و غیبت و عیب جستن و خون ریختن و زر و سیم اندوختن و تجسّس کردن در زندگی دیگران بهدورند. به جانوران آزاری نمیرسانند و جز به اندازۀ خوردِ خود شکار نمیکنند و ازاینرو دد و دام از مردم نمیرمند. از بسیارخواری برکنارند، ولی گرسنگی نیز نمیکشند. کسی از آنها در جوانی نمیمیرد، مگر آنکه پیری دررسد که داروی آن جز مرگ نیست. هرکس که از روش آنها برگردد، او را از شهر میرانند. اسکندر از کار آنها به شگفتی میافتد و با خود میگوید که تا آن زمان حکایتی خوبتر از آن نشنیده بود و «نه در نامۀ خسروان دیده بود» و میاندیشد که اگر پیش از این به دیدار چنین مردمانی رسیده بود، دیگر به گرد جهان نمیگشت(اقبالنامه، ص۸۱، بیت۸۱_۱۷۲).
[نظامی گنجهای، دکتر جلال خالقی مطلق، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۲، ص ۷۶-۷۷]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
@AfsharFoundation
@shahnameh1000
۱۰- آرمانشهر نظامی
نظامی همۀ آنچه را در آثار خود دربارۀ اخلاق نیکو تبلیغ کرده است، در توصیف یک شهرِ آرمانی یا مدینۀ فاضله، که نیست، ولی باید میبود، یکجا گرد آورده است. چکیدۀ سخن نظامی چنین است: اسکندر پس از ساختن سدّ اسکندری به شهری میرسد «که بسیار کس جُست و آن را نیافت»، یعنی به ناکجاآباد. شهری پر از باغ و آب روان و کشت و درود و گلههای فراوان، ولی شهر بی پاسبان و گلۀ بی نگهبان. چون یکی از همراهان اسکندر دست به سوی شاخی دراز میکند تا میوهای بچیند، در دم تن او چون چوب کمان میخشکد. اسکندر به درون شهر میرود، شهری میبیند آراسته و پُرخواسته، از بس ایمنی بی دروازه، مردمانی مهربان و مهماننواز. و چون اسکندر سبب آن امنیت و آبادانی را میپرسد، بدو پاسخ چنین میدهند که کار آنها جز بر مدار راستی و درستی نگردد، به دادۀ خداوند خرسند و خشنودند، در غم و شادی و هنگام نیاز، یار و یاور یکدیگرند، هرکس از آنان که زیانی بیند، دیگران آن زیان را از او بردارند، چنانکه همه در مال و خواسته برابرند. در آن دیار از هر دانهای که بکارند، هفتصد برمیگیرند، توکّل به خدا دارند، از سخنچینی و غیبت و عیب جستن و خون ریختن و زر و سیم اندوختن و تجسّس کردن در زندگی دیگران بهدورند. به جانوران آزاری نمیرسانند و جز به اندازۀ خوردِ خود شکار نمیکنند و ازاینرو دد و دام از مردم نمیرمند. از بسیارخواری برکنارند، ولی گرسنگی نیز نمیکشند. کسی از آنها در جوانی نمیمیرد، مگر آنکه پیری دررسد که داروی آن جز مرگ نیست. هرکس که از روش آنها برگردد، او را از شهر میرانند. اسکندر از کار آنها به شگفتی میافتد و با خود میگوید که تا آن زمان حکایتی خوبتر از آن نشنیده بود و «نه در نامۀ خسروان دیده بود» و میاندیشد که اگر پیش از این به دیدار چنین مردمانی رسیده بود، دیگر به گرد جهان نمیگشت(اقبالنامه، ص۸۱، بیت۸۱_۱۷۲).
[نظامی گنجهای، دکتر جلال خالقی مطلق، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۲، ص ۷۶-۷۷]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
@AfsharFoundation
@shahnameh1000
Оберіть інший тариф
На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.