cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

🌛داستان شبانه سکسی🌜

برای تبلیغات یا تبادل با مدیر کانال هماهنگ کنید کانال زاپاس و مدیر کانال https://t.me/spare_night_story

Більше
Рекламні дописи
1 298
Підписники
-324 години
-157 днів
-1630 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

Показати все...
داستان شبانه زاپاس

کانال ارتباطی با مدیریت و کانال داستان های شبانه مدیر کانال ها @silent00wizard

sticker.webp0.01 KB
روزها یکی بعد از دیگری میومدن و میرفتن و ارتباط من و رویا فقط محدود شده بود به تلفن های پنهانی یا چشم و ابرو اومدن موقع مهمونی و...ر ویا خیلی بی تابی میکرد و طاقت دوری من رو نداشت .من هم تمام فکر و ذکرم رویا بود و هر دوتامون در این مدت هزار هزار قصر رویایی از عشقمون ساخته بودیم.از ازدواج گرفته تا بچه دار شدن تا ماه عسل و....هر شب که میخوابیدم تنها چیزی که تو ذهنم بود بدن برهنه رویا بود که با طنازی زنونه و مخصوصش به طرفم میومد و...چشمام رو که میبستم گرمای سینه هاش رو با تمام وجود حس میکردم.چند بار هم پررویی کردم و از این احساسم براش گفتم.اون هم فقط لبخند میزد و سکوت میکرد...همیشه روزهایی تو زندگی ادم هستن که هرگز فراموششون نمیکنه حالا ممکنه اونروز تلخ یا شیرین باشه اما برای من و رویا روزی رسید که تا پایان عمر هرگز لحظه ای با اون لحظات برابری نمیکنه.چند ماه بعد و در یکی از روزهای سرد زمستونی خانواده رویا به خاطر مساله ای مجبور شدن برای چهار روز برن شهرستان.رویا هم طبق معمول درس رو بهونه کرد و خونه موند. خاله پیش مادرم اومد و سفارش رویا رو به مادرم کرد.مادر اصرار داشت که رویا این چند روز بیاد خونه ما اما خاله قبول نکرد و محیط ساکت خونه خودشون رو برا درس خوندنش مناسب تر میدید.صبح روز بعد خاله و خانوادش رفتن.اون روز من دانشگاه بودم.حدود ساعت یک کلاسم تموم شد و از دانشگاه زدم بیرون.چیزی رو که میدیدم باورم نمیشد...از تعجب خشکم زد...رویا جلوی در دانشگاه منتظرم وایساده بود و با همون چشمای سحرانگیزش بین جمعیت دانشجوها رو دنبالم میگشت.میدیدم دانشجوهای پسر چه نگاه حریصانه ای بهش میکردن طوری که حسادت تعدادی از دخترها رو تحریک کرده بود و وقتی از کنارش رد میشدن براش پشت چشم نازک میکردن.آروم بدون اینکه جلب توجه کنم از پشت بهش نزدیک شدم و چشماش رو با دست گرفتم.اول جا خورد اما بعد با لبخند ملیحی برگشت و گفت:خیلی بدی نیما ترسوندیمازش پرسیدم اینجا چکار میکنی؟گفت حوصلم سر رفته بود گفتم بیام با هم بریم بیرون.گفتم پس بزار به خونه زنگ بزنم و به مامان بگم ناهار نمیام.رفتم طرف باجه تلفن.موقعی که با تلفن صحبت میکردم فقط محو تماشای رویا بودم.به مادر خبر دادم و بعد هم دست رویا رو گرفتم و رفتیم طرف ماشین.هنوز درست پشت فرمون ننشسته بودم که رویا سرش رو جلو آورد و لبهاش رو روی لبام گذاشت.مزه ی خوشمزه رژللبش با عطر دهنش قاطی شده بود و انگار یه فرشته رو میبوسیدم.بی اختیار شروع کردم به خوردن لباش که اروم خودش رو کنار کشید و با ملایمت گفت نیما زشته...مردم میبینن.جواب دادم به درک مگه جرمه هر کی بیاد بهش میگم خانممه.با این حرف گل از گلش شکفت و با همون طنازی و کمی هم لوسی گفت واقعا منو همسرت میدونی؟با اخم جواب دادم شک داری؟در همین موقع یه برق شیطنت رو تو چشماش دیدم که دوباره پرسید پس میای امروز مثل زن و شوهرا با هم باشیم...فقط نگاش کردم و لبخندی زدم و راه افتادیم.اول تو یه سفره خونه سنتی ناهار خوردیم و بعد بستنی و بعد....حدود ساعت 5 عصر هر دو خسته و کوفته رسیدیم جلو خونه خاله.رویا که داخل رفت مردد بودم که یهو انگار فهمیده باشه گفت چرا استخاره میکنی بیا داخل دیگه.وارد خونه که شدم رویا بخاری رو روشن کرد و بعد رفت داخل اتاق.حدود بیست دقیقه طول کشید ...چند بار صداش زدم تا اینکه از پشت سرم صداش رو شنیدم که گفت...الان چطوریم؟ وقتی برگشتم باورم نمیشد.یه تاب قرمز پوشیده بود با یه شلوارک لی کوتاه. چشماش با سایه ابی رنگ هزار برابر قشنگتر به نظر میومدنو...بی اختیار گفتم :فرشته شدی. رویا بی هیچ خجالتی اومد روی پام نشست و دستش رو دور گردنم انداخت.لبش رو دوباره جلو آورد و با زبونش شروع کرد به لیس زدن لبهام.نتونستم بیشتر تحمل کنم و منم شروع کردم خوردن لبهاش... رویا رو بغل کردم و گذاشتمش روی تخت خاله و شوهر خاله.بدون اینکه نگران اعتراضش باشم دستم رو از زیر سوتینش به سینه هاش رسوندم.سینه های سفت و برجستش از شدت شهوت نوکشون به اندازه یک سانت بیرون زده بود و یه عرق ملایم اطرافش رو گرفته بود که اتیش شهوتم رو هزار برابر کرد.رویا هم آروم دستش رو پایین آورد و شروع کرد به لمس کرن...من.با احتیاط سوتینش رو بیرون آوردم .اونچه میدیدم باورم نمیشد. دو تا سینه مثل دو تا سیب خوشگل با نوکهای برجسته صورتی رنگ قشنگ.بی اختیار بوسیدمشون.رویا هم پیرهن من رو درآورد و بعد هم شلوار و شورتم رو. منم جذات پیدا کردم و شورت و شلوارکش رو در آوردم.حالا رویا لخت و دمر روی تخت خوابیده بود اونم به حالت نیمه بی هوش...آروم روی پشتش دراز کشیدم گرمای باسن برجسته و قشنگش داشت دیوونم میکرد.سرم رو پشت گردنش آوردم و گوش و گوشواره هاش رو با هم لیس زدم.بعد هم اومدم پایین تر و گردنش رو چند بار پشت سرهم بوسیدم وخوردم.رویا هم عمیق نفس میکشید و غرق لذت بود.
Показати все...
👍 2
سکس نهایت عشق است نه هرزگی @night_story99   #دخترخاله سلام اسمم نیماست. داستانی که براتون تعریف میکنم بر میگرده به حدود هفت سال قبل.زمانی که من درست بیست و دو سال داشتم.رویا دختر خالم ، سه سال از من کوچیکتر بود.به جز اون دو تا دختر خاله دیگه هم داشتم اما هیچکدوم به جذابیت و زیبایی رویا نبودن.رویا دختر قد بلندی بود که اندام کشیده و پری داشت.بر عکس اغلب دختر خانمها که خیلی ظریف و شکننده هستن ،رویا عضلات سفت و خوش فرمی داشت.موهای خرمایی رنگ و لختش حسابی به صورت سفیدش میومد و مژه های بلند و فر خورده اون زیباییش رو صد برابر میکرد.یه کمی هم شکم داشت که البته به نظرم همون هم باعث میشد سکسی تر به نظر بیاد.رویا سال آخر دبیرستان بود و واسه کنکور درس میخوند به همین خاطر اغلب مواقع خونه بود و با خانوادش جایی نمی رفت.من از روزی که فهمیدم غریزه و شهوت و دوس داشتن چه معنی داره ،رویا تنها دختری بود که توجه من رو به خودش جلب کرده بود و کم کم در ذهن خودم از اون یک عشق رویایی ساخته بودم در حالیکه گاهی فکر میکردم رویا حتی کمترین توجهی به من نداره.همین مساله بیش از هر چیزی تو دنیا آزارم میداد و از زندگی نا امیدم میکرد. هر وقت که خونه خاله دعوت بودیم تمام هوش و حواس من به رویا و حرکات و رفتارش بود و با تمام وجود تلاش می کردم از بین هر کلمه ای که از دهنش بیرون میومد ردپایی از عشق یا علاقه رو پیدا کنم.بارها و بارها با خودم عهد کرده بودم که برم جلو و همه چیز رو صادقانه بهش بگم اما همیشه چیزی در اعماق وجودم مانع میشد و من رو به شدت می ترسوند چون اخلاق خاله اقدس رو خوب میشناختم و حتی ممکن بود کار به دعوای خانوادگی بکشه.از طرف دیگه هم رفتار رویا با من طوری بود که به قول معروف با دست پس میزد و با پا پیش میکشید و همین اتیش عشق و علاقه من رو شعله ورتر می کرد.اوضاع به همین کسل کنندگی پیش میرفت تا اینکه شب عروسی یکی از آشناها و میون شلوغی آروم خودم رو به رویا نزدیک کردم و درست کنارش ایستادم.میدونستم متوجه من شده.داشتم با خودم کلنجار می رفتم که از کجا شروع کنم و چی بگم.حسابی داغ شده بودم و شرشر عرق می ریختم.هر حرفی رو تو دهنم مزه مزه میکردم بی معنی و پوچ به نظرم میومد.رویا هم انگار اصلا حواسش به من نبود و با یکی از دخترای فامیل گرم صحبت بودن.خیلی کلافه بودم و حسابی از خودم و اونهمه بی عرضگی متنفر بودم.به همین خاطر نا امید تصمیم گرفتم برم گوشه ای بشینم و باز هم مثل بازنده ها فقط با خیالش خوش باشم.سرم رو پایین انداختم و به طرف گوشه باغ حرکت کردم که ناگهان گرمای دستای ظریفی رو توی دستم حس کردم.باورم نمیشد ...خودش بود.رویا دستم رو گرفته بود و مانع رفتنم میشد.همونطور که دستم رو گرفته بود من رو به یه گوشه خلوت کشوند و زیر یه درخت نشستیم.تمام بدنم گر گرفته بود و حرفی نمیزدم.رویا اون شب ساتن سفید و بلندی پوشیده بود که برجستگی سینه ها و باسنش همخونی شگفت آوری با قد و هیکلش داشت.شونه ها و گردن مرمرینش هم زیر لامپ های آبی رنگ باغ میدرخشیدن و لبای نازک و قشنگش انگار تازه از یه بوسه عاشقانه جداشده بودن.رویا خودش رو بهم نزدیک کرد و کمی بهم تکیه داد.هنوز حرفی نزده بود.گرمای تنش با لطافت زنونش رو با تمام وجود حس میکردم.از زیر چشم نگاهی بهش انداختم ...اصلا باورم نمیشد.چند قطره اشک مثل مروارید روی گونه های قشنگش سر میخوردن و پایین میریختن.من هم بی هیچ حرفی دستم رو دور کمرش حلقه کردم و اون رو محکم بغلم فشار دادم.لحظاتی بعد به خودم جرات دادم و با دست اشکهاش رو پاک کردم. همونطور که به هم زل زده بودیم یهو با هم زدیم زیر خنده و .... اون شب برای اولین بار گرمای لبهای ناز رویا رو روی لبهام حس کردم.از هر دری گفتیم و شنیدیم و رویا برام تعریف کرد که چطور همیشه منتظر ابراز علاقه و عشق من بوده.برام تعریف کرد که چطور همیشه زیر چشمی من رو زیر نظر داشته تا شاید از رفتار و حرکاتم پی به احساسم ببره و این دقیقا همون کاری بود که من همیشه انجام میدادم.اون شب که به خونه اومدم تا صبح خوابم نبرد.هم خوشحال بودم و اصلا این خوشبختی رو باورم نمیشد و هم اینکه برای اولین بار در زندگیم با یه دختر عشق بازی کرده بودم.البته هرچند خیلی مختصر بود اما همون چند لحظه باعث شده بود که تمام لباس زیرم رو کثیف کنم.برخلاف قبلا این بار این احساس خیس و داغ رو دوس داشتم چون خاطره یه عشق شیرین رو همراهش داشت.خیلی دوس داشتم بدونم آیا رویا هم همین حس رو داشته؟ از نظر روحی اطمینان داشتم اما میخواستم بدونم از نظر جسمی اون هم مثل من چنین چیزی رو تجربه کرده.تصور لباس زیر خیس و لزج رویا عشق و شهوتم رو هزاران برابر میکرد طوریکه توان تحمل نداشتم و آرزو میکردم هرچی زودتر فرصتی فراهم میشد تا دوباره...
Показати все...
👍 1
باز هم پایین تر رفتم و کتف هاش رو لیس زدم و بعد از بغل سرم رو آوردم پایین و کنار سینه هاش رو لیس زدم.دیگه نتونست خودش رو نگه داره و صدای آه ونالش بلند شد.از اینکه از پشت بغل سینه هاش رو میخوردم داشت د یوونه میشد.اومدم پایینتر روی کمرش و همینطور رون هاش و ساق پا تا نوک انگشتای پاش رو لیس زدم و خوردم. پوست نرم و لطیفش با عطر بدنش منو حریص تر میکرد.یکی دو بار هم اختیارم رو از دست دادم و گازش گرفتم. دوست داشتم با دندونام تیکه ای از گوشت رون یا باسن برجستش رو میکندم.رویا مثل مار به خودش میپیچید و لحاف رو چنگ میزد.با دست بین باسنش رو باز کردم.حسابی خودش رو خیس کرده بود درست مثل من.بی اختیار زبونم رو روی مقعدش گذاشتم و آروم فشار میدادم. دیگه طاقت نیاورد و با دستش محکم موهام رو چنگ زد طوریکه حس کرم تمام موهام رو کند اما چیزی نگفتم.آروم برش گردوندم.چشمهاش رو بسته بود و تند تند نفس میکشید.کمی شکم و نافش رو لیس زدم و کم کم رفتم پایین.بین پاهاش حسابی خیس بود. آلتش ورم کرده بود و رنگ صورتی قشنگ لبه هاش منو دیوونه میکرد.دهنم رو نزدیک بردم. به محض اینکه گرمای نفسم رو روی آلتش حس کرد با هر دو دست موهام رو چنگ زد و آه بلندی کشید.اولین بار که زبونم رو بهش زدم مزه شیرینی رو زیر زبونم حس کردم...زبونم رو آروم داخل فشار دادم که دیگه صدای جیغ هاش اتاق رو پر کرده بود و مرتب به خودش میپیچید.طاقت نیاورد ...بلند شد و من رو روی تخت خوابوند.با حرص و ولع شروع کرد به لیس زدن سینه هام و گاز گرفتن بازوهام بعد هم سریع رفت پایین.به محض اینکه گرمای زبونش رو روی آلتم حس کردم به زور خودم رو نگه داشتم طوری که با دست سر رویا رو گرفتم تا ارضا نشم اما اون منو عقب زد و آلتم رو تا ته فرو کرد تو دهنش... ادامه دارد نوشته: نیما @night_story99
Показати все...
👍 2
sticker.webp0.01 KB
خب همیشه بار اولی هم هست اونم قبول کرد و گفت ولی با این کیر تو صد در صد جر میخورم رفت تو حالت داگی سحر هم همینطور جفتشون هم سمت هم بودن و راحت میتونستن با هم لب بگیرن آل که گوشه تخت گزاشته بودن کیرمو حسابی چرم کردم یکم هم مالیدم در کون سارا به امین گفتم شروع کن امین که شروع کرده تلمبه زدن تو کون سحر منم آروم کیرمو کردم تو کون سارا با هزار بدبختی سرش رفت توش که جیغش بلند شد گفتم هیس الان تموم میشه اونم ساکت شد کیرمو تقریبا تا ته کرده بودم توکونش اونم با هزار بدختی تحمل میکرد کیرم تو کونش نگه داشته بودم که یکم جا باز کنه  بعد چند دقیقه شروع به تلمبه زدن تو کونش کردم اونم که درد فراموش کرده بود فقط ناله میکرد و صدای ناله این دو خواهر حسابی اتاق پر کرده بود همینطوری که من و امین واسه این دوتا خواهر تلمبه میزدیم اونا هم با هم لب میگرفتن به امین گفتم قبل اینکه آبت بیاد بگو گفت چشم و به کارش ادامه داد بعد چند دقیقه خواهرا باو هم جیغ زدن و ارضا شدن امین گفت داداش آبم داره میاد گفتم کیرت در بیار گفت باشه منم کیرمو درآوردم و گزاشتم رو صورت سارا امین همین کارو با سحر کرد من و امین شروع کردیم با کیرمون ور رفتن و همه آب کیرمون رو صورتشون خالی کردیم بعد خواهرا شروع کردن صورت دیگری لیس زدن و همه آب هار خوردن شب وقتی داشتیم برمیگشتیم یه لب از سارا گرفتم و کونشو مالیدم اینم لبای سحر رو بوسید و ما رفتیم طبق قرارمون این اولین و آخرین سکس ضربدری مون بود ولی من دیگه تو کف سارا بودم و شروع کردم باهاش چت کردن و اون بود شروع سکس های من و سارا که حتما براتون تعریف میکنم نوشته : مرد حشری @night_story99
Показати все...
👍 2
سکس ضربدری @night_story99 #ضربدری سلام قبل از هر چیزی بگم که همه اسم ها مستعار هست اسم من امیر هستش و ساکن تهران اسم زنم هم سحر من 31 سالمه و کیرم 20 سانته و زنم 26 سالشه و سایز سینه اش 80 و کون بزرگی داری که حسابی تو چشم هستش من و سحر فیلم پورن زیاد میبینیم یه شب سحر گفت بیا فیلم ببینیم وقتی رفتم دیدم فیلم ضربدری هستش نشستم تا آخرش دیدم بعد لبای سحر بوسیدم گفتم نمیتونی حرفت مستقیم بزنی خجالت زده سرش پایین انداخت گفتم حالا چیشده فکر این به سرت رسیده گفت خواهرم بهم پیشنهاد داده گفتم سارا گفت آره خودم از خدام بود با سارا سکس کنم چون هم از سحر بلند تر بود هم از لحاظ ظاهری خوشگل تر بود ولی برای اینکه سحر فکر نکنه من از قبل تو کف خواهرش بودم گفتم باشه فکر میکنم بهت میگم سارا از سحر جوانتر بود 24 سالش بود و یه سالی میشد که هم کلاسیش ازدواج کرده بود اسم شوهرش امین بود امین و 26 سالش بود قدش تقریبا 1.90 بود و تقریبا هم اندازه بودیم کل شب فکر کردم و صبح که بیدار شدم دیدم سحر نیست حدس زدم رفته تو آشپزخونه داشت میز میچید که رفتم از پشت بغلش کردم و گردنشو بوسیدم بهش گفتم تو مطمعنی گفت آره منم گفتم خیلی خب بهش زنگ بزن و بگو که منم موافقم اونم خوشحال شد برگشت گفت واقعا گفتم آره اونم لبامو بوسید گفت تو بهترینی رفتم سر کار ساعت 4 بود که سحر پیام داد واسه شب خونه سارا دعوتیم منم خوشحال شدم که بلاخره میتونم سارا رو جر بدم ساعت 6 بود که رفتم خونه رفتم خونه دیدم سحر از حموم اومده بیرون و داشت لباساش میپوشید و حسابی به خودش رسیده بود رفتم یکی زدم در کونش گفتم خیلی عجله داریا گفت پر نشو برو تو حموم رفتم یه حموم ربع ساعتی گرفتم و اومدم لباسمو پوشیدم یه تی شرت جذب مشکی که هیکل که خوشبختانه به لطف اینکه ورزشکار بودم خوب مونده بود رو به نمایش میزاشت و یه شلوار ستش پوشیدم و رفتم پایین دیدم سحر آماده اس یه مانتو خیلی نازک که تا روی کونش بود پوشیده بود و یه شلوار جین ازش یه لب گرفتم گفتم بریم اومد دنبالم رفتم سوار پژو پارس ام شدیم و رفتیم خونه سارا و شوهرش تقریبا یه ربع تو مسیر بودیم رفتم سحر زنگ که دیدم سارا آیفون برداشت گفت کیه سحر هم گفت ماییم و در باز کرد رفتیم بالا دیدم سارا یه مانتو جلو باز قرمز که خیلی هم تنگ بود و یه شلوار جین مشکی پوشیده بود باهاش روبوسی کردم و با امین دست دادم س حر هم با امین روبوسی کرد رفتیم نشستیم سارا رفت و با یه سینی شربت آلبالو اومد بهش گفتم راضی به تشکر کردم رفت کنار امین نشست رو به سارا کردم گفتم چخبر چیکارا میکنید که امین جواب داد از صبح تا حالا داره خودشو آماده میکنه که صدای خنده همه ما بلند ش یکم دری وری گفتیم که امین گفت خب دیگه بریم سر اصل مطلب سحر خانوم بریم تو اتاق یا همینجا راحتین سحر سرخ شد گفت بریم اتاق بعد امین بلندش کرد روبه من کرد گفت با اجازه و با سحر رفت تو اتاق تا اونا رفتن تو اتاق سحر اومد تو بغلم نشست شروع کردیم لبای همو خوردن هر دومون با ولع میخوردیم با دستام سینه هاشو میمالیدم رفتم سمت گردنش و گردنش میخوردم اونم ناله های ریز میکرد با دستام مانتشو در آوردم اونم تی شرت منو بعد هم نوبت رسید به تاپش و سوتینش داشتم سینه های خوشگلشو میخوردم اونم ناله میکرد و با دستش سرمو رو سینه هاش فشار میداد چند دقیقه بعد شلوارشو و شورتشو با هم در آوردم شروع کردم خوردن کسش اونم حسابی حشری شده بود ناله میکرد بهش گفتم حالا نوبت تو خوشگله سالار منتظرته اونم لبامو بوسید رفت پایین و شلوارمو در آورد کیرم که نیم خیز شده بود از رو شورت بوسید و بعد هم شورتمو در آورد و شروع کردن به خوردن مثل پورن استار های حرفه ای میخورد منم موهاشو گرفته بودم و سرشو بیشتر به سمت کیرم فشار میدادم  گفتم پاشو بریم ببینم خواهرت چطوری داره حال میکنه گفت باشه بیا رفتم دیدم امین لنگای سحر داده بالا و با کیرش که بعدا فهمیدم 17 سانته داره تو کس سحر تلمبه میزنه بهش گفتم سارا جون بخواب که باید جرت بودم اونم گفت چشم رو کمر خوابید منم لنگاشو دادم بالا و کیرمو گزاشتم در کسش کسش حسابی خیس بود و کیرم یا یه ضرب کردم توش که صدای جیغش بلند شد منم همینطوری تو کسش تلمبه میزدم اونم ناله میکرد نگاهم رفت سمت سحر که دیدم اونم حسابی داره حال میکنه منم سرعتم رو بیشتر کردم محکم تلمبه میزدم  بعد چند دقیقه دیدم امین ارضا شد آبشو ریخت رو شکم سحر سارا هم که دوبار ارضا شده بود دیگه اصلا حال نداشت من دیدم آبم داره میاد خودم انداختم رو سارا و کیرمو تا ته کردم تو کسش و همه آبمو تو کسش خالی کردم خودم انداختم روش امین گفت داداش حامله اش کردی که گفتم نگران نباش سارا هم که حسابی کیف کرده بود داشت آروم تو گوشم قربون صدقه ام میرفت  بعد ده دقیقه بهش گفتم ایندفعه از کون میخوامت گفت ولی من تا حالا از کون ندادم گفتم
Показати все...
👍 1
sticker.webp0.01 KB
دوباره سیخ شده بود گفتم پاشو خوشگله وقت یه دور دیگه اس اونم گفت چشم آقای دکتر  باز رو میز خمش کردم اینبار کیرمو گزاشتم در کونش گفتم آماده ای ای گفت آره کیرمو با تف یکم چربش کردم بعد با یه فشار رفت داخل کونش زیاد گشاد نبود و این خیلی خوب بود موهاشو کشیدم محکم تو کونش تلمبه میزدم مبینا هم حسابی ناله میکرد و کل اتاق پر شده بود از صدای ناله اون داشتم تلمبه میزدم که مبینا باز جیغ زد و برای بار دوم ارضا شد منم کیرمو از کونش در آوردم گفتم خودت آبش رو بیار با چشم کشداری گفت و سرشو گزاشت تو دهنش همینطور ساک میزد گفتم آبم داره میاد یه قطره شو هم حروم نکن آبم که اومد همشو خورد بلندش کردم گفتم دیگه برو سر کارت تا مریضی نیومده اونم یه چشم دیگه گفت و لباساش برداشت  و رفت از اون به بعد با مبینا مرتب سکس داشتم تو مطب توخونه تو باغ الانم 6 ماه از اولین سکسمون میگزره مبینا پردشو دوخت و بهم قول داده بعد ازدواجش بازم باهام باشه ممنون که خوندین نوشته دکتر حشری @night_story99
Показати все...
👍 2