cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

داستان سکسی داستانکده سکسی

#داستان_سکسی_داستانکده_سکسی داستان سکسی داستانکده سکسی داستان سکسی داستانکده سکسی داستان سکسی داستانکده سکسی داستان سکسی داستانکده سکسی داستان سکسی داستانکده سکسی

Більше
Країна не вказанаМова не вказанаКатегорія не вказана
Рекламні дописи
7 041
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

, کسایی که واسه فیلم های سـ...ـکسی اومدن بیان اینجا👇 https://telegram.me/joinchat/AAAAAErd-fZWwKELG8Z6CQ https://telegram.me/joinchat/AAAAAErd-fZWwKELG8Z6CQ https://telegram.me/joinchat/AAAAAErd-fZWwKELG8Z6CQ فیلمای ســـ...کــسی امشبواینجاگذاشتم سریع جوین بدین دیگ نمیزارم☝️
Показати все...
Фото недоступнеДивитись в Telegram
☑️ســـــ.ــــس چـــت با دخــتر ☑️
☑️گروه دوستـــیابی پسران و دختران سینگل ☑️
✔️چـــت با دختر خوشگل✔️
☑️پیدا کردن نیمه گمشدت☑️😍
💦 داســـــــــــتـ.ان های ســ..ک.سی💦
, کسایی که واسه فیلم های سـ...ـکسی اومدن بیان اینجا👇 https://telegram.me/joinchat/AAAAAErd-fZWwKELG8Z6CQ https://telegram.me/joinchat/AAAAAErd-fZWwKELG8Z6CQ https://telegram.me/joinchat/AAAAAErd-fZWwKELG8Z6CQ فیلمای ســـ...کــسی امشبواینجاگذاشتم سریع جوین بدین دیگ نمیزارم☝️
Показати все...
🌹مهدی و میتراخانم🌹 من مهدی همکلاس بودیم یر روز که تو کلاس نشسته بودم مهدی امد به من گفت (راستی ا ینم بگم اسم منم مهدی اشتباه نکنید) مهدی اگه میشه برای امتحانای ترم بیای باهم درس بخونیم من گفتم موردی نداره فقط کجا درس بخونیم مهدی گفت معلومه میریم خونه ما گفتم باشه بریم قرارشد از فردای اون روز شروع کنیم بالاخره روز موعود فرا رسیدساعت ده صبح رفتم خونه مهدی اینا درو زدم یدفه دیدم یه دختره خوشگل مامانی درو باز کرد وقتی اون دیدم جاخوردم چون نمی دونستم که مهدی خواهر داره خلاصه گفت بفرماید گفتم با مهدی کار دارم گفت شما من گفتم مهدی هستم یدفه دیدم مهدی امد گفت بیا تو من با کله رفتم تو عجب خونه ای از خونه ما هم بزرگتر بود من فکر می کردم ما خر پولیم خلاصه رفتیم تو اتاق مهدی شروع کردیم به درس خوندن ولی من همش فکرم پیش دختره بود وای چه اندامی چه سینه های یدفه از مهدی پرسیدم مهدی شما چند نفرید مهدی تعجب کرد گفت چطور گفتم همینجوری گفتش سه تاخواهردارم ومنه پسر من گفتم ولش کن درستو بخون. تقریبا یه ساعتی درس خوندیم که یدفه درو زدن دیدم خواهر مهدیه برامون میوه اورده بود یه نگاهی به من انداخت گفت این خنگه درس می خونه یا نه خندیدم گفتم نه یدفه مهدی گفت کسشعر نگو بعد درس که تموم شدمن از مهدی خداحافظی کردم رفتم خونه وقتی رسیدم خونه انقدر که تو کف بودم سریع رفتم حموم یع جق توپ زدم همش فکرم پیش خواهر مهدی بودم ومی خواستم که یه سکس با اون بکنم فردای اون روز دوباره رفتم خونشون این سری رفتیم درس بخونیم مهدی می گفت رفتن پدرومادر شون هم رفته بودن آنکارا تا دو هفته هم نمی امدن مهدی به من گفت مهدی امروز حس درس خوندن ندارم مهدی گفت بیا بریم استخر گفتم باشه رفتیم پاین یه استخر نسبتا کوچیکی بود من مهدی لخت شدیم پریدم تو اب من یه مایو سفید پوشیده بودم که نصف تخمام از لبه شرت بیرون بود ولی خودمونیم مهدی هم خوب کونی بود کلی کیف کردم داشتم به مهدی نگاه می کردم که یدفه نگاهم افتاد به میترا داشت من نگاه می کرد یه لحظه خجالت کشیدم سریع رفتم تو اب یدفه دیدم اون خندید مهدی اون دید ولی اصلا براش مهم نبود خلاصه یخورده نگاهمون کرد رفت من مهدی بعد از این که شنا کردیم از استخر امدیم بیرون ورفتیم دوش بگیریم وقتی من رفتم دوش بگیرم تو حموم یه جق مشدی زدم یه چند روزی گذشت قرارشد دوشنبه هم برم منم صبح تیپ زدم سوار ماشین شدم رفتم خونه مهدی اینا وقتی رسیدم زنگ زدم میترا ایفون ورداشت گفت بفرماید داخل بهش گفتم مهدی هست گفتش رفته فروشگاه شما بفرماید الان میاد منم که از خدام بود سریع رفتم تو رفتم رو کاناپه تو پذیرایشون نشستم میترا رو دیدم که رفت یه شربت برام اورد وامد کنارم نشست وای چی بگم یه تاپ سفید رنگی که سینه هاش از زیر معلوم بود با یه شلوار تنگ که کسش از رو شلوارش پف کرده بود اصلا قابل وصف نیست منم که از شق دردی میموردم یهو میترا بمن گفت آقامهدی شنیدیم که شما با اینترنت کار می کنید اگه میشه یه ای دی برام بسازید گفتم:با کمال میل . رفتیم تو اتاق میترا کامپیوتر روشن کردم کانکت شدم زدم سایت یاهو امد یه ای دی براش ساختم بعد نشست کنار منو پرسید مهدی میتونی به سایتای که فیلتر داره وارد بشی گفتم اره ولی میخوای چی کار دیدم یه لبخند زد گفت بالاخره ماهم دل داریم گفتم حالا کدوم سایت گفت سکس 4 داشتم شاخ در میوردم پیش خودم گفتم که فرصت خوبیه زدم سایت امد دیدم که با یه ولع خاصی به صفحه مانیتور نگاه می کرد بهش گفتم میترا عکس سکسی دوست داری ببینی . گفت اره . گفتم برو تو سایت این سایت خوراکه دیگه نمی تونستم طاقت بیارم حشری شده بودم به میترا گفتم میترا با سکس چطوری گفت میمرم برای سکس بهش گفتم مهدی کی میاد گفت شب میاد فکر کنم با دوست دخترش رفته بیرون شب میاد بهش گفتم میترا مخوام باهات حال بکنم گفت من از خدامه اومد تو بغلم لباش گذاشت رو لبام شروع کرد به لب گرفتن هی زبونش میزاشت تو دهنم منم که حشری شده بودم شروع کردم به لیس زدن گردن. لب وای چه حالی میداد میترا هم داشت اه می کشید دستم بردم رو سینه هاش فشار میدادم که یه اه کوچیک کشید که منوحشری کرد تابشو یواش در آوردم. وای چه سینه های فکرشم نمی تونید بکنید سینه های نسبتا کوچیک ولی سفت گرفتم شروع کردم به لیس زدن وای چه حالی میداد تو فضا بودم صدای اونم درومده بود اه اه مکرد من دستم یواش از رو شلوار کشیدم رو کسش شروع کردم به مالوندن وای چه نرم بود یه دفه دیدم اونم د ستشو میکشه رو کیرم وای احساس قدرت میکردم یه لب جانانه ازش گرفتم که کم مونده بود خفه شم. دستم رو کسش بود داشتم می مالیدم با لبام داشتم پستونای قشنگشو مخوردم دیگه طاقت نداشتم دستم انداختم شلوار میترارو یواش پاین کشیدم وای مثل اینکه شیطون میدونست داستان چیه شورت نپوشیده
Показати все...
🌹مهمونی داغ🌹 تو بخار سیگار و هاله مشروب دورت که گم می شی اصلا نمی فهمی آهنگ توی مهمونی چیه و با کی می رقصی. اینا همش یعنی تابستون. یعنی مامان و بابا یاد مشرق و مغرب بیافتن و دائم یا جماعت الاف خونت ولو باشن یا تو خونهاشون. شمال و استخر و... یعنی مدرسه نداری. یعنی جز آدم بزرگا شدی حالا به چه قیمتی؟ خدا می دونه!می رقصیدم با یک دختره؟ کی بود نمی دونم. اونقدر مشروب خورده بودم که می تونستم خود به خود آتیش بگیرم. خوب بعد از مشروب چب می چسبه سیگار. معلوم نیست اینهمه سیگار از کجا اومده با طعمای مختلف؛ یکی از یکی مزخرف تر! دستای یکی که با زور می دیدمش هم رقصمو ازم جدا کرد. برم بخوابم؟ اگه یکی تو اتاقم ولو نشده باشه. با نیشگون یکی تمام مستی از سرم پرید. برگشتم یک تو دهنی به این متجاوز بزنم. جاخالی داد. شاید منتظر بود.-هوو؟گفتم: هو به خودت . عمله مهمونی را با میدون اشتباه گرفتی!!(( البته خودم بارها این مهمونیها را با جاهای مختلف مقایسه کرده بودم))- تو کی هستی؟- خودت کی هستی. (( معمولا همه مهمونها را می شناختم. لااقل به اسم. ))خلاصه من که اونو نمی شناختم ولی اون منو می شناخت.- اه تو خواهر فلانی هستی . تا همین چند وقت پیش رو پامون می شستی برامون شعر می خوندی!معلوم شد آقا چند سالی در بلاد فرنگ می چریدن! و حالا اومده بودن به نیابت از خانواده املاکی را بفروشن و برگردن. یک ماهه دیگه از موندنش نمونده بود. یاد رفیق رفقای قدیم افتاده بود. برام جالب بود که سنش از برادر بزرگم خیلی بیشتر می خورد!نشستم رو پاش. دلم سکس می خواست. سکس برای دختر مثل من یک جور انتقال نفرت بود! (( اینا را گفتم بگم تا بفمین منظور بعضی کارامو ))مثلا اینکه طرف روتون بالا و پائین می ره عرق می ریزه. التماس می کنه. یک حس قدرت به دخترائی مثل من و با حال اون موقع من می داد. اینکه چقدر مرد می تونه ظعیف باشه!!! (( قراره احساسات من بره تو یخچال !!!))به هر حال سرم کم و بیش گیج می رفت. حوصله وراجیشم نداشتم. نشستم تو بغلش و سرمو گذاشتم رو شونش. دم گوشش نفس می کشیدم.گفت: خسته ای.گفتم آره؟ چیه می خوای برام لالائی بگی؟خندید. خنده عصبی.- بریم تو تختت؟- گفتم به گمانم قبلا اشغال شده. و زدم زیر خنده. شاید خنده مستانه! و شایدم حساب شده.- گفت بریم خونه من.- گفتم ماشینتو بزن بیرون . منم برم به یکی از این آقایون بگم خونه نیستم!!برادر بزرگم رو پیدا نکردم کوچیکه مشغول ور رفتن با هنگامه بود یک گوشه خونه. گفتم شب می رم خونه یکی!!! حوصلم رو نداشت گفت خوب.بعد یکدفعه انگار بهش جرقه وارد بشه نگاهم کرد. می دونستم منظورش چیه.گفتم قرصام رو می خورم روپوش روسرمو انداختم روی تنم و رفتم تو حیاط. دم در خونه بود.- حاضری؟- آره.- گفتی بهشون .- آره!!- هیچی نگفتن؟- چی باید بگن؟ تابستونه مدرسه ها هم که تعطیله! چی دارن بگن؟سوار ماشین شدم. خوشحال بودم از اون جنگل می رم بیرون. دیگه شلوغی حالمو بهم می زد. تهران ساکت و مرده بود. حتی ایست بازرسی هم نبود. وارد پارکینگ شدیم. وارد آسانسور. طبقه چندم؟ یادم نیست. تو آسانسور خودمو انداختم تو بغلش. بغلم کرد. تو بغلش بودم که درو باز کرد و بردم تو خونه!گفت: حسابی مستیا!- تو نیستی؟- آخه تو ۱۷-۱۸ سالت بیشتر نیست!!! تو دلم خندیدم!! چیزی نگفتم. باید بود می گفتم بچه تر از اونم که فکر می کنی و با تجربه تر از بقیه اش؟ شقیقه هاش موی سفید داشت. یک راست بردم تو تخت. اول روپوشمو کند. تو بغلش وول می خوردم. روسریمو خودم در آوردم. موهامو باز کردم. دستشو گرفت زیر چونه هام. نگاهش می کردم.گفت: چشمات ترسناکن! خندیدم!!- عادت نداری نگاهت کنن؟گونه هامو بوسید. و بعد لبامو چشمامو صورتمو. بوسه هاش قاطی پاتی بود. معلوم بود حسابی زده بالا! دستمو زدم به جلوی شلوارش. کیرش داشت شلوارشو پاره می کرد. زیپشو باز کردم و دستمو بردم تو. وحشت زده پرید عقب.گفتم چیه؟گفت: دختر! خجالتی؟ چیزی؟خندیدم. گفتم باید خجالت هم بکشم؟ فعلا که تو بیشتر خجالت می کشی؟!! و باز خندیدم. قهقه می زدم. با بوسه دهانمو بست. با کیر داغش بازی می کردم. بلند شد. شلوارشو در آورد. شرتشم. از نگاهام فرار می کرد. منو به خنده می انداخت. بغلم کرد دوباره. تو بغلش نشسته بودم. از رو بلوزم سر پستانهامو گاز می گرفت. نگاهش می کردم. چشمهاش بسته بود. با کیر و بیضه هاش بازی می کردم. حسابی داغ. راست و آماده بود. حتی سرش خیس بود. دامنمو زدم بالا و نشستم رو کیرش . سورتمو زدم کنار و خودمو بهش می مالیدم. باز بهش شک وارد شده بود.یک لحظه دیگه باهام ور نمی رفت. دوباره شروع شد بوسه ها و ور رفتنها با موهام گوشام و زمزمه های آه و ناله اش. چشماش تمام مدت
Показати все...
شیده بود وقتی شلوار کشیدم پاین یه کس تمیز بدونه مو سفید یه دست کشیدم روش خیلی دلم میخواست که مزش کنم. زبونم انداختم لای کسش یواش یواش شروع کردم به لیسیدن و صدای میترا درامده بود فکر کنم خیلی داشت حال میکردکسش خیس شده بود من سرعت زیاد کردم تند تن لیس میزدم صدا ی نالش همه جارو ورداشته بود بعد دیدم شروع به لرزیدن کرد فهمیدم که به ارگاسم رسیده ولش کردم حالا نوبت اون بود بهم حال بده بهش گفتم میترا برام ساک میزنی گفت نه من بدم میاد من کلی دمغ شدم کس کش.......... کلی بهش حال داده بودم خیلی کونم می سوخت اگه برام ساک نمی زد. بهش گفتم باشه اونم دید من ناراحت شدم گفت باشه منم شلوارم دروردم دستشو انداخت تو شرتم کیر نازنینم گرفت دستش یواش گذاشت تو دهنش وای چه حالی میداد گفتم یکم سریع خوب نمی تونست ساک بزنه احساس کردم دارم ارضا می شم کیرم از دهنش کشیدم بیرون میترا هم رفت تو تختش دراز کشید من که فکر می کردم میترا پرده داره کیرم گذاشتم رو کونش ولی میترا یدفه چرخید گفت از اونجا نه. من موندم پیش خودم گفتم که مهدی به کاهدون زدی یدفه میترا گفت کس من مگه خار داره بهش گفتم آخه گفت آخه نداره بازه منم که اینو شنیدم گفتم اخ جون الان جرت میدم کیرم کذاشتم رو لبه کسش با یه فشاره کوچولو کیرم کردم تو کس میترا وای چه گرم بود میترا یه آه از رو لذت کشید وای من دیگه دیونه شده بودم شروع کردم به عقب جلو کردن وای چه حالی میداد بعد چرخوندمش به طرف من قمبل کرد. من که خیلی دوست دارم کس از پشت بکنم بهش گفتم که پاشو بهم بچسبونه تا کسش تنگتر بشه بعد کیرمو کذاشتم رو کسش یه فشار آروم کردم توش وای تو فضا بودم شروع کردم به تلمبه زدن ودستام انداختم پستوناشو کرفتم مالیدم میترا از شدت درد صداش درومده بود یه خرده که کردم دلم می خواست که یه حالی به اون کون تنگ سفیدش بدم. به کیرم کرم ببک زدم خوب چربش کردم یکمم به در کون میترا مالیدم سر کیرم گرفتم گذاشتم روکونش میترا مگفت مهدی نه درد داره گفتم یواش میکنم یواش فشار میدادم ولی کونش خیلی تنگ بود فقط کلاهک کیرم داخلش رفته بودبا یکم فشار کیرم تا نصف کردم تو کون میترا ....میترا از شدت درد داش داد میزد میگفت جر خوردم منم ترسیدم فورا کیرم کشیدم بیرون (ولی واقعا حق داشت کیر من زیاد دراز نیست ولی کلفت تنومنده) گفتم باشه میترا سرخ شده بود کیرم دوباره کردم تو کسش تلمبه زدم بعد از چند دقیقه دیدم داره ابم میاد کیرم در اوردم بیرون و ریختم رو پستونای میترا وای تو اغما بودم بعد یه لب مشدی از میترا گرفتم دراز كشیدیم بعد میترا گفت بریم حموم رفتیم حمومو یه دوش مشدی باهم گرفتیم بعدش من لباسام پوشیدم گفتم میترا من میرم تا اون داداش کس کشت نیومده میترا گفت خیلی حال داد ممنون بعد ازون قضیه من هر چند وقت با میترا سکس داشتم.
Показати все...
ان مشکل داشته باشه، ولی سعی بر این کردم واقعیت داستان که خاطره پسرعمه ام هست و روی تخت بیمارستان برای من در حالی که کونش زیر سرم پاره شده تعریف کرد حفظ بشه - داستان در موبایل تایپ شده امیدوارم عفو کنید بخاطر اشتباهات ولی اینقدر برام جالب بود که نخواستم فرصت رو از دست بدم، "خاطرات یک دهه شصتی" هر چند یک درد و دل غیر سکسی بود، ولی به قلم من بودو اولین داستانم بخاطر ضعف ها پوزش میطلبم ، امیدوارم این یکی مورد پسند واقع بشه)
Показати все...
جلو و لبه ی راحتی نشستم حالا صورتم روبروی كیرش بود با همه ی وجودم دلم می خواست سردیه سگك كمربندش و رو گونه هام حس كنم دستش و از پشت سرم برد تو موهام و یه مشت از موهام و گرفت و سرم و خم كرد عقب لیوان و آورد بالا و گفت دهنت و باز كن ویسكی رو ریخت توی دهنم غورتش دادم و دهنم و باز كردم كه ببینه ! خم شد رو صورتم .. چشمام و بستم منتظر لباش انگشتش و كشید روی لبام چشمام و باز كردم بوسم نكرد دوباره ایستاد روبروی صورتم پاهاش و یه كم باز كرد من بین پاهاش نشسته بودم لب مبل گفت بگو چی می خوایی... دستم بی اختیار رفت سمت كمربندش با موهام من و كشید عقب و با تحكم گفت : دستت به چیزی نمی خوره تا نگفتم ! چی می خوایی ؟ -می خوام كیرت ته گلوم باشه -التماس كن بی اختیار دستم و حلقه كردم پشت روناش و نگاهم یه جوری به برجستگی كیرش بود انگار زندگیم بهش وابسته اس سرم و با موهام كه تو مشتش بود محكم تكون داد و بلند گفت : من و نگاه كن ! نشنیدم التماس كنی ! -خواهش می كنم ... فقط یه دیقه ... بذار برات ساك بزنم...خواهش می كنم دستش كه رفت سمت كمربندش مثله یه بچه كه منتظر شكلاته ذوق داشتم سر خوردم رو زانوهام و منتظر شدم كه داغیه كیرش و رو صورت و لبام حس كنم زبونم و آروووووم از روی تخماش كشیدم بالا تا سره كیرش آروم كیرش سر خورد تو دهنم رسید به ته گلوم گلوم و باز كردم و رفت پایین... چشمام پره اشك شد ... آخ كه چقدر عاشق این حس بودم ... نمی تونستم نفس بكشم ولی كیرش و بیشتر از اكسیژن می خواستم ... سرم و محكم گرفته بود و فشار میداد رو كیر بزرگ و سفتش تمام صورتم چسبیده بود به تنش و كیرش ته ته گلوم بود همین و می خواستم اینكه تسلیم یه كیر باشم تسلیم یه مرد كه می تونه از پس من بر بیاد كیرش و كشید بیرون و من بالاخره نفس كشیدم محكم زد توی صورتم و از بین اشكام بی اختیار لبخند زدم دلم می خواست مثله سگ بهش بدم حس می كردم شلوارم چه جوری از خیسی كس ام خیس شده پیرهنم و در آورد و سینه هام و محكم تو دستاش فشار داد وقتی ولشون كرد جای انگشتاش رو پوست سفیدم رد قرمز انداخته بود انقدر براش ساك زدم كه كل سینم از تف خودم خیس شد نفهمیدم چه جوری شلوارم و در آورد دستام و گذاشتم روی پشتیه راحتیا و زانو هام رو نشیمنش بود كمرم و انقدر قوس دادم كه مهره هام داشت میشكست نگاهم بهش بود و التماس می كردم من و بكنه وقتی كیرش خورد به ته كسم دلم می خواست از حس خوشبختی جیغ بكشم دودیقه نشد كه آبم پاشید رو شكمش و پاهام و راحتیش مطمئنم جا خورد كه من آبم پاشید بیرون انقدر بهش دادم كه دیگه جون نداشتم پلك بزنم یه دل سیر دادم وقتی آبش و ریخت تو دهنم بهترین حس دنیار و داشتم خوشحال خوشحال راضیه راضی.... به خودم كه اومدم هنوز با حوله روی تخت خوابیده بودم و انگشتام بین پاهام بود سیگارم تو زیر سیگاری سوخته بود و در حالی كه داشتم خودم و تو آینه نگاه می كردم و نزدیك بود كه آبم بیاد كلید توی در چرخید ....
Показати все...
🌹مادربزرگم🌹 من احسانم 27 سالمه خاطره ای که دارم مربوط میشه به10 سال پیش . قبل از شروع لازمه که بگم تمام مطلب عین حقیقت و اتفاق افتاده. سکس با مامان بزرگ از اونجا شروع شد که یه شب گرم تابستون توی ایوون خونه ی مامان بزرگ خوابیده بودم و مامان بزرگمم که اسمش شهلاس کنارم خوابیده بود البته با فاصله. پدر بزرگمم بخاطر حساسیت فصلیش توی اطاقش خوابیده بود. من اونشب از اونجا فهمیدم شهلا خانم اهل حاله که یمرتبه از خواب پریدم دیدم از پشت چسبیدم به شهلا و با دست راستم سینه هاشو میمالم تا بخودم اومدم سه متر از جام پریدم گفتم الان که شهلا بخابون تو گوشم که دیدم نه حسابی خوابه. اون شب گذشت و منتظر یه فرصت دیگه بودم که سیده های شهلا رو لمس کنم تا اینکه بابابزرگم رفت یه سفر زیارتی من باید شبا پیش شهلا جون میموندم. شب اول تخم نکردم نزدیکش بشم یه جلق زدم و خوابیدم ولی کاری ندارم به سن حدود 55 سالش شهلا جون خوش هیکله سینه های بزرگیم داره و همیشه هم به خودش میرسه.شب دوم خیلی نزدیک شدم ولی بازم جلق زدم شب سوم که حشرم زده بود بالا دل و زدم به دریا اروم رفتم پشتش کیرم و که داشت میترکید و اوردم بیرون و خودم و رسوندم پشتش یواش یواش سر کیرمو میمالیدم به کون شهلا قلبم داشت از دهنم میومد بیرون ولی چیزی حالیم نبود تا جایی پیش رفتم که کیرم کامل لای پای شهلا بود با خودم قرار گذاشتم که فردا شب شلوارشو در بیارم همین کارم کردم ولی چشمتون روز بد نبینه همینکه داشتم کیر سفت و داغمو میمالیدم به کون شهلا و تو حال خودم سیر میکردم نگاهم افتاد تو چشای شهلا که برگشته بود و زل زده بود تو چشای من قلبم دیگه نمیزد با خودم گفتم الان که همه ی محل خبردارشن که یدفعه شهلا دستشو برد سمت دهانش من که همینجور مونده بودم دیدم دستشو با اب دهانش خیس کرد و با همون دستش کیرمو گرفت یکم که خیس شد یه تکون خورد یکم اومد سمت من و کیرم و هدایت کرد سمت سوراخ کونش من که هنوز چیزی نمیفهمیدم با اصرار شهلا یه تکون دادم وکیرمو کردم توی کونش یه 2-3 تا اخ و اوخ کرد و ساکت شد تازه داشتم متوجه میشدم داره چه اتفاقی میوفته که دیدم ابم داره میاد تا خواستم کاری کنم همه ی ابمو ریختم روی شرت و شلوار شهلا که اونوقت پاشد سریع رفت توی ساختمون من فقط صدای باز شدن دوش حمام و شنیدم بعد از خجالت خودمو بخواب زدم . صبح که از خواب بیدار شدم یواشکی لباسامو پوشیدم اومدم که از در برم بیرون صدای شهلا اومد که گفت امشب یادت نره من تنها بمونم.من که فرارو برقرار ترجیح دادم تا مدرسه حتی زنگ اخر تو فکر شهلا بودم .
Показати все...
🌹شب زمستانی وکیرشق🌹 کارای پیمانکاری کوچیک بر میداشتم تا امورات زندگیم رو بگذرونم ، از رنگ کاری گرفته تا بنایی ، جدول کشی، کاشی کاری و غیره ؛ 23 سالم بود که باکرگیم رو از دست دادم و مزه کس زیر زبونم رفت و از بس تشنه کردن بودم زلزله،طوفان و سیل هم دیگه جلوی من رو نمی تونست بگیره و هر وقت بلند می کردم دیگه مغزم نبود که فرمان می داد و هرجا نوک فلش نشون میداد با تمام قوا حمله ور می شدم . چون شهر ما همه همدیگه رو می شناختن هیچ غلطی نمی شد کرد و برای اینکه همه نفهمن مجبور بودم تو شهرای اطراف، نسبتا دور و جاهایی که ناشناس بودم دنبال دوست و پایه سکس بگردم که واقعا سخت بود . یه زمستون سرد و پر بارون که داخل دانشگاه آزاد بهبهان کار بنایی برداشته بودم و از صبح تا نزدیکای غروب حشرم از دیدن دخترای خشکل و سکسی که چشمم رو مثل آهن ربا به دنبال خودشون می کشیدن زده بود بالا (خصوصا که ساپورتهای تنگشون که اشک آلتم رو سرآزیر کرده بود، و دید زدن کون و رون های تراشیده دخترا من رو که نزدیک به دو هفته سکس نکرده بودم بدجور تحریک کرده بود) ، و فیل ام یاد هندوستان کرده و رمیده بود ... هر چه خواستم تمرکز کنم نمی تونستم! تا جایی که دست به بیل و کلنگ شدم و با کارگرام که مشغول بنایی بودن همراهی کردم تا مبادا کسی متوجه چشم چرونی ام بشه و خواستم با کار کردن سطح حشر و انرژیم رو بخوابمونم، ولی چه فایده که اونقدر فشارم بالا زد که ورم آلتم رو به سختی زیر شلوارم میتونستم بپوشونم . هوا تاریک شد و بارون نم نم می بارید، من جسمم بهبهان بود ولی روح و جانم توی سربندر پیش لیلا پرپر می زد (عشقی که اندامش محشر بود ولی قیافه ای نداشت[ but her face ، اصطلاحیه که امریکاییها برای اینجور دخترا بکار می برن - افزوده نویسنده] و کمبود رقیب باعث شده بود لیلا پول خوبی در بیاره و واقعا حلالش کار ملتی رو راه می انداخت ) و از شانس من بخاطر شوخ طبع بودنم و پر انرژی بودنم بیشتر وقتا مجانی بهم سرویس می داد و از پیش همدیگه بودن لذت زیادی می بردیم و خیلی مدیونش هستم . اون وقت ها وسیله ای نداشتم و تمام پولم توی کار خرج دستمزد و مصالح می شد و یک موتور یاماها که چراغ جلوش شکسته بود داشتم ، شب تاریک بود و کمی رعد و برق می زد بارون نم نم می بارید و سوز سرما آزارم میداد ولی امان که سر فلش به سمت سربندر بود ... سوار موتور شدم و بی باکانه حرکت کردم، کیرم اونقدر داغ و سفت بود که برخورد باد سرد بهم لذت خفیفی میداد و به هزار و یک روش مختلف لیلا رو نرسیده زیر و وارو کرده بودم که یهو صدای رعد و برق و دیدن اصابت رعد و برق به زمین موی تنم رو سیخ کرد و باد کیرم برای لحظه ای کم شد و مثل گلی پژمرد ... خودم رو وسط یه جاده ی خیس دیدم که یک ماشین هم ازش عبور نمی کرد، تاریکی و ظلمات بخاطر ابری بودن هوا بیداد می کرد و فقط چشمم به خط سفید رنگ پریده وسط جاده بود تا از جاده منحرف نشم و شدت رعد و برق زیادتر شده بود و به میزان خریتم پی بردم، خیسی لباسهام و سوز سرما از سرعت حرکتم کم کرد بطوری که از ترس می خواستم برگردم یا یه لحظه خواستم به یکی از روستاهای اطراف پناه ببرم ولی رفتن به سمت لیلا برنامه ریزی دقیقی می طلبید چون نباید قبل از ساعت 12 شب می رسیدم اونجا تا همسایه هاش مزاحمت ایجاد نکنن و از طرفی اونقدر هم زود باید بیرون میزدم که تلف کردن یک ثانیه هم مباح نبود مخصوصا که بوی کس تو فضای سرم پیچیده بود ... به ناچار و برای زنده موندن و یخ نزدنم کیرم رو با حرارت خاطرات لیلا گرم کردم و خونی تازه درش جریان گرفت و نعوض ام برگشت ( بعد از گذشت هفت سال تازه می فهمم آتش شهوت تا چه حد وجودم رو شعله ور کرده بود ). ساعت یک شب رسیدم سربندر طوری که وقتی به گوشی لیلا زنگ زدم و در رو باز کرد مثل زنی که شوهرش بی خبر گذاشته باشش در حالی که چشماش خواب آلود بود کلی حرف نثارم کرد، دستهام یخ بسته بود و مثل بید میلرزیدم، کیرم برخلاف بدنم سیخ و گرم بود داخل رفتیم و لباسای خیسم رو از تنم کندم، خونه لیلا سرد بود ولی با دیدن بدن لختش و سینه های اناری اش مثل کسی که توی کوران برف شعله آتش رو که در خانه ای دیده امیدم به زنده موندن بیشتر شد و بدون معطلی رفتیم زیر پتو و چسبیدم بهش و در حالی که انگشتهام باز نمی شدن از ثانیه های باقی مونده آماده استفاده کردن شدم ... اون شب کاندوم رو لیلا برام سوار کرد ، هیچ وقت فراموش نمیکنم که یخ دستام رو با حرارت بدنش باز کردم و در حالی که بدنم می لرزید، بدن نیمه جونم رو تلنبه زنان از گرمای حیات بخش کس اون فرشته نجات گرم کردم . پایان (از نظر خودم خاطرش خیلی شبیه کتاب ترمس فرزند طوفان بود، قسمتی که ترمس از کوهستان و طوفان نجات پیدا می کنه و میفهمه خداست! دوستان اسم شهرها و نفرات بدلیل واقعی بودن این خاطره تغییر یافته و شاید از نظر جغرافیای داست
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.