cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

عشق پنهانی دو طرفه

**هرگونه کپی حتی با ذکر منبع و نام نویسنده حرام است و پیگیری قانونی دارد** #عشق پنهانی دو طرفه ادمین تبلیغات: @Admiiineeee

Більше
Рекламні дописи
343
Підписники
Немає даних24 години
-47 днів
-2930 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

#پارت14 #فصل3 به گل های پر پر شده روی مزارش خیره شدم من چیکار کرده بودم؟ چجوری تونسته بودم چشم ببیندم رو این همه دوست داشتن کنارش زانو زدم و خیره عکسش شدم عکسی که از ته دل لبخند زده بود گذر زمان رو حس نمیکردم همه جا سرد بود به شدت احساس سرما میکردم نمیدونستم چند ساعت بود نشسته بودم و خیره عکسش بودم وقتی به خودم اومدم که با صدای بلند آرین صدام زد و صداش توی سرم اکو شد و تصویر آخر عکسش بود اینجا دیگه آخرش بود... اینجا که نتونستیم باهم باشیم بهت قول میدونم اون دنیا پیشت بمونم همیشگی من پایان عشق واسه رسیدن نیست،عشق حسرت رسیدنه :)
Показати все...
#پارت13 #فصل3 یک هفته بعد آرین یک هفته از اون ماجرا می‌گذشت حال روحی رها اصلا خوب نبود با این که چیزی به روی خودش نمیورد بهش حق میدادم این دختر توی زندگیش زیادی عذاب کشیده بود و چیزایی رو تجربه کرده بود که شاید واسش بیش اندازه زود بود نمیدونستم دقیقا تو این شرایط باید چه کاری انجام بدم ک تنها کاری که از دستم برمیومد این بود که کنارش باشم و حواسم بهش باشه و کاری کنم‌که زیاد توی فکر نره رها یک هفته بود که برگشته بودیم ایران و خب قصد برگشتن دیگه نداشتم‌ درسته من میخواستم از دست سامان فرار کنم ولی ای کاش... نمیدونم چرا ولی فکر میکردم همه این جریان ها تقصیر منه نباید اینجوری میشد چرت وقتی فهمید تومور داره دنبال درمانش نرفت؟! چرا باید همچین واکنشی به ازدواج من نشون میداد و.... چرا... کلی چرا هایی تو ذهنم بود که دلیلش رو پیدا نمی‌کردم یعنی دلیلش خیلی واضح بود ولی نمیخواستم بپذیرم حالا میفهمم دلیل این که انقدر کامران اصرار می‌کرد یه فرصت دیگه بهش بدم چی بود ولی خیلی دیره خیلی....
Показати все...
#پارت12 #فصل3 بعد از مرگش فهمیدیم که تومور داشته و خیلی پیشرفت کرده بود و انگار خود سامان هم خبر داشته ولی سراغ درمان نرفته و هیمن باعث شده که بهش شوک وارد بشه و...... رها هنوز از این ماجرا خبر نداشت آخه چجوری بهش میگفتم وقتی که تازه داره به آرامش میرسه ولی خوب میدونستم که دیر یا زود از طریق کامران میفهمه اما من واقعا نمیتونستم این خبر رو بهش بدم و باهام خیلی سنگین رفتار میکردم البته حقم داشت عروسیش نتونستم‌برم‌...... کامران خبر مرگ سامان شب عروسی آبجیم بهم رسید از طرق ندا که نیومدنش رو بهم‌بگه ولی کاری از دستم بر نمیومد و بدتر از همه نمیتونستم برم چون رها یه درصد شک میکنه خیلی بد تموم میشد امروز هفتم سامانه و من هنوز نمیدونستم باید چیکار کنم به رها بگم یا نه بدجوری گیج شده بودم میدونستم تازه به آرامش رسیده بود و این اصلا حقش نیست.... ولی باید می‌فهمید شاید اینجوری بهتر بود.... تصمیم گرفتم که به آرین بگم که به رها بگه رها شوکه به آرین نگاه کردم صداش رو نمیشنیدم ولی سعی داشت آرومم کنه چرا اخه؟ چیشد اصلا مگه اون نبود که منو نمیخواست بهم خیانت کرد پس حالا.....حالا چرا باید بفهمم که شب عروسیم مرده و ندا هم به خاطره همین نیومده
Показати все...
Фото недоступнеДивитись в Telegram
منو به جایی رسوندی که هر چقدرم دوست داشته باشم تصمیم رفتنه! هر چقدر نگاه کردم دیدم تو فقط از دور قشنگی. از همون دور دوسم داری از همون دور منو میخوای از نزدیک؟ از نزدیک فقط بلدی منو بشکنی و فقط اشکمو دربیاری… من‌میرم و حتی دیگه از دورم نگات نمیکنم چون تو فقط بلدی قلبمو بشکنی و‌ باعث اورثینک کردن من بشی.
Показати все...
#پارت11 #فصل3 ندا:هیچ‌ ملوم هست کجایی سیامک؟بعد باید امشب که عروسی تنها رفیق من رهاعه دیر بیای و انقدر کار داشته باشی... چند ثانیه صبر کردم‌ دیدم صدایی نمیاد ندا:الو؟!سیامک؟! صدای بلند سیامک پیچید سیامک:سامااااان بلند شو چی شدیییی ** یک هفته بعد رها یک هفته ای شده بود که ازدواجمون می‌گذشت و خب هنه چی اوکی و ایده آل بود از دست ندا خیلی ناراحت بودم چون تنها رفیقم بود که داشتمش انتظار داشتم حداقل یه گفته خودش بیاد عروسیم ولی نیومد... و بعد از اون هم که دلیلش رو ازش خواستم کلا سرد حرف می‌زد و چیزی نمی‌گفت دقیقا نمیفهمیدم دليل اين رفتاراش چیه و همین باعث شده بود سردرگم بشم ندا به رسم و آداب و رسوم ایرانی ها امروز هفتم سامان بود... هیچوقت یادم نمیره اون شب رو و این روزا شده بود واسم یه کابوس....
Показати все...
Фото недоступнеДивитись в Telegram
اونقدر دلم برات تنگ شده که سرم زده فاصله بینمونو با قدم زدن طی کنم ولی بهت برسم. بهت بگم دیدی اومدم؟ دیدی اومدم پیشت؟ بعدش واقعی بغلت کنم. و یه جوری خودمو محو کنم و برای همیشه پیشت بمونم. دیگه نذارم هیچ فاصله ای مارو از هم دور کنه و نصفه شب دلتنگی منو بخوره.
Показати все...
sticker.webp0.15 KB
#پارت10 #فصل3 با لبخند به طرفش برگشتم تو چشام زل زده بود سامان:میدونی چقدر منتظر بودم که مال من بشی و بعد لباش رو گذاشت رو پیشونیم و عمیق بوسيد زمان حال آرایشگر:عروس خانم،عروس خانم با صداش به خودم اومدم و بهش چشم‌دوختم آرایشگر:گوشیت زنگ میخوره شیطون انقدر تو فکر شب نباش از لحن صمیمی و شیطون و بامزه اش خندم گرفت‌ گوشیو از دستش گرفتم‌ که آرین بود رها:جانم آرین:عشق‌من چطوره؟کارات تموم شد بیام دنبالت؟ رها:خوبم،آره همین الان تموم شد بیا منتظرتم آرین:حله فعلا چند ساعت بعد ندا نزدیک نیسم ساعتی بود وه منتظر سیامک بودم و هنوز نیومده بود دنبالمون باران:مامانی پس کی بابایی میاد؟ دستشو گرفتم و تو بغلم نشوندمش و روی سرش رو بوسیدم‌این دختر جون من بود ندا:نمیدونم مامان دید کرده بزار یبار دیگه زنگ بزنم دوباره شماره سیامک رو گرفتم که با جواب دادنش اصلا مهلت ندادم بهش حرف بزنه
Показати все...
#پارت9 #فصل3 رها خیلی زودتر از چیزی که فکر میکردم خبر ازدواج منو آرین مثل بمب بین همه رفیقامون و بیمارستان پیچید *** روزای همینجوری می‌گذشت و سرگرم خرید واسه عروسی بودیم با آرین.... بلخره روز موعود رسید و صبح آرین منو رسوند آرایشگاه تا خودش بره بقیه کارارو بکنه ندا وقتی که شنیدم آرین و رها میخوان با هم ازدواج کنن اولش شوکه شدم چون فکرشم نمیکردم ولی خیلی خوشحالم از تصمیم رها بلخره بعد چند سال شاید به آرامش برسه و به تظر من بهترین کار رو کرد و امروز عروسیشون بود میدونستم سیامک با سامان در ارتباطن بلخره توی یه شرکت کار میکردن ولی به سیامک گفته بودم که به سامان چیزی نگه رها آرایشگر:خب عزیزم الان میتونی خودتو نگاه کنی چشمامو باز کردم و به تصویر خودم‌توی آیینه خیره شدم که کلی تغییر کرده بودم نمیدونم چرا اما مثل دفعه قبل که با سامان بودم این دفعه خوشحال نشدم از این همه تغییر.... فلش بک به چند سال پیش با حلقه شدن دستی دور کمرم ترسیده هینی کشیدم که صدای گرم سامان توی گوشم پیجید سامان:هیشششش منم
Показати все...
Фото недоступнеДивитись в Telegram
شاید همه چیز ایده آل نبود اما دلم به بودنت خوش بود شاید همه چی طبق میلمون پیش نرفت اما بودنت برام قوت قلب بود شاید مسیرامون یکی نبود ولی ازت ممنونم که بخشی از داستان زندگی من بودی اثر انگشتت از روی قلب من پاک نمیشه و همیشه برام دوست داشتنی میمونی :)
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.