نــیــان_ به قلم«مریم_شهسواری»

باید رای ها به حداکثر برسه...

سلام دوستای خوبم وقت همگیتون بخیر ❤️😊❤️ ببخشید که خیلی وقته نیستم، اومدم بگم که نمیتونم پارت بزارم براتون فعلا عذر من رو بپذیرید 🙏😢🙏 از نیمه ی دوم تیر ماه به بعد ایشالله میام و در مورد پارت گذاری باهاتون صحبت میکنم... اگر موافق ادامه دادن رمان هستید با این علامت 👍 واکنش نشون بدید و اگر مخالف هم هستید با این علامت 👎 واکنش نشون بدید پ.ن: اگر تلگرام شما به روز باشه میتونید با ضربه زدن روی همین پیام واکنش ها رو ببینید🙏❤️🙏

منو ببخشید بابت تاخیر❤️ فردا پارت نداریم. هر وقت قرار باشه پارت بزارم بهتون میگم.🌹

#پارت196 دکمه ی کتری برقی رو زدم، آب که جوشید یه چایی دم کردم و رفتم پیش لاله نشستم، لاله از اضطراب زیاد تند تند پاهاشو تکون میداد دستمو روی پاش که تند تند داشت تکون میخورد گذاشتم و گفتم: -اروم باش دختر، بزار ببینم اگر احتشام تا قبل از ۱۰ نیومد میریم پیش پلیس، قبوله ؟ -نه دیره تا ساعت ۱۰ یک ساعت و نیم دیگه مونده -اخه نمیتونم اینجا رو ول کنم حداقل بزار چند تا دیگه از کارمندا بیان اونوقت میریم دیگه پاهاشو تکون نداد و شرمسار نگاهی به من انداخت و گفت: -ببخشید نیان من تو رو از کار و زندگی هم انداختم، دو روزه که علاف من شدی -نه این حرفا رو نزن، بخدا من منظوری نداشتم، فقط چون الان سوگند مرخصیه کسی نیست که حواسش به اینجا باشه، اگر سوگند بود خیالم راحت بود -مرسی نیان واقعا ممنونم ازت تو جواب بدی های منو با خوبی هات داری میدی و من هر لحظه وقتی یاد کارم با تو میفتم شرمنده تر میشم دیشب که لاله خونه ی ما بود بعد از شام که رفتیم تو اتاق با هم صحبت کردیم لاله گفت که وقتی من رفتم برای استخدامی واقعا دلش سوخته برام و استخدامم کرده اما بعد از چند هفته که اونجا بودم آدمای احتشام میان و آمار منو از لاله میگیرن و به زور میگن که با یه ترفندی منو از اینجا اخراج کنه، اما لاله قبول نمیکنه و اصلا حرفشون رو گوش نمیده که ادمای احتشام هم تهدیدش میکنن که اگر با اونا کار نکنه بچه اش رو میکشن لاله ام که فقط پناه رو داره، چند بار که تهدیدش میکنن خیلی گوش نمیده تا اینکه یه بار آدمای احتشام اقدام به دزدیدن پناه میکنن و اونم برای نجات جون بچه اش سریع قبول میکنه که باهاشون همکاری کنه، خلاصه اینجور شد که چند وقت بعد لاله اومد و به دروغ به من گفت که ورشکست شدن و میخواد مغازه رو جمع کنه، دقیقه توی اوج بی پولی و بدبختی من نه بابا و نیما بودن نه مامان حالش خوب بود و نه پول داشتم و وقتی هم که لاله اومد و عذر من رو خواست دیگه سرکار هم نداشتم و به کل یه بدبخته بی پول شده بودم. اینجا بود که احتشام وارد عمل میشه. و تمام اون ماجرا هایی که به سرم اومد قطعا تقصیر احتشام و دار و دسته اش بوده که اینقدر کارشون رو خوب انجام داده بودن که هیچ کس هیچ رد و یا سرنخی ازشون نداشت نه من نه لاله. تو فکر بودم، تو فکر این همه مشکلاتی که نمیدونم چطور پشت سر گذاشتمشون‌ و تو اون اوضاع خراب خدا بود که کمکم کرد. با صدای تلفن شرکت یهویی ترسیدم و از فکر بیرون اومدم. گوشی رو در گوشم گذاشتم و گفتم: -الو سلام شرکت... نذاشت حرفمو کامل کنم پرید وسط حرفم و گفت: -سلام خانوم عامری طی چند روز اخیر اقای معینی زنگ نزدن به تلفن شرکت؟ با شنیدن صدای احتشام نگاهم رفت سمت لاله همون لحظه لاله نگام کرد که هول شدم و گفتم: -چک میکنم باهاتون تماس میگیرم -باشه فقط سریع بدون هیچ حرفی گوشی رو قطع کردم، که لاله سوالی نگام کرد و گفت: -احتشام بود؟

شب پارت داریم 😊 حوالی ساعت ۱۲❤️

عیدتون مبارک عزیزان 😍♥️😍♥️

بقیه هم رای بدید لطفا ببینیم تا کجا پیش میره... سخته برگشتن به روال عادی اما میشه یواش یواش درستش کرد...💚🙂💚

سلام شب همگی بخیر، لطفا توی نظر سنجی زیر👇شرکت کنید...🙏