cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

Рекламні дописи
10 676
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

پارت های جدید امیدوارم لذت ببرید❤️😘
Показати все...
👍 77 52😢 27🥰 11🔥 8😱 5🤩 4
#عریان413 هومن در سمت راننده را برای آهیر باز کرد و پرسید -امیر رو نمیبری؟ -ببرمش که مادرش رو عین مومیایی تو بانداژ ببینه زهرش بترکه! و سوار شد - زود باش هومن جز بیمارستان کارای دیگه ای هم دارم! *** -درد دارم احسان... چشم های اشکی اش را به آهیر که اخم هایش را در هم کرده است دوخت و کلافه تر گفت -تو این شرایط تو رو خدا ازم نخواه که هی یادم باشه که تو آهیری نه احسانه من! همزمان در این لحظه پرستاری داخل اتاق شد و هر دو  به سکوت اجباری دعوت شدند بعد از دادن مسکن های آهو از اتاق خارج شد. نگاه آهو به مسیری که پرستار رفته بود ثابت ماند -تو این چند روز چشمم به در خشک شد تا بیای و یه حال ازم بپرسی شاید هیچ وقت مادر خوبی برات نبودم اما از لحاظ بیولوژیکی که مادرت حساب میشم ؛ نمیشم؟ حوصله ی جر و بحث نداشت سرد و بی تفاوت زل زد به چشم های آشنای آهو که از بد روزگار به او به ارث رسیده بود -حالت الان چطوره؟ آهو خودش را نسبت به این احوال پرسی اجباری بی تفاوت نشان داد و سعی کرد لبخند بزند از تنهایی و بی کس و دوری از آهیر دلش پر بود دوست داشت رابطه ی گسسته اشان را به هر ضرب و زوری دوباره جوش بدهد اصلا به همین باب بود که امیر را به خانه آهیر برد وگرنه راحت می توانست او را به دست پرستار بسپارد
Показати все...
👍 131 41🔥 13😱 4🥰 2
#عریان412 چشم هایش را بست و تصویر گونا پشت پرده ی نگاهش تصویر انداخت. و ناخود آگاه کنار لبش به بالا کشیده شد. گونا مسکن تمام بی اعصابی هایش بود. او را می خواست و نمی خواست نمی‌دانست با خودش چند چند است!این دیگر چه حس مضخرفی بود که به جانش افتاده در دنیای اویی که هر کس تاریخ انقضایی برای بودن داشت گونا را با یک منطق اشتباه برای یک عمر می خواست ! بی کم و کاست تا وقتی نفس دارد! از احساسش به گونا می ترسید و همین ترس  باعث شده بود که این ارتباط را قطع کند تا شاید با ندیدنش تب و تابش از سرش بی افتد بی آنکه بخواهد قبول کند گونا در قلبش ریشه کرده *** یک هفته بعد بهتر نیست یه دسته گل هم بری آقا؟ -واسه چی؟ -بلاخره داری میری عیادت مادرت نگاه زهرناکش را به هومن انداخت و لب روی لب فشرد تا بابت نام بردن او به نام مادر تلخی نکند -لازم نکرده همین که دارم میرم بهش سر بزنم از سرش هم زیاده
Показати все...
👍 69 27
#عریان411 از میان عکس ها تنها عکس های که از پدرش در آتش سوزی  سالم باقی مانده بود را بیرون کشید و بوسه ای عمیق  رویشان نشاند باقی جعبه را مقابل پایش انداخت حتی دلش نمی‌خواست از آن روزهای خاکستری چیزی به یاد بیاورد شیشه ی الکل را رویش خالی کرد و فندک روشن را رویش انداخت آنقدر آنجا ماند تا شاهد سوختن  و خاکستر شدن همان اندک خاطره های بجا مانده از گذشته اش باشد. از میان عکس ها، یک عکس که کناره اش در حال سوختن و بالا آمدن بود آتش به جانش انداخت و وقتی آتش تا روی فرهای پیچ خورده در هم موهایش  آمد و عکس را مچاله کرد؛قلب او نیز همراهش مچاله شد به زور به خود قبولاند همه زن ها مثل هم دیگراند  سواستفاده گر و اغواکننده و غیر قابل اعتماد! حتی اگر یکی از آن ها یک دختر پایین شهری سبزه رو با چهره ی شرقی باشد که بزرگ ترین خبط زندگی اش ارتباط با اوست! سال ها بود که زن برایش در چند کلام خلاصه میشد نیاز جنسی... تخت گرم و کم شدن حساب بانکی! سال ها بود که دریچه های قلبش را برای هر مونثی بسته بود و نمی‌دانست گونا با چه حربه ای  خودشون را میان آن همه کدورتی که در قلبش لانه داشت وارد کرده و  برای خودش آشیانه ای از محبت و گرما ساخته است
Показати все...
63👍 26🔥 8
سلام خدمت مخاطبانان عزیزم مدت طولانی نبودم  سخته درموردش حرف بزنم شرایط خوبی نداشتم نیاز به زمان بود تا خودمو جمع کنم و سرپا بشم عذرمیخوام از همتون مطمعنن این مدت برای من بیشتر از همه سخت بوده چون تایم و هزینه زیادی برای بدست اوردن تک تکتون گذاشته بودم اما مشکلاتی باعث بدقولیم شد از این به بعد پارت گذاری روی رواله ممنون از صبوریتون❤️ برای دوستانی هم که این مدت واریزی داشتن به زودی ایدی میزارم که لینک وی ای پی رو دریافت کنن
Показати все...
169👍 32👏 7🥰 5🔥 4😢 2
#عریان410 و در کمال ناباوری خورشید پای معامله اش نشسته بود! به آن روز ها که فکر می کرد با خود می گفت قطع به یقین خورشید عقل و درایتش را با مصرف به قول خودش تفننی شیشه از دست داده بود و الا هیچ گاه بی اذن و خبر پدرش تمام سهام شرکت را به او واگزار نمی کرد به امید فرزند که معلوم نبود تا نه ماه بعد زنده  بماند و به دنیا بیاید یا نه مصرف گاه و بی گاه مواد کار خودش را کرد! بچه ی او با معلولیت ذهنی و حرکتی به دنیا آمد! او تنها نگاه کرد! آهیر پوذخند زد و کیارش گفت که نباید زنده بماند! که نباید کسی متوجه معلولیت او شود! همین هم شد! به جای او قل نوزادی که همان روز مرده به دنیا آمده بود را به خاک سپردند! و از جانب کیارش به پرستار دستور داده شده بود که در ازای پولی چشم گیر آن نوزاد را از بین ببرد و هنوز پس از آن سال ها آهیر نفهمیده بود که چرا به دور از چشم کیارش و آهو آن نوزاد را به سلامت از بیمارستان خارج کرده بود و نخواسته بود بمیرد! خورشید که هنوز با این داغ کنار نیامده بود پس از یک هفته با مصرف شدید شیشه و الکل اوردوز کرده بود و مرده بود و از همان موقع تا به حال انگشت اتهام کیارش برای قتل دخترش روی آهیر ثابت مانده بود بار دیگر به عکس پسرک نگاه کرد و تلخندی روی لبهایش نشست از او هیج کینه ای به دل نداشت اصلا معصوم تر از آن بود که بخواهد از او هم کینه به دل بگیرد تنها به این فکر می کرد که راست بود که می گفتند دنیا دار مکافات است! خورشید و آهو هر دو به نحوی  با آوردن فرزند تاوان گناهانشان را داده بودند
Показати все...
👍 96 24🔥 8
#عریان409 سقط بچه ای که سال ها با نبودن و هرگز نیامدنش کنار آمده بود نمی توانست کار آسانی باشدیا بهتر بود بگوید محال بود! خودش هم نمی توانست باور کند که فرزند توی شکمش از آهیر باشد چه برسد به مرد مقابلش بهم ریخت ؛ دستانش روی شکمش به حالت محافظ نگه داشت و عصبی فریاد کشید -من بچه ام رو نمیندازم آهیر بی آنکه خشمگین شود تنها برای بیشتر جری تر کردن او کج خندی زده بود -پس میدونی حرومیه و از من نیست! و او می دانست!همان قدر به حرامی بچه اش باور داشت که به کینه ای بودن اهیر باور داشت... می دانست او محال است از رفش برگردد! -کاش هیچ وقت باهات اشنا نشده بودم ! اما آهیر با جوابش بیشتر چزانده بودتش -اینو زنی می گه که قربانی یه رابطه بوده باشه. یادت رفته که دلیل این رابطه و ازدواج تنها و تنها خودتی؟ یادش بود! شاید هیچگاه فکر نمی کرد وابستگی به آهیر تبدیل به دلبستگی شود دلش برای یکبار هم که شده به آهیر سریده بود و خودش را گرفتار کرده بود... او آدم  ماندن در رابطه نبود! به قول آهیر این ویژگی منحصر به فردش را از پدرش برده بود! اما رابطه با مردی به سردی و به تفاوتی مثل او، خورشید را به آن زندگی سراسر پوچ بند کرده بود -  من بچم ام رو سقط نمی کنم این تو اون کله ات فرو کن! -من هم جون بچه ات رو نمی خوام! میتونیم یه معامله داشته باشیم
Показати все...
👍 63 22😱 6🥰 5
#عریان408 احتیاط کرده بود! کدام زوج بودند که آنقدر رویشان به هم باز شده باشد و زندگی اشان روی پایه های خیانت های متعدد جنسی استوار مانده باشد؟ و بخواهند آن حرف ها را باهم بزنند؟ در آن لحظه به یاد آهو و کیارش افتاده بود و حالا در آن نقطه از زندگی خود را مثل پدرش شکست خورده میدید از خودش متعجب بود که چگونه در آن زندگی مانده و تحمل می کند! حتی برای یکبار هم خودش را به بابت رفتار سردش با خودشید و نداشتن رابطه با او مقصر ندانسته بود! خورشید با آن ادعای کر کننده ی عاشقی  هیچ وقت نباید پا کج می گذاشت -  بچه از منه؟ با کدوم رابطه؟ آخرین باری که منو و تو تو یه اتاق کنار هم خوابیدیم کی بوده؟ - تن صدایش خیلی بالا بود و خورشید را برای اولین بار ترسانده بود! -تو حق نداری سرم داد بزنی و بعد نگاهش بی هدف به اطراف می چرخید داشت کلمات را توی دهانش مزه مزه میکرد و کنار هم می چید تا تحویل آهیر دهد -یادت نیست؟ دو ماه پیش تو مهمونی منوچهری مست کرده بودی؟ لبهاش را رو هم فشار داد و  با غیظ گفت -وسط مهمونی دستم رو گرفتی و بردی تو ماشین... آهیر دوباره فریاد کشید - تو مستم کردی! توعه لعنتی و در حالی که دست داخل موهایش میبرد و چنگشان میزد  دور خودش چرخید و نگاهش روی برگه ی دست خورشید مات ماند -من هیچ وقت اونقدر مست نمیشم که یادم نباشه چه اتفاقی افتاده! باید آزمایش ژنتیک بدی! باید ثابت کنی اون از منه والا ازت به خاطر رابطه نامشروع شکایت میکنم و مجبورت میکنم سقطش کنی
Показати все...
59👍 39😱 7
#عریان407 -من حامله ام آهیر به سمتش چرخید؛ خورشید انگار همان خورشیدی که لحظه ی پیش گریه می کرد نبود چشمانش میان اشک می خندید سریع از کنارش  گذشت و کیفش را از روی مبل چنگ زد و از داخلش برگه سونوگرافی را بیرون آورد و به سمت او گرفت -  نگاه کن خورشید را دوست نداشت و آنقدر حساب کثافت کاری هایش از دستش در رفته بود که نسبت به او بی تفاوت شده بود اما در آن لحظه رگ گردنش باد کرد و صورتش از خشم سرخ شد از نظرش او هم به مانند پدرش یک کثافت به تمام معنا بود. پلک راستش پرید و نبض گرفت -از کدومشونه؟ به ظاهر شاید آرام گفته بود اما درونش جوششی برپا بود جاخوردگی خورشید را دید -یعن...ی چی؟ اینبار نتوانست خود دار باشد و با صدایی که بالا رفته بود گفت -  یعنی این گوه حاصل کدوم شب مستیت تو بغل کدوم کثافت بوده؟ چشم های خورشید لحظه ای برق زد؛ شاید به بابت عصبانت او و اینکه بلاخره توانسته بود رگ غیرت او را برای خود باد کند با صدایی آرام تر از حد معمول گفته بود -من همیشه احتیاط کردم...این بچه بچه ی توعه
Показати все...
👍 60 25
#عریان406 به آرامی در جعبه را گشود و با دیدن محتویات درونش نفسش سنگین شد دستش به سمت عکس پسربچه ای سه ساله که روی تخت از او عکس گرفته شده بود نشست ضعف و سستی از درون  چشم های خمار عسلی اش به خوبی مشخص بود و بدن زیادی نحیفش قلبش را به درد می آورد به شخصه معتقد بود که او نباید تاوان گناه خورشید را پس بدهد میان خرت و پرت های جعبه نامه ای را بیرون آورد در چند خط نوشته شده بود اینم از آقا پسر گل گلاب... حسابی بادب و حرف گوش کنه و خیلی باهوش کارتون مورد علاقه اش باب اسفنجیه و رنگ مورد علاقش هم زرد هنوز دلت نمی خواد ببینیش؟ نفس سنگینش را به بیرون فوت کرد و نامه و عکس را روی زمین انداخت ذهنش ناخواسته خاطره ای کوتاه را برایش زنده کرد خورشید را می دید که  که با اشک و شادی خبر حامله شدنش را به او داده بود حامله بودن خورشید معجزه بود چرا که در زمان نوجوانی تصادف بدی را پشت سر گذاشته بود و ب خاطر آسیبی که به کمر و اعضای داخلی اش خورده بود برای همیشه از نعمت مادر شدن محرومش کرده بود و حالا مقابلش ایستاده بود و با خوشحالی بدون خجالت از او ، نوید کودکی حرام زاده را میداد که در شکمش در حال رشد و نموست آن روز را خوب به خاطر داشت...
Показати все...
👍 65 23
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.