cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

اشعار حامدرضا معاونیان

Рекламні дописи
750
Підписники
Немає даних24 години
-17 днів
-1030 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

نشسته ام به كناري ميان قبرستان بفكر رفتنم و از ختم و عاقبت نگران درون خاك سيه جاي گيرد اين تن ما و هر كه روي زمين ميرود سبك و روان چقدر غافل ام و خيره سر و لايعقل صد افسوس كه كردم اطاعت شيطان بسان سايه مرا مرگ مي كند دنبال و من سرخوش و سرمست شهوت و عصيان به خواب دوش بديدم كه زود و نزديك است مرا ساعت رفتن و نقطه ي پايان اگر چه روسيهم بنده ي علي هستم و روضه خوان فاطمه ام سرور زنان جهان اگر چه ناخوش و افسرده و پريشانم خوشم كه طي شده عمرم به خدمت ايشان به زير نم نم باران (صبح توكيو ژاپن ) دل هوايي شده ، بهر مشهد سلطان امام هشتم قلبم رضاي جان و دلم كه نور شمس شموسي اوست جاويدان بلي كه شكر خدا حامد الرضايم من مرا بخاك سپاريد روضه ي رضوان قبرستان بزرك توكيو ژاپن دهم مهر ماه ١٤٠٢
Показати все...
نشسته ام به كناري ميان قبرستان بفكر رفتنم و از ختم و عاقبت نگران درون خاك سيه جاي گيرد اين تن ما و هر كه روي زمين ميرود سبك و روان چقدر غافل ام و خيره سر و لايعقل صد افسوس كه كردم اطاعت شيطان بسان سايه مرا مرگ مي كند دنبال و من سرخوش و سرمست شهوت و عصيان به خواب دوش بديدم كه زود و نزديك است مرا ساعت رفتن و نقطه ي پايان اگر چه روسيهم بنده ي علي هستم و روضه خوان فاطمه ام سرور زنان جهان اگر چه ناخوش و افسرده و پريشانم خوشم كه طي شده عمرم به خدمت ايشان به زير نم نم باران (صبح توكيو ژاپن ) دل هوايي شده ، بهر مشهد سلطان امام هشتم قلبم رضاي جان و دلم كه نور شمس شموسي اوست جاويدان بلي كه شكر خدا حامد الرضايم من مرا بخاك سپاريد روضه ي رضوان قبرستان بزرك توكيو ژاپن دهم مهر ماه ١٤٠٢
Показати все...
نشسته ام به كناري ميان قبرستان بفكر رفتنم و از ختم و عاقبت نگران درون خاك سيه جاي گيرد هر تن ناز و هر كه روي زمين ميرود سبك و روان چقدر غافل ام و خيره سر و لايعقل صد افسوس كه كردم اطاعت شيطان بسان سايه مرا مرگ مي كند دنبال و من سرخوش و سرمست شهوت و عصيان به خواب دوش بديدم كه زود و نزديك است مرا ساعت رفتن و نقطه ي پايان اگر چه روسيهم بنده ي علي هستم و روضه خوان فاطمه ام سرور زنان جهان اگر چه ناخوش و افسرده و پريشانم خوشم كه طي شده عمرم به خدمت ايشان به زير نم نم باران (صبح توكيو ژاپن ) دل هوايي شده ، بهر مشهد سلطان امام هشتم قلبم رضاي جان و دلم كه نور شمس شموسي اوست جاويدان بلي كه شكر خدا حامد الرضايم من مرا بخاك سپاريد روضه ي رضوان قبرستان بزرك توكيو ژاپن دهم مهر ماه ١٤٠٢
Показати все...
در آسمان شب کنم پرواز سویت با شوق پر خواهم زدن تا شهر و‌کویت بر بام تو همچون کبوتر می نشینم یاهو زنم اندر هوای های و‌هویت بهتر ز زمزم آب سقاخانه ی تست کوثر نمیخواهم بنوشان از سبویت صد ها حدیث ناب از تو گفته ام من من را کلامی نیست غیر از گفتگویت یا قبلة الآمال ای خورشید هشتم دارم هوس سجده کنم در پیش رویت شیدای شیدایان تو بودم و هستم بیزار از بیگانه از تو ، از عدویت شمس الشموسی و‌ انیس قلب محزون جانم فدای رأفت و‌خلق نکویت من را در اقیانوس مهرت غرقه بنما پاکیزه ام کن در زلال آب جویت من را تو عزت دادی ای سلطان آفاق ای آبروی من رهین آبرویت صد شکر کز تقدیر حق حامدرضایم هستی من خورده گره بر تار مویت نیمه شب ۳۱شهریور ۱۴۰۲ آسمان تهران به مشهد
Показати все...
بسم رب الفلق و رب الناس قل اعوذ به من الخناس مسئلت كن حوائجت از حق با توكل ز هيچكس مهراس باهزاران اميد وشوق و ادب هر چه خواهي بخواه از عباس كه نشد كس ز درگهش نوميد هر كه آمد به مطلب اش برسيد اي كه افتاده اي ز پا درراه اي كه از غم كشي دمادم آه گوش جانت دمي بمن بسپار تا زچاره كنم ترا آگاه رو به سردار كربلا برگو نظري كن بمن الا اي ماه كه ابالفضل اين يل بي دست دستگيري كند و لو بي دست اي كه از فرط غم تباهي تو بينوا بي كس و پناهي تو روزگارت سياه گشته اگر همچو من گر كه روسياهي تو به ابالفضل با وفا برگو مرحمت كن بمن كه ماهي تو زانكه عباس باب حاجات است نظرش: كافي المهمات است قامت اش : سرو ناز شيراز است شاهبازي بلند پرواز است حرم اش : قبله گاه اهل يقين در لطف اش : به روي ما باز است ناشد از يك نگاه او : شدني است كارش : انگار نوعي اعجاز است كاشف الكرب سيدالشهداست جلوه هاي كرامت اش پيداست بنده ي صالح خداوند است روح او پر فتوح و پاينده است اين قمر شب ، و روز تابنده است نام عباس تا ابد زنده است روح احمد از او بسی خرسند بهر زهرا پسر و فرزند است فخر ام البنين عباس است مجمع عقل و عشق و احساس است نقش و تنديس معرفت و ادب در كف اش ذوالفقار مير عرب بر لبش : ذكر يا حق و يارب اوست دلگرمي دل زينب پاسداري دهد ز خيمه گه هرشب همدمش ماه و زهره و كوكب مه برج امامت : عباس است پاك از شرك و رجس و ادناس است پسر ذوالفقار و شمشير است شير ميدان ؛ نه شير نخجير است با سپاه يزيد درگير است رجزش با غريو تكبير است چه توان گفت از شجاعت او زاده ي شير حق يقين شير است کس ندیده است در عجم و عرب همچو عباس در وفا و ادب يل ميدان رزم عباس است در ره يارخود دهد سر و دست اين تهمتن دلاور بي باك جانفدای حسين بوده و هست نه در اينجا ، كه درصباح الست با خداوند خويش پيمان بست : كه علمدار كربلا باشد مظهر غيرت و وفا باشد ضرباتش : يكي و بي تكرار همچنان ضرب حيدر كرار در رگ اش خون فاتح خيبر سر سپهدار و سيد و سالار ساقي تشنه ي لب دريا سرو قد است ، وسرور و سردار در كمالات خويش بس والا در جمال و جلال بي همتا اي فداي شهامتت عباس من بنازم به قامتت عباس جان عالم فداي تو كه شدي بفداي امامتت عباس محشري كرده اي بپا امروز تا چه باشد قيامتت عباس يا ابالفضل گر چه بي دستي نيست بالاي دست تو دستي دست هايش ز پيكرش افتاد گفت: عشق است! هر چه بادا باد خون روان از دو دست و او ميكفت: تار مويي كم از حسين مباد ! آه زان دم كه ساقي عطشان ناله ي : يا اخا بيا ، سر داد كمر شه شكست و تا گرديد رفت از دست قهرمان رشيد حاصل و اصل مطلب و مقصود: من براي تو آمدم به وجود پدرم: نوكر شما بوده سر و صورت به درگهت می سود مر مرا با زبان پند و توصیه ها بارها گفت و‌گفت و می فرمود : هر چه داریم از ابالفضل است مکش از دامن عطايش دست آب هم تشنه ی زیارت تست مات و مبهوت از سقايت تست گرد قبر تو آب مي چرخد گويي اندر طواف تربت تست تو هماورد صد حريف يلي شاه بيت غزل شهامت تست چهره ات گاه خشم و وقت مصاف هيبت حيدر است و عبد مناف قمر هاشمي درآفاقي تشنه ام العطش الا ساقي! نامداري ، نه در جهان ، در عرش همه فاني و نام تو : باقي هله مهتاب من بتاب امشب روشنم كن ز نور اشراقي قرص ماهي تو ؛ چشمه ي نوري تو شفا بخش ديده ي كوري آتش رعدي : در خروش نبرد مرد يعني :تو ، تو يعني :مرد حرم پاك تو شفاخانه تو حبيب و طبيب اهل درد مرده گر زنده ميكني چه عجب يك نگاهت مرا مداوا كرد خلق باب الحوائج ات خوانند معجزه داري ! خوب ميدانند كاش در خواب چهره ات بينم كاش بالا سر تو بنشينم سخت مشتاق كربلايم من دير شد كربلا و غمگينم هستي ام را دخيل بستم من تويي عشق و شرافت و دين ام پدر و مادرم فدايت باد هم من و هم تمامي اولاد مات مشعر شد از مشاعر تو مهدي فاطمه است زائر تو هر كجا روضه ترا خوانند زود حاضر شود: بخاطر تو اشك مي ريزد از دو ديده ي خويش مرثيه خواند ار كه شاعر تو به سر و سينه مي زند دائم در عزاي تو حضرت قائم جاي ما كربلا ؛ بسي خاليست باز روزي شود اگر : عاليست بهترين نعمت است: عشق حسين حال عاشق چه حال باحاليست عشق من : موكب هزار و يك رسم من اربعين هرسالي است حامدم من غلام همت او مفتخر گشته ام به مدحت او شعبان ١٤٤٢ مشهد
Показати все...
می سرایم نوید : مهدی هست خوشدلم تا دعای عهدی هست جلوه های سراب را دیديم صد شعار و‌هوار بشنیديم همه باطل و‌پوچ و‌بی بنیان همه تزویر و‌کذب و‌ یا بهتان ادعاها همه دروغ و حرف گزاف بس دهان های باز پر از لاف کو‌حقیقت بمن نشانش ده کو‌عدالت ؟ به شهر ما یا ده؟ حرف بس کن که مفتضح بودند در پی رانت و ‌رشوه و سودند ژن خوک اند و لاشه خوار ربا پر تظاهر ، پر از شعار و ‌ریا آری من دم ز مهدی خواهم زد خواه خوش آیدت و خواهی بد ناامیدیم ما ز چپ یا راست دیگر امروز هر دو تا رسواست نیست امید جز امام زمان شده لبریز ظلم کل جهان آری چاووش انتظارم من گر چه در چشم خصم خارم من فاش گویم بجز امام عصر نیست منجی واقعی در دهر پر امیدم چرا ؟ که نزدیک است کمرش را برای طوفان بست تا بپا خیزد و بپا سازد عدل را ، پس ستم براندازد العجل ای عزیزجان برخیز با تمام ستمگران بستیز حامدا دم مزن بجز ثقلین معتکف شو‌کنار قبر حسین
Показати все...
🥀🥀🌹 ای شمع خرابه ی اسیران پروانه ی خیمه های سوزان بوسه زن حنجر بریده در مسلخ عشقِ شاه عطشان ‌ گاهی بدویده در بیابان دنبال نشانی از یتیمان گه خوانده نماز خود نشسته با قامت خم به کنج زندان شرح سفرت نوشته تا شام بر صفحه پای تو مغیلان در حمله ی تیر تازیانه گشته سپر بلای طفلان حوری چو شنید وصف حالت شیون زد و کرده مو پریشان لزرید زپتک خشم و قهرت کاخ زر و زور آل سفیان از داغ اسارت تو خون شد هم دیده و هم دل امامان ویرانه نشین شدی و ایکاش ویرانه چهان شدی ز بنیان از صیر تو مات گشته ایوب انگشت تحیرش به دندان از اول خلق تا به آخر این چرخ ندیده چون تو خواهر
Показати все...
لحظه ی آخرين دعايِ حسین اِرجِعی ! "نفْسِ مُطمَئنّه "، بیا اُدْخلی جَنّتي ، درآي حسین! چه بگویم؟چه شد؟ چه ها کردند چه بگویم ز اِبتلاي حسین : سنگ و چوب و سنان و دشنه زدند آن زنازادگان به هر كجاي حسين آسمان تیره گشت و خون باريد خاک بر فرقِ ماسوایِ حسین نحر کردند شاه عطشان را خنجر شمر بود و‌نایِ حسین وای از صحنه ی بریدن سر لحظه ی ذکر ربّنايِ حسین کاشكي پشت و رو نميكردش قاتل پست وبی حیای حسین تشنه لب بود و دست و پا ميزد خواهرش ضجه زد كه واي حسين خون روان شد ز حلقِ ثارُالله سر بريدند از قفاي حسين بس كه شمشير بر تنش ميخورد حا و سين شد جدا ز ياي حسين حاء :حلق بريده ، سين :سينه و‌َ یدالله بود : یای‌ِ حسین عرش طوفان شد و زمين لرزيد تاكه خاموش شدصدايِ حسين واي از اضطرار زينب او واي از وقت انجلای حسین وای از غارت خِیام و‌ حرم وای از محنت و بلای حسین واي زان دم كه فاطمه مي گفت : پسرم ! يا بُنيّ ! آي حسين ! پسرم ! تشنه ات چرا كشتند ؟ مَنَعوُك لِيش ؟ ز ماي ، حسين ! آب شط فرات مهر من است از چه شد این جفا جزای حسین صبح فردا ؛ ميان آن مسلخ ناله زد زينب : اي نيايِ حسين! ای رسول خدا ببین ما را که چه کردند اي نياي حسین اين حسين است كشته وعريان کند دشمن ز تن قباي حسين بنگر اين جسم چاك چاك اش را شد مُرمّل به خون : نمايِ حسين واي از نَعل تازه ا ي كه زدنند به سُمِ اسب ها برايِ حسين پاي حيوان و سينه ي معصوم؟! له شد آن جسم توتياي حسين مَلَك و جِن و اِنس ضجه زدند تاشكستند دنده هاي حسين شد لگدكوب آن تن بي سر و سپس خصم پر جفاي حسين آن طرف تر سرش به نيزه زدند پيش چشمان بچه های حسین بردن عمامه و ردايش را گشت دعوا سر كساي حسين واي از غارت خيام و حرم سوخت كل حرمسراي حسين قافيه كن رها بزن فرياد آه و واويل ،واي ، واي حسين حور و غِلمان تمام لطمه زنان هم سَرافيل زد صَلاي حسین آنزمان عرش و فرش و مافیها همه گریان شد و خداي حسین وعده داد : انتقام با مهديست كه قيامت كند بپاي حسين شيعه شيون بزن كه عاشوراست نيست اميد جز دعاي حسين آه ! یارب ! ظهور را برسان سخت شد شعر در رثای حسین هست کل بهشت : مِلکِ حسین که خدا هست خونبهای حسین سِر مكتُوم در كتاب خداست كاف وهاء - عين و يايِ حسين صاد: صبر حسين و زينب اوست مانده تقدير از قضاي حسين بر بلنداي نيزه قرآن خواند بنگر اين اوج و اعتلاي حسين زينبش تا كه ديد سر بشكست گفت اي ماه مه لقاي حسين ! دوش از من جدا كجا بودي ؟ سخني گو تو، لب گشاي ! حسين ! روي تو پر شده ز خاكستر؟ از چه ؟ ! روشن نماي ، حسين! نيمه ي شب ؛ تنور خولي شد روشن ازنور و از ضياي حسين در دو عالم حسين سلطان است ماسوا سر به سر : گداي حسين اين حسين است وجه باقي حق كي توان گفت از فناي حسين؟ دير راهب شبي مصفّيٰ شد از تجلي و از صفاي حسين در كنار سر بريده شد مدهوش از جلالت و از بهاي حسين گشت مجذوب چهره ی خونین گفت با وجه دلربای حسین کی دل آرا بگو‌ که هستی تو؟ میهمانا ! کرم نمای حسین پس شنید از سر بریده جواب که منم حجت خدای ! حسین پسر فارقلیط و‌ فاطیما اندر انجیل: ایلیای حسین انا مظلوم ، ابن بنت رسول انا مقتول نینوای حسین راهب دیر از تو مسلم شد یا حبیبی و مقتدای! حسین! و سَلامٌ عَلَي الحُسين و سَلام بر همه نسل و اوصياي حسين حامدا ! روضه خوان زهرا باش روزی ات باد : کربلای حسین استقبال محرم ۱۴۴۳
Показати все...
دل ما هست مبتلاي حسين روزی ام گشته کربلای حسین شارع قبله وه چه غوغائیست و مهیا شده برای حسین همه جا مسجد و حسينيه پر شد از نغمه و نواي حسین علم و‌ پرچم و‌ کتیبه بزن کن بپا خیمه ی عزای حسین طبل و‌ زنجير و سنج آماده نذری آماده كن - و چایِ حسین نخل در تفت و يزد و در كاشان در نجف مشعل و لوايِ حسين صف به صف شاحسين در تبريز رقص ِشمشير در فضاي حسين "آغلار آغلار ، دِيَر خانوم زهرا چوخ حزين دي : هاراي هاراي حسين حَيَّ عَلي العَزايِ بـٰاسِم با ضرب دمّامِ غم فزايِ حسين چهره ي سرخ صبح عاشورا بانگ لبيك با صلاي حسين با تويرج دوان دوان بشتاب تا رسي بر در و فناي حسين جزع بر حسين : مستحب است بلكه واجب بود عزاي حسين همه اينها "شعائر ُالله" است هست تعظيم ماجراي حسين هیئتی باش ؛ با حقیقت و عشق هست این‌ تکیه ها سرای حسین هر کجا روضه هست: زهرا هست سايه مي افكند هماي حسين ما محرم ، صفر : سیه پوشيم روسپیدیم از ولاي حسین زنده دین ازمحرم و صفر است هستیِ ماست از بقایِ حسین چشم تطهیر میشود از اشک دل شود پاک با جلاي حسین درد من را خدا خودش داند كه مداوا کند دوای حسین مرده بودم و‌ زنده گشتم من از کمی تربت و شفای حسین عشق او شد عجین به طینت من از الَست ام من آشنایِ حسین غم ندارم من از هوای نفس پر کشد قلبم از هوای حسین مسجدم‌ کوفه ، قبله ام :نجف است سجده : بر خاک باصفاي حسین مستجاب است هر دعا بي شك تحت قبه و كربلاي حسين اوست مصباح نور در قران دين فروزان شد از هداي حسين يُطعِمونَ الطعام عَليٰ حُبّه بذل و ايثار هَل اَتاي حسين هم يتيم و اسير و هم مسكين بهره مندند از غذاي حسين خلق شد ؛ قبل خلقت عالم كس چه داند ز ابتدای حسین ؟ تا ابد هست و‌هست و‌می ماند نیست پایان ، برانتهای حسین وارث آدم است و نوح نبي انبيا ماتِ اِصطفاي حسين اين حسين است : وارث عيسي ارث موسي است اين عصاي حسين اوست تأويل و بطن ذبيح عظيم غاضريه شده مناي حسين اکبرش : وارثِ ذبیحُ الله پي قالوا بليٰ بلاي حسين گشت قرباني (جاي اسماعيل) پسر پاك و بي رياي حسين هم علي بود و هم محمد بود اشبه ختم الانبياي حسين پیکر پاک اِرباً اِربايش چید عباس در عبای حسین وَ پدر ديد و سخت شيون زد واي از اشك و هاي هايِ حسين جان بقربان اسم قاسم او نوگل نازِ مجتبایِ حسین گفت : اَحليٰ مِنَ العسل ، دل بُرد از همه خلق و اولياي حسين واي بر حال مادر اصغر واي از سوز لاي لاي - حسين گوش تا گوش را سه شعبه بريد ريخت خونش به سر وَ پاي حسين و صدا زد: بيا ، بيا زينب! اي تو همراهِ پا به بپايِ حسين مشت خود پر نمود از آن خون و بپاشيد تا خداي حسين آنچنان سخت بود كز بالا تسليت آمد از براي حسين اشک می ریخت ماهی دریا از غم طفل سرجدایِ حسین آه از اين مصيبت عظمي واي از سوگ غمفزايِ حسين آب بستند بر بَني الزّهرا مگر اين بود؟ اين سزاي حسين ؟! صبح تا ظهر يك به يك كشتند همه اولاد و اقرباي حسين سينه ام تنگ شد ، كه نشنيدند سخن و خطبه ي رساي حسين لقمه هاي حرام بلعيدند نشنیدند پس صدای حسین لعنت حق به حرمله ،بر شمر قاتل اَشقَي الاشقياي حسين هست نِعمَ الامیر : اربابم چه بگویم من از سخای حسین؟ داد انگشت و‌ داد انگشتر من بمیرم از این عطای حسین داد هستی خود به عشق خدا و ‌خدا : طالب لقای حسین کاش من چون زُهیر و جون و‌حبیب میشدم ياور و‌ فدای حسین کاش چون حُر ز توبه ای پرشرم میشدم لایقِ ثنای حسین لَيتني كنُت ُ يومَ عاشورا ذبح می گشتمی بجای حسین کاش زخمی ؛چو‌ آن غلامِ تُرك میفتادم به پیش پای حسین كاش من هم چو مسلم و هاني بودم از خيرِ اصفياي حسين کاش میشد دو دست من مقطوع عوض صاحبِ لوای حسین می رسیدم به اوج فوز و فلاح همچو یاران باوفای حسین رنگ شیبُ الخَضیب رنگ خداست "صبغةُ الله " شد حنایِ حسین ماه "خَدُّالتَریب " وجه خداست کبریایی شده ردای حسین ! بعد هفتاد و دو شهيد وقتيل رادمردان جانفداي حسين از پس يك قتال مرد افكن یک تنه رزم لافَتاي حسين لحظه اي از نبرد دست كشيد ليك آن دشمن دَغاي حسين سنگي بر مه جبينِ او كوبيد زخم شد وجه دلگشاي حسين دامن پيرهن چو زد بالا شد عيان سينه ي سناي حسين تيرِ تيزي به سينه اش بنشست كه برون زد سر از قفاي حسين چه بگويم دگر نشايد گفت وامصيبت ، فغان و واي حسين كشتي دين فتاد در گرداب شد بخون غرق؛ ناخداي حسين آخر از اسب بر زمين افتاد رمقش رفته بود ز ناي ؛ حسین دور او‌ حلقه زد گروهی پست نیزه ها زد به جای جایِ حسین غلْط می زد ز درد تا گودی قتلگه بود : منتهای حسین به دعا لب گشود در گودال که الهی ! ای خدای حسین! صابرم بر قَدَر ، رِضاً بقضا وه از اين صبر و از رضای حسین پس ندا آمد از سُرادقِ عرش
Показати все...