کـــؒؔــاؒؔنـــؒؔــاؒؔل خـــؒؔــصـــؒؔــوۘۘصـــؒؔــی کـــؒؔــلـــؒؔــبـــؒؔــه شـــؒؔــعـــؒؔــر وۘۘ اؒؔد۠ب
کانال گلچینی از بهترین شعرهای ادبی پست های آموزنده و سخنان بزرگان متن های ادبی و عکس نوشته https://t.me/+ZxyCMrzAVnYzNGRk
Більше1 032
Підписники
-624 години
-27 днів
-430 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
00:14
Відео недоступне
دست برداشتن از آخرین امید، شروع اولین شب آرامش است.
مثل سایر اموات کنار پنجره میایستی و به شب نگاه میکنی، با لبخندی که شبیه گریهای طولانی است.
#حمید_سلیمی
4.41 KB
2920
00:06
Відео недоступне
این قلب دردناکم را
می آرایماش
به ناچار
به لبخند های سرخ...!
فدریکو گارسیا لورکا
animation.mp44.15 KB
3320
با آبی قلبت مرا به
آرامش بخوان
بگذار در گوش باد
نجوا کنم
بی تردید هم کلام شدن
باتو....
مرا تا خواب ستاره ها
خواهد برد
#مدینه_ترکاشوند_حدیث
12250
یک روز از سر بیکاری به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که فقر بهتر است یا عطر؟"
قافیه ساختن از سرگرمی هایم بود.
چند نفری از بچه ها نوشتند "فقر" از بین علم و ثروت همیشه علم را انتخاب می کردند. نوشته بودند که :
فقر خوب است چون چشم و گوش آدم را باز می کند و او را بیدار نگه می دارد، ولی عطر، آدم را بیهوش و مدهوش می کند." عادت کرده بودند مجيز فقر را بگویند چون نصیبشان شده بود.
فقط یکی از بچه ها نوشته بود “عطر"! انشایش را هنوز هم دارم. جالب بود؛
نوشته بود: "عطر حس های آدم را بیدار می کند که فقر آن ها را خاموش کرده است."
📚رویای تبت
فریبا وفی
👌 1
9030
Repost from “موجِ بعد از رفتنَت آرام نِمیگیرد”
یک روز از سر بیکاری به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که فقر بهتر است یا عطر؟"
قافیه ساختن از سرگرمی هایم بود.
چند نفری از بچه ها نوشتند "فقر" از بین علم و ثروت همیشه علم را انتخاب می کردند. نوشته بودند که :
فقر خوب است چون چشم و گوش آدم را باز می کند و او را بیدار نگه می دارد، ولی عطر، آدم را بیهوش و مدهوش می کند." عادت کرده بودند مجيز فقر را بگویند چون نصیبشان شده بود.
فقط یکی از بچه ها نوشته بود “عطر"! انشایش را هنوز هم دارم. جالب بود؛
نوشته بود: "عطر حس های آدم را بیدار می کند که فقر آن ها را خاموش کرده است."
📚رویای تبت
فریبا وفی
100
Repost from معمای عشق
Фото недоступне
○
فضای اتاق تاریک می شود
پشت میزی چوبی می نشینم
شمع را روشن می کنم
به تو فکر می کنم...
صدایت می کنم ..تو می آیی...
از جهانی نه چندان دور
احساس ات می کنم؛
تو هستی . اینجا . کنار من
نفسم تنگی می کند!
می نویسی..
سلام .. من اینجایم ...
دلنتگ ات بودم؛
چه خوب که صدایم کردی...
می گویم . من هم.. من هم
دلم برایت تنگ بود؛
از اشک صورتم خیس می شود
مینویسی...
از آنجایی که منم
تا اینجایی که تویی...
بفاصله یِ کوتاهِ یک آه ... است
و به بلندای ابدیتِ عشق...
دوستت دارم .. من هم ...
شمع را خاموش می کنم؛
دفترم را می بندم . تو می روی...
#فرح_فریماااا_معمای_عشق
🍏🍎🍃
3410
Repost from N/a
قدم به قدم نزدیک میشود
دوباره شعری به خلوتم
دست به قلم میشود
دوباره دستهای پینه بستهام
واژها میآیند بارقصنسیم
مینشینند آرام، آرام
دفترم دوباره رنگی میشود
قدم به قدم،واژه به واژه
شعری تازه برای تو
برای چشمهایت به خلوتم
نزدیک میشود
#ابراهیمرفیع___مرداب
👍 1
3010
وقتشه بشکنم بغضو
بشم آماده فریاد
توگوش دنیا بزنمداد
منوهرگز نبر از یاد
وقتی قلبم عاشقت شد
همهی دنیا واسه من شد
همهی وجودم انگار
مبتلا به اون چشات شد
اونقدر پاک وجودت
مثل آینه صاف و صادق
میترسم کمبیارم
نباشمواسه تو لایق
مثل آیه های قرآن
خطبه خط همشامیدی
انعکاس نور ماهی
که به تن مرداب رسیدی
وقتشه بشکنم بغضو
دادبزنم توگوشدنیا
بگم که عاشقت هستم
ازالان تا ته دنیا
#ابراهیمرفیع___مرداب
🙏 2
6130
شُمردم دانہ بہ دانه...
تارِ زُلفِ تو را بہ ،
تسبیح شب.
ذڪر مجلسِ ،
ماہ شد ،
رُخ مَہ روے تو...
بہ هُرم نفس هاے تو ،
واژہ بہ اسبِ شعر ،
بہ معراج نور و دعا مے رود.
حلول ڪن با ماهِ بودنت ،
بر شبِ این مرد شرقی.
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀✦•┈❁🌸🍃❁┈•✦❀
6020