cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

↳- ̽▼▾`✞•°{ 999 }°•✞` ̽▼▾↵

̷ོروای̷طـ دار̷ོیمـ ای̷͡ن̷ چنل ̷ب ྀدرد ک̷ونیا نمی̷خورحـ وا̷꛰سع ه̷ྂمونـ لཻف ̷میدنـ̸࿅😸💋 ࿅̷𖠣̷ᎢᎬ࿆XᎢ❱ ɴᷡᴀⷶʙᷨ 🗞💉 ࿅̷𖠣̸ᏙᏟ❱࿆ ɴᷡᴀⷶʙᷨ 📀💧 ࿅̷𖠣̷ᏢᏆ࿆Ꮯ❱ ɴᷡᴀⷶʙᷨ🦄🦋 گپ‌دخترونه↘ @tanha_999_np ` ݦځأڣڟ‌ݘݩل` @tanha_999_p tb: t.me/dokhdar_dep

Більше
Країна не вказанаМова не вказанаКатегорія не вказана
Рекламні дописи
204
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

#پارت_17(فـــلـــشـــ بـکـ) رمان: قلب من *بــارنــا* با عصبانیت به سمت اتاقم رفتم راهی نبود باید خودم میخوندم خنگ که نیستم میخونم انقد میخونم که نمره بیارم جوگیر شده بودم سنگین بود برام یه پسر بخواد واسم دست بگیره خاک تو سر من که رفتم بهش گفتم بهم کمک کن یعنی خاک با حرص کتابمو از کوله ام کشیدم بیرون چندتا کتاب کمک درسی هم اوردم جزوه استاد رو هم برداشتم نگاهی به ساعت انداختم نه شب بود باید تا سه بخونم حواسم و جمع کردم و شروع کردم به خوندن ..... یک هفته کارم شده بود هندسه خوندن ، امروز باید نتیجه می گرفتم امروز باید روی برسام و کم میکردم به خودم مطمئن بودم چون حدود ده بار دوره کرده بودم... وارد سالن دانشگاه شدم و به سمت کلاسم رفتم در و باز کردم ، تعداد کمی از بچه ها اومده بودن ... روی صندلی نشستم جزوه ام از کیفم کشیدم بیرون و شروع کردم خوندن... غرق فرمول بودم که با صدای ارومی کنارگوشم از جا پریدم -میبینم درس خون شدی ..! نگاهی به برسام انداختم با پوزخند زل زده بود بهم ، دستمو زدم زیر چونه ام و گفتم: -متعجبم که چرا زنده ای ، اخه جوری که من زدم باید میمردی جون سگ داری؟
Показати все...
#پارت_16(فـــلـشـ بـکــ) رمان:قلب من *بــارنـا* سوار ماشین شدم ، و به سمت خونه حرکت کردم نکنه مرده باشه؟؟ اخه بدجور زدم با یاداوری کاری که کرد ، با حرص تو دلم گفتم : -حقش بود پسره کثافت.... در خونه اروم باز کردم و پاورچین پاورچین به سمت اتاقم رفتم ، کافی بود مامان منو با این تیپ و قیافه ببینه داخل اتاق شدم و در و قفل کردم نفس عمیقی کشیدم و به سمت کمد لباسیم رفتم لباسام رو عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم .... با جیغ مامان از خواب پریدم -پاشو از ظهر که اومدی اینجا کپیدی ..! دستی به چشمای خواب الودم کشیدم هوا تاریک شده بود بدون توجه به قیافه عصبیش از روی تخت بلند شدم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم ... روبروی بابا روی کاناپه نشستم ، نمیدونستم چطوری بگم ..! اما هفته دیگه امتحان داشتم باید حال برسام و میگرفتم . نفس عمیقی کشیدم و گفتم : -بابا نگاهی بهم انداخت و در حالی که تخمه می شکست گفت : -جانم؟ ته دلم غنج رفت نگاهی به صورت مهربونش کردم و گفتم : -بابا من هفته دیگه امتحان دارم هیچی بلد نیستم میتونی واسم معلم خصوصی بگیری ؟ بدون اینکه بهم نگاه کنه گفت : -امتحان چی؟ کلافه گفتم : -هندسه زد زیر خنده ٌ، ای خدا باز شروع شد الان میگه واسه هندسه معلم خصوصی میخوای؟ پاشو پاشو برو بخون من بهت ایمان دارم بدون معلم خصوصی هم بیست میشی دختر من باهوشه با تشر گفتم : -بابا خنده اش و جمع کرد و گفت: -واسه هندسه معلم خصوصی میخوای؟پاشو پاشو برو بخون من بهت ایمان دارم بدون معلم خصوصی هم بیست میشی دختر من باهوشه با حرص داشتم بهش نگاه میکردم هر دفعه اسم خصوصی میاوردم همینو میگه همیشه هم نمره ام بالاتر از دو نمیشد وقتی نشونش میدادم میگفت یه صفر بزار جلوش
Показати все...
#پارت_15(فـــلـشــ بـکـــ) رمان:قلب من *بــارنـا* با تمام توانم زدم تو سینه اش که خودش و کشید عقب ، به چشمای پر از اشکم نگاه کرد ، لال شده بودم این چه درسی بود که بخاطرش این همه تحقیر می شدم به سمت دررفتم که با صداش پاهام از حرکت ایستاد -ببخشید یه لحظه ، با نامزدم اشتباه گرفتم ...! دلیلش برام قانع کننده نبود میدونستم تلافی نکنم خونه برسم به خودخوری می افتم به سمتش چرخیدم و گفتم : -اشتباهم گرفتی؟ دستی به موهاش کشید و با شرمندگی گفت: -اره ته چهره ات مثل ساراست یه لحظه اشتباه گرفتم ...! دست و پام داشت میلرزید تا حالا یه پسر دستم و نگرفته بود چه برسه به این که بخواد ببوستم ...! باید تلافی میکردم .. به سمتش رفتم و روبروش ایستادم لبخند کش داری زدم و گفتم : -اشکال نداره ..! با چشمای متعجب گفت :واقعا ؟!! سرم به علامت تایید تکون دادم که گفت : -خیله خب صبر کن برم شماره امین و بیارم..! زل زدم به چشماش و گفتم : -چطوری تلافی کنم؟؟ با تعجب گفت : چیو؟ چقدر زود فراموش کرد چرا براش مهم نبود که از استرس و ترس داره قلبم میاد تو دهنم و فقط دارم حفظ ظاهر میکنم ..! چرا فکر میکردم خیلی با شخصیته؟؟؟ الحق که راست میگن نمیشه باطن ادمارو از روی ظاهرشون تشخیص داد بهش نزدیک تر شدم باید تلافی می کردم ،باید یاد می گرفت دخترای مردم و با نامزدش اشتباه نگیره ...! با زانو محکم زدم وسط پاش که داد بلندی زدم و روی زمین افتاد ..! با ناله گفت : -کثافت چیکار میکنی؟ کیفم و که روی زمین افتاده بود و برداشتم ...! با پشت دست محکم کشیدم روی لبام و گفتم: اینو زدم تا یاد بگیری هر کی و دیدی با معشوقت اشتباه نگیری و نری تو حلقش ...!
Показати все...
#پارت_14(فــلــشـــ بـکــ) رمان:قلب من *بـارنــا* در خونه رو محکم بست و دستش از دور کمرم باز کرد با حرص برگشتم سمتش خواستم داد بزنم که دستش نشست روی دهنم و به عقب هلم داد ، محکم خوردم به دیوار نفسم بند اومد ، از درد چشمام پر از اشک شد دستش و از روی دهنم برداشت نگاهی به کف دستش کرد ، جای لبای رژیم روی دستش خودنمایی میکرد هم داشتم خجالت میکشیدم هم داشتم از درد میمردم قدمی جلو اومد به عقب هلش دادم ، با دردی که تو کمرم پیچید جیغ کوتاهی کشیدم با صدای که از ته چاه میومد گفتم : -دستت بشکنه ، شماره امین و نمیخوام بیا برو گمشو اون ور کمرم و شکستی ..! به سمت در رفتم که دستم محکم کشیده شد و با سر رفتم تو سینه اش ، انقد نفهم بود که نفهمید دارم از کمر درد میمیرم..! با حرص زل زدم به چشمای سرد و بی روحش و گفتم : -مگه من کش شلوارتم که اینطوری دستم و می گیری و می کشی ، یه شماره خواستم که ندادی دیگه چه دلیلی داره که من و کشوندی تو خونه ات و دست بهم میزنی بدون توجه بهم دستش گذاشت روی کمرم با چشمای از حدقه دراومده گفتم : -چیکار میکنی؟ نگاهش و به چشمای متعجبم دوخت و گفت : -کجایی کمرت درد گرفت؟؟ به این چه ربطی داشت زده تو دیوار حالا میگه کجای کمرت درد گرفت ، با فشاری که به کمرم اورد صورتم از درد جمع شد ، قطره اشکی روی گونه ام سر خورد با بغض گفتم: -کثافت کمرم شکست ولم کن ..! از جاش تکون نخورد ، رد نگاهش و گرفتم داشت مثل چی به لب هام نگاه میکرد ، دستی که دور کمرم بود و فشار دادم وگفتم: -چشماتو درویش کن وگرنه با همین ناخونای خوشگلم کورت میکنم ..! نگاهش از روی لب هام گرفت و به چشمام دوخت و زمزمه وار گفت: -مقصرش خودتی..! با تعجب بهش نگاه کردم که با قرار گرفتن لباش روی لبام ، قلبم از حرکت ایستاد...
Показати все...
#پارت_13(فـــلـشـ بـــکـــ) رمان :قلب من *بـارنــا* در خونه رو محکم به هم زدم که بابا از خواب پرید ، خواست چیزی بگه که با دیدن قیافه عصبیم حرف تو دهنش ماسید... نگاهم و ازش گرفتم و بدون سلام و احوال پرسی به سمت اتاقم رفتم که با صدای مامان سرجام میخکوب شدم -هی دختر سلامت کو؟ مث بز سرت و انداختی پایین اومدی تو ..؟ با حرص برگشتم سمتش و با صدای که سعی میکردم بلندیش و کنترل کنم گفتم: -مامان ولم کن ، امروز انقد عصبیم که حوصله قانونای تورو ندارم . بدون توجه به قیافه متعجبش در اتاقم و باز کردم ، در اتاق و بستم و سریع قفلش کردم میدونستم الان پا میشه میاد شروع میکنه به نصیحت کردن .. پشت در اتاق سر خوردم اعصابم داغون بود پسره عوضی ، ببین چطوری حالت و بگیرم لازم باشه معلم خصوصی میگیرم هر کار باشه میکنم تا با کله بری تو دیوار... از روی زمین بلند شدم جلوی ایینه ایستادم مقنعه رو از سرم دراوردم ، موهامو باز کردم و بالاترین جای سرم محکم بستم... نگاهی به میز ارایشم کردم و با حرص شروع کردم به ارایش کردن رژ لب قرمز رنگم و برداشتم و محکم روی لبام کشیدم الان با یه عروس فرقی نداشتم لباس هامو عوض کردم ... نگاهی به مانتو سفید تنگم انداختم ، من اینطوری نبودم بودم؟؟ رو کردم به سقف اتاقم وبا عصبانیت گفتم: -فقط امروز ، خودم و خالی میکنم . از فردا باز ادم میشم فقط یه امروز ببخشید عشقم . بعد از مکالمه دوستانم با خدا ، کوله ام و برداشتم و از اتاق زدم بیرون کسی تو حال نبود داشتن ناهار میخوردن.. اروم اروم خودم به در خونه رسوندم سویچ ماشین مامان و از روی جاکفشی با کمترین سر و صدا کش رفتم و از خونه زدم بیرون ، سوار ماشین شدم و ... جلوی خونشون ماشین و نگه داشتم ، پیاده شدم دستی به مانتوی کوتاهم کشیدم و به سمت خونشون رفتم ، دستم و روی زنگ فشار دادم بعد از چند دقیقه در خونه باز شد ، سرم و گرفتم بالا و به قیافه متعجبش نگاه کردم ، با صدای ارومی گفت : -اینجا چیکار میکنی؟ لبام و غنچه کردم و با عشوه گفتم : -شماره دوستت امین و میخوام ..! نگاهی به سر تا پام کرد و گفت : -چرا؟ لبم و به دندون گرفتم و گفتم : -به تو ربطی نداره اما برای رفع کنجکاویت باید بگم میخوام ازش بخوام واسه امتحان کمکم کنه . اهانی گفت دستی به موهاش کشیدو گفت : -صبر کن الان شمارش و بهت میدم ..! لبخند ژکوندی زدم و گفتم : -منتظرم ..! پشت به در ایستادم داشتم از حرص می ترکیدم پسره ... تو فکر و خیال خودم بودم که دستی دور کمرم حلقه شد و محکم به عقب کشیدم...
Показати все...
#پارت_12(فـلـشــ بـکـ) رمان :قلب من *بــارانـا* کیفش و از روی صندلی برداشت و از کلاس زد بیرون با بسته شدن در کلاس تازه به خودم اومدم ، کیفم و برداشتم با دو از کلاس رفتم بیرون ، با دیدنش که داشت به سمت ماشینش می رفت نیشم باز شد نفس عمیقی کشیدم و به سمتش دویدم داشت در ماشین و باز می کرد که محکم خوردم بهش اونم چسبید بهش ، بازوم و گرفت تا نیوفتم ، با خجالت خودم و کشیدم عقب که گفت: -چی شده؟ اب دهنمو قورت دادم و با مظلومیت زل زدم تو چشماش .. -برسام ، تو رو خدا کمکم کن من میدونم این حمیدی میخواد ببینه این نمره رو خودم اوردم یا تقلبی کردم تو رو خدا التماس کردن به برسام از مرگ هم برام بدتر بود اما چه کنم که مجبورم اگه مشروط بشم بدبختم به ماشینش تکیه داد و دستشو دور لباش کشید نگاه خیره ای بهم انداخت و گفت : -از من چه کاری برمیاد؟! نگاهی به چشمای کنجکاوش انداختم و با تته پته گفتم : -یادم بده ..! دست به سینه شد و بالبخند مرموزی گفت: -چطوری یادت بدم؟ کجا؟ مظلوم گفتم :خب کتابخونه دیگه ، یا پارک. اهانی گفت و در ماشینش و باز کرد عینک افتابیش و زد به چشماش ، خواست سوار ماشین بشه که بازوشو گرفتم: -چی شد؟ نگاهی به دستم انداخت که سرخ شدم دستم و کشیدم عقب و منتظر نگاهش کردم عینکش و جابه جا کرد و سوار ماشین شد در و بست و شیشه ماشین و کشید پایین سرش و از پنجره ماشین اورد بیرون و گفت: -من وقت ندارم به خنگا درس بدم عزیزم برو یکی دیگه رو پیدا کن خانمی.!
Показати все...
#پارت_11 (فـلـشـــ بـکـــ) رمان: قلب من *بــارنــا* با صدای خنده بچه ها بدون توجه به برسام که روی صندلی خشکش زده بود به سمت استاد رفتم ، برگه رو به سمتم گرفت با دستای لرزون برگه امو گرفتم ، نفس عمیقی کشیدم و چشمامو بستم ، اروم اروم چشمام و باز کردم با دیدن نمره ام خشکم زد به سمت استاد چرخیدم و با صدای بلندی گفتم: -استاد منو دست انداختین ؟؟ خنده کوتاهی کرد و رو به برسام که خشکش زده بود گفت : -بیا برگه ات و بگیر پسر نمره ات خوبه اما مثل همیشه برترین نبودی جاتو خانم بیات گرفت . با حرف استاد از روی صندلیش بلند شد.. برگه رو از استاد گرفت .. نفس عمیقی کشید و حق به جانب بهم خیره شد داشتیم با چشمامون همو میخوردیم که با صدای استاد به خودمون اومدیم اشاره ای به منو برسام کرد... روی صندلی نشستم سرش اورد کنار گوشم و با لبخند مرموزی گفت : -چسبید؟ با تعجب گفتم :چی؟ به برگم اشاره کرد نیشمو باز کردم و گفتم : اره خیلی چسبید ، مخصوصا روز قبل امتحان ولگردیم اگه میدونستم یه خری چون تو پیدا میشه و برام مینویسه همون یه ذره نگرانی رو نداشتم .! نیشمو باز کردم و بهش نگاه کردم با حرص نگاهشو ازم گرفت و زیر لب گفت: -دارم برات.! بدون توجه به حرفش به دهن استاد خیره شدم دلم گواه بد میداد مخصوصا وقتی با مرموزی بهمون نگاه میکرد خودکارشو روی میز انداخت و به صندلیش تکیه داد ، دستشو دور دهنش کشید و با صدای بلندی گفت: -جلسه بعد باز امتحان میگیرم .! خشکم زد .! انگار بین زمین هوا معلق شدم ، نمیدونم چی شد انقدر شوکه شده بودم که نفهمیدم کی کلاس خالی شد تنها کسی که تو کلاس بود برسام بود که با نیش باز زل زده بود بهم خیره شدم تو چشماش ، لبخندش عمیق تر شد روی صورتم خم شد و با خنده کنار گوشم زمزمه کرد: -ببینیم جلسه بعد چه میکنی خانم بیات.!
Показати все...
#پارت_10(فـلــشــ بـــکـ) رمان:قلب من *بــارنـــا* با زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم به سمت سرویس بهداشتی رفتم و صورتم و شستم لباسامو پوشیدم و از اتاق زدم بیرون ، مامان بابا خواب بودن اخه کی کله صبح بیدار میشه؟! جز منی که دانشگاه دارم .! در یخچال و باز کردم و یه هلو برداشتم سویچ ماشین مامان رو هم از روی کابینت برداشتم ، کفشامو پوشیدم و از خونه اومدم بیرون. سوار ماشین شدم و به سمت دانشگاه حرکت کردم... دزدگیرماشینو زدم و وارد دانشگاه شدم. نگاهی به ساعتم انداختم و به سمت سالن رفتم ، در کلاس و باز کردم ، چندتا از پسر دخترا اومده بودن روی صندلی ته کلاس نشستم و سرم روی میز گذاشتم .. با صدای مردونه ای از خواب پریدم -اینجا دانشگاهه یا تخت خواب گیج به استاد نگاه کردم با دادی که زد از جا پریدم -خانم بیات با شمام اب دهنمو قورت دادم و با لکنت گفتم : -ببخشید استاد نگاه کوتاهی بهم کرد و به سمت میزش رفت روی صندلی نشستم و با حرص به برسام پخمه نگاه کردم که کنارم نشسته بود اما زحمت نداده بود بیدارم کنه شونه ای بالا انداخت و گفت: -چیه اینطوری نگاه میکنی خوشگل ندیدی.!؟ نگاهم و ازش گرفتم و به استاد که مشغول درس دادن شد چشم دوختم... ده دقیقه ای به تموم شدن کلاس مونده بود که استاد گفت : -تصیح کردم برگه های امتحان رو . اب دهنمو قورت دادم و صاف نشستم برگه های بچه هارو داد تنها کسای که مونده بودن منو برسام بودیم با استرس نگاهی به استاد کردم عینکش و از روی چشماش برداشت و گفت : -خانم بیات و برسام جان بیاید اینجا کارتون دارم . برسام نگاهی به قیافه رنگ پریده ام کرد و زیر لب گفت: -فک کنم فهمیده اخه همه جواب هارو من دادم ، استاد بدبخت هم میگه این خنگ چطوری این همه سوال و جواب داد بریم که گاوت زاییده . خواستم چیزی بگم که با صدای استاد حرف تو دهنم ماسید -کمترین نمره رو شما دوتا اوردید
Показати все...
#پارت_9(فــلـشــ بــکـــ) رمان:قلب من *بـــارنــا* در خونه رو باز کردم ، بی حال به بابا و مامان سلام کردم سری برام تکون دادم ، به همینم قانع بودم. راهمو به سمت اتاقم کج کردم لباسامو عوض کردم و به سمت اشپزخونه رفتم . نگاهی به قابلمه روی گاز انداختم درش و برداشتم با دیدن ماکارانی های چرب و چیلی که داشتن جلز و ولز میکردن دلم از گرسنگی ضعف رفت ، مامان با صدای بلندی گفت: -باران دست نزن من الان گذاشتم دم هنوز نپختن . بدون توجه به حرفاش برای خودم کشیدم و پشت میز نشستم و تند تند خوردم.. دور دهن چرب و چیلیم با استینم پاک کردم و از پشت میز بلند شدم . دوتا لیوان اب سرکشیدم و سرخوش از اشپزخونه اومدم بیرون .. روی کاناپه روبروی بابا نشستم ، نگاهی بهم کرد و گفت : -تو رو کی میگیره اخرش رو دستم میترشی.! با حرص بهش نگاه کردم به عادت همیشه لبمو گاز گرفتم و رومو ازش گرفتم که زد زیر خنده نگاه کوتاهی بهش کردم دستشو دور دهنش کشید و گفت : -دختری دارم شاه نداره از خوشگلی تا نداره به کس کسونش نمیدم به همه کسونش نمیدم به کسی میدم که کس باشه پیرهن تنش اطلس باشه با چشمای ستاره بارون و نیش باز بهش نگاه میکردم که با حرف مامان بادم خالی شد -مهدی انقد خیال بافی نکن اینو هیچ خری نمیگیره ، برو یه نگاه تو اتاقش بکن باید کفاره بدی ، جای تعجبه امروز بعد از دانشگاه نرفته تو اتاقش فک کنم جوجه هاش سر از تخم دراوردن دیگه نیازی نیست گرمشون کنه. با چشمای گشاد شده زل زده بودم به مامانم همیشه عادت داشتم بعد از دانشگاه میرفتم تو اتاقم می افتادم رو تخت و تا شب که میخواستم بخوابم کله امو میکردم تو گوشی.. با خنده بابا به خودم اومدم ، در حالی که میخندید گفت : -بابا پاشو برو تو اتاقت الان جوجه هات صف میکشن
Показати все...
يادبگيريم واسه كسي كه واسمون هيچ قدمي بر نميداره مثله اسب ندوييم..🧡🚶🏿‍♂ 「 ↬ @tanha_999_shakh ᙮ ⸼ ᷝⷮ⏨﹢🕸 ᵎ"」
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.