cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

غـمـزِهــ🍷/ســودای انتـ🔥ـقام

پارت گذاری مرتب و روزانه. بنرها پارت رمان هستن و واقعی💥💯

Більше
Іран38 278Мова не вказанаКатегорія не вказана
Рекламні дописи
6 297
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

Показати все...
کسی هس راجب bdsm مطلب بزارع توی کانال یا نویسنده رمان bdsm ددی لیتل باشه من کانالاش دارم🥲😂ادمش ندارم اگه کسی هست بگه لطفا اگه کسی هم تکست میزارع بگه
Показати все...
سلام بچه ها رمان تکمیل شده و کسایی که وی ای پی رو خریداری نکردن میتونن با پرداخت 12000(دوازده هزارتومان) رمان رو کامل داشته باشنش و پایانش و بخونن جهت خرید قطعی به این ایدی پیام بدین و اسم رمان رو بگین♥️ @Viproman401
Показати все...
#پارت۳۳۵ توی ماشین نشستیم و بعد یک ساعت به اون آدرس جدیدی که بهش گفتم رسیدیم. _کی براتون خونه گرفت؟! بدون اینکه فکر کنم‌گفتم: _کوروش. در ماشین و باز کردم و پیاده شدم. با ندیدن حرکتی از امیرکاوه از شیشه ی ماشین سرم و داخل بردم. _چرا نشستی؟! به دستش که دور فرمون مشت کرده بود نگاه کردم. _وا دوباره چرا عصبی شدی؟! مکثی کردم: _اینکه گفتم کوروش خونه رو گرفته؟! نفسش و با شدت بیرون فرستاد: _کی می خوای بفهمی من از مردای که دور و بر تو میپلکن و خودشیرینی میکنن متنفرم! خواستم دوباره در ماشین و باز کنم که قفل و زد. _نمی خواد. الان مامانت منتظره بعد حرف می زنیم. از ماشین پیاده شد و کنار هم ایستادیم. درو با کلید باز کردم. _لطفا آروم باش. نفهمیدم چرا. اما فقط خواستم این جمله رو بهش بگم تا مبادا به خاطر اسمی که از کوروش آوردم عصبانیتش و توی خونه خالی کنه. _آروم باشم؟! مگه من یه حیوون وحشیم که اینو بهم میگی؟
Показати все...
#پارت۳۳۴ چشمام برق زد: _کجان؟! اشاره ای به کمد کرد. _گفتم رانندم بیاره. کنارش زدم و سمت کمد رفتم. با ذوق و شوق شروع به باز کردن‌چمدون ها کردم. همه ی لباس ها مارک و خیلی شیک بودن. از بینشون یه مانتوی که خز هم روش کار شده بود چشمم رو گرفت. آوردمش بالا و قشنگ نگاش کردم. _می دونستم خوشت میاد. پشت چشمی براش نازک کردم و همونو پوشیدم. انگار که دنبال بهانه باشم. _پس شال کو؟! لب هاش و فشار داد روی هم. اما نتونست نخنده. _عزیزم. کجا دیدی خارجی ها شال سرشون کنن و حجاب بگیرن؟! از سوتی که داده بودم حرصم گرفت. بی جواب گذاشتمش و جیم زدم از اتاق بیرون. طولی نکشید که امیرکاوه هم اومد بیرون. _چه بانمک شدی با این تیپ‌ فحش زیرلبی دادم. اما بلند تر گفتم: _نیاز نیست تیکه بندازی. کجای دنیا این مانتو رو با مقعنه می پوشن؟! سویچ هاش رو برداشت. _بریم حالا. ما تو رو همینطوری هم پسندیدیم. خودش هرهر خندید و رفت. هوفی کشیدم. چرا انقدر تغییر کرده بود. نه به اونکه یهو فازش سفت و سخت و جدی می شد. نه به اینکه انقدر شوخ بود و لوده بازی در میاورد.
Показати все...
#پارت۳۳۲ نگاش و به تخت انداخت: _اونجا جدا از هم نمیخوابیم که؟! پشت چشمی براش نازک کردم. _همچین با آه و اندوه میگی. انگار هرشب هرشب تو بغلت بودم الان طاقت دوری نداری. با یه نگاه به شدت هات و اون چشمای بی شرفش زل زد بهم. صورتم و برگردوندم تا صورت گُر گرفتم رو نبینه. _پس زودتر آماده شو. خستم. صبحم می خوام برم دیدن بابا و مامان. سر تکون دادم. دلم ریخت. از اینکه اول از همه یه راست اومده بود من‌و ببینه. اون امیرکاوه ی عصبی و کم حوصله ای که سریع جوش میاره و دوتا پرواز و رد کرده و بدون استراحت یه راست اومد بیمارستان تا من‌و ببینه. هوفی کشیدم و شلوارم و که افتاده بود وسط اتاق رو برداشتم. فرمم رو که نمیتونستم بپوشم. اینجا مانتویی هم نداشتم. چطوری می رفتیم پایین؟! همینطور مونده بودم که امیر اومد. _چرا لباس نپوشیدی؟! با ناله گفتم: _چی بپوشم دقیقا؟ من‌و برداشتی با فرم بیمارستان آوردی. خندید و اومد سمتم. دستاش و دو طرف صورتم‌گذاشت: _واسه این لبات آویزون شده؟! کمی لوس سر تکون دادم که خم شد و لب هام رو بوسید. _برات لباس آوردم. سوغاتی!
Показати все...
سلام بچه ها رمان تکمیل شده و کسایی که وی ای پی رو خریداری نکردن میتونن با پرداخت 12000(دوازده هزارتومان) رمان رو کامل داشته باشنش و پایانش و بخونن جهت خرید قطعی به این ایدی پیام بدین و اسم رمان رو بگین♥️ @Viproman401
Показати все...
#پارت۳۳۱ تا امیر از اتاق بیرون رفت شیرجه زدم سمت کیفم و گوشیم و از توش بیرون آوردم. شماره ی مامانم و گرفتم و با بوق اول جواب داد: _مامان من میش امیرکاوه ام. صبر کردم تا چیزی بگه. از عقدمون خبر داشت. یعنی خودم بهش گفته بودم نمی خواستم دیگه چیزی از کسی پنهون باشه. با جواب مامان که گفت مواظب خودتون باشین به خودم اومدم. نمی دونستم امیرکاوه کاری که می گفتم رو انجام‌می داد یانه. اما اگه من رخنه بودم‌که درستش می کردم. ریز خندیدم و به مامان گفتم: _میشه شام قرمه سبزی بزارین؟! _شب میاین؟! صدای مامان با تعجب بود. _آره. باشه ای گفت و بعد از خداحافظی قطع کردم. امیراومد داخل و گوشی رو توی دستم دید‌. قبل از اینکه چیزی بپرسه خودم گفتم: _زنگ زدم مامان. گفتم شب میریم اونجا. با شیطنت هم اضافه کردم: _اینم گفتم یه قرمه سبزی دوماد پسند بار بزاره. امیرکوتاه خندید. _پس غذاهای که الان سفارش دادم چی؟! توی دلم قربون صدقه‌‌ش رفتم. ببین بچم حواسش به کارای بی تربیتیمون نبود ها. میگه غذاها چی. با چشمای قلب قلبی نگاهش کردم و جوابش رو دادم. _سر راه میدم به بچه ای چیزی.
Показати все...
سلام بچه ها رمان تکمیل شده و کسایی که وی ای پی رو خریداری نکردن میتونن با پرداخت 12000(دوازده هزارتومان) رمان رو کامل داشته باشنش و پایانش و بخونن جهت خرید قطعی به این ایدی پیام بدین و اسم رمان رو بگین♥️ @Viproman401
Показати все...
#پارت۳۳۰ گازی از گردنم‌ گرفت که نالیدم: _امیرکاوه‌ بدون اینکه سرش و بالا بیاره جونی زمزمه کرد و دوباره شروع به بوسیدن گردنم کرد. دستم و توی موهاش بردم و با کمی فشار سعی کردم از خودم دورش کنم. خمار و عصبی سر بلند کرد: _باز چه مرگته؟! هی می خوام به روی خودم نیارم که گند می زنی تو حالم باز دوباره تکرار می کنی؟! بهم برخورد. ناراحت گفتم: _توام همش من‌و یه حالی می کنی بعد زارت می ذاری میری. شت. لپم و از داخل گاز گرفتم و چشمم و به روی نیش شل شده ی امیرکاوه بستم. _زهرمار...خنده داره؟! تکونی خورد و کمی خودش و از روی تنم بلند کرد. _جون تو خانوم دکتر هم داغ میکنه؟! چشم باز کردم. با دست روی گونه‌ش زدم: _فقط تو آدمی؟! چرا همه چیز و فقط برای خودت می بینی؟! لب هاش و جمع کرد. _پس حالا میذاری خبر مرگم یه کام ازت بگیرم یا نه؟! شیطون نچی کردم و دستم و روی بازوش گذاشتم: _احتمالا غذایی که سفارش دادی الان می رسه عزیزم. به ثانیه نکشید که زنگ آپارتمانش و زدن و صدای خنده ی من و فحش های حرصی امیرکاوه بلند شد.
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.