پرنیان هستم؛ یک عدد هندفتیش.
واقعاً جای جالبی نیست. @parnianisherebot @listentothem
Більше570
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
سلام.🥺
کسی اینجا هست که به تازگی گربهشو عقیم کرده باشه؟
@parnianisherebot
Показати все...
هفدانگ on Instagram: “ ثریا حسینی، دختر ۲۲ ساله #افغانستانی که در ایران متولد و بزرگ شده است این قطعه کوتاه را در سوگ حادثه تروریستی #دانشگاه_کابل نواخته و…”
427 Likes, 9 Comments - هفدانگ (@hafdang) on Instagram: “ ثریا حسینی، دختر ۲۲ ساله #افغانستانی که در ایران متولد و بزرگ شده است این قطعه کوتاه را در سوگ…”
زیبارویان اگر دوست دارین و اگر چنلی دارین خوشحال میشم بفرستین واسم.
@parnianisherebot
اگر هیچوقت ماجرای من و تو به گونهای پیش نرود که بتوانم به تو بفهمانم تا چه اندازه عشق و تمنّا در وجودم نسبت به تو دارم، آنوقت چه؟ باید همهی اینها را از بین ببرم؟ باید این حجم از خلوص را برای خودم نگه دارم؟ به چه کارم میآید؟ به چه کارم میآید اگر نتوانم بوسه بزنم به ابتدا تا انتهای انگشتهایت؟ اگر نتوانم بینیام را محبوس کنم بین موجهای کوتاه و بلند موهایت؟ اگر نتوانم وزنم را به قفسهی سینهات تحمیل کنم و تپیدن قلبت را دقیقاً روی تپیدن قلب خودم احساس کنم؟ نمیدانم. نمیدانم به کجا خواهیم رسید. فقط میدانم که اگر تو را نداشته باشم، اگر در جایجای خانهات خاطره نسازم و اثر انگشت و ردّ پایم را باقی نگذارم، زندگیام شدیداً ناقص خواهد بود. همانطور که همیشه بوده. همانطور که همیشه خواستهام و نتوانستهام و نداشتهام. تو را میخواهم و دلم میخواهد که بتوانمت و بدارمت. دلم میخواهد صورتت را بین دستهایم بگیرم و برای چشمهایت شعر بشوم. دلم میخواهد لبهایم را روی لبهایت بگذارم و در سکوت بمیرم. دلم میخواهد در لباسهایت لق بزنم و بوی تو را بگیرم. دلم میخواهد آدمها من و تو را با هم بشناسند. یک وجود واحد و در عین حال مستقل از دیگری. دلم میخواهد در عین اسارت، آزاد باشیم. انسان باشیم. فهمیده و رها. دلم میخواهد دستهایم در دستهایت قفل بشوند اما پرواز کنم. پرواز کنیم. دلم میخواهد با تو به همهی ایدهآلهایم برسم.
بریدهای از یک نامهی ارسالنشده - قسمت اول
#آریسارا
@sarahband
کاش امینم بابام بود و ماکینگبرد رو برای من خونده بود.