cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

^دۅســـــــٺ داۺــــــٺنی^ 

﷽ 🔥شیرین ترین گناه منی! مرا به توبه، راهی نیست! 🥀⃤ #رمان #هات #سکسی #عشق_ممنوعه

Більше
Іран30 353Мова не вказанаКатегорія не вказана
Рекламні дописи
8 752
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

با اون چشمای مشکی و‌جذابش از دور خیره بود به هیکلم. یه تای ابروم دادم بالا و با گستاخی نگاهش کردم. بااون بادیگاردای دورش فهمیده بودم ازون کله گنده هاس. نیشخندی از نگاهم بهم زد که پشت چشمی نازک کردم و رفتم سمت بار. یه گیلاس مشروب گرفتم و مشغول مزه کردنش شدم. یهو همه جا تاریک شد و رقص نور و جیغ و داد دختر پسرای وسط سالن بلند شد. یهو دستای داغی و‌دور کمرم حس کردم. نفسم حبس شد و برگشتم با دیدن مرد مرموز با تعجب گفتم:کاری داشتین؟ به لبام خیره شد و گفت: چند؟! با بهت گفتم: چی چند؟ با شهوت گفت: یه شب زیرم خوابیدن چند؟ اخمام توهم رفت و خواستم بهش بپرم که گفت: یه واحد خونه تو بالاشهر و یه ۲۰۶؟ با بهت خیرش شدم که صورتش و نزدیک تر کرد. نفسای داغش به پشت لبم میخورد و گر گرفتم. زبون داغشو کشید رو لبم که لرزیدم. دستشو دورم حلقه یهو وحشیانه شروع کردم خوردن لبام. محکم مک میزد و منم ناخوداگاه همراهیش کردم، انقدر داغ شده بودم که نالم بلند شد. جونی گفت و دستمو روی گردنش کشیدم و ناخوداگاه شروع کردم به مکیدن گردنش ‌و لاله ی گوشش و زبون زدم ناله های ریزی میکردم. دستش دور کمرم محکمتر شد و‌یهو ناله ی مردونه ای کرد و لرزید. با ترس و تعجب نگاهش کردم که با بیحالی به شلوارش نگاه کرد و حیرت زده گفت: این امکان نداره٫من با حرفات ارضا شدم. https://t.me/joinchat/AAAAAFSYjjicoFHvUQ04Xg https://t.me/joinchat/AAAAAFSYjjicoFHvUQ04Xg #رمان_فول_هات❌ #موضوعی_که_هیچ_جا_نخوانده_اید
Показати все...
با نفس نفس گفت:تو خاصی! من بیماری داشتم کسی نمیتونست ارضام کنه اما تو با حرفات اینکارو کردی. با تعجب گفتم: چی؟ من؟ با لبخند خاصی گفت: وقتی با حرفات میتونی این لذت و بهم بدی بودن تو اون سوراخ تنگت چی میتونه باشع. با شنیدن حرفش بین پام خیس شد https://t.me/joinchat/AAAAAFSYjjicoFHvUQ04Xg
Показати все...
#لز‌دوتا_دختر‌روستایی_توی‌کلاس_درس🔞💦 اخ سمیه.. -هیس مگه نمی خواستی کسی برات بماله خوب من دارم #سینه هات می مالم..-اما تو #دختری.. -چه اشکال داره!!؟با هر پسری بریم بدیم ابرومون میره.پس بهتره همینطوری #نیازمون رو بطرف کنیم تا ازدواج..به کسی ام نمی گیم #تپلم رو چنگی زد دستش رو از #سوتینم رد داد و #سینه ام رواز زیر #سوتین فشار داد.. سرش رو جلو اورد و #لبم رو گرفت به دندون و شروع کرد به بوسیدنم داشتم #حش*ری میشدم.. ازم فاصله گرفت #شلوارم رو کشید پایین..یالا روی میز بشین پاهات از هم باز کن #تپلت رو بخورم بفهمی #لز یعنی چی..خودم رو کشیدم روی میز پاهام رو باز کرد سمیه زبونی روی تپلم کشید که اهی از گلوم خارج شد.. #مخــصوص_بزرگسالان #ارباب‌شهوتی_لز‌دوتا‌دختر_رومی‌بینه_تو‌کلاس_هردو‌جرمیده😋💦🔞 https://t.me/joinchat/AAAAAE288K0_OCE2EXSxsA
Показати все...
–تو بی نظیری آرش... لبخندی زد و همانطور که عاشقانه نگام میکرد بدن ظریفمو #بغل کرد وگذاشت روی #تخت که پر از گل های رز سفید بود... زمزمه کرد: عاشقتم سارای ... کنارم دراز کشید و #لبشو نزدیک گردنم آوردو آروم بوسم میکرد... اونقدر با احساس بود که به تشنج می رسوند #بدنمو... دستمو انداخنم دور گردنش ، لبش نزدیک لبم شدو در هم #گره خوردیم... چشمامو بوسیدو گفت: من مردم تا امشب برسه... آرش مثل #تشنه ای بود که تازه به آب رسیده بود... آروم بلندم کرد و #لباسمو درآورد نگاهش برق می‌زد.... دستی به #سینه سفیدم کشید ... گفت: تو بی نظیری دختر... از تخت بلند شدم و مقابلش ایستادم و کراواتش را باز کردم.... لخت تو بغل هم افتاده بودیم.... آرش تن #لخت مو می‌بوسیدو می لیسید.... اونشب چه حال خوبی بود... #لب به #تنم میکشید و بهم‌ عشق می ورزید.... #عاشقانه_ای_بینظیر💚💋🔞🔞 #براساس_واقعیت #سارای 👇👇👇👇 https://t.me/joinchat/AAAAAELf2_tlCI7IYgCa5g
Показати все...
تمكين اجباري از شوهر سابق و حاملگي زوري ⭕️دختري كه هر شب مجبور به تمكين از شوهر سابقش ميشه❌😱 _لباس زيرتو در بيار و روي زمين دراز بكش از حرفش تنم لرزيد با لكنت گفتم: _نه...نميتونم.. با #سيلي كه توي صورتم كوبيده با گيجي نگاهش كردم كه گفت: _دهنتو ببند آيسن من فقط براي اين برگشتم كه برام #بچه بياري بعدش از اينجا ميريم فكر نكن عاشق چشم و ابروتم الانم لباستو در بيار خانم من سوگله نه تو دختره ي دهاتي بعد دستمو گرفت كشيد سمت خودش و مرموز گفت: _ خودتو براي #زن_شدن اماده كن ...كاري كه بايد سالها قبل ميكردم باهات.. و هولم داد روي #تخت و روم خيمه زد... https://t.me/joinchat/AAAAAEDG3FR0-C_Btf7DAQ https://t.me/joinchat/AAAAAEDG3FR0-C_Btf7DAQ #اين_رمان_به_زودي_حق_عضويتي_ميشه❌🍋
Показати все...
ضربه های #شلاقش روی تنم باعث شده بود دیگه حتی توان اعتراض نداشته باشم لباسم کامل از پشت پاره شده بود و #خیسی خونو رو تیغهکمرم حس میکردم تمام توانمو به کار گرفته بودم که ضربه ای به شکمم وارد نشه و صدای #ناله هام بلند نشه صدای ناله هام و جیغ و داد کردنم خوشحالش میکرد تنها کاری که میتونستم بکنم سکوت بود #ضربه ها که قطع شد نفس عمیقی کشیدم و منتظر موندم تا از اتاق بره بیرون تا بلند شم که با کشیده شدن موهام جیغی از #درد کشیدم منو به پشت کشید که با باسن روی زمین افتادم روی زمین منو کشید و داد زد _بلند شو از درد توان تکون خوردن نداشتم وقتی دید حرکتی نمیکنم یقیه لباس پارمو گرفت و منو کشید بالا و به دیوار کوبید _بهت گفتم #بچه نمیخوام نگفتم؟؟ چشمامو بستم بهت گفتم زنم اگه #حامله شی طلاق میگیره مشتی توی صورتم کوبید چشمام سیاهی رفت ولی موهامو محکم کشید و نذاشت بیافتم توی صورتم داد کشید _با توام.... نگفتم ؟؟؟ اروم زیر لب گفتم _بله #ارباب کلمه ارباب کامل از دهنم خارج نشده بود که با لگدی که با زانو توی شکمم زد حس کردم یه چیزی توی وجودم ترکید ناباور چشمامو باز کردم که با دیدن خونی که ااز بین پاهام روی زمین میریخت حس کردم قلبم ایستاد اما اون بی توجه به حال من پشت سرم ایستاد _بهت حالی میکنم من کیم... صدای زیپ #شلواری که داشت باز میشد حکم #مرگ من بود... #رعيت_صيغه_ايي‌_که_حامله_میشه #اربابی_که_به_رعيت_حاملش_تعرض_میکنه🔥🔞 https://t.me/joinchat/AAAAAEDG3FR0-C_Btf7DAQ https://t.me/joinchat/AAAAAEDG3FR0-C_Btf7DAQ 🚫🚫🚫🚫🚫🚫 آيسن دختري كه به اجبار خونبس ارباب زاده ايي مغرورش و عاشق ميشه و با #حامله شدن ناگهانيش باعث جدا شدن معشوقه ي ارباب ازش ميشه حالا ارباب برگشته تا انتقام عشق نافرجامشو از رعيتش بگيره و آيسن مجبوره با شكم بالا اومده هرشب شكنجه بشه ازش #تمكين كنه 😭❌ https://t.me/joinchat/AAAAAEDG3FR0-C_Btf7DAQ
Показати все...

#خشن🔥 #هات👅 #سس‌با‌بچه🙊 جاوید کنار گوشم لب زد: - من که می‌دونم این کارا از #خارش اون بهشت خوشمزته، پاشو بریم اتاق بخارونمت! حرفایی که می‌زد #خیس کننده بود اما من نباید وا می‌دادم. خودم رو بیشتر به مامانی چسبوندم و با صدای خوابالودی گفتم: - اه چقد حرف میزنی عمو، بذار بکپیم دیگه! جاوید به حرکت نوازشوار دستش ادامه داد و یهو یه #انگشتش رو واردم کرد. از دردی که توی تنم پیچید، چنگی به #سینه ی مامانی زد و چشم هاش باز شد. بادیدن جاوید بالا سرمون غرید: - چی می‌خوای نصف شبی؟ جاوید به موقع قبل از نیم‌خیر شدن مامانی، انگشتش رو بیرون کشید و گفت: - می‌خواستم بیاد یه چیزی بهم بده. مامانی به منی که از گردنش آویزون بودم اشاره کرد و گفت: - مگه نبینی خوابه؟ بچم کمرش درد می‌کنه. زیر چشمی به جاوید نگاه کردم و طوری که مامانی نفهمه زبونی دراوردم. - فکر کردم بیداره، الان خودم میرم. مامانی دراز کشید و منم که ازش آویزون بودم، جاوید بلند شد و وقتی نگاهم به #خشتک بادکردش افتاد، ریز ریز خندیدم و توی دلم به خودم آفرین گفتم. *** با حس خیسی داخل #واژنم چشم باز کردم و سر جاوید رو بین پام دیدم. صبح شده بود و روی تخت، داخل اتاق بودم. چنگی به موهای جاوید زدم و قبل از این‌که وا بدم، گفتم: - چی کار میکنی؟ پاشو تا جیغ نزدم مامانی بیاد! جاوید بی توجهم #لیس دیگه ای زد و گفت: - چه بهتر... میاد نوه‌ش رو زیر پسرش می‌ببینه! با حرص از موهاش کشیدم تا زبون لعنتیش جادوم نکنه و گفتم: - آه... می... می خوای سکته کنی! جاوید پر سروصدا می‌خورد، طوری که #ناله هام بلند شدو سرش رو بیشتر به خودم فشار می دادم. نزدیک ارضا شدنم بود که از پاهام گرفت و برعکس روی شکم خوابوندم و شروع کرد به خوردن و زبون زدن سوراخ #باسنم. با دستاش دو طرف #باسنم رو می مالید و بازی می‌کرد. بااحساس کلاهک #مردونگیش روی سوراخ باسنم، سر چرخوندم و صداش زدم: - جاوید؟ حشری به سمتم خم شد و لبم رو گاز گرفت. - جون جاوید؟ با ناله و #عشوه گفتم: - می‌خوای باز بکنی توش؟ چکی به #باسنم زد و پر هوس به لرزشش زل زد. - چی‌کارش کنم پس؟ اخم پر عشوه ای کردم و گفتم: - تو چرا هیچ وقت #سینه ی منو نمی‌خوری؟ ناراحت و گرفته ادامه دادم: - نکنه چون هشتادوپنج نیس؟ قهقه ای زد و طاق باز روی تخت خوابوندم، خودش رو بین پام تنظیم کرد و به سمت #سینه هام خم شد. زبونش رو دور نوک صورتی از شهوت برجسته ش می کشید و با یه دستش اون یکیش رو می‌مالید. در عین حال هم با #مردونگیش بین پاهای چفت شدم، لاپایی میزد. https://t.me/joinchat/AAAAAFB7OHNo7JX5BE1RRg https://t.me/joinchat/AAAAAFB7OHNo7JX5BE1RRg #با‌هر‌پارتش‌خیس‌میشی💦🙈
Показати все...

#کـمرباریکـــ 🔥 #part21 همین که مسواک با چو*چولم برخورد میکنه چشمام سیاهی میره و ناله‌ی بلندی میکنم. مسواکو تند تند بالا و پایین میکنم و چند باریم داخل تپلم فرو میبرمش. چشمامو بسته بودم و در حالی که مسواکو توی تپلم فرو میکردم تندتند خودمو میمالیدم. توی حس و حال خودن غرق بودم که ناگهان حس کردم زبونی روی ت*پلم قرار گرفته. با ترس چشمامو باز کردم. عمو بود. آب گلومو پایین فرستادم و خواستم حرفی بزنم که دستمو کنار زد و تندتند شروع کرد به خوردن ت*پلم و مالیدن سینه هام. دستمو روی موهاش میذارم و با لذت جیغ میزنم. حتی به این فکر نمیکنم که عمو چطوری وارد خونه شده! پاهامو باز تر میکنم و با دست بالا میبرمشون. https://t.me/joinchat/AAAAAFWoNZA-pUnOWiDdBQ
Показати все...