cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

رمان دورتَرین نَزدیک!

رمان عاشقانه " دورترین نزدیک " به قلم : میم نون •• هَرگِز بِه تو دَستَم نَرِسَد ، مآهِ بُلَندَم 🌙 •• بات رمان: @DoOrtarin_Nazdik_Bot ناشناسمون: https://t.me/BChatBot?start=sc-320355-5rButtX کپی : حرام🚫

Більше
Рекламні дописи
196
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

#part_1 - جرات! لبخند خبیثی زد و انگار که فکرای خوبیم تو سرش نمی‌چرخید! - فردا روز اول مدرسه‌ست و توام که امسال مدرسه‌تو عوض کردی اولین پسری که نخ داد مخشو بزن همه‌مون زدیم زیر خنده کم مردم رو سرکار نذاشته بودیم و اسکل نکرده بودیم جدی شدم - باشه! سویل روی زمین جا به جا شد و صاف تر نشست امروز هوای استامبول خیلی خوب بود - یه ماه که شد باهاش کات کن، البته اگه عاشقش نشدی! داشتم ‌می‌خندیدم که مارال شروع کرد - حالا فک کن طرف بدترین شخص ممکن باشه - یعنی چی؟ حالت عوق زدن به خودش گرفت و جوابم رو داد - منفور ترین پسر مدرسه مثلا یا چندش ترین همچین چیزی دیگه.... پارت اول رمانو آپ کردیم... بچه‌ها من رمان جدید رو اینجا نمی‌ذارم چنل مونم بزودی خصوصی میشه پس جوین شید که گم نکنید مارو👀 https://t.me/+X7wmndO9v_AwYjQ8
Показати все...
«کـاشـ مـنـ صـداتـ بـودمـ!»

«وَلی بایَد موندُ بِهت ثابِت کَرد کِه با موهایِ جو گَندُمیت هَم خوشگِل و جَذابی🤤» ناشناس رمانمون ؛) : 👇

https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-889338-AZHRu2Z

“یَِِهَِ ڪَِــاَِمَِــَِ اََِ لََِبَِاَِتَِـ یَِِهَِ ڪَِــاَِمَِــَِِ‌ گَِــُلَِِهَِ💋🔥

سلام👋🏻 وقت همگی‌تون بخیر و امیدوارم حالتون خوب باشه؛ هیچوقت فکر نمی‌کردم اگه از نوشتن و دست به قلم بودن دور شم انقدر دلم تنگ شه...💔 تصمیم دارم یه رمان جدید شروع کنم اگه دوسداشتین همراهی‌مون کنید😁💁🏻‍♀️ لینک چنل جدیدمون... @novel_maryam
Показати все...
کلامِ_ آخر! یه دوست داشتن هایی هم وجود داره که از دوره! چه جغرافیایی چه قلبی! همون دوست داشتن هایی که تو سکوته! نمیدونه ، میدونه و به روی خودش نمیاره ، نمیشه ، نمیذارن ، نمیخوای! دوست داشتن‌هایی هست که از دور دلت براش ضعف میره وقتی حواسش نیست و تماشایی شده همه محوش میشن اون گوشه چشماتو می‌بندی و تو دلت دعاش می‌کنی و با یه بوسه راهیش می‌کنی! گوش‌های خدا پر شده از اسم اون یه نفر و تو کلِ مقدساتت رو قسم دادی برای سلامتی و آرامشش! وقتِ دل آشوبیش یه نفر بوده که دلش بیشتر خون شده براش وقتِ خوشحالیش یه نفر بوده که با خنده‌هاش قهقهه زده! وقتِ تنهاییش یه نفر بوده که پا به پاش غصه خورده ولی تو سکوتِ خودش! وقتی بی هوا و یهویی میوفته وسط زندگیت و برای یه لحظه به هم بر میخورین انگار نفس کشیدن رو ممنوع میکنه و از یاد می‌بری عالم و آدم رو! همون دوست داشتن‌هایی که یهویی پا میکنه تو کفشِ دلت و جا خوش میکنه تا ابد و از دستت کاری بر نمیاد جز از دور دوست داشتن! یه دوست داشتن هایی هم هست که پر از سکوته ، پر از دلتنگی ، آرومه ، خوبه! خیلی خوبه اما مثلِ گیر کردنِ تیغ توی گلوته ، نه فرو میره نه میاد بالا! اما احساسات من به تو از جبرِ جغرافیایی این دنیا قوی تره :)! و من ، بهترینِ غریبه‌ات می‌مونم دورترین نزدیکِ من...💜 یه سالی میگذره از شروعش! نمی‌دونم از کِی شروع شد و چطور یهویی ذوقِ نوشتنش اومد!! { 💜🌚 } خیلی ممنونم از کسی که باعثِ رقم زدن این داستان شدن { رفیق قدیمی: مبینا 💙 } روزای قشنگی بود برام و با همه تلخی و شیرینیای این یه سال ، نوشتنش مثلِ یه راه فرار بود مثلِ یه مخفیگاهِ امن برای تنهاییات! من تجربه‌ی نویسندگی ندارم و این شد شروعِ ماجرا! بابت تمامِ کم و کاستی‌های رمان ازتون عذر میخوام ، همیشه سعی تو بهتر شدنش داشتم و امیدوارم تا حدودی هم که شده موفق بوده باشم تو این کار از خیلیا ممنونم!! از همه شماهایی که از روز اول تا به اینجا همراهم بودین و حرفاتون ، انتقادات به جا و به درد بخورتون ، انرژی دادناتون و همه و همه‌ش کمکم کرده 💙 از یه نفر که خیلی ممنونم هم بابتِ اینکه رفیقِ منه ، هم اینکه دارمش تو زندگیم و همیشه همه جا پشتم بوده و کمکم کرده همینجا میگم چه خوبه که هستی و خیلی دوست دارم رفیق جان { آیدای عزیزم 🧡🐣 } از دوستای دیگه‌م که رمانم رو میخونن و کلی غر میزدن و...😂🥲💋 از ادمینِ رمان که کلی زحمت کشیده { صبا خانومِ گل 💙😇 } اگه کسی جا افتاد دیگه زیاد توجه نکنید 🥲😂 خلاصه کنم خیلی دوستتون دارم🤭 هر شروعی یه پایانی داره و اینم پایانِ ما براتون آرزویی ندارم جز : { آمین بشود هر آنچه می‌پندارید 🤲 } پایان ✍ 1400/08/07 15:45 حرفی ، سخنی ، انتقادی و... هرچی که باقی مونده زیر همین پست جواب میدم 💙
Показати все...
#edit 💜 @Romanya80
Показати все...
64.99 MB
#پارت_350 قصد ول کردنشو نداشتم یه لحظه اومدم عقب با نفس نفس کنار گوشش لب زد _ حیف که بچه‌ها اینجان! چونه‌مو گرفت دست دیگه‌شم روی کمرم بود لبمو می‌مکید با صدای ماهان سعی کردم ازش جدا شم ماهان : منم دلم تنگ شده! + بیا اینجا ببینمت آقا پسر دوید سمت باباش ماهور خم شد بغلش کنه + شما از کی تا حالا یواشکی میای وایستی بقیه رو دید بزنی؟ ماهان : دید نمی‌زدم که! شما خودتون دم در بودین بعدش عمه گفت مامانو صدا کنم _ بچه از کِی اینجایی تو؟ ماهان : اشکالی داره ک من ببینم همو بوس کنید؟ ماهور می‌خندید ک من با تاسف سرمو تکون دادم بچه‌شو بوس میکرد + چقد دلم تنگ شده بود برات _ ول کن چلوندیش! + دوسدارم بچلونمش پسرمو مشکلیه مامانش؟ _ آره بسه دیگه عه ماهان : حسودیش میشه! بابای منم هست خب! مال منم باشه _ برش دار واسه خودت! ماهان دستاشو محکم دور گردن ماهور گذاشت و بوسش می‌کرد + قربونش برم نگاش کن چقدر دلش تنگ شده ! ماهان : بذارم پایین بابایی + چرا عزیزم؟ ماهان : من میرم مامانو بوس کن شبا کلی گریه‌ش میگیره دلش تنگ میشه برات مثلا میخواد من ندونم ولی منکه بچه نیستم! ماهور بچه رو گذاشت پایین + پسر حواس جمع خودم! مراقبِ این خانوم میبودی خب که گریه نکنه ماهان : تورو میخواست که گریه نکنه! من چیکار می ‌کردم کلی مراقبش بودم تازه + اذیتش که نکردی هوم؟ ماهان : اگه اذیتش کرده باشم دعوام میکنی؟ + چرا دعوات کنم پسر خوب؟ ماهان : منو بیشتر دوست داری یا این خانوم و؟ _ پسر این خانوم که میگی مامانته! ماهان : دارم با بابام حرف می‌زنم میشه وسط بحث مردونه مامان چیزی نگو! _ قربونش برم با این شیرین زبونیش! باشه نفسم حرف بزنید منتظر ماهور رو نگاه می‌کرد + نمیشه که یکیتونو بیشتر دوست داشته باشم ماهان: پس چرا بهش میگی با دنیا عوضش نمی‌کنی! همه یه طرف ترانه یه طرف منو ماهور همو نگاه کردیم و زدیم زیرخند _ بچه‌ی من از کِی تا حالا فالگوش وایمیسته؟ ماهان : مامان من فالگوش واینمیسم! داشت برام کتاب میخوند خوابم نبرده بود هنوز چشام بسته بود فقط تو اومدی اینارو شنیدم! _ که اینطور! ماهان : من نمیخوام! + چیو نمیخوای؟ ماهان : منم دوست داشته باش + من جون میدم برا تو! دوست داشتن کمه نگامون کرد + چه مادر پسر دوتاشون حسود و بی جنبه‌ن!! ماهان یکم وایساد و بعدِ کلی حرف زدن با ماهور میخواست بره ماهان : زود بیاین ناهار بخوریم! داشتم مسیر رفتنش و نگاه میکردم _ این دیگه چی بود!! + به تو رفته! _ نخیرشم! + اره دیگه تو خیلی اینکارا رو دوسداشتی! _ ماهوور! نخیرشم اصن میدونی به کی رفته اینکاراش؟ به عمه‌ی فضولش! با لبخند دندون نمایی نگاش می کردم سری تکون داد کتشو ازش گرفتم دستشو می‌کشیدم _ ول کن اونارو من بر میدارم میبرم اتاق کارت تو برو یه آبی به دست و صورتت بزن برو پیش بچه‌ها من میام گونه‌مو بوسید و رفت وسایلشو بردم تو اتاق رژمو تجدید کردم رفتم پایین ملیس ماهورو بغل کرده بود حرف می‌زدن آلیس : ما میگیم ترانه غیب شد یهو! نگو ماهور اومده ملیس : بچه رو فرستادم دنبال ترانه! ببینم ماهان جان اینا کجا بودن؟ ماهان : این یه چیز شخصیه بعدشم داشتن حرف میزدن! کرک و پرم رسما ریخت! بچم چه با شعوره! قربونش برم ملیسا : شت یکی اینو جمع کنه چه مودب شد! + مودب بود از اولش! نشستن سر میز _ ماهور بشین من بشقاب بیارم واست عشقم _ باشه عزیزم ، دستت درد نکنه رفتم بشقاب آوردم و براش غذا می‌کشیدم نگاهی به جمع بچه ها انداختم که حرف میزدن چه خوبه که همه‌مون دور هم خوشحالیم و زندگیمون رو به راهه! چه خوب که‌همه خوشحالن ماهور چشمش خورد به منی که اونور تر وایساده بودم نگاشون میکرد _ چه خوبه که همه‌تون هستین و زندگی رو به راهه! + آره دیگه! داری زندگیتو می‌کنی یه روزی اتفاقی یکی رو می‌بینی خودتم تعجب می‌کنی چیشد! دیگه گذشته‌ات و اینکه چی شد و چی نشد برات اهمیتی نداره با اون میتونی به زندگی برگردی رویا پردازی کنی! آرزو کنی! تو این دنیا دو نفر همدیگه رو می‌بینن و دنیا واسشون متوقف میشه بین میلیاردها آدم ، دو نفر دو تا قلب برای هم میزنن مثل همونی ک گفتی! اینکه قلبتو درآری بدی طرف مقابل تا وقتی ک کنارت باشه آرومی ولی اگه ازت دور شه قلبت کنارت نباشه یه چیزی از وجودت کم شده و بی قرار دنبال میگردی! شبا قبل از خواب فکرت اونه وقتی بیدار میشی اولین چیزیه که میاد تو ذهنت! دیگه یکی شدین! دونفر نیستید یه نفر وجود داره! دو تا بدن جدا دو تا آدم متفاوت و انگاری یه قلب برای تپیدن و من چقدر آدم خوش شانسی بودم که اون آدمِ زندگیم ترانه بود! و من چقدر احساس خوشبختی میکنم کنارش! و خیلی ممنونم ازش بابت اینهمه سال بودنش بابت همه مهربونیاش بابت عشقی که بهم داد و من خیلی دوست دارم روزنه‌ی امید زندگیم! با لبخند نگاش می‌کردم _ منم خیلی دوست دارم چه خوبه که هستی!... #دورترین_نزدیک2 #میم_نون @Romanya80
Показати все...
#پارت_349 _ بایدم تازه بیدار شی خانوم محترم! ملیسا: تا صبح با شوهرم درمورد بچمون حرف می‌زدیم فقط همین! _ آره آره منکه میدونم فقط همینه! ملیسا : اسمشم انتخاب کردیم _ آخی جنسیتشم فهمیدی عزیزم؟ ملیسا : گمشو عه دوتا اسم انتخاب کردم در آینده ببینیم چی میشه! خندیدم _ عالیه که ملیسا : زنگ زدم بگم که ما بلیطمون اوکیه میرم ماه عسل _ چشمم روشن! خوشبگذره ملیسا : شما برنامه‌تون چیه؟ _ ما یه برنامه خیلی کوچولو داریم! شما برید خوش بگذره بهتون مراقب خودتونم باشید ملیسا : عصر می‌بینیم همو، بی خداحافظیم که نمیشه _ باشه عزیزم فعلا ملیسا : بابای!... ************ _ ماهاان یواش! برای یه لحظه وایساد و درحالی که کاملا ریلکس منو نگاه می‌کرد لیوان توی دستش رو ول کرد! با برخورد لیوان به زمین و شکستنش ترسیده دستامو بردم بالا _ تکون نخور وایسا همونجا! این سرتا پاش به همون رفته رفتم سمتش و مشغول جمع کردن خورده شیشه ها شدم تموم که شد برگشتم ببینم کجاست که ساکت شده دیدم تو هال یه گوشه وایساده و خیره شده به عکس ماهور _ دلت تنگ شده؟ برگشت طرفم سرشو تکون داد دستامو باز کردم که بیاد بغلم _ منم همینطور! اومد سمتم بغلش کردم _ ولی یدونه ازش دارم تو خونه! ماهان : یعنی چی؟ _ یدونه از ماهورم دارم تو رو میگم! ماهان : اما منکه بابا نیستم! _ توام پسر همون آدمی آخه! ماهان : پس من چیکار کنم؟! نمیدونستم جواب این بچه رو چی بدم که مثل خودم بدجوری دلش هوای ماهورو کرده سعی کردم بغض نکنم چون الان اشکم درمیاد و نمیتونم دیگه جمع‌ش کنم _ شما کاری نمیکنی! بیا کمک من که الان همه میان غذا بخوریم باشه‌ای گفت و دنبالم راه افتاد خیلی عجیب گاهی میشه ماهور و گاهی من! این رفتارای ضد و نقیضش باعث میشه که کلی فکر کنم دقیقا به کی رفته! تهشم به نتیجه خاصی نمیرسم! قیافتاً که ماهوره کاملا! کم کم بچه‌ها اومدن میز شلوغ شد رفتم سمت آلیس _ قربونش برم من! ببینمش آیسو دوید بغلم _ آخ دختر قشنگم چه خوشگل شده عزیزم آلیس : به مامانش رفته! آراز : منظورش باباشه! _ دعوا نکنید بابا هردوتاتون خوشگلید!! همچنان که داشتم با فاطی روبوسی می‌کردم جلوی سامی ک داشت رد میشد رو گرفتم _ قهری با من یا کور شدی عزیزم؟ سامی : عه چه لاغز شدی ندیدمت! ملیسا: بسکه غصه میخوره سرِ داداشم! هی چی بگم نفسمو دادم بیرون وای از دست ملیس! سرتاپای دنیز و نگاه می‌کردم _ یه دختر کوچولویی چقدر بزرگ شده چقدر خانوم شده! دنیز اومد بغلم کنه : دلم تنگ شده بود عمه _ قربونت بره عمه سهند : محض اطلاع اون عمه‌ی منه! دنیز چش غره‌اق بهش رفت و اونورتر نشست نگاش به این نیوفته! خدا عاقبت اینارو بخیر کنه! همه‌خندیدن و من بعد از دیدن بچه ها دور و بر ماهان دنبال اون یکی وروجک می‌گشتم ولی ندیدمش نگاهی به میز شلوغمون انداختم رامین و نگاه میکردم _ کجاست؟ رامین : طبق معمول! _ وای از دست اینا! از پذیرایی رفتم بیرون و تو هال و اینور اونور دنبالش می‌گشتم _ عشق خاله‌ش! خانوم خوشگله؟ کجایی تو جوابی نشنیدم رفتم اونورتر که دیدمش _ واای ببین کی اینجاست با نیمچه لبخندی نگام میکرد _ پاشو بیا دیگه! همه نشستن سر میز سرشو به معنای نه تکون داد _ چرا عزیزم؟ باز با ماهان زدین تو سروکله‌ی هم؟ لوس نگام کرد : اونروز که داشتم میوفتادم تو استخر ‌می‌خواست سهیل و بزنه! چون تقصیر اون شد خیلی بده دوسش ندارم سعی می‌کردم نخندم _ به باباش رفته تو زیاد توجه نکن! حالا که چیزی نشد هوم؟! شماها باهم بازی می‌کنید ممکنه بخورید زمین و تازه یه اتفاقاتیم بیفته ولی قهر نداریم که هوم؟ بزرگ که شدید همه‌ش یادتون میره سرشو تکون داد _ برو پیش بچه ها خب؟ بلند شد همون لحظه صدای ملیس در اومد که مارال و صدا میزد مارال: اومدم مامان! دستمو روی موهای قشنگش کشیدم و رفت پیش بقیه نگام افتاد به قاب عکسامون و بی اختیار لبخندی زدم می‌خواستم برم پیش بچه‌ها که زنگ در رو زدن کیه این وقت روز؟! نگاهی به تیپ و قیافه‌م انداختم لباسِ زرشکی کوتاهی تنم بود و یکمم آرایش کرده بودم نگاهی به خودم تو آینه انداختم و رژ زرشکی ماتم خودنمایی میکرد جلوی ریختن اولین قطره‌ی اشکم و گرفتم دلم تنگ شده خب!!! رفتم سمت در و بازش کردم + خانوم محترم کسی رو انقدر پشت در منتظر نمیذارن! با دیدنش ذوق مرگ شدم کشیدمش سمت خودم و بوسیدمش کارم انقدر غیرمنتظره بود که وسایلی ک دستش بود افتاد دستاشو دورم گذاشت و بغلم کرد اومدم عقب نگاش کنم یکم + هیچوقت درک نکردم چرا همینجوری میای دم در بازش کنی! من فقط نگاش می‌کردم خندید و سرتاپامو نگا کرد + همچین بی خبرم نبودی از اومدنم! خندیدمو دستشو گرفتم _ چرا خبر ندادی که میای! + قرار نبود بیام یهویی گفتم از دلتنگی دربیام ! بغلش کردم _ منم خیل دلم تنگ شد! به محض عقب رفتنش دستمو ردی صورتش گذاشتم و نگاش می‌کردم با دلتنگی بوسیدمش‌... #دورترین_نزدیک2 #میم_نون @Romanya80
Показати все...
Показати все...
4.44 MB
#پارت_348 پاره شد! _ به جهنم! + مال عروسیم بود! ادای خودش رو در آوردم و حرف همیشگی شو زدم! _ میخرم براات بلند خندید میخواستم هلش بدم که زودتر از من دستامو گرفت و محکم پشت سرم نگه داشت + میدونی عاشقتم؟ میومد جلوتر و مجبور بودم برم عقب! چسبیدم به دیوار دستامو ول کرد دستش رفت سمت زیپ لباسم بازش کردو تمام طول این مدت زل زده بود تو چشمام! _ چرا اینجوری نگام می‌کنی؟! اومد جلوتر و مماس با لبام لب زد + تمامِ چیزی هستی که میخوام! نگاش بین چشام و لبام تو گردش بود دلم هوای بوسیدنش رو کرد سرش رو یکم کج کرد و لبشو گذاشت روی لبم دستمو روی گونه‌ش گذاشتم و می‌بوسیدمش لب پایینمو بین لباش گرفته بود و می‌بوسید زبونش رو برد توی دهنم شروع کردم به مکیدنش دست رو توی موهام برد و با شدت بیشتری شروع کرد به بوسیدنم دست دیگه‌شم رو کمرم بود و آروم ماساژ می‌داد دست آزادم روی سینه‌ش بود و آروم روی بدنش ‌می‌کشیدم لب بازیمون تا جایی که دوتامون به نفس نفس افتادیم ادامه داشت یه لحظه ازش جدا شدم و نفس زنان نگاش می‌کردم دستش اومد بالاتر و آروم سینه‌مو ماساژ می‌داد این حجم از آروم بودن عجیب بود همین الان داشت لبمو می‌کند! می‌خواستم ببوسمش با حس کردن دستش از روی لباس زیر بین پام آهی کشیدم و پاهامو جمع کردم اما جری تر دستشو بر نداشت هیچ بلکه بیشترم باهام ور میرفت کلافه اسمشو صدا زدم سرشو برد تو گردنم و می‌بوسید و بینش گاز می‌گرفت شروع کرد به مکیدن گردنم و لحظه به لحظه مک زدناش عمیق تر می‌شد! منم دستامو دور گردنش گذاشته بودم و با چشای بسته اتاقو پر کرده بودم از صدای نفسام! دیگه انقدر کلافه‌م کرده بود که ناله‌ای کردم و دستمو گذاشتم روی دستش _ ماهور! لاله‌ی گوشمو گاز گرفت + من حتی از شنیدن صداتم لذت می‌برم! می‌خواست لباس زیر خیسمو در بیاره خودم کمکش کردم و از پام درش آوردم گردنمو می‌مکید و گاز می‌گرفت دستش روی پهلوم بود رفت پایین تر مانعش‌ شدم _ تو رو میخوام! بلندم کرد حلقه دستامو دور گردنش تنگ تر کردم بردم سمت تخت گذاشتم روش و خودشم خیمه زد روم میخواستم ببوسمش اما سرشو برد تو گردنم و تند تند می‌بوسید رفت پایین تر و ریز می‌بوسید دستاشو قاب سینه‌هام کرد و با فشار دستاش آخی گفتم با حس کردن داغی زبونش رو نوک سینه‌م آهی کشیدم و چشامو بستم انقدر باهام ور رفت که فک کنم کل خونه پر شد از ناله‌های من دستش میرفت پایین تر با برخورد دستش به بدنم گر گرفتم نالیدم _ ماهور! منم بیخیال دستامو بردم پایین و سمت زیپ شلوارش دستمو گرفت اخم کردم خودش دست به کار شد یکم زیرش جا به جا شدم بین پام جا گرفت با شروعش چشامو بستم لبامو می‌بوسید و گاز می‌گرفت دستام روی کمرش بود سرعتش زیادتر ک شد کمرشو چنگ زدم و آهم بین لباش خفه شد! دستاش توی دستام قفل شد و برای یه لحظه سرشو برد عقب و نفس عمیقی کشیدم بعد ارضا شدنمون از روم بلند شد و دستمال کاغذی رو داد دستم روی شکمم و تمیز کردم کنارم دراز کشید برگشتم روش و صورتشو می‌بوسیدم سرمو بردم طرف گردنش و عطرشو بو می‌کردم بغلم کرد و منم چشامو بستم دستشو روی موهام می‌کشید نفهمیدم چجوزی خوابم برد صبح که چشامو باز کردم هنوزم تو همون حالت بودیم گردنش رو بوسیدم و چشامو باز بستم یکم تکون خورد _ بیرون هیچ خبری نیست! روی موهامو بوسید و بیشتر بغلم کرد می‌خواستم یکم دیگه بخوابیم ایندفعه وقتی بیدار شدم ماهور کنارم نبود یکم دور و برمو نگاه کردم و بعد از اینکه به خودم اومدم نشستم روی تخت ملافه رو روی خودم کشیدم و دراز کشیدم بازم _ ماهور! جوابمو نداد که بلندتر صداش زدم جوابمو داد منم داد زدم گرسنمه حوصله پایین رفتنم ندارم! یکم غر می‌زد ولی می‌دونستم در نهایت مهربونیِ ذاتیش که پشت این ماهور بداخلاق پهنون شده اجازه نمیده که برام صبحونه نیاره تو اتاق! برای همین با خیاال راحت بعد رفتن به دستشویی برگشتم تو تخت و منتظر موندم چند دقیقه‌ای گذشت و با سینی صبحونه اومد داخل _ صبح بخیر + صبح توام بخی! _ مرسی عشقم! + نوش جان خانوم لوس اداشو در آوردم نشست کنارم و باهم صبحونه می‌خوردیم البته ماهور دو سه لقمه‌ای بیشتر نخورد _ تو بدون من خوردی؟ + نه! _ پس بخور دیگه + این مخصوص واس توئه _ دستت دردنکنه مرد زندگی! تو نخوری که نمیشه اصن براش لقمه می‌گرفتم اونم بچه‌ی حرف گوش کنی شده بود میخورد بعد خوردن صبحونه بلند شدم برم دوش بگیرم _ بگو که نرفتی! + تازه بیدار شدم اگه بذارین! ماهورم کشیدم با خودم بردمش حموم از حموم که اومدیم مشغول خشک کردن موهام بودم گوشیم زنگ خورد با دیدن اسم ملیس میخواستم فحشش بدم _ روز اولیم دست از سرمون بر نمیداره که! + کیه؟ _ خواهر جونت! خندید و سرشو تکون داد _ چیه ملیس! ملیسا : صبح توام بخیر!! _ زهرمار خجالت نمی‌کشی مزاحم ما میشی؟ ملیسا : برو بابا من خودم تازه الان بیدار شدم!... نظر یادتون نره 💙 #دورترین_نزدیک2 #میم_نون @Romanya80
Показати все...
#پارت_347 _ منم عاشقتم! رفت عقب و کفشای بچه‌رو نگاه می‌کرد _ خیلی کوچولوئه نه؟ دارم فکر می‌کنم چقدر ریزه میزه می‌تونه باشه!! + خیلی! خندید + باورم نمیشه واقعا الان تو جدی بودی؟ سر به سرم که نمیذاری؟! _ عه ماهور خیلی بدی! من شوخی دارم باهات؟! محکمتر بغلم کرد و قصد ول کردن نداشت + دقیقا از کِی خبر داری بچه‌مو و بهم نگفتی؟ _ والا مدت زیادی نیست! دستامو دور گردنش حلقه کردم _ می‌خواستم امشب بهت بگم! هم شبِ خاصی بود هم اینکه شنیدن این خبر خاص ترش می‌کرد! + عزیزدلم! فسقلیِ من چند وقتشه؟ _ عه حالا شد فسقلی شما؟ اولا بچه منه بعدشم همه چیز تو منم حسودم خودتی! هنوز دوماهشم کامل نشده خیلی کوچولوئه + نگاش کن حالا! چه مادر حسودی داره بچم! اوه اوه پس اولشه هنوز تا بچم بزرگ شه بخواد بدنیا بیاد _ اصلنم مامانش حسود نیست! آره اولشه اومد نزدیکتر و گونه‌مو بوسید _ ماهور + جانم! _ یادته یبار ازم پرسیدی پشیمون شدی؟ خندش گرفت + چیه الان پشیمون شدی؟ دیگه دیره خیلیم دیره متاسفانه! _ نخیرشم دیوونه! میخواستم بپرسم تو چی!!؟ زل زده بود بهم و هیچ حرفی نمی‌زد و این و نمیدونستم نشونه‌ی خوبی بگیرم یا نه!! ناامیدانه بهش نگاه می‌کردم سرشو تکون داد + نشدم! یه زمانی بد اذیت می‌کردی درحدی که می‌گفتم خدایا این دختر مرگ منه _ عه بیشعور کِی اذیتت کردم اون تو بودیا! + اذیت کردنای شما فرق داشت! اذیت داریم تا اذیت! نمی‌تونستم در مقابل اینهمه شیطنت واکنشی نداشته باشم _ خوب کردم پس! فدای سرم گنداخلاق! خیلی غیرقابل تحمل می‌شدی ماهور یعنی واقعا خیلی سخت بود این حجم از نادیده گرفتن تو فکر می‌کردی هرکی قطعا یه هدفی از خوب بودنش داره ولی نمی‌دیدی هرکاریم می‌کنم فقط و فقط بخاطر خودته نه واسه‌ی خودم! + حق داشتم! _ عزیزم تو همیشه حق رو به خودت می‌دی! شونه‌ای بالا انداخت زیر لب غر می‌زدم از دست این آدم چیکار می‌شه کرد؟؟! فقط میشه از خداوند طلب صبر فراوان کرد و بس! نشست روی تخت _ ماهور! + چیه! حرصی نگاش می‌کردم + چیشده؟ کلافه صداش زدم _ ماهوور + خب ماهور چی؟ حرف بزن حداقل بدونم دردت چیه _ خیلییی گاوی! همین دراز کشید رو تخت + بی ادب! با لب و لوچه‌ی آویزون نگاش می‌کردم عصبی اسمشو صدا زدم دستاشو گذاشت رو صورتش + بگو! _ چرا گرفتی مث گاو خوابیدی؟! نشست رو تخت + چیشده مگه؟ چیکار کنم؟ نظرت چیه برم تخمه بیارم باهم تخمه بشکونیم تا صبح خاطرات مونو مرور کنیم؟ _ چقد چیزی تو اه!! یعنی واقعنا! عجب آدمی هستی + چیکار کردم باز؟ _ عزیزم مردم عادی شب ازدواجشون انقدر بی مزه رفتار نمی‌کنم ببخشید که یادم رفته بود تو یه نفر جزو آدمای معمولی حساب نمی‌شی! از کجای این آسمون افتادی رو زمین موندم + الان باید بگم که من بسیار ممنونم که تقاضای ازدواج مرا پذیرفتید و به همسری من در آمدید؟ _ چقدر تو با نمکی عشقم! مردم دو کلمه حرف قشنگ قشنگ میزنن به کسی که دوسش دارن این چقدر گاوه خدای من اینو از کجا انداختی توی زندگی من؟؟! این بشر دیگه چیه خلق کردی؟ ب این حجم از بیخیالی این حجم از گاومیش بودن! مگه داررریم؟ عصبی داشتم می‌رفتم سمت کمد لباسم اونم بهم می‌خندید + ترانه یواش تر یکم نفسم بکش عزیزم _ با من حرف نزن! + حرف نمی‌زنم ولی کارای دیگه‌ای دارم! _ حداقل مث شوهرای مردم بیا این لباس و باز کن!!! اینو که دیگه شعورت میرسه نه؟! یا میخوای زنگ بزنم بیان برام باز کنن! + عه نه بابا دیگه چی؟ _ همین دیگه میگم میخوای به جای تو که انگار آماتوری بیش نیستی برم تو خیابون دست یکیو بگیرم بیارم سر خونه زندگیم؟ با اخم نگام می‌کرد + وایسا خانوم وایسا!! دیگه زیاده روی میشه کم کم! پوکر نگامو ازش گرفتم و تو کمدم دنبال لباس خواب می‌گشتم در کمدو بست + نیازی نیست بهش! عصبی برگشتم سمتش و زل زدم تو چشاش با دستام هلش می‌دادم خندید + دوست دارم! بازم هلش دادم و یکم عقب تر رفت منم رفتم جلوتر هنو میخنده مرتیکه رو ببینا بازم هلش دادم نزدیک تخت رسیدیم + وایسا وایسا خانوم! کتشو در میاوردم + عه نه بابا! دارم مورد خشونت ترانه خانوم قرار می‌گیرم _ ببند! دکمه هاشو یکی یکی باز می‌کردم اونم جز خنده فک کنم کار دیگه‌ای نداشت + فق... _ میگم هیچی نگو باز دهنشو باز می‌کنه! زیاد حرف میزنی پسر ترجیح داد با همون ژست به کارای من بخنده دو طرف پیرهنشو انقد محکم گرفته بودم و می‌کشیدم که صداش در اومد... #دورترین_نزدیک2 #میم_نون @Romanya80
Показати все...
سلام دوستان ، امیدوارم حال همگیتون خوب باشه خیلی ممنونم از نظرای قشنگتون تو ناشناس و گپمون🤭🤤 من حالم مساعد نبود امشب پارت نداریم عذرمیخوام💙 مرسی که درک می‌کنید😁
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.