cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ ۖ ؟!

﷽ در این کانال شما دوستان عزیز میتوانید شب یک داستان و همچنان مطالب آموزنده دینی را مشاهده کنید آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟. . #نشر_صدقه_جاریه

Більше
Іран350 308Мова не вказанаКатегорія не вказана
Рекламні дописи
161
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

✍🏻 ماده: عقیده الوجیز للأثري 🎙درس: اول 👤 مدرس: مامۆستا سواره حیاتی 📂 زبان : كردى دانلود این فایل بر هر کُرد زبانی واجب است ‼️‼️‼️ متن این صوت در کتابی که فرستادیم هست و ان شاء الله مطالعه کنید تا عقیده را کامل و درست یاد بگیرید .
Показати все...
الوجیز - ۰۰۱.mp350.99 MB
🔴 ماده درسی : عقیده 📙 نام کتاب : #الوجیز_فی_عقیدة_السلف_الصالح ✏️ مؤلف : عبد الحمید الأثری 🔍 شارح : ماموستا سواره حياتي
Показати все...
الوجیز.pdf8.86 MB
یکی از صالحان می‌گفت شیخ بن باز را پس از وفاتش در خواب دیدم... به او گفتم: شیخ، مرا به یک کار با فضیلت و سودمند راهنمایی کن... می‌گوید: شیخ دستش را بلند کرد و آن را تکان داد و گفت: به دعوت به سوی الله بچسب... به دعوت به سوی الله بچسب... و همینطور آن را تکرار کرد تا از نظرم پنهان شد... دعوت به سوی خداوند کار سختی نیست... بسیار بوده‌اند کسانی که تنها به سبب یک نوار مفید، یا یک نصیحت صادقانه یا پیامی کوتاه هدایت شده‌اند... چند روز پیش نامه‌ای از یک جوان به من رسید که در بریتانیا زندگی می‌کند... در این نامه داستان گمراهی و گناهانش را در چهار صفحه شرح داده بود و در پایان نوشته بود: در آن شب وارد یک نمازخانه در منچستر شدم... روی یک نوار کاست پا گذاشتم که روی زمین افتاده بود... آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم... به آپارتمانم برگشتم و نوار را در پخش گذاشتم تا ببینم چه می‌گوید... دیدم از قضیه‌ای بزرگ سخن می‌گوید... از بهشت دوزخ... از پاداش و جزا... می‌گوید: صبح نشده بود که من توبه کرده بودم... به سبب تنها یک نوار... در یکی از سخنرانی‌ها برگه‌ای به من دادند که در آن چنین نوشته بود: چهارده سال پیش کنار چراغ قرمز توقف کرده بودم و صدای پخش ماشین را بلند کرده بودم... جوانی که توی ماشین بغلی نشسته بود نگاهی به من کرد و لبخندی زد و نواری را به من داد... چراغ سبز شد و هر کدام از ما به راه خود رفتیم... نوار را در پخش اتوموبیل گذاشتم... آن را که گوش دادم خداوند قلبم را گشود و کارم به جایی رسید که تا امروز در مجالس سخنرانی و دروس علمی شرکت می‌کنم... من تا الان آن جوانی را که باعث هدایت من شدم نمی‌شناسم اما همین کافی است که خداوند او را می‌شناسد و فرشتگان مراقب اویند و من کاری انجام نمی‌دهم مگر آنکه همانند پاداش من در ترازوی عمل او ثبت می‌شود...
Показати все...
یکی از دعوتگران برایم تعریف کرد: نیمه شب یکی در می‌زد... در را باز کردم ببینم کیست... ناگهان جوانی را دیدم که چهره‌اش به اهل صلاح نمی‌خورد! ترسیدم! یعنی در این تاریکی شب چه می‌خواهد؟ پرسیدم: بفرمایید... گفت: شما شیخ فلانی هستید؟ گفتم: بله... گفت: شیخ این دو مرد توسط من مسلمان شده‌اند! اما نمی‌دانم الان چه کار کنم! با خودم گفتم: شاید این جوان این وقت شب چیزی نوشیده و مست هست، یا شاید مواد مصرف کرده و هذیان می‌گوید! گفتم: حالا کجا هستند؟ گفت: همراه من توی اتوموبیل هستند... با او کنار اتوموبیلش رفتم... دیدم تو نفر از کارگران اهل هندوستان در اتوموبیل منتظر هستند... به آن‌ها گفتم: شما مسلمان هستید؟ گفتند: بله، الحمدلله... الله اکبر! رو به آن جوان کردم و با تعجب پرسیدم: توسط تو مسلمان شده‌اند؟ چطوری؟! گفت: آن‌ها در یک کارگاه کار می‌کنند... آنقدر پی‌گیرشان شدم و به آن‌ها کتاب‌های اسلامی دادم تا مسلمان شدند! اکنون، هر چه آن دو نفر کار نیک انجام دهند و هر نمازی که بخوانند به اندازه‌ی اجر آن در ترازوی اعمال این جوان خواهد بود! زیرا: «هر کس به سوی هدایتی دعوت کند مانند اجر کسانی که از وی پیروی کنند را خواهد داشت، و چیزی از اجر آنان کم نخواهد شد»... و کیست نیکو سخن‌تر از کسی که به سوی الله دعوت کند و کار نیک انجام دهد؟
Показати все...
❖ ♥️8 نکته کلیدی برای داشتن آرامش در زندگی❗️ 🍂🌺آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ؟ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﻗﺎﯾﻊ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ‌ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻧﮑﻦ! 🍂🌺آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ؟ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺗﻮﺳﺖ ﺑﺤﺚ ﻧﮑﻦ فقط به او گوش کن! 🍂🌺آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ؟ خودت را با کسی مقایسه نکن! 🍂🌺آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍهی ؟ به دیگران کمک کن؛ تو توانایی ... شاید همه توانایی روحی و جسمی برای یاری کردن نداشته باشند! 🍂🌺آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍهی ؟ با همه بی هیچ چشم‌داشتی ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺵ! 🍂🌺آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ؟ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ‌اﺕ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ‌ﺭﯾﺰﯼ ﮐﻦ، هدف داشته باش! 🍂🌺آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ؟ ﺳﺮﺕ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩﺕ ﮔﺮﻡ ﺑﺎﺷﺪ! 🍂🌺آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ؟ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ وابسته نباش! ﻋﺎﺷﻖ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻭﺟﻮﺩﺕ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﺎﻧﺪ ...😊✋
Показати все...
اﻧﺴﺎن ﮐﻪ ﻏﺮق ﺷﻮد، "ﻗﻄﻌﺎً میمیرد" ﭼﻪ در درﯾﺎ، ﭼﻪ در روﯾﺎ چه در دروغ، ﭼﻪ در ﮔﻨﺎﻩ... چه در جهل، چه در انکار چه در حسد، چه در بخل "چه در کینه" ، چه در انتقام مواظب باشیم غرق ﻧﺸﻮﻳﻢ!🍂
Показати все...
😔گفتـم: با این همـہ گنـاه چڪار مے توانم بڪنـم؟ 💌 مهـربانم فرمـود: 👈🏻 الم یعلمـوا ان الله هـو یقبل التـوبة عن عبـاده مگر نمے داننـد خـداست ڪہ تـوبـہ را از بنـده‌هایش قبـول مے ڪنـد💛🌿 💖اَسْتَغْفِرُاللّهَ و َ اَتُــــوبُ اِلَيْهِ💖 کانال ما را به دوستان‌ تان معرفی کنید👇👇 @ammg1
Показати все...
تعریف «علم غیب» ازنظر حضرت علّامه مولانا «محمدعمر سربازی» رحمه الله تعالی حضرت علّامه مولانا «محمدعمر سربازی» رحمه الله تعالی گفته است: تعریف «علم غیب» این است که از وسایل عادی و اسباب و وسایط مادی عاری باشد و بدون هیچ وسیله‌ای حاصل شود. هر علمی که متعلق به وسایل و وسایط باشد چه وسایل حسّی و ظاهری باشند و چه معنوی و باطنی، مثل «حواس» و «علامات» و «تجربات» و «عقل» و «وحی» و «کشف» و «الهام»، به آن «علم غیب» گفته نمی‌شود. در «نبراس» شرح «شرح عقائد نسفی» نوشته است: «غیب» آنست که از «حواسِ ظاهری» مثل «سمع» و «بصر» غائب باشد و اساس و بنیاد آن به «علم ضروری» مثل «وحی» و «الهام» هم نباشد و مبنی به «علم استدلالی» مثل «دلایل» و «علامات» هم نباشد. «علم غیبی» که قرآن و حدیث آن‌را از غیر خدا نفی کرده‌اند، همین است؛ و مدعی و مصدق این علم به‌اتفاق کافر است. البته هر علم که به «سمع» و «بصر» و محسوس و مدرک باشد یا به «وحی» و «الهام» و یا به «علامات» و «دلایل» معلوم باشد، «علم غیب» نیست و متعلّق آن‌ها «علم غیب» گفته نمی‌شود مثلاً پیشگویی‌های انبیا علیهم السلام و کرامات و پیشگویی‌های اولیا علیهم الرحمة که مستفاد از «وحی» و «الهام» هستند، مدعی و مصدّقِ آن کافر و مورد ملامت نیست... قریب همین معنا را رئیس الفقهاء و المحدثین ملا «علی قاری» رحمه الله تعالی و علامه‌ی محقق «سعد تفتازانی» در «شرح فقه اکبر» و «شرح عقائد» و در «تتارخانیه» و علامه «شامی» رحمه الله تعالی در جلد سوم در «کتاب الجهاد» در «باب المرتد» ذکر کرده‌اند. از این تصریحات ایرادی که جهلاء در موضوع آلاتِ جدید وارد می‌کنند [مبنی بر اینکه: آنچه] اخبار رادیو و تلویزیون با استناد از گزارش اداره‌ی هواشناسی برای شناخت وضع بارش، هوا و... می‌گویند راست و صحیح درمی‌آیند آیا «علم غیب»‌اند یا نه؟ جواب بسیار واضح است، همه‌ی آنچه را که می‌گویند با استفاده از وسایل و اسباب می‌گویند، این‌ها خود از «تعریفِ غیب» خارج‌اند و نیازی نیست ما آن‌ها را خارج کنیم. البته خداوند متعال به بعضی انبیا از بعضی علوم غیب اطلاع می‌داد چنان‌که ذکر شد. در حدیثی از «محمد بن اسحاق» روایت‌شده است که شتر «رسول‌اللّٰه» صلی الله علیه و سلم در غزوه‌ی تبوک گم شد، صحابه به جست‌وجوی آن پرداختند، امّا آن‌را ندیدند، «زید بن لُصیت» منافق گفت: [عجیب است] «محمد» از اخبارِ آسمان خبر می‌دهد؛ امّا نمی‌داند که شترش کجاست؟ فرمودند: «الآن مولایم به‌من خبر داد [که شترم کجاست] قسم به خدا! بدون تعلیم او نمی‌دانم، بروید [افسار] شترم فلان جا به درختی گیرکرده است آن‌را بیاورید». 📗شمشیر برّان بر اِشراک و بدعات دَوران: 92 تا 95 ﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌
Показати все...
زندگی دوی استقامت است نه دوی سرعت. عجله نکن، از دویدنت و مسیر لذت ببر. همه به مقصد می رسند ... ༺◍⃟💌 @Nab_jomlat ┗━َ━َ❥•✮•❥•━┅┄┄
Показати все...
ابومحجن ثقفی یکی از مسلمانان بود که در دوران جاهلیت به خمر عادت کرده بود و شیفته‌ی آن بود... تا جایی که فرزندانش را چنین وصیّت کرده بود: هر گاه مُردم مرا کنار درخت انگور به خاک کنید تا استخوان‌هایم از ریشه‌های آن سیر شود، و مرا در صحرای خشک دفن نکنید که می‌ترسم هرگاه بمیرم طعم آن نچشم! هنگامی که اسلام آورد همیشه در برابر هوای نفس خود تسلیم می‌شد و خمر می نوشید... تنبیه می‌شد اما دوباره به آن باز می‌گشت... باز تنبیه می‌شد، باز تکرار می‌کرد... هنگامی که مسلمانان برای نبرد با پارسیان در جنگ قادسیه بیرون رفتند، ابومحجن نیز به همراه آنان بیرون رفت و توشه‌ی خود را برداشت... هنگامی که به قادسیه رسیدند، رستم خواهان دیدار با سعد بن ابی‌وقاص، فرمانده مسلمانان شد... دو ارتش شروع به دیدار و پیام‌رسانی کردند... در این بین شیطان ابومحجن را وسوسه کرد، پس در جایی پنهان شد و خمر نوشید... هنگامی که سعد از جریان او مطلع شد خشمگین شد و دستان و پاهایش را بست و در خیمه‌ای حبس کرد... نبرد آغاز شد و قهرمانان به مبارزه‌ی با یکدیگر پرداختند... صدای چکاچک شمشیرها بلند شد و کشته‌ها از پی هم بر زمین افتادند... نیزه‌ها پرتاب شد و صداها در هم رفت... اسبان خداوند غبار آلود شدند و صدای فریاد سواران بلند شد و درهای بهشت گشوده شد و ارواح شهدا به آسمان پر کشید و اولیای خدا مشتاق بهشت شدند... ابومحجن به شدت مشتاق جهاد شد در حالی که در قید و بند خود تکان می‌خورد و شوق شهادت داشت که جان را تقدیم کند اما قید و بندش نمی‌گذاشتند... سپس با صدای بلند شروع به فریاد زدن کرد... همسر سعد صدایش را شنید و گفت: چه می‌خواهی؟ گفت: قید و بند مرا باز کن و «بَلقاء» اسب سعد را به من بده تا به نبرد بروم؛ اگر خداوند شهادت را روزیِ من کرد، همانی است که می‌خواهم، و اگر ماندم بر من پیمان خداوند است که برگردم و دوباره به پایم زنجیر کنی... و آنقدر التماس کرد که همسر سعد دست و پایش را باز کرد و بلقاء را به او داد... او نیز زرهش را پوشید و صورتش را با کلاه‌خود پوشاند و همانند شیری بر اسب پرید و خود را میان کافران انداخت تا به دفاع از دین بجنگد... او نفس خود را به آخرت معلق ساخته بود و ابلیس نتوانست [با وجود گناهی که می‌کرد] او را از خدمت به این دین مایوس نماید... میان دو صف به تاختن پرداخت و گویا با نیزه و سلاحش بازی می‌کرد و مشرکان را یکی یکی می‌زد... مردم از کار او تعجب کردند و نمی‌دانستند که او کیست... برخی گفتند: شاید نیروی کمکی از سوی عمر آمده باشد... و برخی دیگر گفتند: شاید فرشته‌ای است که از آسمان آمده! و ابومحجن همچنان مبارزه می‌کرد و جان را بر کف گذاشته بود و می‌جنگید... سعد بن ابی‌وقاص که بر رانش زخم‌هایی بود در نبرد شرکت نکرد، اما از دور نبرد را می‌دید... هنگامی که قدرت جنگی ابومحجن را دید او را به خوبی پایید و گفت: ضربه‌هایی که می‌زند ضرب دست ابومحجن است... و تاخت، تاختِ بلقاء! اما ابومحجن که در قید و بند است و بلقاء نیز در حبس!؟ پس از پایان نبرد، ابومحجن به حبس خود بازگشت و قید و بند را بر دست و پای خود گذاشت... سعد بازگشت و دید اسبش عرق کرده... دانست که در جنگ شرکت کرده است... سپس بر ابومحجن وارد شد و دید خون از زخم‌هایش روان است و چشمانش همچو دو کاسه خون... ابومحجن با دیدن سعد گفت: ای سعد... به خدا سوگند دیگر خمر نخواهم نوشید! چه زیبا بود کار ابومحجن... درست است که مرتکب گناه شد، اما در عوض، نیکی‌هایی انجام می‌داد که گناهش در دریای آن غرق می‌شد... * * * برادران و خواهران من... ما در زمانه‌ای زندگی می‌کنیم که فتنه‌ها بسیارند و سختی‌ها گوناگون... دوستان اندکند و دشمنان رنگارنگ... بیشتر مسلمانان امروزه در خوشی‌ها سرگردانند و در شهوت‌ها فرو رفته‌اند... در پی راه نجاتند... به دنبال تکه چوبی هستند که به آن آویزان شوند یا کشتی‌ای که به آن پناه برند... بنابراین هر کس مال اضافه دارد آن را به کسی ببخشد که ندارد... هر کس غذای اضافی دارد آن را به کسی ببخشید که غذایی برای خوردن ندارد... هر کس علمی دارد آن را به کسی بیاموزد که نمی‌داند... و هر کس خشیت خداوند را در دل دارد به کسانی که در غفلت هستند کمی از آن خشیت را ارزانی کند... چرا که تو نمی‌دانی، شاید همین کارت دروازه‌ی ورود تو به بهشت باشد... پس بخشش کن و شیطان مایوست نکند... * * * چه زیباست پیروزیِ بنده بر شیطان... روزی از مسجد بیرون می‌آمدم... در این حال جوانی که آثار گناه بر چهره‌اش بود و لب‌هایش از اثر سیگار سیاه شده بود به سوی من آمد... تعجب کردم... یعنی از من چه می‌خواهد؟ سلام کرد و گفت: شیخ، شما دارید برای ساختن مسجد پول جمع می‌کنید، درست است؟ گفتم: بله... پاکتی را به من داد و گفت: این پولی است که من و مادرم و خواهرم و چند نفر از خویشاوندان جمع کرده‌ایم... و رفت... پاکت را باز کر
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.