مُخْلِصِينَ✨

مرد جوانی که هر روز بین مادر و همسرش جنجال میبود، می‌خواست از شر مادرش خلاص شود، تصمیم گرفت که مادرش را به یک جنگلی دور و وحشتناک ببرد و او را آنجا بگذارد، جوان مادر خوده در جنگل به کوهی بلندتر برد تا دوباره پایین شده نتواند. 🍒🍒 وقتیکه در جنگل راه می رفت، مادرش شاخه ها وبرگ های درختان را برمی داشت و روی زمین می انداخت، پسر مادرش را روی کوه بلند رها کرد. و تنها پس حرکت کرد، راه خیلی خطرناک بود، پسر فکر میکرد که راه را اشتباه نرود و از راه دیگر نرود. 🍒🌹😇 در همان حال مادرش صدا زد پسر جان: مواظب خود باش راه را اشتباه نکنی. در راه شاخه ها و برگ های درختان را از ای خاطر انداختم که تا در وقت برگشتن و پیروی از همان نشانه ها استفاده کنی که راه ره غلط نکنی، پسر جان: دیر شده برو خدا نکند کدام حیوان وحشی کدام صدمه و ضرر به تو نرساند پسرم! 🍒😓 بعد از شنیدن سخنان مادرش، در حالیکه اشک از چشمانش شروع به ریختن کرد دست و پایش سست و شروع به لرزیدن کرد و بسیار متاسف شد و به سمت مادرش برگشت و او را در آغوش گرفت و دستان مادرش را بوسید و او را به خانه برد. چقدر عجیب است که پسرش به فکر دورکردن مادرش است، و مادرش به سلامتی. قدر مادر را بدانید الله متعال مادرانیکه ازدنیا رحلت نمودند مورد رحمت خویش قرار دهد وآنهایکه زنده اند حفظشان نماید راستی که مادر وپدر میوه درختی هستند که درتمام حیات صرف یک بارحاصل می‌دهند قدراین ثمره هارا بدانید که زود میروند😥🥹 که مادر میوه کم پــــــــــیداس. ♥♥♥♥‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌

هیچ چیز به جان مومن آرامش نمی دهد ، مگر اینکه تمام امورش را به دست خالقش بسپارد ، اگر مصیبت و بلا طولانی شد و اندوهی به او رسید ، به یاد داشته باشد که با رحمت الله آسان میشوند ، و با لطف مولایش و قدرت او در زندگی آسوده میشود ،،و هر کس همیشه همین یقین را دل داشته باشد روحش آرام و دلش راضی میشود...🥰✨🌻