cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

سخنان ناب

گلچینی از پیام های زیبا ، آموزنده ، دارای بار و انرژی مثبت تقدیمتان می گردد.

Більше
Іран340 480Мова не вказанаКатегорія не вказана
Рекламні дописи
170
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

📚خدا کریم است درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند کریم خان گفت : این اشاره‌ های تو برای چه بود ؟ درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه می‌خواهی ؟ درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌ خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت . ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.
Показати все...
هر چیزی که برایت پیش می‌آید، محصول اندیشه‌های توست پس اگر می‌خواهی زندگیت را عوض کنی باید از عوض کردن اندیشه‌هایت آغاز کنی.♥️🥰✌🏻 @sokhanannab020
Показати все...
ســلام 🌸طلوع صبح‌گاهتون 🍃به شادابی گل‌های زیبا 🌸روزتون به زیبایی شکوفه‌ها 🍃بارش بوسه های خداوند پای 🌸تمام آرزوهای قشنگتون 🌸صبح سه شنبه تون گلبارون
Показати все...
هرگز پول را برای بیماری و مشکلات پس انداز نکنیم. چون رخ می‌‌دهد. پول را برای عروسی، برای خرید خانه، اتومبیل، مسافرت و نظایر آن پس انداز کنیم. وقتی می‌‌گوئیم این پول برای خرید اتومبیل است دیگر به تصادف فکر نکن. منتظر هرچه باشیم، همان برایمان پیش می‌‌آید. منتظر شادی باشیم، شادی پیش می‌‌آید. منتظر غم باشیم، غم پیش می‌‌آید. "پس بیایید منتظر آرزوی قلبیمان باشیم بی شک به حقیقت میپیوندد"❤️🌱 @sokhanannab020
Показати все...
داستان گردن‌ بند موسوعة القصص ابن رجب حنبلي رحمه الله در ضمن طبقات حنابله شرح حال قاضي ابي بكر الأنصاري البزاز را اينگونه بيان مي كند: او گفت: در يكي از روزها كه من در مكه مكرمه بودم گرسنگي شديدي به من روي آورد و هرچه به دنبال غذا گشتم چيزي را براي خوردن نيافتم. در اين اثنا ناگهان كيسه اي از ابريشم را كه با نخي ابريشمي بسته شده بود را پيدا كردم. آنرا برداشته و با خود به خانه بردم. زماني كه سر آن را باز كردم چشمانم به گردن بندي از مرواريد افتاد كه تابه حال مانند آنرا نديده بودم. گفت: سر آن را به حالت اول بستم و براي يافتن غذا از خانه بيرون رفتم. در اين حال پيرمردي را ديدم كه صدا مي زد و مي گفت: هر كس كيسه اي را بيابد كه نشاني اش چنين و چنان است 500 دينار طلا به او مژدگاني خواهم داد. با خود گفتم كه من اكنون انسان محتاجي هستم دينارها را مي گيرم و كيسه را به او مي دهم. پيرمرد را صدا زدم و او را با خود به خانه بردم و نشاني هاي كيسه و مرواريد و تعداد آنها را از او پرسيدم. وقتي مطمئن شدم كه خودش است آنرا بيرون آوردم و به او تحويل دادم. پيرمرد هم 500 ديناري را كه به عنوان مژدگاني تعيين كرده بود بيرون آورد تا به من بدهد. به او گفتم :كه من از تو پاداشي نمي خواهم پولها را براي خودت بردار . پيرمرد گفت: حتما بايد اين دينارها را از من بگيري و خيلي اصرار كرد… و من در حالي كه بسيار محتاج بودم به او گفتم: قسم به خدايي كه هيچ معبود برحقي جز او نيست من از كسي جز او پاداشي نمي خواهم. و دينارها را قبول نكردم. او هم من را رها كرد و بعد از ايام حج به كشورش باز گشت. اما من از مكه بيرون آمدم و سوار كشتي شدم . در بين راه هوا طوفاني شد و كشتي شكست ، مردم غرق شدند و اموال نابود. الله سبحانه و تعالي من را حفظ كرد. و من به همراه تكه ي شكسته اي از كشتي در ميان دريا به راست و چپ در حركت بودم و نمي دانستم كه به كجا خواهم رفت. مدتي در ميان دريا سرگردان بودم تا اينكه امواج من را به جزيره اي كشاندند كه ساكنان آن همگي انسانهاي بي سوادي بودند كه خواندن و نوشتن نمي دانستند. شيخ مي گويد: من به مسجد رفتم و در آنجا شروع به قرائت قرآن نمودم. اهل مسجد تا من را ديدند دور من جمع شدند و هيچ كس در جزيره نبود مگر اينكه مي گفت: به من قرآن بياموز. من هم به آنها قرآن آموختم و از اين طريق خير زيادي نصيبم گشت . سپس در مسجد مصحف پاره پاره اي را پيدا كردم . آنرا برداشتم تا بخوانم. زماني كه آنها من را در اين حال ديدند، گفتند كه آيا تو نوشتن بلدي؟ گفتم: بله گفتند: كه به ما نوشتن را ياد بده و من گفتم : اشكالي ندارد. آنها نيز فرزندان خود را آوردند و من به آنها نوشتن را آموزش دادم و از اين راه نيز خير كثيري نصيبم شد. مردم جزيره كه به من علاقه مند شده بودند و دوست داشتند كه با آنها بمانم ، گفتند: در بين ما دختر يتيمي است كه مقداري ثروت نيز به همراه خود دارد و مي خواهيم كه او را به عقد تو دربياوريم تا با ما دراين جزيره بماني. شيخ گفت: درابتدا قبول نكردم. ولي آنها آنقدر اصرار كردند كه در جلوي خود هيچ راهي جز قبول اين پيشنهاد نيافتم. سپس خويشاوندانش دختر را آماده كرده و به نزد من آوردند تا او را ببينم. من همينكه به او نگاه كردم گردن بندش توجهم را به خودش جلب كرد… درست شبيه همان گردن بندي كه در مكه ديده بودم به گردن دختر بود! خيلي تعجب كردم و چشمم به گردن بند دوخته شد… خويشاوندان دختر گفتند: شيخ قلب دختر يتيم را شكستي! چرا به او نگاه نمي كني و توجهت فقط به گردن بند است. گفتم: اين گردن بند داستاني دارد. گفتند: داستانش چيست؟ داستان را برايشان تعريف كردم. فرياد كشيدند و با صداي بلند تهليل، تكبير و تسبح گفتند تا جايي كه صدايشان كل جزيره را پر كرد. گفتم: سبحان الله شما را چه شده؟ گفتند: آن پيرمردي كه تو او را در مكه ديدي و گردن بند را از تو گرفت، پدر اين دختر بود. و از زماني كه از حج برگشت، پيوسته مي گفت: به خدا قسم در روي زمين مسلماني را مثل آن شخص كه گردن بند را در مكه به من برگرداند نديده ام. خداوندا او را پيش من بياور تا دخترم را به ازدواجش دربياورم. و پيرمرد فوت كرد و خداوند دعايش را اجابت نمود. مي گويد: مدتي را با او گذراندم ،‌ از بهترين زنان بود و خداوند از او دو فرزند به من ارزاني داشت. سپس فوت كرد،‌ خدا رحمتش كند و آن گردن بند را براي من و فرزندانم به ارث گذاشت. شيخ مي گويد: سپس فرزندانم يكي پس از ديگري فوت كردند و گردن بند به من رسيد و من آن را هزار و صد دينار فروختم. شيخ بعدها مي گفت: اين بقاياي پول همان گردن بند است. خدا همگي را رحمت كند. هر كس به خاطر خدا چيزي را ترك كند خداوند او را عوض می دهد
Показати все...
چه وقت باید احساس بزرگی کرد؟ 1- هر گاه از خوشبختی کسانی که دوستمان ندارند خوشحال شدیم. 2- هر گاه برای تحقیر نشدن دیگران از حق خود گذشتیم. 3 - هرگاه شادی را به کسانی که آن را از ما گرفته اند هدیه دادیم. 4- هرگاه خوبی ما به علت نشان دادن بدی دیگران نبود. 5- هرگاه کمتر رنجیدیم و بیشتر بخشیدیم. 6- هرگاه به بهانه ی عشق از دوست داشتن دیگران غافل نشدیم. 7- هرگاه اولین اندیشه ما برای رویارویی با دشمن انتقام نبود. 8- هرگاه دانستیم عزیز خدا نخواهیم شد. مگر زمانی که وجودمان آرام بخش دیگران باشد. 9- هرگاه بالاترین لذت ما شاد کردن دیگران بود. 10- هرگاه همه چیز بودیم و گفتیم : هیچ نیستیم @sokhanannab020
Показати все...
درست آن نقطه از زندگی که رنگش خیلی به سیاهی میرود به همان نقطه که رسیدید حس کردید که دیگر باید رها کنید، باید بیخیال هر آنچه که هست و نیست شوید... سیاهترین نقطه نوید روشنی است رها نکنید! قوی باشید! چون شما در یک قدمی روزهای خوب هستید. شیرینی این روزها نصیب کسانی میشود، که از پس هر هفت خان رستم بر آمدند نه آنان که شش خان را رد کردند خان هفتم را سلاح انداختند و تسلیم شدند. هیچ وقت بیخیال رویاهایتان نشوید. @sokhanannab020
Показати все...
هفت مورداز ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺣﺬﻑ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﺭﻭﺣﺘﺎﻥ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻤﺎﻧﺪ:::::: ۱ - ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ۲ - ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺘﺎﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ۳ - ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺍﺳﺘﺮﺱ ﻣﯿﺪﻫﺪ. ۴ - ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺟﺮ ﻭ ﺑﺤﺚ ﻣﯿﮑﻨﺪ. ۵ - ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺳﻮﺀ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ. ۶ - ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺗﺎﺛﯿﺮﺍﺕ ﻣﺨﺮﺏ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ. ٧- شخصی که بی حرمتی برایش تفریح است. 💠💠💠💠💠💠
Показати все...
اگر کسی طلاق گرفته به ما چه ! اگر کسی تنها زندگی میکنه به ما‌ چه ! اگر کسی بینیش عملیه به ما چه ! اگر کسی قد بلنده یا کوتاهه به ما چه ! اگر کسی افسرده است به ما چه ! اگر کسی چاقه به ما چه ! سرمونو از زندگی بقیه بکشیم بیرون ! @sokhanannab020
Показати все...