نگاه نو (رضا مقدّم پور)
ایران ما نیازمند نگاهی نو به مسائل خرد و کلان وطن، یافتن راهحلهای اصولی و کارآمد از طریق گفتگو و هم اندیشی بین تمامی اقشار جامعه برای برون رفت از این شرايط است. بعنوان یک طبیب دغدغه مند و عاشق وطن آنچه در فکر و ذهنم می گذرد را با شما به اشتراک می گذارم
Більше354
Підписники
Немає даних24 години
-27 днів
+230 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
🚩تلنگر پنج «من» وجودی انسان
1️⃣ آنچه واقعاََ «من» است. (من ِ واقعی)
2️⃣ آنچه من گمان می کنم من هستم. (منی که خود من خیال می کند وجود دارد، تصوّر من از خود)
3️⃣ آنچه دیگران گمان می کنند من هستم (تصوّر دیگران از من)
4️⃣ آنچه گمان می کنم دیگران در مورد من گمان می کنند (تصوّری که من از تصوّر دیگران راجع به خود دارم)
5️⃣ و آنچه دیگران گمان می کنند من در مورد خود گمان می کنم (تصوّری که دیگران از تصور من راجع به خودم دارند).
در واقع، هر کدام از ما با یکی از این «من» ها زندگی می کنیم، امّا آن چهار من دیگر را باید تعطیل کنیم و تنها به تصوّری که خود از خود داریم توجّه کنیم.
اما شوربختانه دائماً دنبال چاق و چلّه کردن تصوّری هستیم که دیگران از ما دارند و آن را به قیمت نحیف و لاغر کردن تصوّری که از خود داریم، چاق می کنیم❗️
👍 3💯 2👌 1
امروز ساعت ۵ صبح دخترم بیدار کردم.
گفت: بابا من عروس دارم منو می بری سالن؟
گفتم: آره دخترم می برم.
وقتی آمدم از در پارکینگ بیرون، تو ماشین نشستم تا دخترم بیاد، دیدم یه آقای پاکبانی داره کوچه رو جارو میکنه ولی خیلی ناشیانه و معلومه اصلا بلد نیست!
خب من پاکبان کوچه رو می شناختم، آقای عزیزی یه پیرمرد خوش برخورد و باحال ، ولی نوع جارو كردن این پاکبان جدید كمى ناشيانه بود؛
تا حالا، در طى صدها روز ده ها پاكبان رو ديده بودم و حاليم بود كه اين يارو اين كاره نيست؛
رفتم دخترم و رسوندم و برگشتم. دیدم هنوز داره
بازی می کنه با اشغالها.
كم كم اين طرز کار کردنش رفت رو مخم و بهش مشکوک شدم.
در ماشین رو باز كردم و صداش كردم «عزيز، خوبى؟ يه لحظه تشريف بيار».
خيلى شق و رق، اومد جلو و از پشت عينك ظريف و نيم فريمش، خيلى شسته رفته جواب داد: «سلام. در خدمتم، مشكلى پيش اومده؟»
از لحن و نوع برخوردش جا خوردم. نفس هاش تو سحرگاه زیادی پر انرژی بود؛ به ذهنم رسید یکم مهربانتر برخورد کنم. «خسته نباشی گفتم بیا تو الاچیق یه قهوه بزنیم، بعد تكه پاره كردن يه چنتا تعارف، اومد داخل و نشست. اون يكى هدفون هم از گوشش در آورد.
دنباله سيم هدفون رو با نگاهم دنبال كردم كه مي رفت تو يقه ش و زير لباس نارنجى شهرداريش محو می شد.
پرسيدم «چى گوش ميدى؟».
گفت: «يه كتاب صوتى به زبان انگليسيه». كنجكاوتر شدم : « انگليسى؟! موضوعش چيه؟» گردنشو كج كرد و گفت: «در زمينه اقتصادسنجى».
شكّم ديگه داشت سر ريز می شد! « فضولى نباشه؛ واسه چى يه همچین چيزى رو مى خونى؟».
با يه حالت نيم خنده تو چهره ش گفت: «چيه؟ به يه پاكبان نمياد كه مطالعه داشته باشه؟... به خاطر شغلمه.»
از سرایدار ساختمان دوتا آبجوش گرفتم و دوتا علی کافه انداختم داخل لیوانها و رفتم سر میز
متعجب تر پرسیدم:« متوجه نميشم، اين اقتصاد و سنجش و اين داستانها چه ربطي به كار شما داره؟».
نگاشو يه لحظه برگردوند و بعد دوباره به سمت من نگاه كرد و گفت: « من استاد هستم تو دانشگاه. »
قبل از اينكه بخوام چيزی بپرسم انگار خودش فهميد گيج شدم و ادامه داد: « من پدرم پاكبان اين منطقه است؛ آقاى عزيزى، در مورد شما و روانشاد پسرتون هم براى ما خيلى تعريف كرده. همیشه می گفت: یه پهلوون تو کوچه هست مهربانه. امشب تا دیدم شناختمون چون عکستون رو با بابا دیده بودم، جناب خمارلو من دكتراى اقتصاد دارم!! و دو تا داداشام يكی مهندسه و اون يكى هم داره دكتراشو می گيره.
هرچى به پدرمون ميگيم زير بار نمى ره خودش رو بازخريد کنه؛ ما هم هر ماه روزایی رو به جاى ایشون ميايم كار مى كنيم كه استراحت كنه. هم یجورایی كمكش كرده باشيم، هم يادمون نره با چه زحمتى و چطورى پدرمون ما رو به اينجا رسوند.»
چند لحظه سكوت فضای بینمون رو گرفت و نگاه مون تو هم قفل بود. استكان رو گذاشتم رو ميز و بلند شدم رفتم سمتش. بغلش كردم و گفتم «درود به شرفت مرد. قدر باباتم بدون. خيلى آدم درست و مهربونيه.»
👏 6👍 3😍 1
03:02
Відео недоступнеДивитись в Telegram
فیلم_کوتاه "یک فنجان چای"
A Cup of Tea(ch)
ساخته ۲۰۱۷ و برگزیده جشنواره بینالمللی فیلم کوتاه است.
برای دیدن درک مردمی که با وجود فقر اما اهمیت آموزش را یافتهاند،
این کلیپ کوتاه و بسیار تأثیرگذار را ببینید:
عکاس جوان مشغول عکس گرفتن از حاشیه دریاچه است.
دقیقا در موقعی که با لبخندی، نشان میدهد که از کارش راضی است؛
پسرک کیف دستی او را میدزدد و پا به فرار میگذارد.
خانم عکاس نفس زنان کوی و برزن را در پی او می دود...
که ناگهان با صحنهای مواجه میشود و میفهمد ماجرا چیست...✏✏🧮📖
4.79 MB
👍 4👏 3💯 2
📌 پندانه (املای نانوشته غلط ندارد.)
وقتی که راه نمی روی زمين هم نمی خوری ،
اين "زمين نخوردن" محصول ایستایی و سکون است نه حرکت و مهارت .
وقتی تصميمی نمی گيری و کاری نمی کنی ، مسلما اشتباه هم نمی کنی ؛
اين "اشتباه نکردن" محصول انفعال است نه انتخاب.
خوب بودن به اين معنی نيست که درهای تجربه را بر خود ببندی و فقط پرهيز کنی ؛
خوب بودن در انتخابهای صحيح و عمل کردن ماست که معنا پيدا کرده و شکل می گيرد.
اشتباه کنيد امّا یک اشتباه را دوبار تکرار نکنيد !!
🕯@negaaaaheno 👁
👍 5💯 3
🚩 تلنگر
بیشتر بیمارستانهای روانی پر از بیمارانی است که سالها زیر فشار مالی بودهاند و این تنش، ذهن و جسم آنها را از کار انداخته است...
چنین برآورد کردهاند که نُه دهم بیماریهایِ انسان، ناشی از فشار و محنت و نکبت، زاییده از فقر است...
فقر سبب میشود زندانها از دزدان و جنایتکاران پر شود...
فقر انسانها را بهسوی اعتیاد و فساد و فحشا و خودکشی سوق میدهد،از کودکان پاک و با استعداد و باهوش، مجرم و بزهکار میسازد، باعث میشود مردم به کارهایی دست بزنند که اگر فقیر نبودند به فکرشان هم خطور نمیکرد...
عواقب معصیتبار فقر بیانتهاست....!!!!!
✍"کاترین پاندر"
🕯@negaaaaheno 👁
👍 5👌 2💯 2
00:38
Відео недоступнеДивитись в Telegram
10000000_1519130588634926_796630490795424738_n.mp49.19 MB
❤ 6😢 2😭 1