❣🍂کلبه عشق🍃💕
💃💋💋☘☘🧚♂️🧚♂️🧚♀️🧚♀️کانالی باموسیقی وکلیپهای🧚♀️🙌 خاطره انگیز❣❣
Більше150
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
پارت۳۶
ـــ بشری!
باشنیدن صدای طهورا که کنار کاناپه ایستاده بود، چشم از گوشه چادرم که با پیچوندن دور انگشتم به بازی گرفته بودمش..گرفتم. درحالی که جلوم ایستاده بود و گوشیمو جلوم گرفته بود گفت
ـــ گوشیت زنگ میخوره!
بعد هم زیرچشمی به مادراحسان اشاره کرد که نفهمیدم منظورش چیه!
عذرخواهی کردم و گوشیمو ازش گرفتم و بدون نگاهی به صفحه موبایلم وارد اتاق شدم، تا خواستم ببینم کیه و تماسو وصل کنم دیدم احسانه!
پوفی کشیدم و پامو به زمین زدم!/:
+ایبابا..ولکننیستاا
بااینکارم خندم گرفت..قبل از اینکه تماسو وصل کنم صدامو صاف کردم و جواب دادم..
ـــ الو..|:
ـــ الو سلام بشری خوبی؟
ـــ سلام..ممنونم، کاری داشتید؟
ـــ راستش آره!
ـــ بفرمایید؟
ـــ میشه بیای توی تراس؟
ـــ چرا؟
منومنی کرد و گفت: چون..چون من جلوی تراس توی ماشینم
مکثی کردم...
ـــ خب بیام که چی بشه؟
ـــ میخوام ببینمت(: راستشو بخوام بگم، دلم برات تنگ شده!
ـــ نمیشه!
ـــ چرا اونوقت؟
ـــ چون اگه کسی ما رو ببینه بد میشه..
ـــ خواهش میکنم..اصلا ببینن مگه چیه؟ خلاف که نمیخواییم بکنیم..
تا این حرفو گفت..دیدمخودممدلمخیلیتنگشده(:
ـــ بشری؟
سکوت رو ترجیح دادم
ـــ خواهشا!
ـــ فقط چند دقیقه!
ـــ باشه(:
بعد از قطع کردن تماس، تاخواستم برم سمت تراس سرم گیج رفت..دست به دیوار گرفتم تا مانع افتادنم بشم!
ـــ آخ سرم!!
دستی به سرم گرفتم و روی صندلی نشستم تا حالم جا بیاد..درست همون جایی که ضربه خورده بود درد گرفت و من چشمام سیاهی رفت..صورتمو بین دودستم پنهون کردم و چند نفس عمیق کشیدم..چند دقیقه که گذشت..از جام بلند شدم. چادرمو مرتب کردم و درِ تراسو باز کردم و رفتم داخل تراس ایستادم..نگاهمو چرخوندم توی کوچه که احسان با دیدن من از توی ماشینش پیاده شد. تا دربو باز کرد و کنار ماشین ایستاد هنگ کرد/ :
خیره شده بود بهم و منم از اینکه چهرم آرایش داره فراموش کرده بودم|: دست به سینه تکیه داد به ماشین و لبخند برلب زل زد بهم..منم که دیدم این قصد تکون خوردن نداره بهش پیامک دادم..
ـــ فقط خواستید بیام بیرون بایستید نگام کنید؟! الان مادرتون نمیگه این دختر رفت کجا/:
تا پیامم رفت دستی توی جیب شلوارش کرد و نگاهی به صفحه گوشیش انداخت..بعد از یه ثانیه جواب اومد
ـــ آخه تاحالا اینجوری ندیده بودمت..و اینکه کسی که دلش برای کسی تنگ میشه، دلش میخواد ساعتها بشینه و نگاهش کنه(:
تا جمله اولشو خوندم..نزدیک بود چشمام از حدقه دربیاد
+خاکتوسرت/:انقدهولییادترفتازقیافت!!
روم نمیشد سرمو بیارم بالا درحالی که احسان همچنان منتظر بود تا نگاهش کنم..چادرم رو جلوتر کشیدم و سرمو پایین انداختم، زیرچشمی نگاهی انداختم بهش که داشت ریز میخندید
+بهمنمیخندی؟نشونتمیدم!!
برگشتم داخل اتاق و بهش پیام دادم که متوجه نشدم واگرنه اصلا نمیرفتم توی تراس!
♥️ℒℴνℯ♥️
♥@gbcrghdryhfdrbcfh
♥@gbcrghdryhfdrbcfh
🎼 سعید راد
♥@gbcrghdryhfdrbcfh
--•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
♥@gbcrghdryhfdrbcfh
•┈┈••✾•🪴🌸🪴•✾••┈┈•
♥️🌟 🌟♥️♥@gbcrghdryhfdrbcfh
♥@gbcrghdryhfdrbcfh