cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

شبی در پرروجا|ساراانضباطی

«﷽» معجزه‌ای به نام تو (فایل شده) شبی در پروجا (در حال تایپ) به قلم: "سارا انضباطی" نحوه پارتگذاری: هر شب پارت اول: https://t.me/peranses_eshghe/100587 شرایط vip: https://t.me/peranses_eshghe/107332 ارتباط با ادمین: @samne77

Більше
Рекламні дописи
11 517
Підписники
-624 години
-617 днів
-21530 днів
Час активного постингу

Триває завантаження даних...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
Аналітика публікацій
ДописиПерегляди
Поширення
Динаміка переглядів
01
-سلام خانوم جان. -سلام آقا اومدن؟! -اومدن خانوم‌جان ..اما..اما میان شما بفرمایید بالا یخورده دیگه خبر میدم تشریف آوردین.. ابرو در هم میکشد ..همین مانده خدمه ی خانه برای او‌تکلیف تعیین کند..! مست است؟!..خب باشد او کی مست نبوده کی طلب نداشته حالا بعد از یک ماه آمده که چه؟! اگر کسی طلب دارد خودش است نه آن مرد همیشه طلبکار..! صدای پاشنه ه های کفشش را میشنود چشمانش بسته و گیلاس در دستش.. -بیا..بیا..به حهنمت خوش اومدی عروسک..! مدتهاست خود خوری میکند ..خانه نمی آید ..می نوشد تا حرفهای دیگران را نشنود باور نکند.. نکند که همسرش ،زن عقدیش در نبود او با معشوقه ی قدیمیش روی هم ریخته..! باور نکرده بود حتی حرفهای مادرش را.. اما دیروز وقتی عکسها را دیده بود ..دیوانه شده بود .. چیزی را در خانه ی عرفان سالم نگذاشته بود عربده کشیده بود این زن شانس آورد همان دیروز عرفان به این شیر زخمی اجازه نداده بود به خانه برگردد اگر نه که تا الان مراسم دفنش هم تمام شده بود.. قسم خورد زندگی را جوری برایش جهنم کند که هر روزش را یک بار بمیرد ..! یک..دو..سه.. در باز میشود و قامت زیبایش که هر مردی آرزویش را دارد در آستانه در قرار می‌گیرد.. -کحا بودی شایگان این یک ماه..کی اومدی.. بلند میشود ..مست است اما هوشیار.. -بهتر بگیم زن عزیزم این یک ماه خوش گذشته !؟.. اخم میکند.. -چی میگی.. -کدوم گوری بودی از دیشب ؟! -مجبور نیسـ.. حرفش تمام نشده که موهایش در دستان مرد چنگ میشود ،سرش به دیوار کوبیده میشود.. -د مجبوری..مجبوری بی آبروی هرزه.. لاس زدنت تموم شد یادت اومد خونه و شوهر داری؟! از زیر پسر عموی بیشرفت اومدی ؟ واسه اون این همه به خودت رسیدی..! -چی..چی میگی؟! -لخت شو.. -چیکار میکنی شایگان.. -ببینم تا کجاهات پیش رفته.. جان می‌دهد از این قضاوت همسرش..اوی که خود روزها و شبهایش را در پارتی های رنگا رنگ میگذراند.. -ولم کن.. -ولت میکنم به وقتش..! https://t.me/+F_ikS0fRP_0yMWZk
2700Loading...
02
به شهر رنگارنگ رمان خوش اومدید😍 رمان دلخواهت رو‌از لیست زیر پیدا کن و از خوندنش لذت ببر❤️ گم شده ام در تو https://t.me/+2HUPu1usnwswNGFk ❤️ جامانده https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0 🎀 بی گناه https://t.me/+ZJeOfBFX7rpmMWRk 🕊 روایت های عاشقانه https://t.me/+wOEbmzMd5INiYjRk 🧊 کافه دارچین https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0 ☕️ قاب سوخته https://t.me/+WCvtEOhqLIYZPqoi 🔮 منشورعشق https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0 🎼 فودوشین https://t.me/+HVwbM-IoSWI2MTU0 🎾 کلبه رمان های عاشقانه https://t.me/+4R6qpgXBinUxOTg0 📚 سونای https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ 🍷 آشوب https://t.me/+JA_ztMH7bANkMWRk 💝 وصله ناجور دل https://t.me/+nFRZT8EaFUgzMGZk ☕️ سایه ی سرخ https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0 🌰 پناهگاه طوفان https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh 🍕 لوتی اماجذاب https://t.me/joinchat/VT1nRkXbjMJlNTRk 🎷 منتهی به خیابان عشق https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4 🎲 سنجاقک آبی https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8 🧩 یک روز به شیدایی https://t.me/+zifHrlN32FIyYTVk 💔 آناشه https://t.me/+FttMneQYDEU0MmNk 🎭 روزهای سفید https://t.me/joinchat/PA6bpIR_NkQ1MjI0 🦋 شب های پاریس ماه نداشت https://t.me/+znZrAk1TDUZhNzk0 🌜 ماهرو https://t.me/+wBeUk_vb119hNjc0 🍒 شاهزاده یخ زده https://t.me/+KtcFzv-ZFeAxODQ0 🧀 ازطهران‌تاتهران https://t.me/+-ddAMSs9929iOGQ0 🍍 گود من https://t.me/+6kO-xJZMHKpjODc8 🧛 عاشق بی گناه https://t.me/+ZX0tzSCYlTQyNmZk 💄 جاری خواهم ماند https://t.me/+iltXh72SRbs4NDI8 🐙 بیا عشق را معنا کنیم https://t.me/+OCmbm9KmMnBkMTFk 🐠 جدال دو عین https://t.me/+hyLm_LlT8dVhM2Vk 🤡 ماه عمارت https://t.me/joinchat/AAAAAFaErq53HiQz5KGbPg 🍀 لیرا https://t.me/+FYXL5jrHy-hmZjE0 🦊 ویرانه های سکوت https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX 🥝 سبوی شکسته https://t.me/+9YhXOZ1bfwg0NzI8 👀 طعمه‌ هوس https://t.me/+zON_gzksXTRhNDY8 ☂ سرنوشت ما https://t.me/+LUgE9CRE6MhkNDlk 🥃 مضطر https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f ☃️ فراموشی دریا https://t.me/+jHupb8WZil8yMzhk 🌊 لمس تنهایی ماه https://t.me/+SF0c0RYHKVqt-OUs 🌙 سی سالگی https://t.me/+GkymMdrhpaAxNTE0 🎯 قرار نبود عاشق شیم https://t.me/+m3ELnbYGyV8xMTlk 💝 خواب https://t.me/+hG88MA7KVnY2ZWM0 💀 جوخه‌ ی‌تقلا https://t.me/+n342BLRGbCYwM2Fk 🧶 چشم های آهیل https://t.me/+EQ36tGfAf380M2M0 👀 برزخ عشق https://t.me/+fq4q7yA0hjQ4YTk0 ❤️ شهربند گرگ سیاه https://t.me/+Ijr5wTMZt0AzMDFk ☠ آرامش یک طوفان https://t.me/+FrTtEfbimrY4NjRk 🐝 اسپار https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0 🪐 رمانسرای ایرانی https://t.me/+zZSgUDD1yHk0NjQ0 ✨ رمان های آنلاین https://t.me/+UUWMVgclpmc0YzA0 🧶 جال https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk 👓 طلا https://t.me/+kC7FObK-LxphMWY0 💄 منفصل https://t.me/+jBtyLurwbX9mODM0 🌈 به تودچارگشته ام https://t.me/+d0Klnq7MLTgxNDZk 🌻 به جهنم خواهم رفت https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk 🐾 وکیل تسخیری https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8 🌸 دلیبال https://t.me/+Z44uQuiyJCIxODFk 🐚 فگار https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0 👽 کوارا https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk 🪵 دیافراگم https://t.me/+B2CA8Os4wWwwN2Y0 🌹 عروسک آرزو https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw 💝 شبی در پروجا https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk 🌵 گلاویژ https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ 🍂 دل بی‌جان https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0 🐝 راز مبهم https://t.me/+-47jRFH3qFJmYTVk ⭕️ عشق محبوس شده https://t.me/+e39A8sPw6EVkODM0 🩵
2170Loading...
03
Media files
1630Loading...
04
- به کمر بخواب و لنگاتو جوری باز کن که همه چیت بزنه بیرون. شیو کردی؟ بی قرار می گویم: - قرارمون این نبود. سیگارش را آتش می زند و کلافه می گوید: - قرارمون سکس نبود؟ به تته پته می افتم. - بود... بود ولی این مدلی نبود. پوکی به سیگارش می زند و باز با حرف هایش لالم میکند: - سکسم مدل می خواد. نکنه گفته بودم زیر پتو و تو تاریکی می کنمت و خودم خبر ندارم؟ هوم؟ سر بالا می اندازم به معنی نه. بغض دارد خفه ام می کند. - زبون نداری؟ باید بتونم اون پایینو ببینم یا نه؟ نکنه انتظار داری از رو حدس و گمال یه جایی فرو کنم؟ بخواب... بخواب دختر، بخواب تا پشیمون نشدم. اشکم می چکد. - من هرزه نیستم. نوچی میکند. زیر لب چیزی می گوید که نمی شنوم. شاید دارد فحش می دهد. یا چه می دانم. - می دونم، هرزه بودی جات تو بغل من نبود. لخت شو، بخواب... مگه آزادی نامزدتو نمی خوای؟ اشکم باز می چکد. - چرا، چرا... می خوام. - پس بخواب. دراز می کشم. با همان مانتو شلوار لعنتی. با گریه. آنقدر شدت گریه ام زیاد است که به هق هق می افتم. سیگارش را خاموش میکند. چنگ میان موهایش می اندازد. نگاهش سرخ است. چرا؟ مگر نه اینکه فقط می خواست خودش را خالی کند؟ پس چرا انقدر بی قرار. - بخدا نمی تونم اینجوری. زی... زیر پتو... با لا... لامپ خاموش. خواهش میکنم آقا عماد. روی زانو روی تخت می نشیند. عصبی ست. اما دارد خودش را کنترل می کند. مچ پایم را می چسبد، جیغ میزنم از ترس و او پاهایم را از هم باز کرده، فریاد می زند: - فلجی مگه؟ اینطوری پاهاتو باز میکنی که من بتونم کاری بکنم یا نه شرم دارد مرا می کشد. دوست دارم از شدت شرمندگی و غصه و حقارت بمیرم. روی تن خشک شده ام خیمه میزند و توی صورتم می غرد: - نمی خوام که بکنمت، می خواستم فقط آرومت کنم بی شرف. احمقِ نفهم. پاشو گمشو بیرون. می ترسم پشیمان بشود. برای همین قبل از اینکه از تخت پایین برود، پاهایش را می چسبم و آویزان میشوم: - تو رو خدا آقای شاهید، غلط کردم. هر کار بگید میکنم، اصلا خودم... خودم تحریکتون میکنم. دست میبرم برای باز کردن دکمه‌ی شلوارش و با عجله میگویم: - همه تلاشمو میکنم که خوب ارضا بشید، اصلا... هر کاری که بگید... هر مدلی که بخواید... چنان برمیگردد، گردنم را می چسبد و روی تخت زمینم میزند که لال میشوم از ترس. با خشم و چشمانی که انگار خیسی اشک دارد می غرد: - به من التماس نکن، هرزه ای مگه کثافت؟ تو گوه خوردی که این حرفا رو میزنی. غلط میکنی که بخوای اینجوری بخاطر اون شهاب پفیوز، خودتو پیش من حقیر می کنی! هق میزنم، با تحکم و خشمی کنترل شده آخرین حرف را میزند: - میری، ازش طلاق میگیری. بعدش میای اینجا، صیغه ام میشی، تو همبن اتاق پرده اتو میزنم، میکنمت آیدا، جوری میکنمت که چشمای بی پدرت از لذت خمار بشه برام، بعدش رضایت میدم اون پفیوز بیاد بیرون. فهمیدی؟ سر که تکان می دهم، انگار طاقت نمی آورد لمسم نکند. چرا که لب هایم را به دندان می گیرد و عمیق... پارت واقعی ❌ https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0 https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0 https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0 https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0 https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0
1570Loading...
05
. ‌- واسه پسر فلج کبری خانوم دنبال زن میگردن... شال در دست یغما خشک شده بود که مامان چپ چپ نگاهش کرد -‌ چیه ماتم گرفتی؟ اره به منم گفت گفتم قدمتون روی چشم! یغما باورش نمی شد. گفته بود قدم شان روی چشم؟ - من نمی خوام مامان بگو نیان. اکرم از کوره در رفت. - خبه خبه انگار خواست خودش و نگه داشت. می گفتی دنیا رو به پات می ریزه هرزگی کردی مرده عین آشغال از خونش انداختت بیرون آبرو واسمون نموند. تا الانم به زور نگهت داشتم. اصلا زن بیوه مگه تو خونه می مونه... همینجوریشم صدتا حرف پشتمونه... امشب میان کجا چادر چاقدور کردی؟ با بغض عروسک را داخل نایلون گذاشت. - میرم دیدن میران... مامان بی مراعات مقابلش ایستاد. - ها برو ولی دیگه آخرین باره دیگه... مرد غریبه اجازه نمیده راه به راه بری خونه شوهر سابقت که... بی حرف سر تکان داد. روزها بود با این حرف ها می سوخت و می ساخت... او خیانت نکرده بود اما نه مادرش نه کوروشی که برایش می مرد حرفش را باور نکرده بود... با پاک کردن اشک هایش از تاکسی پیاده شد. بخاطر پسرکش بود که لبخند روی لبش نشاند... دلتنگ به خانه نگاه می کرد. همه ی وسایل ها عوض شده بودند... گل های یاسی که کاشته بود را هم کنده بودند... - آقا گفت فقط یک ساعت! یغما با دیدن سلیمه از جا پریده و خوشحال سلام کرده بود که زن بی حرف رو ترش کرد. بغض و لبخندش قاطی شده بود که پسرکش را به آغوشش فشرد. - خوبی عمر مامان؟ میران با دست روی صورتش زد. - ما...ما...ماما... باورش نمیشد. پسرکش او را صدا می زد! - جانم مامان؟ جانم... بازم بگو؟ مام... - با تو نیست! صدای آشنای زنانه ای نگاه پر ذوقش را سمت پله ها کشاند. ترگل بود! اما چرا از اتاق خواب مشترک او و کوروش بیرون می آمد؟ - تو اینجا چیکار می کنی! پوزخند ترگل مانند سیلی بود. علی الخصوص که به عقب چرخیده و با خنده گفت: - خونمه عزیزم! قلبش فشرده شد... کوروش به او خیانت کرده بود. با ترگل؟ دروغ بود.... نه کوروش با اون این کار را نمی کرد - امروز هم زودتر برو لطفا ما قراره بریم مسافرت... سری بعدی قبل اومدن خبر بده! زمردی های سرخش از میران که تقلا می کرد به آغوش ترگل برود کنده شده و به مردی تازه در چارچوب ایستاده بود رفت. دلتنگش بود... تمام این چند ماه را وقتی او جان می کند کوروش با ترگل بود؟ - دیگه نمیام خونه با وکیل صحبت می کنم جای دیگه میران رو ببینم. مخاطبش کوروش بود اما ترگل جوابش را داد: - نمی شه عزیزم میران.... هنوز نگاه یغما به کوروش بود‌. - دارم ازدواج می کنم درست نیست بیام اینجا. گفت با چسباندن دو لب چادرش به هم رگ های بیرون زده کوروش و چشمان سرخش را پشت سر گذاشت... #پارت https://t.me/+thTrBtwPENxhOWY0 https://t.me/+thTrBtwPENxhOWY0
1540Loading...
06
-باز این دختره‌ی چشم سفید بی‌دین رو آوردی تو خونه‌ای که ما توش نماز می‌خونیم؟! مرد با حرص فک روی هم سایید. -آروم‌تر مادر من... می‌خوای دختره بشنوه؟! ناسلامتی همخون خودته... زرین‌بانو عصبی‌تر از قبل صداش‌و بالا بزد. -دختر سپیده‌ی دریده، نمی‌تونه نسبتی با ما داشته باشه. یه عمر دست رو سر این دختره گرفتی تهشم هار شد پاچه‌ت رو گرفت. فک مرد منقبض شد و زرین‌بانو از بازوی شیرمردش آویزان شد تا برای بیرون انداختن دخترک نرمش کند. -بکن و بنداز دور این دندون لق رو... یه‌بار رفتی از پاسگاه جمعش کردی، یه ماه نمی‌تونستیم سرمون‌و تو محل بالا بیاریم. اجازه‌ی صحبت به بوران نداد. -دفعه بعد قراره با شکم بالا اومده بیاد سروقتت و بندازه بیخ ریشت؟! بوران عاصی از دست مادرش، کنار کشید و با نیم‌نگاهی به مسیر احتمالی آمدن دخترک یتیم خسرو، غرید: -همش بیست سالشه مامان. بس می‌کنی یا نه؟! باباش دم مرگ سپردش دست من، منم بذارمش سر خیابون؟! زرین‌بانو چشم درشت کرد و تشر زد. -مگه بچه‌ست که نگرانی از گشنگی بمیره؟! نترس این راه ننه‌ی دربه‌درش‌و میره... جا خوابش هم پیدا می‌کنه نمی‌شد. آن دخترک نازک‌نارنجی و موفرفری برایش مهم بود و نمی‌توانست بیرونش کند. -د بس کن مامان. اگه داری اینارو میگی که من‌و با پروانه جفت و‌جور کنی کور خوندی! زرین‌بانو با آوردن اسم پروانه... انگار سوژه‌ی خوبی پیدا کرد. -چیه؟! نکنه برای تو هم دلبری کرده که پات براش لغزیده و طرفش‌و می‌گیری؟! -من پونزده سال ازش بزرگترم مادر... امانته دستم. دخترک همان گوشه‌کنار کز کرده و صدای مادر و پسر را می‌شنید. لب به دندان گرفت و قلبش به درد آمد. -قسم بخور که دوسش نداری. بگو‌که فقط چون باباش سپردش دستت می‌خوای هواش‌و داشته باشی! قلبش از سوال عمه‌خانم گرفت و با همه‌ی توان گوش شد تا جواب مردی را بشنود که از کودکی عاشقش بود. -مگه بچه بازیه؟! یادگار خسروئه... خودم بزرگش کردم. اصلا مگه می‌تونم عاشق یکی همسن دخترم بشم؟! نفس در سبنه‌ی سوفیا متوقف شد. راست می‌گفت، بوران کجا و اوی بیست ساله کجا؟! نامزد داشت  هربار قلبش جان می‌داد برای همان مردی که تنها حامی‌اش بود... -شاید تو‌کور باشی اما خودم دیدم عکست‌و انداخته صفحه گوشیش... خودم شنیدم ورپریده به دوستش میگفت برات دامن کوتاه پوشیده با ترس از چیزی که عمه‌خانم لو داده بود، زانوهایش لرزید. بوران دوستش نداشت و حالا... وای راز مگویش فاش شده بود! -سوفی گفته؟! اون عکس من‌و...؟! دامن کوتاه برای من؟! قبل از فرار به اتاقش، زانوهای لرزانش کار دستش داد و به گلدان برخورد کرد. شکسننش سر هردو را به همان سمت سوق داد. -مادرت شد دروغگو؟! بیا اینجا ذلیل مرده... بیا اون گوشی رو نشونش بده ببینه کلش شده عکس‌های استخر رفتنش... بگو یواشکی دشت دیوار ازش فیلم گرفتی... نگاهش به چشم‌های سیاه بوران قفل شد و لکنت گرفت. -من... من... عمه‌خانم اش... اشتباه... زرین‌بانو با صدای بلند بین حرفش پرید و بوران نگران سرخی بیش از حد گونه‌های سوفیایی شد که خودش بزرگش کرده بود. -ساکت شو سلیطه... به مادرت رفتی دیگه. پسرم این دختر بی‌حیا رو بفرست خونه باباش. سوفیا خجول و ترسیده سرپایین انداخت. بوران صبر نکرد، دستش را کشید و در اتاقش پرت کرد. صدایش بلند نبود اما ترسناک چرا... بند دل دخترک پاره شد. -جواب بده ببینم... گوشیت پر فیلمای منه؟! وقتی تو استخر بودم ازم عکس گرفتی؟! -ب بوران... من... پیش رفت و چندقدم مانده به تن لرزانش، ایستاد. -راستش‌و بگو کاریت ندارم. فقط می‌خوام بدونم اینکارو کردی یا نه؟! واسه من دامن تنت کردی؟! وحشت‌زده به خون دویده در چشمان بوران نگاه کرد. چه باید می‌گفت؟! که بزرگم کردی و عاشقت شدم؟! که نامزد داشتنت روی قلبم سنگینی می‌کند؟! -من فقط... می‌خواستم دوستام دست از سرت بردارن. فقط خواستم فکر کنن که تو... بوران خیره به وحشت دختری که مثل کف دست می‌شناخت، نیشخند زد. -یادگارِ خسرو... نگرانه من به رفیقاش پا بدم؟! فاصله‌ی بینشان را کمتر کرد و حالا جای صدای بلند و ترسناک دقایق قبل، نفس‌های مردانه‌ی بوران سکوت بینشان را می‌شکست. -زیادی برام کوچیکی... ظریفی... حیفی... بوران سر دخترک را بالا آورد و انگار سوفیا ناخواسته لب باز کرد. -بوران... اگه... یه‌بار دیگه کنار پروانه یا هر زن دیگه‌ای ببینمت، دیگه تحمل نمیارم. من... -هیشششش.... دست مرد پشت گردن دخترک .... https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0 https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0 https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0 https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0 https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0 https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0 https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0
2040Loading...
07
من رشیدم... کفترباز بد دهن محل که هیچ دختری از تیکه های من در امان نیست‌. تا این که دختر تخس و نیم وجبی حاجی محل از خشتکم آویزون شد و گفت الا و بلا باید عقدش کنم وگرنه کفترامو به گا میده...😂😂😂 به زور عقدش کردم ولی نمیدونستم این سلیطه قراره واسم کمر و آبرو نذاره تازه جا خودم اونم کفتر باز شده...💦🤣🤣🤣 https://t.me/+YQL8NDy8-FYwZTU0 https://t.me/+YQL8NDy8-FYwZTU0 #محدودیت_سنی این رشیده قراره با دختره سکس سرپایی کنن اونم کجا تو کفتردونی.... 😂🤣 - سینه های من یا کفترات؟ با اخم به سینه های دختر نگاه کرد. - بپوشون و برو بیرون دختره بی‌حیا! اما دخترک با پررویی جلوتر رفت. - خب انتخاب کن. اما بگم اگه سینه های سفید من و نخوای، منم همینطوری میرم بیرون جلو پنجره تا... حرفش رشید و دیوونه کرد و کمر دختر و چسبید. - سیاه و کبودش میکنم کار دستت بیاد! با مک اولش، دخترک آه کشید و... https://t.me/+YQL8NDy8-FYwZTU0 دختر پولداری که زن یه پسر کفترباز شده و برای ح..شری کردنش...🙊💦🔞 باورتون میشه تو لونه کفترا و...😂🫢❌
2540Loading...
08
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️‍🔥 🩵 برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که.. 🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما... 💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود... 🩷بخاطر دخترونگی نداشته ام مجبور شدم پیشنهادازدواج مردی رو قبول کنم که  اصلا نمی شناختمش ❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت 💜لینک رمان های آنلاین اینجاست 💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه 💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه 💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که... 🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت ❤️عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی 🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه 💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ... ❤️دوست داشتنش ساده نیست 🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب... 🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد... 🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه 💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش! 🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند... 🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود 💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل 🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره 🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او... ❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم 🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم 🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی 💜عشق تا بینهایت 🩷عشق عجین شده خون و باروت 💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی ‌ 🩶عروس خون‌آشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه 💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی 🩵اون مرد دیوانه‌وار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که.... ❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم 💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی.. 💛ازدواج اجباری با قاتل زنم. 🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. 💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم 💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی 🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند... 🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود 🤎من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند! 💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد ❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد 🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته 🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام 💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه... 🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک 🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد 🩵عشقم بهم خیانت کرد 🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون 💙رابطه‌ای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز 💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که... ❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره... 🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود 🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم! ❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
390Loading...
09
مخاطبان عزیز کانال این رمان توصیه ویژه ادمینه❤️حتما بخونیدش عاشقش بودم... از بچگی بهش دلباخته بودم اما همه می گفتن من یه حروم زاده ام! سال هاگذشت تا اینکه بخاطر پول ارثیه ام مجبور شد باهام ازدواج کنه! من شدم عروس خونه اش و فکر میکردم جز من کسی تو قلبش نیست! دخترم ثمره عشقمون بود...۳_۴سالش که شد یه روز اومد خونه وگفت باید جدا شیم! شوکه شدم...دلیلش زو نمیفهمیدم اما وقتی بهم گفت کسی که سال ها عاشقشه برگشته و میخواد بااون ازدواج کنه قلبم ایستاد! شوهر من، قلب و روحش برای کس‌دیگه بود اما من باید چیکار میکردم؟ باید جدا می شدم؟ نه هرگز! اما چی میشد اگر بدون اجازه من می رفت خاستگاری اون دختر؟ https://t.me/+7AvsBKMykV4zZDRk
1510Loading...
10
Media files
1080Loading...
11
کدوم گوری قایم شدی تخـ*ـم حروم؟! اینا تا نبرنت پرورشگاه از اینجا نمیرن دخترک وحشت زده از روی تخت بیمارستان پایین رفت که کیانا فریاد زد _عرضه ندارید یه بچه رو تو دوتا اتاق بیمارستان پیدا کنید؟! بغض دخترک ترکید و کنار پایه‌ی تخت جمع شد سوزن سِرُم کشیده شد خون از دستش بیرون زد بازهم فریاد زن و صدای قدم هایی که نزدیک اتاق شد _همون موقع که کیارش توی حرومزاده رو برد عمارتش خودم باید مینداختمت بیرون تا الان به خاطر تو لب مرگ نباشه باورش نمی‌شد مرد روی تخت بیمارستان بود بزرگترین رئیس مافیای کشور که دخترک را دزدیده بود اما به جای اذیت کردنش... از ته دل هق زد و سرش را روی زانویش گذاشت بازهم قلبش درد گرفته بود که دکتر نگذاشته بود وارد آی سی یو شود و کیارش را ببیند او تنها کسی بود که باهاش مهربان بود برعکس رفتارش با دیگران... در یکدفعه باز شد با دیدن چشمان سرخ کیانا گریه‌اش شدت گرفت _خا..نوم تروخـ..دا من.. من نمیخوام برم.. آقا قول داده بود هیچوقت تنهامـ... کیانا که یکدفعه به سمتش هجوم برد و موهایش را چنگ زد با وحشت چانه‌اش لرزید _انگار دست توئه...فکر کردی حالا که کیارش پشتت نیست میزارم دور و برش باشی هرزه؟! تنش را روی کف بیمارستان کشید که سوزن سرم از دستش کنده شد از درد ضعف کرد _بابای حرومزاده‌ت کم بود که توی یه ذره بچه هم میخوای گو*ه بزنی به زندگی داداشم؟! کیانا تنش را محکم وسط راهروی بیمارستان پرت کرد با عجز هق زد گوشه‌ی دیوار مچاله شد _من نمیخوام بر..م پرورشگاه...آقـ..ا گفته بود نمیزاره برگردم اونـ..جا کیانا بی‌توجه به آن مرد های سیاهپوش اشاره زد کیارش گفته بود اینها بادیگاردهایش هستند دخترک پر وحشت چشمان آبی‌اش را میانشان چرخاند با اینکه کیارش سرش را به سینه‌اش فشرده بود تا نترسد اما شنید که این مردها آن روز آن مرد را کشتند همانی که دخترک را اذیت کرد به دستور کیارش _اینو میبرید میندازید جلوی اون زن و مردی که جلوی بیمارستان وایسادن...از پرورشگاه اومدن... وای به حالتون کیارش به هوش بیاد و بفهمه این بچه توی تصادف نمرده دخترک هیستریک وار سر تکان داد بچه ها هم اذیتش می‌کردند بازهم وقتی شب ها از درد قلبش بنالد بچه ها میزدنش اما کیارش هیچوقت او را نزده بود حتی وقتی می‌گفت درد دارد بیمارستان می‌بردش و تمام شب میگذاشت دخترک روی سینه‌اش بخوابد بی‌پناه در خودش جمع شد و اشک ریخت زیر لب به خودش دلداری داد _آقـ..ا به هوش میاد... وقتی بیدار بشه بهش می‌گم نمیخواستم تنهاش بزارم...بازم میاد دنبالــ... پشت دست کیانا که یکدفعه به دهانش کوبیده شد خون از لب هایش بیرون ریخت کیانا غرید _چه گوهی خوردی؟! با وحشت سر تکان داد _ببخـ..شید قلبش تیر می‌کشید هیکل کیانا دوبرابر دخترک بود و سنش هم دخترک فقط 16 سالش بود _رزا تو تصادف سه روز پیش مرده... تو مگه زنده‌ای که میخوای برگردی پیش کیارش؟! زار زد که دست کیانا اینبار محکم تر به صورتش کوبیده شد بلند غرید _نشنیدم صداتو هرزه... رزا زنده‌اس؟! چشمانش از دردی که یکدفعه در سینه‌اش پیچید سیاهی رفت کیانا خواست دوباره دستش بالا بیاید که دخترک با گریه نالید بازهم همان حالت ها نفسش سنگین شده بود _نـ..ـه.. رزا تو..تو تصادف مرده کیانا نیشخند زد و پایش چرخید نوک تیز پاشنه‌ی تیز کفشش را روی دست دخترک که زمین را چنگ زده بود گذاشت و فشرد که دخترک بی‌حال ناله کرد حتی نتوانست جیغ بزند درد بیشتر شد و چشمانش سنگین تر _نشنیدم تخـ*م حروم... رزا کجاست؟! دخترک با درد نفس نفس زد دندان هایش بهم می‌خورد _مر..ده..رزا..مرده پایش را برداشت و نیشخندش جمع شد چانه‌ی ظریفش را تهدید آمیز چنگ زد جوری فشرد که دندان های دخترک از درد جیغ کشید _فقط دلم میخواد دوباره ریختت و ببینم این اطراف... میدونی اونموقع چی میشه؟! دخترک در سکوت با هق هق نگاهش کرد که سرش را نزدیک گوشش برد آرام پچ زد _تو که دلت نمیخواد...تیمور بیاد دیدنت؟! تن دخترک هیستریک شروع به لرزیدن کرد بدنش قفل شد تیمور همان کسی که هرشب در انبار زیر پله آزارش میداد کیانا با حس خیسی شلوار دخترک نیشخند زد چانه‌اش را رها کرد _یادم باشه بگم هرشب پوشکت کنن دخترک با خجالت اشک ریخت و سر پایین انداخت کیانا به آدم های کیارش اشاره زد _ببرینش...دیگه تا آخر لال میمونه مردها که سمتش آمدند دخترک ناخودآگاه خودش را عقب کشید لرزش هیستریک تنش بیشتر شد رنگش روبه کبودی رفت کاش مرد بود کیانا خیره به پرستارهایی که نگاهشان می‌کردند لب زد _اینارو هم خفه کنید وقتی کیارش به هوش اومد چیزی نگن _اگر من بیهوش نباشم چی؟! با صدای غریدن کسی چشمان بی‌حال دخترک مات چرخید آن مرد با لباس های یک دست سیاه که داشت سمتشان می‌آمد... کیارش بود؟! ادامه‌ی پارت🖤🔥👇 https://t.me/+EJs9Cme9K284ZDM0 https://t.me/+EJs9Cme9K284ZDM0
740Loading...
12
یکی خطبه‌ی عقد خواند و عروس این بار حاضر نبود جوابش را به دومین بار بکشد چه برسد به سومین بار که همان گل چیدن و گلاب گرفتن کار دستش داده بود و همان بار اول بله گفت. محل عروسی کلبه‌ی بیست نفره نبود این بار، سالنی بود بزرگ که پنجره‌هایش زیر بارانی از درختان پنهان بودند و انگار بله‌ی مردی که کنار دستش بود از همان گذر زمان رسید و خطبه‌ی اصلی... کف و دست و هورا... یکی گل به سرشان می‌ریخت و دیگری دسته اسکناس دور سرشان می‌چرخاند. پسرش بود، نوه‌هایش. پلک برهم نهاد و تا خیسی چشمانش زیر چشمش کشید. دستی آهسته زیر چشمش کشیده شد. چشم که باز کرد چشمان خیس داماد رودررویش بود و انگشتش آغشته به خیسی چشمان خودش. قطره اشک دیگری از چشم دیگرش روی صورتش روان شد. و دستان داماد دو سمت صورتش قرار گرفت و نجوا کرد: - فدای چشما و اشکات، بخند خانومم! خیس بود، نه چشمان عروس و داماد که کل کسانی که در نزدیکی بودند، حتی چشمان پسری که انگار این رطوبت با قلدر بودنش سازش نداشت، ولی زبانش جور دیگر گشت: - آقا عوضی گرفتین ها ما اومدیم عروسی نه مجلس ختم. پدر پشت کمرش کوبید که: - رادمان! و رادمان خندید. - جون رادمان پوستم کنده شده برا این مراسم و چه بسا کارم بکشه به پلیس و قانون و زندان. و با نیش باز رو به دانیلو کرد. - دیگه دیدن دو تا بوسه رو که حقم است! **** https://t.me/+gaBnGJzXVRk3MTY0 شاهکار جدیدی از اکرم حسین‌زاده، عروس بلگراد
920Loading...
13
وقتی بهش گفتم عاشقشم، به بدترین شکل ممکن تحقیرم کرد و کاری کرد که دیگه هیچوقت نتونم به مردا اعتماد کنم، اما چندسال بعد اون بود که دنبال من افتاد و تشنه‌ی یه نگاهم شد… حالا نوبت من بود که تلافی کنم! https://t.me/+F-joHEkK6h04MjNk _ زبونم داره بند میاد! چی تو خودت دیدی که اومدی می‌گی منو دوست داری؟ عرق سرد به تنم نشست و نفسم بالا نیامد. افتادم به لکنت… باحیرت گفتم: _ آقاعماد من… من… _ تو چی؟ حتی نمی‌تونی درست حرف بزنی، اونوقت اومدی جلوی من وایسادی و وقتمو گرفتی؟ چیزی نمانده بود به گریه بیفتم. مردی که من عاشقش شده بودم اینگونه نبود. مغرور بود، دست نیافتنی بود، اما هیچوقت کسی را له نمی‌کرد. با صدایی لرزان گفتم: _ من… فکر می‌کردم… شما هم مثل من… _ فکر کردی چی؟ که ازت خوشم میاد؟ من عمادالدین زرمهرم، دختر! نصف دخترای این شهر صف بستن تا یه نگاه بهشون بندازم! چی تو خودت دیدی که فکر کردی بین این همه دختر خوشگل و لوند، میام دست می‌ذارم رو توی سیاه‌سوخته؟! همه‌ی وجودم له شده بود و درد می‌کرد. اشک‌هایم را به سختی نگه داشتم و نالیدم: _ درسته من اشتباه کردم! قول می‌دم که دیگه هیچوقت این دختر سیاه‌سوخته رو نبینید! https://t.me/+F-joHEkK6h04MjNk سال‌ها از روزی که از این شهر رفته بودم می‌گذشت و حالا که برگشته بودم، دیگر آن دخترک کم‌سن و سالِ عاشق نبودم. از مطب که بیرون آمدم، لندکروز عمو مقابل پایم ترمز کرد. همینکه نشستم، گفت: _ به‌به عروس خانم… _ عروس؟ عمو به چشم‌های بی‌خبرم خندید. _ امشب خواستگاریته خانوم‌خانوما! بگو کی تورو ازم خواسته؟ حوصله‌ی خواستگاری دوباره نداشتم. عمو گفت: _ عمادالدین زرمهر! تک‌پسر حاج فتاح زرمهر بازاری! انگار یک سطل آب یخ رویم ریختند. ناباور به عمو نگاه کردم و او شروع کرد به تعریف ماجرا… من اما تا خود شب و آمدن مهمان‌ها در سکوت بودم و یاد روزی که عماد قلبم را هزارتکه کرده بود، از ذهنم نمی‌‌رفت. رویارویی‌امان، تپش‌های قلبم را به صدا درآورد. زیاد نگاهش نکردم. او بود که تمام مدت با التماس پی نگاهم می‌گشت. وقتی رفتیم که دونفره حرف بزنیم، بی‌مقدمه گفتم: _ می‌تونم یه سوال بپرسم؟ _ البته… البته… کنارم احساس دستپاچگی داشت. زل زدم به چشم‌هایش و گفتم: _ شما چی تو خودتون دیدین که اومدین خواستگاری من؟! رنگ از رخش پرید. با عجز نگاهم کرد و گفت: _ ترمه من خیلی پشیمونم… _ چرا؟ مگه چی عوض شده؟ من هنوزم همون دختر سیاه‌سوخته‌ی قبلم! نکنه رنگ پوستم تغییر کرده و خودم خبر ندارم؟ خجالت‌زده سر پایین برد و لب زد: _ من همیشه دوستت داشتم… تو خبر نداری اون‌موقع تو چه وضعیتی بودم که اون حرفا رو زدم… راستش من… دستم را سریع جلویش گرفتم تا ادامه ندهد. _ به هرحال جواب این دختر سیاه‌سوخته به خواستگاری شما منفیه! بهتره برید سراغ یکی از همون دخترایی که براتون صف کشیدن! لبخندی به چهره‌ی وامانده‌اش زدم. طعم انتقام حرف نداشت! https://t.me/+F-joHEkK6h04MjNk https://t.me/+F-joHEkK6h04MjNk ترمه، جراح پلاستیکِ زیبا و مغروریه که دل و دینِ استاد دانشکده‌ی حقوق رو ازش می‌گیره و کاری می‌کنه که همه از شدت عشقِ عمادالدین، انگشت به دهن بمونن!❤️‍🔥🔥
970Loading...
14
#پارت_واقعی_رمان - عروس بدون بکارت فکر کنم تو ایران تابو باشه درسته؟ وحشت زده به هیکل درشتش نگاه کردم چطوری سر از اتاقم در آورده بود؟ چقدر احمق بودم که فکر می‌کردم از دستش خلاص شدم. تکونی به تنم دادم و وحشت زده پچ زدم. - برو از روم کنار لعنتی الان مامانم میاد تو اتاق. تن درشتش رو به تنم مالید و لب‌هاش چسبیده به گوشم تنم روبه یه رعشه‌ی سخت دعوت کرد. - که بدون اجازه‌ی من قرار مدار عقد با اون مرتیکه پوفیوز و می‌ذاری اره؟ فشار تنش روی تنم داشت خفه‌م می‌کرد و من نفس بریده لب زدم: - بهش توهین نکن اسمش یزدانه. گفتم و لب‌هام آتیش گرفت، زده بود تو دهنم اونم سخت و دردناک. - خفه شو شیفته از تو دهنت فقط اسم من بیرون میاد فقط اریک فهمیدی. طعم خون حالم رو به هم زد و با نفرت به صورت خشنش نگاه کردم. -قلدر عوضی... تو یه مافیای ابرقدرت و یه قاتل خونسردی... من اینجا فقط یه قاتل می‌بینم که یه‌بار بهم شلیک کرد و حالم ازش به هم می‌خوره. صورتش سرخ شد و برق خشم چشم‌هاش تنم رو خیس عرق کرد. -من تو هر شرایطی می‌تونم برات خطرناک باشم ماهی فراری... سعی کردم کمی از روی تنم کنارش بزنم مادرم بیرون این اتاق بود و اگه ما رو می‌دید سکته می‌کرد. -توروخدا از اینجا برو... امشب شب خواستگاریمه... فک روی هم سایید اما در کمال خونسردی گفت: -دوست داری لب و دهنت‌و به هم بدوزم ماهی خوشگلم؟! قبلا بهت نگفتم مال منی؟! نگفتم بکارتت‌و من باید بگیرم؟! با مشت به جون شونه‌هاش افتادم. -من ازت متنفرم.. عوضی تو یه قاتلی، جلو چشای خودم آدم کشتی... چطور انتظار داری عاشقت شم؟ دستش با ملایمت غیرقابل باوری روی جای زخم گلوله نشست. دقیقا بالای سینه‌م! -تو که نمی‌خوای این قاتل عوضی، یه‌بار دیگه جلوی چشات آدم بکشه ها؟! من فقط واسه توئه که انقدر رام میشم... انقدر که اون زبون سه متری‌و بندازی بیرون و پشت مردی غیر من دربیای! تخص نگاش کردم اما فشار دستش روی بالا تنه‌م اینقدر دردناک بود که ناله زدم: -آخ اریک... خشونت دستات داره لهم می‌کنه، داری من‌و زیر این شکنجه‌ها نابود می‌کنی... بس کن! -تا وقتی از اون دهن کوچیک و خوشگلت اسم مردی جز من دربیاد، وضع همینه. می‌خوای الان زیر تنم به خونریزی بیفتی؟! سرش رو به گوشم فشرد و نرمی لب‌هاش تنم رو لرزوند. -می‌خوای رسم دستمال رو الان جلو چشم خواستگارت به‌جا بیارم؟! -اریک... لحن ملتمس صدام، سرش‌و تو گردنم فرو برد و گاز خفیفی از شاهرگم گرفت. -آخ وقتی اینجوری صدام می‌کنی... با عجز... با اون تارهای لرزون... چطور می‌تونم با کسی قسمتت کنم؟! چال می‌کنم هر حرومزاده‌ای که سمتت بیاد خودش‌و بین پاهام جا کرد و من از شدت شرم و خجالت و وحشت، سرخ شدم. -هیچ... ج جوره به من... به خانواده‌ی من... ن نمی‌خوری! اریک تو یه مافیای آدمکشی و من... دختر یه سرهنگ که همه‌ی عمرش‌و فدا کرد تا امثال تورو بگیره لیسی به لاله‌ی گوشم زد و از اینکه دربرابرش سست می‌شدم، از خودم بدم اومد. -الانم من‌و گرفتی تو چنگت دختر سرهنگ... دیگه نمی‌تونم... نمی‌خوام که بتونم. امشب یا مال من میشی یا... لبم‌و لای دندون گرفتم تا صدای ناله‌های پرنیازم‌و نشنوه. چطور می‌تونستم تو این موقعیت ترسناک، رام دست‌های افسونگرش بشم؟ با نفرت تو سینه‌ش کوبیدم که درکمال تعجب بلند شد. برق اسلحه‌ی سیاه تو دستش تنم‌و لرزوند. -یا من جلو چشات اون مرد حرومزاده‌ای که... با شتاب از جا بلند شدم و انگار مغزم قفل کرده بود. درست مقابلش ایستادم و دولبه‌ی کتش‌و چنگ زدم. لبم که با شتاب رو لب درشتش نشست، کمرم بین حصار دست پرقدرتش دراومد. نیشخند زد و محکم به دیوار کوبیدم. با شرم سرم‌و عقب کشیدم ولی نیشخند ترسناکی زد. -همیشه می‌تونی من‌و مطیع خودت کنی... فقط این لبا و تن بی‌نقصته که می‌تونه... رامم کنه و باعث شه دیگه آدم نکشم. https://t.me/+pd_4tXZLVPNmZmVk https://t.me/+pd_4tXZLVPNmZmVk https://t.me/+pd_4tXZLVPNmZmVk https://t.me/+pd_4tXZLVPNmZmVk https://t.me/+pd_4tXZLVPNmZmVk https://t.me/+pd_4tXZLVPNmZmVk https://t.me/+pd_4tXZLVPNmZmVk
1280Loading...
15
بچه بودیم کسی نگفته بود می‌شود با یک کلمه دلت‌ هُری بریزد. نگفته بود نگاه پسری پی‌ات بدود  چه آشوبی به دلت می‌اندازد. وای از بزرگتر‌هایی که ما را مال هم می‌خواندند و من بی‌صبرانه منتظر بزرگ شدن بودم تا خانم هاتف شوم و مادرم کاچی درست کند و مادرش شب زفاف کَل بکشد؛هنور هفده سالم تمام نشده‌بود که یک شب داد و فریاد زنان با خشم به سینه‌اش کوبید و گفت: -نمی‌خوامش مگه زوره..!بابا مگه قدیمه...الان پسرا خودشون زن ‌زندگیشون‌و انتخاب می‌کنن ! همسایه بودیم؛صدای دعوا خانه‌شان را پر کرده بود مدتی،تا اینکه وقتی همه‌چی آرام شد مادرش با شرم و ناراحتی خبر نامزدیش را داد و خیلی زود بساط ازدواجش با دوس دخترش برپا شد و دل من‌خُون. چندسال بعد وقتی خبر جدایش رسید من داشتم عروس می‌شدم اما اون لعنتی با مالکیت بلند جلو همه گفت "من دست خورده‌اشم " و من‌و رسوا کرد ... https://t.me/+KvzOBWk7O4k3ZTE8
981Loading...
16
Media files
271Loading...
17
وقتی بهش گفتم عاشقشم، به بدترین شکل ممکن تحقیرم کرد و کاری کرد که دیگه هیچوقت نتونم به مردا اعتماد کنم، اما چندسال بعد اون بود که دنبال من افتاد و تشنه‌ی یه نگاهم شد… حالا نوبت من بود که تلافی کنم! https://t.me/+F-joHEkK6h04MjNk _ زبونم داره بند میاد! چی تو خودت دیدی که اومدی می‌گی منو دوست داری؟ عرق سرد به تنم نشست و نفسم بالا نیامد. افتادم به لکنت… باحیرت گفتم: _ آقاعماد من… من… _ تو چی؟ حتی نمی‌تونی درست حرف بزنی، اونوقت اومدی جلوی من وایسادی و وقتمو گرفتی؟ چیزی نمانده بود به گریه بیفتم. مردی که من عاشقش شده بودم اینگونه نبود. مغرور بود، دست نیافتنی بود، اما هیچوقت کسی را له نمی‌کرد. با صدایی لرزان گفتم: _ من… فکر می‌کردم… شما هم مثل من… _ فکر کردی چی؟ که ازت خوشم میاد؟ من عمادالدین زرمهرم، دختر! نصف دخترای این شهر صف بستن تا یه نگاه بهشون بندازم! چی تو خودت دیدی که فکر کردی بین این همه دختر خوشگل و لوند، میام دست می‌ذارم رو توی سیاه‌سوخته؟! همه‌ی وجودم له شده بود و درد می‌کرد. اشک‌هایم را به سختی نگه داشتم و نالیدم: _ درسته من اشتباه کردم! قول می‌دم که دیگه هیچوقت این دختر سیاه‌سوخته رو نبینید! https://t.me/+F-joHEkK6h04MjNk سال‌ها از روزی که از این شهر رفته بودم می‌گذشت و حالا که برگشته بودم، دیگر آن دخترک کم‌سن و سالِ عاشق نبودم. از مطب که بیرون آمدم، لندکروز عمو مقابل پایم ترمز کرد. همینکه نشستم، گفت: _ به‌به عروس خانم… _ عروس؟ عمو به چشم‌های بی‌خبرم خندید. _ امشب خواستگاریته خانوم‌خانوما! بگو کی تورو ازم خواسته؟ حوصله‌ی خواستگاری دوباره نداشتم. عمو گفت: _ عمادالدین زرمهر! تک‌پسر حاج فتاح زرمهر بازاری! انگار یک سطل آب یخ رویم ریختند. ناباور به عمو نگاه کردم و او شروع کرد به تعریف ماجرا… من اما تا خود شب و آمدن مهمان‌ها در سکوت بودم و یاد روزی که عماد قلبم را هزارتکه کرده بود، از ذهنم نمی‌‌رفت. رویارویی‌امان، تپش‌های قلبم را به صدا درآورد. زیاد نگاهش نکردم. او بود که تمام مدت با التماس پی نگاهم می‌گشت. وقتی رفتیم که دونفره حرف بزنیم، بی‌مقدمه گفتم: _ می‌تونم یه سوال بپرسم؟ _ البته… البته… کنارم احساس دستپاچگی داشت. زل زدم به چشم‌هایش و گفتم: _ شما چی تو خودتون دیدین که اومدین خواستگاری من؟! رنگ از رخش پرید. با عجز نگاهم کرد و گفت: _ ترمه من خیلی پشیمونم… _ چرا؟ مگه چی عوض شده؟ من هنوزم همون دختر سیاه‌سوخته‌ی قبلم! نکنه رنگ پوستم تغییر کرده و خودم خبر ندارم؟ خجالت‌زده سر پایین برد و لب زد: _ من همیشه دوستت داشتم… تو خبر نداری اون‌موقع تو چه وضعیتی بودم که اون حرفا رو زدم… راستش من… دستم را سریع جلویش گرفتم تا ادامه ندهد. _ به هرحال جواب این دختر سیاه‌سوخته به خواستگاری شما منفیه! بهتره برید سراغ یکی از همون دخترایی که براتون صف کشیدن! لبخندی به چهره‌ی وامانده‌اش زدم. طعم انتقام حرف نداشت! https://t.me/+F-joHEkK6h04MjNk https://t.me/+F-joHEkK6h04MjNk ترمه، جراح پلاستیکِ زیبا و مغروریه که دل و دینِ استاد دانشکده‌ی حقوق رو ازش می‌گیره و کاری می‌کنه که همه از شدت عشقِ عمادالدین، انگشت به دهن بمونن!❤️‍🔥🔥
320Loading...
18
کدوم گوری قایم شدی تخـ*ـم حروم؟! اینا تا نبرنت پرورشگاه از اینجا نمیرن دخترک وحشت زده از روی تخت بیمارستان پایین رفت که کیانا فریاد زد _عرضه ندارید یه بچه رو تو دوتا اتاق بیمارستان پیدا کنید؟! بغض دخترک ترکید و کنار پایه‌ی تخت جمع شد سوزن سِرُم کشیده شد خون از دستش بیرون زد بازهم فریاد زن و صدای قدم هایی که نزدیک اتاق شد _همون موقع که کیارش توئه حرومزاده رو برد عمارتش خودم باید مینداختمت بیرون تا الان به خاطر تو لب مرگ نباشه باورش نمی‌شد مرد روی تخت بیمارستان بود بزرگترین رئیس مافیای کشور که دخترک را دزدیده بود اما به جای اذیت کردنش... از ته دل هق زد و سرش را روی زانویش گذاشت بازهم قلبش درد گرفته بود که دکتر نگذاشته بود وارد آی سی یو شود و کیارش را ببیند او تنها کسی بود که باهاش مهربان بود برعکس رفتارش با دیگران... در یکدفعه باز شد با دیدن چشمان سرخ کیانا گریه‌اش شدت گرفت _خا..نوم تروخـ..دا من.. من نمیخوام برم.. آقا قول داده بود هیچوقت تنهامـ... کیانا که یکدفعه به سمتش هجوم برد و موهایش را چنگ زد با وحشت چانه‌اش لرزید _انگار دست توئه...فکر کردی حالا که کیارش پشتت نیست میزارم دور و برش باشی هرزه؟! تنش را روی کف بیمارستان کشید که سوزن سرم از دستش کنده شد از درد ضعف کرد _بابای حرومزاده‌ت کم بود که توی یه ذره بچه هم میخوای گو*ه بزنی به زندگی داداشم؟! کیانا تنش را محکم وسط راهروی بیمارستان پرت کرد با عجز هق زد گوشه‌ی دیوار مچاله شد _من نمیخوام بر..م پرورشگاه...آقـ..ا گفته بود نمیزاره برگردم اونـ..جا کیانا بی‌توجه به آن مرد های سیاهپوش اشاره زد کیارش گفته بود اینها بادیگاردهایش هستند دخترک پر وحشت چشمان آبی‌اش را میانشان چرخاند با اینکه کیارش سرش را به سینه‌اش فشرده بود تا نترسد اما شنید که این مردها آن روز آن مرد را کشتند به دستور کیارش همانی که دخترک را اذیت کرد _اینو میبرید میندازید جلوی اون زن و مردی که جلوی بیمارستان وایسادن...از پرورشگاه اومدن... وای به حالتون کیارش به هوش بیاد و بفهمه این بچه توی تصادف نمرده دخترک هیستریک وار سر تکان داد بچه ها هم اذیتش می‌کردند بازهم وقتی شب ها از درد قلبش بنالد بچه ها میزدنش اما کیارش هیچوقت او را نزده بود حتی وقتی می‌گفت درد دارد بیمارستان می‌بردش و تمام شب میگذاشت دخترک روی سینه‌اش بخوابد بی‌پناه در خودش جمع شد و اشک ریخت زیر لب به خودش دلداری داد _آقـ..ا به هوش میاد... وقتی بیدار بشه بهش می‌گم نمیخواستم تنهاش بزارم...بازم میاد دنبالــ... پشت دست کیانا که یکدفعه به دهانش کوبیده شد خون از لب هایش بیرون ریخت کیانا غرید _چه گوهی خوردی؟! با وحشت سر تکان داد _ببخـ..شید قلبش تیر می‌کشید هیکل کیانا دوبرابر دخترک بود و سنش هم دخترک فقط 16 سالش بود _رزا تو تصادف سه روز پیش مرده... تو مگه زنده‌ای که میخوای برگردی پیش کیارش؟! زار زد که دست کیانا اینبار محکم تر به صورتش کوبیده شد بلند غرید _نشنیدم صداتو هرزه... رزا زنده‌اس؟! چشمانش از دردی که یکدفعه در سینه‌اش پیچید سیاهی رفت کیانا خواست دوباره دستش بالا بیاید که دخترک با گریه نالید بازهم همان حالت ها نفسش سنگین شده بود _نـ..ـه.. رزا تو..تو تصادف مرده کیانا نیشخند زد و پایش چرخید نوک تیز پاشنه‌ی تیز کفشش را روی دست دخترک که زمین را چنگ زده بود گذاشت و فشرد که دخترک بی‌حال ناله کرد حتی نتوانست جیغ بزند درد بیشتر شد و چشمانش سنگین تر _نشنیدم تخـ*م حروم... رزا کجاست؟! دخترک با درد نفس نفس زد دندان هایش بهم می‌خورد _مر..ده..رزا..مرده پایش را برداشت و نیشخندش جمع شد چانه‌ی ظریفش را تهدید آمیز چنگ زد جوری فشرد که دندان های دخترک از درد جیغ کشید _فقط دلم میخواد دوباره ریختت و ببینم این اطراف... میدونی اونموقع چی میشه؟! دخترک در سکوت با هق هق نگاهش کرد که سرش را نزدیک گوشش برد آرام پچ زد _تو که دلت نمیخواد...تیمور بیاد دیدنت؟! تن دخترک هیستریک شروع به لرزیدن کرد بدنش قفل شد تیمور همان کسی که هرشب در انبار زیر پله آزارش میداد کیانا با حس خیسی شلوار دخترک نیشخند زد چانه‌اش را رها کرد _یادم باشه بگم هرشب پوشکت کنن دخترک با خجالت اشک ریخت و سر پایین انداخت کیانا به آدم های کیارش اشاره زد _ببرینش...دیگه تا آخر لال میمونه مردها که سمتش آمدند دخترک ناخودآگاه خودش را عقب کشید لرزش هیستریک تنش بیشتر شد رنگش روبه کبودی رفت کاش مرد بود کیانا خیره به پرستارهایی که نگاهشان می‌کردند لب زد _اینارو هم خفه کنید وقتی کیارش به هوش اومد چیزی نگن _اگر من بیهوش نباشم چی؟! با صدای غریدن کسی چشمان بی‌حال دخترک مات چرخید آن مرد با لباس های یک دست سیاه که داشت سمتشان می‌آمد... کیارش بود؟! ادامه‌ی پارت🖤🔥👇 https://t.me/+EJs9Cme9K284ZDM0 https://t.me/+EJs9Cme9K284ZDM0
320Loading...
19
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️‍🔥 🩵 برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که.. 🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما... 💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود... 🩷بخاطر دخترونگی نداشته ام مجبور شدم پیشنهادازدواج مردی رو قبول کنم که  اصلا نمی شناختمش ❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت 💜لینک رمان های آنلاین اینجاست 💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه 💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه 💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که... 🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت ❤️عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی 🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه 💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ... ❤️دوست داشتنش ساده نیست 🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب... 🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد... 🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه 💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش! 🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند... 🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود 💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل 🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره 🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او... ❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم 🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم 🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی 💜عشق تا بینهایت 🩷عشق عجین شده خون و باروت 💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی ‌ 🩶عروس خون‌آشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه 💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی 🩵اون مرد دیوانه‌وار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که.... ❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم 💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی.. 💛ازدواج اجباری با قاتل زنم. 🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. 💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم 💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی 🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند... 🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود 🤎من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند! 💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد ❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد 🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته 🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام 💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه... 🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک 🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد 🩵عشقم بهم خیانت کرد 🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون 💙رابطه‌ای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز 💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که... ❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره... 🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود 🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم! ❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
670Loading...
20
یکی خطبه‌ی عقد خواند و عروس این بار حاضر نبود جوابش را به دومین بار بکشد چه برسد به سومین بار که همان گل چیدن و گلاب گرفتن کار دستش داده بود و همان بار اول بله گفت. محل عروسی کلبه‌ی بیست نفره نبود این بار، سالنی بود بزرگ که پنجره‌هایش زیر بارانی از درختان پنهان بودند و انگار بله‌ی مردی که کنار دستش بود از همان گذر زمان رسید و خطبه‌ی اصلی... کف و دست و هورا... یکی گل به سرشان می‌ریخت و دیگری دسته اسکناس دور سرشان می‌چرخاند. پسرش بود، نوه‌هایش. پلک برهم نهاد و تا خیسی چشمانش زیر چشمش کشید. دستی آهسته زیر چشمش کشیده شد. چشم که باز کرد چشمان خیس داماد رودررویش بود و انگشتش آغشته به خیسی چشمان خودش. قطره اشک دیگری از چشم دیگرش روی صورتش روان شد. و دستان داماد دو سمت صورتش قرار گرفت و نجوا کرد: - فدای چشما و اشکات، بخند خانومم! خیس بود، نه چشمان عروس و داماد که کل کسانی که در نزدیکی بودند، حتی چشمان پسری که انگار این رطوبت با قلدر بودنش سازش نداشت، ولی زبانش جور دیگر گشت: - آقا عوضی گرفتین ها ما اومدیم عروسی نه مجلس ختم. پدر پشت کمرش کوبید که: - رادمان! و رادمان خندید. - جون رادمان پوستم کنده شده برا این مراسم و چه بسا کارم بکشه به پلیس و قانون و زندان. و با نیش باز رو به دانیلو کرد. - دیگه دیدن دو تا بوسه رو که حقم است! **** https://t.me/+gaBnGJzXVRk3MTY0 شاهکار جدیدی از اکرم حسین‌زاده، عروس بلگراد
390Loading...
21
-بعد زایمان، زن داداشم شو! دست روی برآمدگی شکمش گذاشت و واقعا ترسید. اگر خدای ناکرده باد این حرف را به گوش اریک می‌رساند، شیفته را می‌کشت. -ه هنگامه... الان وقت این چیزا نیست. لطفا حرفشو نزن. هنگامه پافشاری کرد. دلش به‌حال دخترک هفده‌ای ساله‌ای میسوخت که هرروز زیر دست مردی که اسم شوهر را به یدک می‌کشید، کتک می‌خورد. فقط یک اشتباه کرده بود که ندانسته باعث آبروریزی اریک شده بود. به سر اسم اریک قسم می‌خوردند و با رسواییش، اریک جهنم را به شیفته هدیه داده بود. -چرا؟! مگه نمیگی میخواد طلاقت بده به محض زایمان. هرروز و هرشب سر یه اشتباهت ازش کتک میخوری، بس نیست؟ عده هم لازم نیست نگه داری... از جا بلند شد و برای هنگامه چای ریخت. -من الان هنوز زنشم، از الان منو برای داداشت لقمه نگیر... بعدم داداشت پونزده سال ازم بزرگتره. هنگامه پشت چشم نازک کرد. -توقع داری وقتی وضعیتت اینه، یه پسر عذب بیاد بگیرتت؟! پولداره... مهربون هم هست از تو هم خیلی خوشش اومده. هربار شیفته بوی اریک را حس می‌کرد حالت تهوعش عود می‌کرد. هنوز بعد از هفت‌ماه، ویار داشت. -نگو هنگامه... باد به گوشش می‌رسونه باز منو میگیره زیر لگد. به بچه‌ی خودش هم رحم نمیکنه. -الهی که دستش بشکنه. داداش من اهل کتک نیست خوشبختت میکنه. حس میکرد اینکه بوی اریک به شامه‌اش می‌رسید، از لباسی بود که روی مبل جا گذاشته بود. -بیخیال عزیزم، بفرما چای. -چای میخوام چیکار؟! امیرعباس از وقتی تو رو دیده، یه دل نه صددل عاشقت شده. سکوت شیفته زیاد طولانی نشد چون با شنیدن صدای فریاد اریک، روح از تنش رفت و هین بلندی کشید. -زنیکه‌ی بی‌شرف... اومدی خونه‌ی من... زنمو واسه اون داداش حرومزاده‌ت لقمه میگیری؟! هنگامه وحشت‌زده از جا بلند شد ولی شیفته به مبل چسبید. -چیه اریک خان؟! نه خودت لذتشو ببری نه بقیه؟! شیعته میخواد بعد طلاق با داداشم ازدواج کنه. مگه نمیگی مسبب بدبختیت شیفته‌یت، طلاقش بده جفتتون راحت شید. داداشم پاش نشسته خوشبختش میکنه. چشم‌های شیفته گرد شد و ترسیده به هنگامه نگاه کرد. وای اریک آتشش میزد. هرروز تهمت می‌شنید که هرز می‌پرید و حالا... -می‌کشمت حرومزاده. اینکه هنگامه چطور فرار کرد را نمی‌دانست ولی سایه‌ی اریک را بالای سرش دید. -که میخوای توله پس بندازی و زیرخواب این و اون شی؟! اصلا لال شده بود، لال... اریک با نگاهی خونبار، شیفته را از روی مبل جدا کرد و کف پذیرایی انداخت. اولین و دومین و سومین ضربه‌ی کمربند که روی تن شیفته نشست بالاخره لب زد: -نزن بی‌انصاف... نزن نامرد. این بچه... بچه‌ی تو هم هست. کشتیش. اریک کنار شیفته زانو زد و موهای بلندش را دور دستش پیچید. -حتی اگر زیر دست و پای من بمیری... بازم حق نداری به هیچمس فکر کنی. می‌فهمی؟! خون جلوی چشم‌های اریک را گرفته بود. خودش هم حالش را نمی فهمید. شیفته را می‌خواست؟! -تو مال منی... مال منی شیفته... آتیشم زدی ولی نمیذارم هیچ گوری بری. قبرستونت میشه تختت با من. تهش هم باید تو بغل خودم بمیری. خون را که روی پارکت خانه‌ی اشرافی‌اش دید تازه فهمید چه غلطی کرده بود. وای بچه... https://t.me/+pd_4tXZLVPNmZmVk https://t.me/+pd_4tXZLVPNmZmVk https://t.me/+pd_4tXZLVPNmZmVk https://t.me/+pd_4tXZLVPNmZmVk https://t.me/+pd_4tXZLVPNmZmVk https://t.me/+pd_4tXZLVPNmZmVk https://t.me/+pd_4tXZLVPNmZmVk https://t.me/+pd_4tXZLVPNmZmVk https://t.me/+pd_4tXZLVPNmZmVk
790Loading...
22
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️‍🔥 🩵 برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که.. 🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما... 💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود... 🩷بخاطر دخترونگی نداشته ام مجبور شدم پیشنهادازدواج مردی رو قبول کنم که  اصلا نمی شناختمش ❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت 💜لینک رمان های آنلاین اینجاست 💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه 💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه 💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که... 🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت ❤️عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی 🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه 💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ... ❤️دوست داشتنش ساده نیست 🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب... 🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد... 🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه 💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش! 🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند... 🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود 💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل 🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره 🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او... ❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم 🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم 🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی 💜عشق تا بینهایت 🩷عشق عجین شده خون و باروت 💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی ‌ 🩶عروس خون‌آشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه 💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی 🩵اون مرد دیوانه‌وار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که.... ❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم 💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی.. 💛ازدواج اجباری با قاتل زنم. 🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. 💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم 💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی 🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند... 🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود 🤎من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند! 💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد ❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد 🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته 🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام 💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه... 🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک 🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد 🩵عشقم بهم خیانت کرد 🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون 💙رابطه‌ای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز 💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که... ❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره... 🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود 🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم! ❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
10Loading...
23
این همون رمانیه که دلم میخواست بهتون معرفی کنم❌ قبل از این که دایی به من برسد از روی مبل بلند شدم و کمی عقب رفتم و به دایی که همچنان به سمتم می آمد خیره شدم. با هر قدمی که دایی به سمتم من برمی داشت من یک قدم عقب رفتم تا پشتم به دیوار رسید. دیگر راه گریزی نداشتم. نالیدم: - دایی........... - دایی و زهرمار . صدای فریادش چنان بلند بود که آذین را به گریه انداخت. چشم بستم. حالا که کار به اینجا رسید بود، باید تمامش می کردم. به خاطر خودم، به خاطر آذین و به خاطر آرش. باید همین امروز همه چیز را تمام می کردم. - دایی من تصمیم و گرفتم دیگه نمی خوام با آرش زندگی کنم. شما هم نمی تونید منصرفم کنید. یک طرف صورتم سوخت و گردنم با صدای بدی به سمت عقب چرخید. همه از جایشان بلند شدند. حاج احمد جلو آمد و دست روی بازوی دایی گذاشت. - آقا رضا این چه کاریه؟ با کتک زدن که چیزی درست نمی شه. باید ببینیم مشکل سحر خانم چیه که رفته این کار رو کرده........... - مشکلش چیه؟ هیچ مشکلی نداره حاجی، فقط می خواد ما رو بی آبرو کنه. می دونی چرا؟ چون مثل مادرش خرابه. چون خون اون هرزه تو رگه هاشه. آتش گرفتم. چرا همیشه من را با مادرم مقایسه می کردند. چرا مطمئن بودند که من جا پای مادرم می گذارم. چون خون آن زن در رگ های من بود. خون چه کسی در رگ های مادرم بود. عزیز؟ آقا جان؟ مگر همان خون در رگ های دایی و خاله ها نبود. پس چرا آنها مثل مادرم نشدند؟ چرا من باید حتماً مثل مادرم می شدم. صاف ایستادم و برای اولین بار حرف دلم را به زبان آوردم. - خون تو رگ های مادر من همون خونی که تو رگ های شماست. پس هر چی مادرم هست شما هم هستید. دایی به سمتم یورش برد. زن دایی توی صورتش زد. حاج احمد دایی را گرفت و به عقب کشید. صدای گریه آذین بلندتر شد. آرش از جایش تکان نخورد. - حروم زاده. با بهت به خاله زهرا که با تنفر نگاهم می کرد، خیره شدم. چرا من را حرامزاده خوانده بود؟ https://t.me/+gld2nS4gq7lmOTRk https://t.me/+gld2nS4gq7lmOTRk وقتی حرف طلاق از همسرم که پسرخاله ام بود زدم مرا حرام زاده خواندند! آن هم به جرم مادرم! به جرم پدری که هیچکس او را ندیده بود! من اما فقط یک عاشق بودم! عاشقی که می خواستم با طلاق قلب همسرم را برای خودم کنم اما او‌....
70Loading...
24
-این درد پریودی‌ لامصب تا کیه؟ خاکستر سیگارش را می‌تکاند.دکمه‌های پیراهنش‌ باز است و سینه برهنه ورزیده‌اش جلوی چشمم دلبری می‌‌کند. لبم را زیر دندان گزیدم. -برای هر زنی فرق داره ! اخم می‌کند وقتی نگاهم می‌کند: -هر زنی‌و نپرسیدم تو رو پرسیدم ! این بار نگاهش روی لب‌هایم سُر می‌خورد: -اون بدبختا‌ رو هم ول کن ! صورتم سُرخ می‌شود.با گونه‌های گُل انداخته می‌گویم: -۶روزه ! به سیگارش پک می‌زند و نگاهش سرتاپایم را وجب می‌کند: -چندمین روزته؟ با خجالت گوشه‌ی لباسم را در دستم مشت می‌کنم و وقتی لب میزنم "دومین "با حرفش‌ تمام تنم مثل شب‌های ترسناک دیگر یخ می‌زند: -سخت شد که یعنی باید تا چند روز دیگه صبر کنم و بهت دست نزنم ! https://t.me/+KvzOBWk7O4k3ZTE8 ❌❌
1930Loading...
25
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️‍🔥 🩵 برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که.. 🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما... 💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود... 🩷بخاطر دخترونگی نداشته ام مجبور شدم پیشنهادازدواج مردی رو قبول کنم که  اصلا نمی شناختمش ❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت 💜لینک رمان های آنلاین اینجاست 💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه 💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه 💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که... 🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت ❤️عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی 🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه 💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ... ❤️دوست داشتنش ساده نیست 🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب... 🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد... 🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه 💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش! 🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند... 🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود 💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل 🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره 🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او... ❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم 🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم 🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی 💜عشق تا بینهایت 🩷عشق عجین شده خون و باروت 💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی ‌ 🩶عروس خون‌آشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه 💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی 🩵اون مرد دیوانه‌وار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که.... ❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم 💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی.. 💛ازدواج اجباری با قاتل زنم. 🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. 💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم 💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی 🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند... 🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود 🤎من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند! 💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد ❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد 🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته 🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام 💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه... 🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک 🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد 🩵عشقم بهم خیانت کرد 🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون 💙رابطه‌ای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز 💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که... ❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره... 🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود 🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم! ❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
692Loading...
26
Media files
6260Loading...
27
شامپو بدن رو روی لیف خالی می‌کنم و قِر میدم. -کاری که ممد می‌کنه.. وای وای وای.. همه رو پریشون می‌کنه.. مانی رو هراسون می‌کنه. و دوباره روی تنم لیف می‌کشم و صدام هم همچنان با حجمِ بالایی روی سرم قرار داره. -من دلم ممد‌ رو می‌خواد.. من دلم ممد‌ رو می‌خواد ممد من رو نمی‌خوااااد ممد من رو نمی‌خواااااد.. مرد خوبه خوشتیپ باشه مرد خوبه خوشتیپ باشه پولدار و بداخلاق پولدار و بداخلاق. تنم رو می‌شورم. حوله م رو از چوب لباسی برمی‌دارم و از حموم میام بیرون. -من دلم ممد‌ و می‌خواد من دلم ممد‌ و می‌خواد ممد من رو نمی‌خوااااااد ممد من رو نمی‌خواااااد حوله رو دورِ تنم می‌پیچم و در حالی که با قرِ باسن می‌خونم«ممد من رو نمی‌خواااد»... برمی‌گردم و با دیدن مردی که با بالا تنه لخت روی تخت دراز کشیده و دست‌هاش رو پشت گردنش قلاب کرده و به من چشم دوخته، حوله از بین انگشت‌هام شل میشه. https://t.me/+JAaR4fu_0FIzMTNk هر دو با سر و وضع نامناسبی روبروی هم هستیم. من از شوک و هیجان نمیتونم هیچ عکس العملی نشون بدم.. ولی اون چِش شده؟ -ک..ک...کی اومدی؟ با ضرب و زور این جمله رو می‌گم که خیلی آروم و بدون طعنه جوابم و میده: -دقیقاً از اون قسمتی که همه رو پریشون میکنه.. مانی رو هراسون می‌کنه! از خجالت و شرم، احساس گرما و داغی می‌کنم. - من... من داشتم... چیز میکردم... یعنی... میاد وسطِ لکنت زبونِ پر از خجالتم. -سرما می‌خوری برو لباست رو بپوش. آب از موهام راه گرفته و روی قفسه سینه لختم بازی راه انداخته‌. موهای خیس و پریشونم اطرافم ریختن. حوله‌م هم اونقدر کوتاه هست که قوربونش برم به زور رون‌هام رو پوشونده‌‌. نگاه نافذش هم مزیت به علت شده که بیشتر گُر بگیرم. -چرا نمیری لباست رو بپوشی؟ " واا... چه گیری داده به لباس پوشیدنِ من حالا!" -میشه... میشه... تو بری ناهارت و بخوری... فقط نگاهم میکنه.. اونم پر از سوال. گردنم کمی رو شونه َم کج میشه و زمزمه میکنم: - تا منم بتونم #خم_شم و از تو کشو لباسام رو بردارم دیگه. ابروهاش کمی از چشم های جذابش فاصله میگیره.. گوشه ی لبش میره بالا. -یعنی میگی خم شدن جلوی من برات سخته؟ اونم کسی که دلت خیلی می خوادتش... شوکه می‌پرسم: -یعنی دوست داری وقتی خم میشم نگام کنی؟ نمی‌دونم چطور تونستم این جمله کمی خاک بر سری رو بگم، اما اون در کمالِ خونسردی از تخت پاهاش رو پایین می‌ندازه و میگه: -به اندازه کافی دیدم.. برای امروز کافیه. بلند میشه و از اتاق خارج میشه. هاج و واج رفتنش رو نگاه می‌کنم. " منظورش چی بود؟ به اندازه کافی یعنی که چی!" یه لحظه برمی‌گردم سمتِ حموم و یادم میفته که طبق یکی از اون عادت های عجیب و غریبم وقتایی که تو خونه تنها هستم، در حموم رو نبسته بودم. بی اختیار هینِ بلندی از گلوم خارج میشه. با قدم های بلند میرم سمت تخت. می‌شینم همونجایی که محمدرضا دراز کشیده بود. میخوام درست و حسابی چشم اندازی که از حموم داشت رو تخمین بزنم. وا میرم. چه ویوی کاملی! یکم بیشتر فکر میکنم. گفته بود از اون قسمتی اومده بود که... "همه رو پریشون میکنه، مانی رو هراسون می‌کنه؟ قلبم دچارِ شوک میشه و مغزم نتیجه گیری میکنه. " یعنی با طیبِ خاطر نشسته بود و دار و ندارم رو تماشا کرده بود؟ اونم همراه با حرکاتِ موزون! سرخ میشم و یکی قایم میزنم تو صورتم. " واای که خاکِ عالم." به چه حقی تماشام کرده بود؟ اونم وقتی که میگه هیچ حسی بهم نداره؟... https://t.me/+JAaR4fu_0FIzMTNk https://t.me/+JAaR4fu_0FIzMTNk https://t.me/+JAaR4fu_0FIzMTNk https://t.me/+JAaR4fu_0FIzMTNk https://t.me/+JAaR4fu_0FIzMTNk https://t.me/+JAaR4fu_0FIzMTNk https://t.me/+JAaR4fu_0FIzMTNk
5520Loading...
28
#پارت۳۴ - آخه اون ریختش به گالری جواهرات مولایی می‌خوره که پا شه بیاد اونجا سرویس عروس انتخاب کنه؟! مثل اینکه یادتون رفته قسطی داره زنم می‌شه که فقط بچه‌مو بزرگ کنه؟! مادرش گونه چنگ زد: - نگو مادر این‌طوری خدا رو خوش نمیاد دختره می‌شنوه غصه‌ش می‌شه، لقمه‌ی پاک و طاهر گذاشته‌ن جلوت پسش نزن! نه آفتابو دیده نه مهتابو! کم‌عقلی نکن! با شنیدن حرف‌هایشان گونه‌ی خیسش را پاک کرده و همان‌جا درون قاب در پنهان ماند، روستایی بودنش جرم بود یا بی‌سوادی‌اش؟ فرید جرعه‌‌ای آب قورت داد: - د آخه مادر من! هرچی شما می‌گی قبول! نه ریخت و قیافه داره نه تیپ! با سبیلای پشت لبش می‌تونه یه بازارو ضامن بشه! قیافه‌ش مث ماستایی که خونه عموش درست می‌کنه محلیه!  اصلا به من نمی‌خوره! بعد شما می‌خوای هرجا می‌رم دستشو بگیرم ببرم بگم این زنمه؟ پس یه‌بارکی بگین آبرومو بکنم تو… با لا اله الی‌اللهی که مادرش گفت دهان بست و غزل از دهانه‌ی در خارج شد، اصلاح‌کرده، با دامن کوتاه و پیراهن کوتاه‌تر سرخ؛ همان‌ لباس‌هایی که زن‌عمویش داده بود تا برای شوهرش بپوشد. با همان چشم‌های سرخ به بهنازخانم خیره شد: - ببخشید بهی‌جون، من خیلی دلم برای عمو و زن‌عموم تنگ شده؛ اگه اجازه بدین تا آخر هفته اونجا باشم. بهناز خانم هم نگاه پسرش را دیده بود و هم درد غزل را فهمیده: - باشه مادر، وسایلت رو جمع کن، فرید فردا می‌بردت. و موذیانه به فرید مات‌شده به دخترک خیره شد، می‌دانست که فرید تا شب دوام نمی‌آورد و … ادامه‌ی داستان در لینک زیر:👇 https://t.me/+KyA_6XUp-MpkMThk https://t.me/+KyA_6XUp-MpkMThk https://t.me/+KyA_6XUp-MpkMThk https://t.me/+KyA_6XUp-MpkMThk https://t.me/+KyA_6XUp-MpkMThk پسره آخرشب می‌ره اتاق دختره و لباسای خوشگلشو تو تنش پاره می‌کنه و…🥹❌
3410Loading...
29
کدوم گوری قایم شدی تخـ*ـم حروم؟! اینا تا نبرنت پرورشگاه از اینجا نمیرن دخترک وحشت زده از روی تخت بیمارستان پایین رفت که کیانا فریاد زد _عرضه ندارید یه بچه رو تو دوتا اتاق بیمارستان پیدا کنید؟! بغض دخترک ترکید و کنار پایه‌ی تخت جمع شد سوزن سِرُم کشیده شد خون از دستش بیرون زد بازهم فریاد زن و صدای قدم هایی که نزدیک اتاق شد _همون موقع که کیارش توی حرومزاده رو برد عمارتش خودم باید مینداختمت بیرون تا الان به خاطر تو لب مرگ نباشه باورش نمی‌شد مرد روی تخت بیمارستان بود بزرگترین رئیس مافیای کشور که دخترک را دزدیده بود اما به جای اذیت کردنش... از ته دل هق زد و سرش را روی زانویش گذاشت بازهم قلبش درد گرفته بود که دکتر نگذاشته بود وارد آی سی یو شود و کیارش را ببیند او تنها کسی بود که باهاش مهربان بود برعکس رفتارش با دیگران... در یکدفعه باز شد با دیدن چشمان سرخ کیانا گریه‌اش شدت گرفت _خا..نوم تروخـ..دا من.. من نمیخوام برم.. آقا قول داده بود هیچوقت تنهامـ... کیانا که یکدفعه به سمتش هجوم برد و موهایش را چنگ زد با وحشت چانه‌اش لرزید _انگار دست توئه...فکر کردی حالا که کیارش پشتت نیست میزارم دور و برش باشی هرزه؟! تنش را روی کف بیمارستان کشید که سوزن سرم از دستش کنده شد از درد ضعف کرد _بابای حرومزاده‌ت کم بود که توی یه ذره بچه هم میخوای گو*ه بزنی به زندگی داداشم؟! کیانا تنش را محکم وسط راهروی بیمارستان پرت کرد با عجز هق زد گوشه‌ی دیوار مچاله شد _من نمیخوام بر..م پرورشگاه...آقـ..ا گفته بود نمیزاره برگردم اونـ..جا کیانا بی‌توجه به آن مرد های سیاهپوش اشاره زد کیارش گفته بود اینها بادیگاردهایش هستند دخترک پر وحشت چشمان آبی‌اش را میانشان چرخاند با اینکه کیارش سرش را به سینه‌اش فشرده بود تا نترسد اما شنید که این مردها آن روز آن مرد را کشتند به دستور کیارش همانی که دخترک را اذیت کرد _اینو میبرید میندازید جلوی اون زن و مردی که جلوی بیمارستان وایسادن...از پرورشگاه اومدن... وای به حالتون کیارش به هوش بیاد و بفهمه این بچه توی تصادف نمرده دخترک هیستریک وار سر تکان داد بچه ها هم اذیتش می‌کردند بازهم وقتی شب ها از درد قلبش بنالد بچه ها میزدنش اما کیارش هیچوقت او را نزده بود حتی وقتی می‌گفت درد دارد بیمارستان می‌بردش و تمام شب میگذاشت دخترک روی سینه‌اش بخوابد بی‌پناه در خودش جمع شد و اشک ریخت زیر لب به خودش دلداری داد _آقـ..ا به هوش میاد... وقتی بیدار بشه بهش می‌گم نمیخواستم تنهاش بزارم...بازم میاد دنبالــ... پشت دست کیانا که یکدفعه به دهانش کوبیده شد خون از لب هایش بیرون ریخت کیانا غرید _چه گوهی خوردی؟! با وحشت سر تکان داد _ببخـ..شید قلبش تیر می‌کشید هیکل کیانا دوبرابر دخترک بود و سنش هم دخترک فقط 16 سالش بود _رزا تو تصادف سه روز پیش مرده... تو مگه زنده‌ای که میخوای برگردی پیش کیارش؟! زار زد که دست کیانا اینبار محکم تر به صورتش کوبیده شد بلند غرید _نشنیدم صداتو هرزه... رزا زنده‌اس؟! چشمانش از دردی که یکدفعه در سینه‌اش پیچید سیاهی رفت کیانا خواست دوباره دستش بالا بیاید که دخترک با گریه نالید بازهم همان حالت ها نفسش سنگین شده بود _نـ..ـه.. رزا تو..تو تصادف مرده کیانا نیشخند زد و پایش چرخید نوک تیز پاشنه‌ی تیز کفشش را روی دست دخترک که زمین را چنگ زده بود گذاشت و فشرد که دخترک بی‌حال ناله کرد حتی نتوانست جیغ بزند درد بیشتر شد و چشمانش سنگین تر _نشنیدم تخـ*م حروم... رزا کجاست؟! دخترک با درد نفس نفس زد دندان هایش بهم می‌خورد _مر..ده..رزا..مرده پایش را برداشت و نیشخندش جمع شد چانه‌ی ظریفش را تهدید آمیز چنگ زد جوری فشرد که دندان های دخترک از درد جیغ کشید _فقط دلم میخواد دوباره ریختت و ببینم این اطراف... میدونی اونموقع چی میشه؟! دخترک در سکوت با هق هق نگاهش کرد که سرش را نزدیک گوشش برد آرام پچ زد _تو که دلت نمیخواد...تیمور بیاد دیدنت؟! تن دخترک هیستریک شروع به لرزیدن کرد بدنش قفل شد تیمور همان کسی که هرشب در انبار زیر پله آزارش میداد کیانا با حس خیسی شلوار دخترک نیشخند زد چانه‌اش را رها کرد _یادم باشه بگم هرشب پوشکت کنن دخترک با خجالت اشک ریخت و سر پایین انداخت کیانا به آدم های کیارش اشاره زد _ببرینش...دیگه تا آخر لال میمونه مردها که سمتش آمدند دخترک ناخودآگاه خودش را عقب کشید لرزش هیستریک تنش بیشتر شد رنگش روبه کبودی رفت کاش مرد بود کیانا خیره به پرستارهایی که نگاهشان می‌کردند لب زد _اینارو هم خفه کنید وقتی کیارش به هوش اومد چیزی نگن _اگر من بیهوش نباشم چی؟! با صدای غریدن کسی چشمان بی‌حال دخترک مات چرخید آن مرد با لباس های یک دست سیاه که داشت سمتشان می‌آمد... کیارش بود؟! ادامه‌ی پارت🖤🔥👇 https://t.me/+EJs9Cme9K284ZDM0 https://t.me/+EJs9Cme9K284ZDM0
3610Loading...
30
-این تیزی رو تو جیبت نگه دار خان... اگه نوعروست باکره نبود تو همون حجله رگشو بزن! با نگاهی سرد و اخمی در هم کشیده نگاهش می کند. این مرد پدر نوعروسش بود که حالا در حجله منتظرش بود؟ به سردی غرید: -نیازی نیست خان عمو! آن عروسکی که در حجله منتظرش بود، پاک ترین و معصوم ترین نگاه دنیا را داشت. چطور می توانست به دخترش انگ بزند؟ -لازمه! اگر پیش از حالا خبط کرده باشه... می خوام تو کسی باشی که ناموسمونو تمیز می کنه! دندان روی هم می ساید و به اتاق می رود. عروسش روی تخت نشسته بود. به محض شنیدن صدایش از جا بلند می شود. یاد التماس های زنعمویش می افتد: «ماهرخ ترسیده، خان... بچه ست... عقلش نمی رسه هنوز. بهت التماس می کنم باهاش مهربون باش... دخترم لطیفه... کاری نکن پژمرده شه!» -حتی فکرشم نکن... نمی ذارم بهم نزدیک شی فهمیدی؟ من به زور اسلحه دارم زنت می شم اینو خودتم می دونی! دخترک ترسیده بود و این طور با جسارت تو رویش می ایستاد؟ -بهت نزدیک نشم؟ پس چطور قراره اون دستمال سفیدی که روی تخت هست رو سرخ کنم؟ در آن واحد صورت پری گونه اش سرخ شد و با خشم جلو آمد! -خیلی وقیحی! قدش تا سینه اش هم نمی رسید و برایش بلبل زبانی می کرد! همین حالا هم تنش برای داشتنش به جوشش افتاده بود! -حرفاتو مزه کن قبل اینکه زبونتو به کار بندازی! بهت نگفتن چه بلایی سر کسایی می رم که حد خودشونو نمی دونن؟ داشتند به زور او را شوهر می دادند! حالا داشت برایش از بابت ادب سخنرانی می کرد! جلو می رود و مشت هایش را به سینه ی خان می کوبد! -می خوای بکشی؟ آره؟ توام مثل اون بابا و داداش بی همه چیزم می خوای به مرگ تهدیدم کنین؟ بکشین راحتم کنید! محتشم دستانش را می گیرد! -آروم باش ! به خودت بیا... تو عروس حجله ی خانی! -نیستم... نمی خوام باشم! بذار برم... بهت التماس می کنم از من بگذر! بذار برم...! بذار برم! اشک می ریزد و مشت های بی جانش را روی سینه اش نگه می دارد. التماس می کند: -اگه نذاری برم، اگه ازم نگذری... به جون مامانم هیچوقت، تا آخر عمرم نمی بخشمت! چشمان عاصی اش دل را در سینه ی خان پرابهت قبیله می لرزاند و حالا که به اشک نشسته بود داشت او را به زانو در می آورد! -ازم بگذر... بهت التماس می کنم این کارو با من نکن... ازم بگذر! دستش را زیر چانه اش می زند و سر عروسش را بالا می کشد. با نوک انگشت زمختش اشک هایش را از گونه های نرم و پنبه ای اش می زداید. -هیچوقت، آسمون به زمین بیاد، دنیا تموم شه، قیامت شه... من ازت نمی گذرم ماهم! دستش را به زیپ لباسش می رساند و دخترش با آه عمیقی از سر ناامیدی چشم می بندد. بغش و ترسش را به صورت خان می زند: -منم بهت قول می‌دم که یه روزم به عمرم مونده باشه بالاخره از دستت فرار می کنم! داغمو برای همیشه رو دلت می ذارم خان! https://t.me/+dVSbHxIBA_o0YmZk https://t.me/+dVSbHxIBA_o0YmZk https://t.me/+dVSbHxIBA_o0YmZk https://t.me/+dVSbHxIBA_o0YmZk https://t.me/+dVSbHxIBA_o0YmZk https://t.me/+dVSbHxIBA_o0YmZk https://t.me/+dVSbHxIBA_o0YmZk رمان جدید شادی موسوی استارت خورد🔥 داستانی بر اساس واقعیت #قومی_قبیله‌ای
5040Loading...
31
⁠ مرد هرچی عوضی‌تر جذاب‌تر! می‌گی نه؟! بیا پسر این قصه رو ببین. اسمش ایازِ… ایاز ملِک! یه مرد کله‌خر لجباز که فکر می‌کنه عالم و آدم باید بهش «چشم، بله قربان» بگن. زن‌ها ؟؟؟ براش وجود ندارن، به‌جز یه مهربان‌جان که ناشنواست و از قضا مامانِ خجالتی آقا ایاز ماست... یه خوشتیپِ سیکس‌پکیِ بدعنق، با یه راز مخوف🤐 که نه خونواده‌ش ازش خبر دارن نه کشته‌مرده‌های پلنگش! فقط رفیق نامردش… که اونم برا انتقام، ورمیداره یه دختر رو میاره خونش، درست جلو چشاش! یه دختر ترکمن ریزه‌میزه که بلده خنده رو لب‌های مادرش بیاره... دختری که با اینکه مجبور شده بیاد کارگری، تمام لباسا و کفشای پاشنه‌بلندش مارک و گرونه... یه دختر مظلوم و خانم؟ توسری‌خور و لب‌لرزون واسه گریه...؟ ابداً... ! یه آیلار #سرتق، #نترس، #حاضرجواب که با زبونش مرد یخی ما رو به نقطهٔ جوش می‌رسونه.... ولی خبر نداره که رئیس قالتاقش🔥😈… ۶۸۰ پارت آماده😍😍 https://t.me/+m386XvxLmM01YjY0 https://t.me/+m386XvxLmM01YjY0
2060Loading...
32
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️‍🔥 🩵 برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که.. 🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما... 💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود... 🩷بخاطر دخترونگی نداشته ام مجبور شدم پیشنهادازدواج مردی رو قبول کنم که  اصلا نمی شناختمش ❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت 💜لینک رمان های آنلاین اینجاست 💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه 💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه 💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که... 🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت ❤️عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی 🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه 💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ... ❤️دوست داشتنش ساده نیست 🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب... 🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد... 🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه 💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش! 🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند... 🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود 💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل 🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره 🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او... ❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم 🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم 🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی 💜عشق تا بینهایت 🩷عشق عجین شده خون و باروت 💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی ‌ 🩶عروس خون‌آشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه 💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی 🩵اون مرد دیوانه‌وار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که.... ❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم 💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی.. 💛ازدواج اجباری با قاتل زنم. 🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. 💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم 💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی 🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند... 🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود 🤎من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند! 💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد ❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد 🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته 🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام 💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه... 🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک 🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد 🩵عشقم بهم خیانت کرد 🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون 💙رابطه‌ای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز 💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که... ❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره... 🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود 🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم! ❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
1150Loading...
33
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️‍🔥 🩵 برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که.. 🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما... 💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود... 🩷بخاطر دخترونگی نداشته ام مجبور شدم پیشنهادازدواج مردی رو قبول کنم که  اصلا نمی شناختمش ❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت 💜لینک رمان های آنلاین اینجاست 💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه 💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه 💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که... 🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت ❤️عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی 🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه 💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ... ❤️دوست داشتنش ساده نیست 🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب... 🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد... 🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه 💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش! 🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند... 🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود 💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل 🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره 🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او... ❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم 🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم 🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی 💜عشق تا بینهایت 🩷عشق عجین شده خون و باروت 💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی ‌ 🩶عروس خون‌آشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه 💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی 🩵اون مرد دیوانه‌وار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که.... ❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم 💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی.. 💛ازدواج اجباری با قاتل زنم. 🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. 💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم 💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی 🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند... 🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود 🤎من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند! 💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد ❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد 🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته 🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام 💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه... 🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک 🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد 🩵عشقم بهم خیانت کرد 🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون 💙رابطه‌ای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز 💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که... ❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره... 🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود 🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم! ❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
1610Loading...
34
پُک محکمی به سیگار داخل دستم زدم و همزمان نگاه پر آبم به صورت علی نشست : می دونی علی ...بردیا می گفت زنی که قصد ترک مردش رو داره به طرز عجیبی ساکت میشه و دیگه به چشمهای اون مرد نگاه نمی کنه ....میدیدم ها ولی نمی خواستم باور کنم دلم از فکر رفتنش ضجه ای زد و باز بغضم رو بین دود سیگار جویدم و پایین دادم: ازم دل کنده و جلوی روم داره با یه مرد زن دار تیک و تاک می زنه ... اَه...لعنتی ...این بغض به آب نشسته از کجا پیدا شد ...بیخیال ....علی از اولش می دونست من تا چه حد عاشق این دخترم .... خیسی گونه ام رو با همون دستی که سیگار می کشیدم پاک کردم ونالیدم : ^کی فکرش رو می کرد فادیا به من خیانت کنه ...هااا کی فکر می کرد منو به یه مرد متاهل ترجیح بده .. انگار اعترافم برای علی باعث بیدارشدن دیو درونم شده بود و اون آراز خشن سربرآورد : من می دونم باهاش چیکار کنم ...من می دونم با کسی که بهم خیانت می کنه چجوری تا کنم 😱😱😱😱 من آرازم ...مهندس آراز حصاری ...بعداز سالها عشق گمشده ام رو پیدا کردم عاشقش بودم و فکر می کردم عاشقم هست ولی نمی دونستم همه ی اینها یه نقشه است که اون به مرد مورد علاقه اش برسه. حس بازیچه بودن منو به اون گرگ خونخوار که می شناختند تبدیل کرد . 🍃🍃🍃🍃 👈جدیدترین و متفاوت ترین رمان مریم بوذری 👈جلد ۲ تنهایی 👈پیشنهاد نویسنده که خودشون هم داستانهای خانم بوذری رو دنبال می کنند https://t.me/+_hFyw7iajoI1YjA0
1451Loading...
35
_ دل‌آرا، بدو آق‌ماشالا داره محبوبه‌خانم رو ماچ می‌کنه. پا شو! _ بازی جدیدته، فؤاد؟ دستی میان موهای شلوغش کشید. البته که صاف نمی‌شدند. از پشت میز بلند شدم. روزی که به مهد پیرپاتال‌ها آمدم فکرش را نمی‌کردم اینهمه دردسر داشته باشیم. _ کجا دیدیشون، فؤاد؟ الکی سر کارم نذاری. از پسرعموی بدجنسم بعید نبود. دریل داخل دستش می‌گفت هنوز تعمیر کابینت را تمام نکرده. _ به جون دل‌آرا راس می‌گم. بدو تا پیرزن حامله نشده، جونِ دلی بدبخت می‌شیم. جواب بچه‌هاشون رو کی می‌خواد بده. همانطور که تند قدم برمی‌داشتم‌ تا گند بالا آماده را جمع کنم غر زدم. _ صد بار بهت گفتم جونِ من‌و قسم نخور. فقط نیشش تا بناگوش باز شد. کاش یک نفر برایش از سن یائسگی حرف زده بود. _ خیلی بی‌حیایی، فواد! با ماچ کسی حامله نمی‌شه. کلافه‌اش کرده بودم. دکمهٔ بالای بلوزش را باز کرد. عضلات سنگی‌اش... چشم درویش کردم. _ دلی، روز اول گفتم مهد کودک پیرپاتالا فکر خوبی نیست. _ واقعا نمی‌شنوی چی میگم؟ _ اون چیزی که من دیدم، آق ماشالله همچین حرفه‌ای می‌بوسید... جای چانه زدن با پسرعموی شر و لات و منحرفم باید سراغ آقا ماشاالله می‌رفتم. از دفتر بیرون رفتم. پشت‌سرم راه افتاد. با دریل و هیکل درشتش‌... یک ثانیه ساکت شد و بعد انگار فکر بکری به سرش زده باشد گفت: _ شاید دَمش رو دیدم برام کلاس آموزشی بذاره. مردک بیشعور بی‌حیا؟ با خودکار داخل دستم بازویش را هدف گرفتم. _ این همه گفتم بیا کلاس یوگای من، حالا می‌خوای بری کلاسِ خاک‌برسری آ‌ق‌ماشالله؟ _ همه‌ش تقصیر این تمرین‌های یوگای توئه، دم و دستگاه آق‌ماشالا رو کار انداختی. اینکه تا دیروز با بقیه آبجی بود. از خجالت از چانه تا نوک گوش‌هایم آتش گرفت. _ خفه شو فؤاد! فقط خفه شو! با دور زدن ساختمان و دیدن منظرهٔ روبه‌رویم سرم گیج رفت.... صدای سوت آهنگین و «دمت گرم» گفتن فؤاد زیر گوشم.... https://t.me/+67oo7m2vF-81N2E0 https://t.me/+67oo7m2vF-81N2E0
3060Loading...
36
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️‍🔥 🩵 برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که.. 🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما... 💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود... 🩷بخاطر دخترونگی نداشته ام مجبور شدم پیشنهادازدواج مردی رو قبول کنم که  اصلا نمی شناختمش ❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت 💜لینک رمان های آنلاین اینجاست 💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه 💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه 💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که... 🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت ❤️عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی 🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه 💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ... ❤️دوست داشتنش ساده نیست 🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب... 🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد... 🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه 💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش! 🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند... 🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود 💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل 🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره 🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او... ❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم 🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم 🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی 💜عشق تا بینهایت 🩷عشق عجین شده خون و باروت 💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی ‌ 🩶عروس خون‌آشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه 💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی 🩵اون مرد دیوانه‌وار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که.... ❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم 💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی.. 💛ازدواج اجباری با قاتل زنم. 🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. 💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم 💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی 🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند... 🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود 🤎من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند! 💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد ❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد 🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته 🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام 💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه... 🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک 🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد 🩵عشقم بهم خیانت کرد 🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون 💙رابطه‌ای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز 💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که... ❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره... 🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود 🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم! ❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
1990Loading...
37
#پارت‌۲۸۹ -کِی‌ این صیغه کوفتی‌و تمومش می‌کنی بشم زن دائمت.... نفس‌نفس می‌زند و صورتش هنوز غرق عرق است.غُر می‌زند: -می‌خوای کوفتم کنی هرچی بهم دادی...! یقه لباسم را مرتب می‌کنم تا بپوشانم کبودی‌های که روی تنم مُهر زده...تا بپوشانم خشونتش... -بریم سر میز گفته بودم برات سوپرایز دارم ! با لبخند کجی نگاهم می‌کند و نگاهش سرتا پایم را دور می‌زند و روی یقه‌‌ام فوکوس می‌کند: -من که غذام خوردم هرچی بود تو این تخت دادی...! هیچ‌وقت حریف زبانش نمی‌شدم؛مخصوصا وقتی بی‌پرده به هرچیزی اشاره می‌کرد.زبان ریختم: -لوس نشو دیگه بریم اونجا کلی زحمت کشیدم...! بی‌توجه به جمله‌ام با خوشی عمیقی پلک باز و بسته می‌کند: -چه زود لباس پوشیدی که...ترسیدی...؟! -چرا نمیای بریم سوپرایزم‌و بهت بگم...! دستش را جلو می‌آورد و صورتم را نوازش می‌کند: -ببین عزیزم....سوپرایزت‌و بیار اینجا...باور کن الان نَسخَم و از همه مهمتر بلند شم خودت اذیت میشی...! بلند می‌شوم.جواب آزمایش را زیر میز مخفی کرده‌بودم را بر می‌دارم و به اتاق می‌آیم. چشم‌هایش بسته است و سِینه‌ برهنه‌اش تند بالا و پایین می‌رود.با همان چشمان بسته نجوا می‌کند: -بدجور کنجکاوم کردی آهو.... چشم باز می‌کند و من برگه‌ایی که پشتم مخفی کرده‌ام را به سمتش می‌گیرم.بازش می‌کند و من امان نمی‌دهم با لبخند می‌گویم : -داری بابا آهیل میشی...! باورش نمی‌شود و سریع روی تخت می‌نشنید و من فکر می‌کنم از خوشحالی زبانش بند آمده. طولی نمی‌کشد که سیبک گلویش تکان می‌خورد: -چطور حامله‌ شدی...؟! حواسم به او نیست.به حال و احوال دگرگونش...قلبم تندتر می‌زند. -دلم می‌خواست ازت یه یادگاری بزرگ داشته باشم...خیلی وقت بود تو فکرش بودم... چشم‌هایش سُرخ و غرق خون می‌شود و سریع از روی تخت پایین می‌رود و کلافه وسط اتاق می‌ایستاد و دستش مشت می‌شود: -تو بیجا کردی...تو نمی‌دونستی که من تو رو نمی‌خوام...نکنه باورت شده زنمی‌ها....! صدای شکستن قلبم را می‌شنوم.اما رحم نمی‌کند باز هم با بی‌رحمی به قلبم تاخت می‌زند و حواسش نیست که نفس هایم دارد می‌رود: -امروز **آخرین شب اون صیغه بود تصمیم داشتم تمدیدش کنم... نیشخندی می‌زند و جنون‌آمیز سر تکان می‌دهد: -اما با این وضعیت دیگه همه چی‌ تمومه...نمی‌خوامت... غافل از اینکه روزگاری نه چندان دور پای خواستنش به میان می‌آید و من بزرگترین تاوان را با گرفتن بچه‌ایی که فکر می‌کردسقط شده از او می‌گرفتم...❌** https://t.me/+67vgFr42gEc2Y2Fk https://t.me/+67vgFr42gEc2Y2Fk https://t.me/+67vgFr42gEc2Y2Fk
881Loading...
38
به شهر رنگارنگ رمان خوش اومدید😍 رمان دلخواهت رو‌از لیست زیر پیدا کن و از خوندنش لذت ببر❤️ چشم های آهیل https://t.me/+_96Ncb9bBpliOWQ0 ❤️ جامانده https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0 🎀 بی گناه https://t.me/+ZJeOfBFX7rpmMWRk 🕊 روایت های عاشقانه https://t.me/+wOEbmzMd5INiYjRk 🧊 کافه دارچین https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0 ☕️ قاب سوخته https://t.me/+WCvtEOhqLIYZPqoi 🔮 منشورعشق https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0 🎼 فودوشین https://t.me/+HVwbM-IoSWI2MTU0 🎾 کلبه رمان های عاشقانه https://t.me/+4R6qpgXBinUxOTg0 📚 سونای https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ 🍷 آشوب https://t.me/+JA_ztMH7bANkMWRk 💝 وصله ناجور دل https://t.me/+nFRZT8EaFUgzMGZk ☕️ سایه ی سرخ https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0 🌰 پناهگاه طوفان https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh 🍕 لوتی اماجذاب https://t.me/joinchat/VT1nRkXbjMJlNTRk 🎷 منتهی به خیابان عشق https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4 🎲 سنجاقک آبی https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8 🧩 یک روز به شیدایی https://t.me/+zifHrlN32FIyYTVk 💔 آناشه https://t.me/+FttMneQYDEU0MmNk 🎭 روزهای سفید https://t.me/joinchat/PA6bpIR_NkQ1MjI0 🦋 شب های پاریس ماه نداشت https://t.me/+znZrAk1TDUZhNzk0 🌜 ماهرو https://t.me/+wBeUk_vb119hNjc0 🍒 شاهزاده یخ زده https://t.me/+KtcFzv-ZFeAxODQ0 🧀 ازطهران‌تاتهران https://t.me/+-ddAMSs9929iOGQ0 🍍 گود من https://t.me/+6kO-xJZMHKpjODc8 🧛 عاشق بی گناه https://t.me/+ZX0tzSCYlTQyNmZk 💄 جاری خواهم ماند https://t.me/+iltXh72SRbs4NDI8 🐙 بیا عشق را معنا کنیم https://t.me/+OCmbm9KmMnBkMTFk 🐠 جدال دو عین https://t.me/+hyLm_LlT8dVhM2Vk 🤡 ماه عمارت https://t.me/joinchat/AAAAAFaErq53HiQz5KGbPg 🍀 لیرا https://t.me/+FYXL5jrHy-hmZjE0 🦊 ویرانه های سکوت https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX 🥝 سبوی شکسته https://t.me/+9YhXOZ1bfwg0NzI8 👀 طعمه‌ هوس https://t.me/+zON_gzksXTRhNDY8 ☂ سرنوشت ما https://t.me/+LUgE9CRE6MhkNDlk 🥃 مضطر https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f ☃️ فراموشی دریا https://t.me/+jHupb8WZil8yMzhk 🌊 لمس تنهایی ماه https://t.me/+SF0c0RYHKVqt-OUs 🌙 سی سالگی https://t.me/+GkymMdrhpaAxNTE0 🎯 قرار نبود عاشق شیم https://t.me/+m3ELnbYGyV8xMTlk 💝 خواب https://t.me/+hG88MA7KVnY2ZWM0 💀 جوخه‌ ی‌تقلا https://t.me/+n342BLRGbCYwM2Fk 🧶 چشم های آهیل https://t.me/+EQ36tGfAf380M2M0 👀 برزخ عشق https://t.me/+fq4q7yA0hjQ4YTk0 ❤️ شهربند گرگ سیاه https://t.me/+Ijr5wTMZt0AzMDFk ☠ آرامش یک طوفان https://t.me/+FrTtEfbimrY4NjRk 🐝 اسپار https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0 🪐 رمانسرای ایرانی https://t.me/+zZSgUDD1yHk0NjQ0 ✨ رمان های آنلاین https://t.me/+UUWMVgclpmc0YzA0 🧶 جال https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk 👓 طلا https://t.me/+kC7FObK-LxphMWY0 💄 منفصل https://t.me/+jBtyLurwbX9mODM0 🌈 به تودچارگشته ام https://t.me/+d0Klnq7MLTgxNDZk 🌻 به جهنم خواهم رفت https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk 🐾 وکیل تسخیری https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8 🌸 دلیبال https://t.me/+Z44uQuiyJCIxODFk 🐚 فگار https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0 👽 کوارا https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk 🪵 دیافراگم https://t.me/+B2CA8Os4wWwwN2Y0 🌹 عروسک آرزو https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw 💝 شبی در پروجا https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk 🌵 گلاویژ https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ 🍂 دل بی‌جان https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0 🐝 راز مبهم https://t.me/+-47jRFH3qFJmYTVk ⭕️ عشق محبوس شده https://t.me/+e39A8sPw6EVkODM0 🩵 ردپا ی آرامش https://t.me/+jJGLbKnZ6GxlZjc0 ✨
2021Loading...
39
بی امان و بی حوصله توی راه روی دادگاه قدم میزدم.. فکر نمیکردم به این زودی آهو این تصمیم بزرگ رو بگیره... من اون دختر رو از خودم رنجوندم،اذیتش کردم،بهش #خیانت کردم.. با همون نگاه مسمم و اندام ظریف و نازش پا توی راه روی دادگاه میزاشت.. باعجله سمتش دویدم..آره من اهیلی که دخترا به هیچم بودن امروز آهو برام خدا شده بود.. کلافه دستی داخل موهام کشیدم: -آهو فکراتو کردی؟؟فکر کردی که نمیتونی بهم یه فرصت دیگه بدی؟نزار دیوونه تر از اینی که هستم بشم،اگه قلم به دست بشی و بخوای برگه های طلاق رو امضا کنی کاری که نباید رو انجام میدم... https://t.me/+q9JWJrk6lMs0ZjY0 https://t.me/+q9JWJrk6lMs0ZjY0
5540Loading...
40
Media files
5490Loading...
Repost from N/a
-سلام خانوم جان. -سلام آقا اومدن؟! -اومدن خانوم‌جان ..اما..اما میان شما بفرمایید بالا یخورده دیگه خبر میدم تشریف آوردین.. ابرو در هم میکشد ..همین مانده خدمه ی خانه برای او‌تکلیف تعیین کند..! مست است؟!..خب باشد او کی مست نبوده کی طلب نداشته حالا بعد از یک ماه آمده که چه؟! اگر کسی طلب دارد خودش است نه آن مرد همیشه طلبکار..! صدای پاشنه ه های کفشش را میشنود چشمانش بسته و گیلاس در دستش.. -بیا..بیا..به حهنمت خوش اومدی عروسک..! مدتهاست خود خوری میکند ..خانه نمی آید ..می نوشد تا حرفهای دیگران را نشنود باور نکند.. نکند که همسرش ،زن عقدیش در نبود او با معشوقه ی قدیمیش روی هم ریخته..! باور نکرده بود حتی حرفهای مادرش را.. اما دیروز وقتی عکسها را دیده بود ..دیوانه شده بود .. چیزی را در خانه ی عرفان سالم نگذاشته بود عربده کشیده بود این زن شانس آورد همان دیروز عرفان به این شیر زخمی اجازه نداده بود به خانه برگردد اگر نه که تا الان مراسم دفنش هم تمام شده بود.. قسم خورد زندگی را جوری برایش جهنم کند که هر روزش را یک بار بمیرد ..! یک..دو..سه.. در باز میشود و قامت زیبایش که هر مردی آرزویش را دارد در آستانه در قرار می‌گیرد.. -کحا بودی شایگان این یک ماه..کی اومدی.. بلند میشود ..مست است اما هوشیار.. -بهتر بگیم زن عزیزم این یک ماه خوش گذشته !؟.. اخم میکند.. -چی میگی.. -کدوم گوری بودی از دیشب ؟! -مجبور نیسـ.. حرفش تمام نشده که موهایش در دستان مرد چنگ میشود ،سرش به دیوار کوبیده میشود.. -د مجبوری..مجبوری بی آبروی هرزه.. لاس زدنت تموم شد یادت اومد خونه و شوهر داری؟! از زیر پسر عموی بیشرفت اومدی ؟ واسه اون این همه به خودت رسیدی..! -چی..چی میگی؟! -لخت شو.. -چیکار میکنی شایگان.. -ببینم تا کجاهات پیش رفته.. جان می‌دهد از این قضاوت همسرش..اوی که خود روزها و شبهایش را در پارتی های رنگا رنگ میگذراند.. -ولم کن.. -ولت میکنم به وقتش..! https://t.me/+F_ikS0fRP_0yMWZk
Показати все...
🍁🦋گم شده ام در توvip🦋🍁

@gom_shode

Repost from N/a
به شهر رنگارنگ رمان خوش اومدید😍 رمان دلخواهت رو‌از لیست زیر پیدا کن و از خوندنش لذت ببر❤️ گم شده ام در تو https://t.me/+2HUPu1usnwswNGFk ❤️ جامانده https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0 🎀 بی گناه https://t.me/+ZJeOfBFX7rpmMWRk 🕊 روایت های عاشقانه https://t.me/+wOEbmzMd5INiYjRk 🧊 کافه دارچین https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0 ☕️ قاب سوخته https://t.me/+WCvtEOhqLIYZPqoi 🔮 منشورعشق https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0 🎼 فودوشین https://t.me/+HVwbM-IoSWI2MTU0 🎾 کلبه رمان های عاشقانه https://t.me/+4R6qpgXBinUxOTg0 📚 سونای https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ 🍷 آشوب https://t.me/+JA_ztMH7bANkMWRk 💝 وصله ناجور دل https://t.me/+nFRZT8EaFUgzMGZk ☕️ سایه ی سرخ https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0 🌰 پناهگاه طوفان https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh 🍕 لوتی اماجذاب https://t.me/joinchat/VT1nRkXbjMJlNTRk 🎷 منتهی به خیابان عشق https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4 🎲 سنجاقک آبی https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8 🧩 یک روز به شیدایی https://t.me/+zifHrlN32FIyYTVk 💔 آناشه https://t.me/+FttMneQYDEU0MmNk 🎭 روزهای سفید https://t.me/joinchat/PA6bpIR_NkQ1MjI0 🦋 شب های پاریس ماه نداشت https://t.me/+znZrAk1TDUZhNzk0 🌜 ماهرو https://t.me/+wBeUk_vb119hNjc0 🍒 شاهزاده یخ زده https://t.me/+KtcFzv-ZFeAxODQ0 🧀 ازطهران‌تاتهران https://t.me/+-ddAMSs9929iOGQ0 🍍 گود من https://t.me/+6kO-xJZMHKpjODc8 🧛 عاشق بی گناه https://t.me/+ZX0tzSCYlTQyNmZk 💄 جاری خواهم ماند https://t.me/+iltXh72SRbs4NDI8 🐙 بیا عشق را معنا کنیم https://t.me/+OCmbm9KmMnBkMTFk 🐠 جدال دو عین https://t.me/+hyLm_LlT8dVhM2Vk 🤡 ماه عمارت https://t.me/joinchat/AAAAAFaErq53HiQz5KGbPg 🍀 لیرا https://t.me/+FYXL5jrHy-hmZjE0 🦊 ویرانه های سکوت https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX 🥝 سبوی شکسته https://t.me/+9YhXOZ1bfwg0NzI8 👀 طعمه‌ هوس https://t.me/+zON_gzksXTRhNDY8 ☂ سرنوشت ما https://t.me/+LUgE9CRE6MhkNDlk 🥃 مضطر https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f ☃️ فراموشی دریا https://t.me/+jHupb8WZil8yMzhk 🌊 لمس تنهایی ماه https://t.me/+SF0c0RYHKVqt-OUs 🌙 سی سالگی https://t.me/+GkymMdrhpaAxNTE0 🎯 قرار نبود عاشق شیم https://t.me/+m3ELnbYGyV8xMTlk 💝 خواب https://t.me/+hG88MA7KVnY2ZWM0 💀 جوخه‌ ی‌تقلا https://t.me/+n342BLRGbCYwM2Fk 🧶 چشم های آهیل https://t.me/+EQ36tGfAf380M2M0 👀 برزخ عشق https://t.me/+fq4q7yA0hjQ4YTk0 ❤️ شهربند گرگ سیاه https://t.me/+Ijr5wTMZt0AzMDFk ☠ آرامش یک طوفان https://t.me/+FrTtEfbimrY4NjRk 🐝 اسپار https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0 🪐 رمانسرای ایرانی https://t.me/+zZSgUDD1yHk0NjQ0 ✨ رمان های آنلاین https://t.me/+UUWMVgclpmc0YzA0 🧶 جال https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk 👓 طلا https://t.me/+kC7FObK-LxphMWY0 💄 منفصل https://t.me/+jBtyLurwbX9mODM0 🌈 به تودچارگشته ام https://t.me/+d0Klnq7MLTgxNDZk 🌻 به جهنم خواهم رفت https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk 🐾 وکیل تسخیری https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8 🌸 دلیبال https://t.me/+Z44uQuiyJCIxODFk 🐚 فگار https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0 👽 کوارا https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk 🪵 دیافراگم https://t.me/+B2CA8Os4wWwwN2Y0 🌹 عروسک آرزو https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw 💝 شبی در پروجا https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk 🌵 گلاویژ https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ 🍂 دل بی‌جان https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0 🐝 راز مبهم https://t.me/+-47jRFH3qFJmYTVk ⭕️ عشق محبوس شده https://t.me/+e39A8sPw6EVkODM0 🩵
Показати все...
Repost from N/a
- به کمر بخواب و لنگاتو جوری باز کن که همه چیت بزنه بیرون. شیو کردی؟ بی قرار می گویم: - قرارمون این نبود. سیگارش را آتش می زند و کلافه می گوید: - قرارمون سکس نبود؟ به تته پته می افتم. - بود... بود ولی این مدلی نبود. پوکی به سیگارش می زند و باز با حرف هایش لالم میکند: - سکسم مدل می خواد. نکنه گفته بودم زیر پتو و تو تاریکی می کنمت و خودم خبر ندارم؟ هوم؟ سر بالا می اندازم به معنی نه. بغض دارد خفه ام می کند. - زبون نداری؟ باید بتونم اون پایینو ببینم یا نه؟ نکنه انتظار داری از رو حدس و گمال یه جایی فرو کنم؟ بخواب... بخواب دختر، بخواب تا پشیمون نشدم. اشکم می چکد. - من هرزه نیستم. نوچی میکند. زیر لب چیزی می گوید که نمی شنوم. شاید دارد فحش می دهد. یا چه می دانم. - می دونم، هرزه بودی جات تو بغل من نبود. لخت شو، بخواب... مگه آزادی نامزدتو نمی خوای؟ اشکم باز می چکد. - چرا، چرا... می خوام. - پس بخواب. دراز می کشم. با همان مانتو شلوار لعنتی. با گریه. آنقدر شدت گریه ام زیاد است که به هق هق می افتم. سیگارش را خاموش میکند. چنگ میان موهایش می اندازد. نگاهش سرخ است. چرا؟ مگر نه اینکه فقط می خواست خودش را خالی کند؟ پس چرا انقدر بی قرار. - بخدا نمی تونم اینجوری. زی... زیر پتو... با لا... لامپ خاموش. خواهش میکنم آقا عماد. روی زانو روی تخت می نشیند. عصبی ست. اما دارد خودش را کنترل می کند. مچ پایم را می چسبد، جیغ میزنم از ترس و او پاهایم را از هم باز کرده، فریاد می زند: - فلجی مگه؟ اینطوری پاهاتو باز میکنی که من بتونم کاری بکنم یا نه شرم دارد مرا می کشد. دوست دارم از شدت شرمندگی و غصه و حقارت بمیرم. روی تن خشک شده ام خیمه میزند و توی صورتم می غرد: - نمی خوام که بکنمت، می خواستم فقط آرومت کنم بی شرف. احمقِ نفهم. پاشو گمشو بیرون. می ترسم پشیمان بشود. برای همین قبل از اینکه از تخت پایین برود، پاهایش را می چسبم و آویزان میشوم: - تو رو خدا آقای شاهید، غلط کردم. هر کار بگید میکنم، اصلا خودم... خودم تحریکتون میکنم. دست میبرم برای باز کردن دکمه‌ی شلوارش و با عجله میگویم: - همه تلاشمو میکنم که خوب ارضا بشید، اصلا... هر کاری که بگید... هر مدلی که بخواید... چنان برمیگردد، گردنم را می چسبد و روی تخت زمینم میزند که لال میشوم از ترس. با خشم و چشمانی که انگار خیسی اشک دارد می غرد: - به من التماس نکن، هرزه ای مگه کثافت؟ تو گوه خوردی که این حرفا رو میزنی. غلط میکنی که بخوای اینجوری بخاطر اون شهاب پفیوز، خودتو پیش من حقیر می کنی! هق میزنم، با تحکم و خشمی کنترل شده آخرین حرف را میزند: - میری، ازش طلاق میگیری. بعدش میای اینجا، صیغه ام میشی، تو همبن اتاق پرده اتو میزنم، میکنمت آیدا، جوری میکنمت که چشمای بی پدرت از لذت خمار بشه برام، بعدش رضایت میدم اون پفیوز بیاد بیرون. فهمیدی؟ سر که تکان می دهم، انگار طاقت نمی آورد لمسم نکند. چرا که لب هایم را به دندان می گیرد و عمیق... پارت واقعی ❌ https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0 https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0 https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0 https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0 https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0
Показати все...
Repost from N/a
. ‌- واسه پسر فلج کبری خانوم دنبال زن میگردن... شال در دست یغما خشک شده بود که مامان چپ چپ نگاهش کرد -‌ چیه ماتم گرفتی؟ اره به منم گفت گفتم قدمتون روی چشم! یغما باورش نمی شد. گفته بود قدم شان روی چشم؟ - من نمی خوام مامان بگو نیان. اکرم از کوره در رفت. - خبه خبه انگار خواست خودش و نگه داشت. می گفتی دنیا رو به پات می ریزه هرزگی کردی مرده عین آشغال از خونش انداختت بیرون آبرو واسمون نموند. تا الانم به زور نگهت داشتم. اصلا زن بیوه مگه تو خونه می مونه... همینجوریشم صدتا حرف پشتمونه... امشب میان کجا چادر چاقدور کردی؟ با بغض عروسک را داخل نایلون گذاشت. - میرم دیدن میران... مامان بی مراعات مقابلش ایستاد. - ها برو ولی دیگه آخرین باره دیگه... مرد غریبه اجازه نمیده راه به راه بری خونه شوهر سابقت که... بی حرف سر تکان داد. روزها بود با این حرف ها می سوخت و می ساخت... او خیانت نکرده بود اما نه مادرش نه کوروشی که برایش می مرد حرفش را باور نکرده بود... با پاک کردن اشک هایش از تاکسی پیاده شد. بخاطر پسرکش بود که لبخند روی لبش نشاند... دلتنگ به خانه نگاه می کرد. همه ی وسایل ها عوض شده بودند... گل های یاسی که کاشته بود را هم کنده بودند... - آقا گفت فقط یک ساعت! یغما با دیدن سلیمه از جا پریده و خوشحال سلام کرده بود که زن بی حرف رو ترش کرد. بغض و لبخندش قاطی شده بود که پسرکش را به آغوشش فشرد. - خوبی عمر مامان؟ میران با دست روی صورتش زد. - ما...ما...ماما... باورش نمیشد. پسرکش او را صدا می زد! - جانم مامان؟ جانم... بازم بگو؟ مام... - با تو نیست! صدای آشنای زنانه ای نگاه پر ذوقش را سمت پله ها کشاند. ترگل بود! اما چرا از اتاق خواب مشترک او و کوروش بیرون می آمد؟ - تو اینجا چیکار می کنی! پوزخند ترگل مانند سیلی بود. علی الخصوص که به عقب چرخیده و با خنده گفت: - خونمه عزیزم! قلبش فشرده شد... کوروش به او خیانت کرده بود. با ترگل؟ دروغ بود.... نه کوروش با اون این کار را نمی کرد - امروز هم زودتر برو لطفا ما قراره بریم مسافرت... سری بعدی قبل اومدن خبر بده! زمردی های سرخش از میران که تقلا می کرد به آغوش ترگل برود کنده شده و به مردی تازه در چارچوب ایستاده بود رفت. دلتنگش بود... تمام این چند ماه را وقتی او جان می کند کوروش با ترگل بود؟ - دیگه نمیام خونه با وکیل صحبت می کنم جای دیگه میران رو ببینم. مخاطبش کوروش بود اما ترگل جوابش را داد: - نمی شه عزیزم میران.... هنوز نگاه یغما به کوروش بود‌. - دارم ازدواج می کنم درست نیست بیام اینجا. گفت با چسباندن دو لب چادرش به هم رگ های بیرون زده کوروش و چشمان سرخش را پشت سر گذاشت... #پارت https://t.me/+thTrBtwPENxhOWY0 https://t.me/+thTrBtwPENxhOWY0
Показати все...
Repost from N/a
-باز این دختره‌ی چشم سفید بی‌دین رو آوردی تو خونه‌ای که ما توش نماز می‌خونیم؟! مرد با حرص فک روی هم سایید. -آروم‌تر مادر من... می‌خوای دختره بشنوه؟! ناسلامتی همخون خودته... زرین‌بانو عصبی‌تر از قبل صداش‌و بالا بزد. -دختر سپیده‌ی دریده، نمی‌تونه نسبتی با ما داشته باشه. یه عمر دست رو سر این دختره گرفتی تهشم هار شد پاچه‌ت رو گرفت. فک مرد منقبض شد و زرین‌بانو از بازوی شیرمردش آویزان شد تا برای بیرون انداختن دخترک نرمش کند. -بکن و بنداز دور این دندون لق رو... یه‌بار رفتی از پاسگاه جمعش کردی، یه ماه نمی‌تونستیم سرمون‌و تو محل بالا بیاریم. اجازه‌ی صحبت به بوران نداد. -دفعه بعد قراره با شکم بالا اومده بیاد سروقتت و بندازه بیخ ریشت؟! بوران عاصی از دست مادرش، کنار کشید و با نیم‌نگاهی به مسیر احتمالی آمدن دخترک یتیم خسرو، غرید: -همش بیست سالشه مامان. بس می‌کنی یا نه؟! باباش دم مرگ سپردش دست من، منم بذارمش سر خیابون؟! زرین‌بانو چشم درشت کرد و تشر زد. -مگه بچه‌ست که نگرانی از گشنگی بمیره؟! نترس این راه ننه‌ی دربه‌درش‌و میره... جا خوابش هم پیدا می‌کنه نمی‌شد. آن دخترک نازک‌نارنجی و موفرفری برایش مهم بود و نمی‌توانست بیرونش کند. -د بس کن مامان. اگه داری اینارو میگی که من‌و با پروانه جفت و‌جور کنی کور خوندی! زرین‌بانو با آوردن اسم پروانه... انگار سوژه‌ی خوبی پیدا کرد. -چیه؟! نکنه برای تو هم دلبری کرده که پات براش لغزیده و طرفش‌و می‌گیری؟! -من پونزده سال ازش بزرگترم مادر... امانته دستم. دخترک همان گوشه‌کنار کز کرده و صدای مادر و پسر را می‌شنید. لب به دندان گرفت و قلبش به درد آمد. -قسم بخور که دوسش نداری. بگو‌که فقط چون باباش سپردش دستت می‌خوای هواش‌و داشته باشی! قلبش از سوال عمه‌خانم گرفت و با همه‌ی توان گوش شد تا جواب مردی را بشنود که از کودکی عاشقش بود. -مگه بچه بازیه؟! یادگار خسروئه... خودم بزرگش کردم. اصلا مگه می‌تونم عاشق یکی همسن دخترم بشم؟! نفس در سبنه‌ی سوفیا متوقف شد. راست می‌گفت، بوران کجا و اوی بیست ساله کجا؟! نامزد داشت  هربار قلبش جان می‌داد برای همان مردی که تنها حامی‌اش بود... -شاید تو‌کور باشی اما خودم دیدم عکست‌و انداخته صفحه گوشیش... خودم شنیدم ورپریده به دوستش میگفت برات دامن کوتاه پوشیده با ترس از چیزی که عمه‌خانم لو داده بود، زانوهایش لرزید. بوران دوستش نداشت و حالا... وای راز مگویش فاش شده بود! -سوفی گفته؟! اون عکس من‌و...؟! دامن کوتاه برای من؟! قبل از فرار به اتاقش، زانوهای لرزانش کار دستش داد و به گلدان برخورد کرد. شکسننش سر هردو را به همان سمت سوق داد. -مادرت شد دروغگو؟! بیا اینجا ذلیل مرده... بیا اون گوشی رو نشونش بده ببینه کلش شده عکس‌های استخر رفتنش... بگو یواشکی دشت دیوار ازش فیلم گرفتی... نگاهش به چشم‌های سیاه بوران قفل شد و لکنت گرفت. -من... من... عمه‌خانم اش... اشتباه... زرین‌بانو با صدای بلند بین حرفش پرید و بوران نگران سرخی بیش از حد گونه‌های سوفیایی شد که خودش بزرگش کرده بود. -ساکت شو سلیطه... به مادرت رفتی دیگه. پسرم این دختر بی‌حیا رو بفرست خونه باباش. سوفیا خجول و ترسیده سرپایین انداخت. بوران صبر نکرد، دستش را کشید و در اتاقش پرت کرد. صدایش بلند نبود اما ترسناک چرا... بند دل دخترک پاره شد. -جواب بده ببینم... گوشیت پر فیلمای منه؟! وقتی تو استخر بودم ازم عکس گرفتی؟! -ب بوران... من... پیش رفت و چندقدم مانده به تن لرزانش، ایستاد. -راستش‌و بگو کاریت ندارم. فقط می‌خوام بدونم اینکارو کردی یا نه؟! واسه من دامن تنت کردی؟! وحشت‌زده به خون دویده در چشمان بوران نگاه کرد. چه باید می‌گفت؟! که بزرگم کردی و عاشقت شدم؟! که نامزد داشتنت روی قلبم سنگینی می‌کند؟! -من فقط... می‌خواستم دوستام دست از سرت بردارن. فقط خواستم فکر کنن که تو... بوران خیره به وحشت دختری که مثل کف دست می‌شناخت، نیشخند زد. -یادگارِ خسرو... نگرانه من به رفیقاش پا بدم؟! فاصله‌ی بینشان را کمتر کرد و حالا جای صدای بلند و ترسناک دقایق قبل، نفس‌های مردانه‌ی بوران سکوت بینشان را می‌شکست. -زیادی برام کوچیکی... ظریفی... حیفی... بوران سر دخترک را بالا آورد و انگار سوفیا ناخواسته لب باز کرد. -بوران... اگه... یه‌بار دیگه کنار پروانه یا هر زن دیگه‌ای ببینمت، دیگه تحمل نمیارم. من... -هیشششش.... دست مرد پشت گردن دخترک .... https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0 https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0 https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0 https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0 https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0 https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0 https://t.me/+dtDVcQ8ZOcc1YTA0
Показати все...
༄ دیاموند ๑ˎˊ˗

Diamond:الماس ما شآءَ اللَّهُ لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ الّا بِاللَّهِ؛ به قول نزار قبانی کاش یکی بود چشمامون‌و می‌فهمید، وقتی ناراحت میشدیم، به سینه‌ش اشاره می‌کرد و می‌گفت اینجا وطن توست...♥️

Repost from N/a
من رشیدم... کفترباز بد دهن محل که هیچ دختری از تیکه های من در امان نیست‌. تا این که دختر تخس و نیم وجبی حاجی محل از خشتکم آویزون شد و گفت الا و بلا باید عقدش کنم وگرنه کفترامو به گا میده...😂😂😂 به زور عقدش کردم ولی نمیدونستم این سلیطه قراره واسم کمر و آبرو نذاره تازه جا خودم اونم کفتر باز شده...💦🤣🤣🤣 https://t.me/+YQL8NDy8-FYwZTU0 https://t.me/+YQL8NDy8-FYwZTU0 #محدودیت_سنی این رشیده قراره با دختره سکس سرپایی کنن اونم کجا تو کفتردونی.... 😂🤣 - سینه های من یا کفترات؟ با اخم به سینه های دختر نگاه کرد. - بپوشون و برو بیرون دختره بی‌حیا! اما دخترک با پررویی جلوتر رفت. - خب انتخاب کن. اما بگم اگه سینه های سفید من و نخوای، منم همینطوری میرم بیرون جلو پنجره تا... حرفش رشید و دیوونه کرد و کمر دختر و چسبید. - سیاه و کبودش میکنم کار دستت بیاد! با مک اولش، دخترک آه کشید و... https://t.me/+YQL8NDy8-FYwZTU0 دختر پولداری که زن یه پسر کفترباز شده و برای ح..شری کردنش...🙊💦🔞 باورتون میشه تو لونه کفترا و...😂🫢❌
Показати все...
جَـلد تو باشـم🕊

﷽ جلدتوباشم🕊 گر‌ مسیر نیست ما را کام او عشق بازی می‌کنم با نام او

Repost from N/a
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️‍🔥 🩵 برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که.. 🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما... 💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود... 🩷بخاطر دخترونگی نداشته ام مجبور شدم پیشنهادازدواج مردی رو قبول کنم که  اصلا نمی شناختمش ❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت 💜لینک رمان های آنلاین اینجاست 💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه 💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه 💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که... 🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت ❤️عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی 🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه 💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ... ❤️دوست داشتنش ساده نیست 🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب... 🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد... 🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه 💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش! 🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند... 🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود 💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل 🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره 🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او... ❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم 🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم 🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی 💜عشق تا بینهایت 🩷عشق عجین شده خون و باروت 💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی ‌ 🩶عروس خون‌آشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه 💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی 🩵اون مرد دیوانه‌وار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که.... ❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم 💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی.. 💛ازدواج اجباری با قاتل زنم. 🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. 💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم 💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی 🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند... 🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود 🤎من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند! 💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد ❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد 🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته 🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام 💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه... 🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک 🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد 🩵عشقم بهم خیانت کرد 🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون 💙رابطه‌ای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز 💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که... ❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره... 🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود 🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم! ❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
Показати все...
Repost from N/a
مخاطبان عزیز کانال این رمان توصیه ویژه ادمینه❤️حتما بخونیدش عاشقش بودم... از بچگی بهش دلباخته بودم اما همه می گفتن من یه حروم زاده ام! سال هاگذشت تا اینکه بخاطر پول ارثیه ام مجبور شد باهام ازدواج کنه! من شدم عروس خونه اش و فکر میکردم جز من کسی تو قلبش نیست! دخترم ثمره عشقمون بود...۳_۴سالش که شد یه روز اومد خونه وگفت باید جدا شیم! شوکه شدم...دلیلش زو نمیفهمیدم اما وقتی بهم گفت کسی که سال ها عاشقشه برگشته و میخواد بااون ازدواج کنه قلبم ایستاد! شوهر من، قلب و روحش برای کس‌دیگه بود اما من باید چیکار میکردم؟ باید جدا می شدم؟ نه هرگز! اما چی میشد اگر بدون اجازه من می رفت خاستگاری اون دختر؟ https://t.me/+7AvsBKMykV4zZDRk
Показати все...