cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

❤️رمان دلبرانه❤️

#رمان_انلاین_دلبرانه ___ #به_قلم_هدیه ___ مدیر تب: @Heibyebot ******* ۶۰۰......🛫.....۷۰۰ پی وی نویسنده=ممنوع❌❤

Більше
Іран173 626Мова не вказанаКатегорія не вказана
Рекламні дописи
629
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

یه لیست از بهترین چنلای تلگرام🙌🏻😻 چنل ایدلتو بردار کیوتم😌♥️ .......................................................................................... اکیپ حاشیه🤐 💜🖇 @ekip_fann چرا ارسلان و دیانا جدیدا خیلی با هم جور شدن🤨 💜🖇 @ekip_khafn بزرگترین چنل ارسلان😌🖖🏻 💜🖇 @arsallwn کلکل😜 💜🖇 @mamdroshanfekr فن متین🙃 💜🖇 @mtnami_amini1 س.س نیکا و طاها😐 💜🖇 @X_Tik_tak_X رمان هات صحنه دار🔞 💜🖇 @ghfaaamely بهترین رمان متینیکا و اردیا🖤 💜🖇 @sakib_ovin_nika اون دختره که رفته کیش خواهر ناتنی دیاناست😱 💜🖇 @EKIP_nika1 بهترین رمان اردیا😍 💜🖇 @gjihjbibgdunbcd ماجرای رل زدن ارسلان و دیانا🥰 💜🖇 @BEHTARIN_MANN ممدرضا اکیپ رو انفالو کرد😕 💜🖇 @mamadrezza_rzzz میدونستی متینیکا توی کیش باهم ی اتاق دارن🙂 💜🖇 @ovinorgfann .......................................................................................... برای شرکت توی لیست🧠🌸 چنلای تیک تاک امار بالا و سین خوب💖 @Purplelistt
Показати все...
ست کوله و کفش اسپرت دیانا برای داشنگاه
Показати все...
مدل لباس دیانا وقتی که میخاست بره بیرون
Показати все...
دلیل اینکه رضا و ممد چرا با عسل زیاد کلیپ میگیرین از زبون خودش🔥 بامزه ترین دختر اکیپ از نظر متین🥺🤙🏿 لایو جنجالی نگین و متین که توش متین...😂💔 کلیپی که دیانا بین ارسلان و متین،متینو انتخاب کرد! پشمام این چنل بشه ۷۵۰همه رو میزاره🤭🔥♥️👇🏽 https://t.me/joinchat/VyYpkEmTFRRrATZ2
Показати все...
آیدی امیرروز رو میخوای🥺🙌🏻💜 فیلم لو رفته امیرروز با سارا رودیدی🙈🤫 امیرروز میخواد راجب این موضوع همه چیو توضیح بده🤭🧸🎈 این چنل همه چیو گذاشته🤤💃🔥
Показати все...
•[جوینن]•🏃🏼‍♀
Показати все...
نمیخاین هیچ نظری بدین؟🥺
Показати все...
#رمان 🌸 #پارت_۵🌸 #تصادفی_عاشقانه 🌸💋 ماشینو عسل پارک کرد پیاده شدیم وارد پاساژ شدیم واای کلی چیزای شیک داشت چشمم خورد به یک ست کوله و کفش رنگای مختلفی داشت رفتیم سمتشون من: وایی اینارو نگاه چقدر قشنگن عسل: ارهه نیکا: اوهوم خیلی قشنگن یکیو برداشتم دورنگه بود سفید و مشکی خیلییی قشنگ بودن برای دانشگاه خوب بود عسل هم یک رنگ مشگیه ساده برداشت من: نیکا تو نمیخای نیکا: نه عزیزم من دو دست دارم من: اوکی ..... خلاصه کل پاساژو دور زدیمو من دوتا هودی خریدم با دوتا کلاه همرنگ هودیام چون من هرچی لباس میخرم کیف و کفش و شال و کلاهمم باهاش ست میخرم عسل و نیکاهم کلی لباسو کلاه خریدن داشتیم میرفتیم که خرید هامونو حساب کنیم چشمم به یک کلاه براق خورد میخاستم برا داشنگاه با کوله و کفشام ست کنم برای همین یک کلاه که دورنگه بود سفید و مشکی خریدم خلاصه خرید هامونو حساب کردیم رفتیم طرف یک کافه که بشینیم ی چیزی بخوریم رفتیم داخل کافه نشستیم یک کیک شکلاتی با قهوه سفارش دادیم همینجوری داشتیم حرف میزدیم که دیدم ارسلان و با دوتا از دوستاش تو میز اونطرفی نشستن همینجوری داشتم نگاهش میکردم که یک دفعه برگشت که چشمم به چشمش خورد همینجوری عین چی زل زده بودیم بهم که عسل دستشو جلو چشمم تکون داد عسل: کجایی تو دختر رد چشممو گرفت تا رسید به ارسلان عسل: اینا....اینجا...چیکار میکنن نیکا: کیا؟ عسل: اوناهاش اونا نیکا: عه اینا که اینجان نمیدونم والااا خلاصه بی اهمیت شدیمو نشستیم کیک و قهوه هامونو خوردیم رفتیم بیرون یکی از پشت صدام کرد ارسلان: اهای دختره من: اولا اسمم دیاناست دوما بله ارسلان: اینجا سه تا دختر تنها چیکار میکنید من: وااا به شماها چه ربطی داره ارسلان: خیلی هم ربط داره اینجا تنها چیکار میکنین من: برو بابا روتو کم کن پسره پرو مامان باباهامون هیچی نمیگن این اینجا برای من هارتوپورت میکنه ایییش دوستش: بیا بریم داداش به اینا خوبی نیومده ارسلان: بریم داداش ممد داداش متین توهم بیا به اون یکی دوستش که ساکت بود فهمیده بودم اسمشم متینه نگاه کردم دیدم زل زده به نیکا من: بریییید اونا رفتنو ماهم رفتیم تو ماشین نشستیم من: ایییش دیدین پسره پرو اه بدم میااد خلاصه نیکارو رسوندیم خونه و عسل منوهم رسوند خونمون خودشم رفت رفتم خونه سلام کردمو رفتم اتاقم لباسامو عوض کردم ..... شب شده بود خوابم نمیومد کولمو برای فردا دانشگاه آماده کردم کتابامو گزاشتم بعد رفتم لامپو خاموش کردم بعدش رو تختم دراز کشیدمو یکم رمان خوندم بعد چشمام خسته شد ساعتو برا فردا کوک کردم خوابیدم .... با صدای آلار گوشیم بیدار شدم ساعتو نگاه کردم خب هنوز یک نیم ساعتی وقت داشتم با حوصله آماده بشم رفتم‌سمت دستشویی بعد از کارای مربوطه یک آب سرد به صورتم زدم تا خواب از سرم بپره بعد مسواک زدمو رفتم سمت کمد لباسم مانتو شلوار سورمه ای موشیدم مغنعه سورمه ای هم پوشیدم یک شال سفید برداشتم دور گردنم انداختم کوله و کفش ست که برا دانشگاه خریده بودمو برداشتم کلاه سفیدمم گزاشتم خب آماده بودم یکم کرم زدم یک رژ کمرنگ زدمو رفتم بیرون از اتاقم هنوز بقیه خواب بودن منم‌ رفتم از تو یخچال شکلات صبحونه رو برداشتم چندلقمه خوردم اسکیت همم برداشتم چون بعد از کلاس باید برم کلاس اسکیت برد سوییچ ماشینمم برداشتم رفتم دنبال عسلو نیکا رفتیم دانشگاه بعد از کلاس اسکیت برد هم باید برم دنبال کار ..... خلاصه این دانشگاه مزخرف تموم شد با نیکا و عسل هم رفتیم کلاس اسکیت برد اونم بخیر گذشت رفتیم که برم دنبال کار نزدیکیایه دانشگاه یک پاساژ بود لباس مجلسی داشت رو درش نوشته بود به یک شاگرد خانم نیازمندیم رفتم داخلو با فروشنده اصلی صحبت کردم خداروشکر منو قبول کردن اونجا کار کنم یک پسره یکم دورتر اونجا وایستاده بود یک جورایی هیکلش شبیه ارسلان بود نه بابا دیانا اینجا چیکار میکنه اصکی ممنوع😡 @gjihjbibgdunbcd نظراتتونو تو کامنتا بگین
Показати все...
اتاق خواب دیانا #رمان
Показати все...
#استوری_نیکا
Показати все...
79569557_792373711714760_2634932325253439876_n.mp42.00 MB