cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

حکایت با صبا گفتم

کانال اصلی مقالات، یادداشت‌ها، سخنرانی‌ها و شرح و تفسیر مالک رضایی ارتباط با ادمین @siyahmashgh1

Більше
Іран332 862Мова не вказанаКатегорія не вказана
Рекламні дописи
177
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

مالک رضایی ✍ نگاهی به دو غزل مولوی با مطلع "زهی عشق، زهی عشق که ما راست خدایا..." ✍از منحصربه‌فردترین کارهای مولویست که دو غزل را به‌صورت پیاپی، با یک مضمون واحد، یک وزن واحد و با یک مطلع واحد، ساخته و پرداخته است. ✍بارها در شرح غزلیات مولوی،بر این نکته اشاراتی رفته است که شعر در زبان او هدف نیست بلکه وسیله است ، ابزاریست که او پرنده مفاهیم خود را با بال آن پرواز می دهد ✍ بعلاوه ،مبحث "نی" در غزلیات و بالاخص در سرآغاز آغازین دفتر مثنوی او، از پایه‌های اساسی کلام اوست. شما تصور کنید که مولوی نیست که سخن می گوید بلکه نی است که می گوید .نی است که می نالد .نی است که حکایت می کند،نی است که شکایت می کند ... ✍اصلا او خود "نی" است و هر نامی است که بر "نی" بیفزایید. "نینوا"ست، "نی‌نامه" است، "نی‌ناله" است...؛ اما "نی‌نواز" نیست. ✍نی نواز کیست خدا می داند .او بر کدامین لب نشسته است خدا می داند .اما خودش مدعی است که بر نی وجود او می دمند و آنرا می نوازند.و گرنه "نی بیچاره چه داند که ره پرده چه باشد؟! دم نایی‌ست که بیننده و داناست خدایا..." به صد زبان آشکار و نهان می‌گوید که : "با لب دمساز خود گر جفتمی همچو نی، من گفتنی‌ها گفتمی" ✍ در هر دو غزل ،همین نی است که دوباره می نالد . ابیات پایانی غزل شماره 94 نشان می‌دهد که او به طور اتفاقی و از سر تفنن شاعرانه دوباره به دامن همان سخن در غزل 95 برنگشته است بلکه گویی سخنی ناتمام دارد که آنرا در غزل بعدی ،پی گرفته است.با این تصریح که : "بسی خوردم سوگند که خاموش بکنم لیک،مگر هر دُرِ دریای تو گویاست؟ خدایا؟!..." ✍بالاخره مولوی هست و از این بازی‌هایش. از این ادعاهایش. گاهی می گوید که "... زین سخن‌های چو دُر و شاهوار، اندکی گر گفتمت معذور دار...." و گاهی هم می گوید ،همه چیز را خواهم گفت و "...نطق می خواهد که بشکافد تنم و امر قل، زین آمدش ،کای راستین ،کم نخواهد شد بگو دریاست این ..." و گاهی هم فهم مخاطب خود را زیر سئوال می برد و و می‌گوید "...اصلا چیزی نمی گویم .خمش کردم، چون آن هوشی که دریابد؛ نداری تو، مجنبان گوش و مفریبان که چشمی هوش‌بین دارم ..." ✍باری ، شرح کامل این دو غزل در این اختصار نمی گنجد .همین اندازه بدانیم که مولوی در هر دو غزل ،معانی بسیار والایی را شهود کرده است و از نور و شور و و کار و بار و قوت و لوتی سخن گفته است که هیچکدام از دخل زمین نیست، ز بالاست خدایا... #دو غزل مولوی با مطلع: «زهی عشق ،زهی عشق ،که ما راست خدایا ...» خوانش: مالک رضایی موسیقی زمینه: سه تار ؛ دستگاه : شور؛ #روز_نگار / در بازنشر پست ها امانتدار باشیم🙏 ➖عضو شوید👇 ➕🔺 @rooznegar_ch
Показати все...
attach 📎

مالک رضایی✍ "فاش می گویم و از گفته خود دلشادم ...." ✍ در میان سخنوران عالم، کمتر کسی به اندازه حافظ بر پر و بال "آدم ابوالبشر" پیچیده است. به زبانهای مختلف،آن نافرمانی آدم در خوردن میوه ممنوعه و آن گناه نخستین (original sin) را برجسته کرده است.گاهی گفته است اختیار آن گناه با پدر ما نبود اما او مودب بود و گفت، گناه من است : "گناه، اگر چه نبود اختیار ما حافظ تو در طریق ادب باش و گو گناه من است" ✍ و گاهی هم با لحنی عصیانگرانه گفته است : وقتی که پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت، ناخلف باشم اگر من به جووی نفروشم . ✍ و گاهی نیز گناهان ریز و درشت آدمیان را با آن "گناه اول" توجیه کرده و گفته است: "وقتی که برق عصیان ،بر آدم صفی زد ما را چگونه زیبد ،دعوی بی گناهی ؟" ✍ و زمانی هم، دل به دریا زده و صبر از کف داده و گفته است که اصلا می خواهم ،دیده، دریا کنم و صبر به صحرا فکنم و در این کار، دل خویش به دریا فکنم. از دل تنگ گنهکار خود ، برآرم آهی و آتش، اندر گنه آدم و حوا فکنم.... ✍ اما به هر زبانی ،افتادن خود در این دامگه، را نتیجه آن گناه نخستین می داند که آدم مرتکب شد. با این بیان که "من مَلَک بودم و فردوس برین جایم بود.آدم آورد به این دیر خراب آبادم..." ✍ احساس غربتی که حافظ در این جهان می کند زبان مشترک او با مولوی هم هست .مولوی نیز بارها دلتنگی خود را از زندانی شدن در این جهان خاکی ،ابراز می دارد.اما زبان مولوی بر خلاف حافظ ،به هیچ وجه ،جسورانه و معترضانه نیست بلکه توبه گرایانه، فروتنانه و مودبانه است که خدایا ما خودمان به خودمان ظلم کردیم ".... انا ظَلَمنا نفسنا..." طوریکه خدا ،بعد از توبه آدم ، گفتش، ای آدم، نه من،آفریدم در تو آن جرم و محن؟ نه که تقدیر و قضای من بود آن؟ پس چرا به وقت عذر کردی آن نهان؟ گفت: ترسیدم ادب نگذاشتم گفت هم من پاس آنت داشتم... این تفاوت زبان مولوی و حافظ در بیان این ماجراست. ✍ باری ؛ تمامی ابیات این غزل حافظ ،حکایت آن دلتنگی است،که: " من طایر گلشن بهشتی هستم ،چه دهم شرح فراق؟ ..." حدیث این غزل، تماما حدیث غربت و دلتنگی است #خوانش غزل حافظ با مطلع: «فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم ...» خوانش: مالک رضایی موسیقی زمینه: ویولن همایون خرم ، سنتور مجید نجاحی، تنبک جهانگیر ملک؛ در آواز دشتی #روز_نگار / در بازنشر پست ها امانتدار باشیم🙏 ➖عضو شوید👇 ➕🔺 @rooznegar_ch
Показати все...
attach 📎

مالک رضایی ✍ "یک لحظه و یک ساعت،دست از تو نمی دارم ..." ✍یکی از مناجاتهای مولوی است که با لطیف ترین زبانی که بی شباهت به یک نثر زیبا نیست الفاظ آن در قالب غزل آمده است . ✍سبک شعری و غزلسرایی مولوی بطور کامل ،متفاوت از تمامی غزلسرایان فارسی زبان ایران است. در غزلیات مولانا، الفاظ در خدمت شاعری او نیست بلکه این طبع و ذوق شعری اوست که در خدمت مفاهیم مورد نظر اوست .به عبارت دیگر ، شعر برای او هدف نیست.بلکه وسیله ای برای بیان مفاهیمی بلند است که زبان شعر به آن ماندگاری ببخشد و آهنگین تر و موسیقیایی تر بر دل و جان مخاطب بنشیند. ✍اما در عین حال، کار مولوی تلاش و تکلف شاعرانه نیست. او به شدت از افتادن به دام وزن و قافیه پردازیهای شاعرانه، گریزان است.تصریح می کند که این مفتعلن ،مفتعلن ،مفتعلن کشت مرا.همه اینها پوست بود ،پوست بود در خور مغز شعرا .اما من ،شاعر نیستم . "قافیه‌، اندیشم و دلدار من گویدم مندیش جز دیدار من خوش نشین ای قافیه‌اندیش من قافیهٔ دولت تویی در پیش من...." ✍بر این اساس، اگر دنبال میناگری در غزل باشیم ،قاعدتا باید سراغ حافظ برویم .اما کار مولوی، سازه سازی و شالوده ریزی مفاهبم است. ✍او فارغ از قافیه اندیشی های شاعرانه ،همچون شناگری ماهر و چابک که در آب غوطه می خورد، در اقیانوس مفاهیم رها شده است و به صیدهای ارزشمند از آن اقیانوس بیکران مشغول است اما در عین حال ،طبع و ذوق شاعرانه اش هم به قدری بالاست که بسیار راحت در خدمت مفاهیم مورد نظر وی قرار می گیرد تا اینچنین راحت و بی تکلف با معشوق و معبود ازلی بسراید : "...یک لحظه و یک ساعت دست از تو نمی دارم .سوگند به جان تو ،از غیر تو بیزارم .... ای گلشن و گلزارم ،ای صحتِ بیمارم ،ای یوسفِ دیدارم، ای رونق بازارم ....تو گردِ دلم گردان، من گرد دَرَت گردان .در دست تو در گردش ،سرگشته چو پرگارم .حاشا که در شادی روی تو، از غصه و غم گویم،... بر ضرب دف حُکم تو ،این خلق ، همی رقصند.آیا بی پرده ی موسیقی تو، یک پرده در این جهان می رقصد؟ من که نپندارم...." ✍ چنین نوعی از بیان، بیش از آنکه یک غزل شاعرانه باشد یک نثر زیبای عاشقانه است و سبک مولوی،معمولا اینگونه است. #خوانش غزل مولانا با مطلع: «یک لحظه و یک ساعت، دست از تو نمی‌دارم ...» خوانش: مالک رضایی موسیقی زمینه: تار فرهنگ شریف، ویولن اسدالله ملک، تنبک جهانگیر ملک؛ در بیات ترک #روز_نگار / در بازنشر پست ها امانتدار باشیم🙏 ➖عضو شوید👇 ➕🔺 @rooznegar_ch
Показати все...
attach 📎

مالک رضایی ✍ "یک لحظه و یک ساعت،دست از تو نمی دارم ..." ✍یکی از مناجاتهای مولوی است که با لطیف ترین زبانی که بی شباهت به یک نثر زیبا نیست الفاظ آن در قالب غزل آمده است . ✍سبک شعری و غزلسرایی مولوی بطور کامل ،متفاوت از تمامی غزلسرایان فارسی زبان ایران است. در غزلیات مولانا، الفاظ در خدمت شاعری او نیست بلکه این طبع و ذوق شعری اوست که در خدمت مفاهیم مورد نظر اوست .به عبارت دیگر ، شعر برای او هدف نیست.بلکه وسیله ای برای بیان مفاهیمی بلند است که زبان شعر به آن ماندگاری ببخشد و آهنگین تر و موسیقیایی تر بر دل و جان مخاطب بنشیند. ✍اما در عین حال، کار مولوی تلاش و تکلف شاعرانه نیست. او به شدت از افتادن به دام وزن و قافیه پردازیهای شاعرانه، گریزان است.تصریح می کند که این مفتعلن ،مفتعلن ،مفتعلن کشت مرا.همه اینها پوست بود ،پوست بود در خور مغز شعرا .اما من ،شاعر نیستم . "قافیه‌، اندیشم و دلدار من گویدم مندیش جز دیدار من خوش نشین ای قافیه‌اندیش من قافیهٔ دولت تویی در پیش من...." ✍بر این اساس، اگر دنبال میناگری در غزل باشیم ،قاعدتا باید سراغ حافظ برویم .اما کار مولوی، سازه سازی و شالوده ریزی مفاهبم است. ✍او فارغ از قافیه اندیشی های شاعرانه ،همچون شناگری ماهر و چابک که در آب غوطه می خورد، در اقیانوس مفاهیم رها شده است و به صیدهای ارزشمند از آن اقیانوس بیکران مشغول است اما در عین حال ،طبع و ذوق شاعرانه اش هم به قدری بالاست که بسیار راحت در خدمت مفاهیم مورد نظر وی قرار می گیرد تا اینچنین راحت و بی تکلف با معشوق و معبود ازلی بسراید : "...یک لحظه و یک ساعت دست از تو نمی دارم .سوگند به جان تو ،از غیر تو بیزارم .... ای گلشن و گلزارم ،ای صحتِ بیمارم ،ای یوسفِ دیدارم، ای رونق بازارم ....تو گردِ دلم گردان، من گرد دَرَت گردان .در دست تو در گردش ،سرگشته چو پرگارم .حاشا که در شادی روی تو، از غصه و غم گویم،... بر ضرب دف حُکم تو ،این خلق ، همی رقصند.آیا بی پرده ی موسیقی تو، یک پرده در این جهان می رقصد؟ من که نپندارم...." ✍ چنین نوعی از بیان، بیش از آنکه یک غزل شاعرانه باشد یک نثر زیبای عاشقانه است و سبک مولوی،معمولا اینگونه است. #خوانش غزل مولانا با مطلع: «یک لحظه و یک ساعت، دست از تو نمی‌دارم ...» خوانش: مالک رضایی موسیقی زمینه: تار فرهنگ شریف، ویولن اسدالله ملک، تنبک جهانگیر ملک؛ در بیات ترک #روز_نگار / در بازنشر پست ها امانتدار باشیم🙏 ➖عضو شوید👇 ➕🔺 @rooznegar_ch
Показати все...
attach 📎

مالک رضایی✍ "کی شعر تر انگیزد ،خاطر که حزین باشد ؟" ✍از جمله غزلیات محزون حافظ است که از همان آغازین بیت غزل،از غمناکی خود سخن می گوید . در ابیات بعدی با نسبت دادن این غم به حسد حاسدان و طعن طاعنان ،به خود دلداری می دهد که غمناک نباید بود ،شاید که چو وا بینی، خیر و صلاح تو در همین ملامتها است .لیکن کسی که اکنون و به هر دلیلی غمناک است چگونه می تواند سخن طربناکی گوید که شور و شادی از آن برخیزد ؟ ✍اما اشاره مختصری به راز این غم و شادی می کند و گویی همین مقدار را هم کافی می داند. زبان حافظ ،اساسا زبان اشاره و کنایه است.او اهل اشارت است ،اهل حکایت و پرحرفی نیست. از نظر او تلقین و درس اهل نظر ،یک اشارت است. کنایتی می گوید و مکرر هم نمی کند.: ✍اگر وصال معشوق نصیب وی شود با صد ملک سلیمان برابری می کند که زیر نگین خود داشته باشد و اعتقاد دارد هر کسی که از کِلکِ خیال انگیز وی ، بهره ای نبرد و نکته ای در نیابد ،نقشش به حرام است ولو اینکه صورتگر چین،باشد ... ✍معتقد است که در این جهان، هر یک از "غم و شادی" و "جام می و خون دل خوردن" را به کسی داده اند و در دایره ی قسمت،اوضاع این جهان ،همین است و گلایه ای هم از آن نیست. چو قسمت ازلی، بی حضور ما کرده اند، دیگر رضایت و عدم رضایت ما ،ملاک نیست. گر اندکی نه به وفق رضاست، خرده مگیر . در کار گلاب و گل هم حکم ازلی همین است که یکی در پس پرده بماند و یکی خودنمایی کند . ✍به رغم این جبر و تقدیر و ...محال است که حافظ،رندی و عاشقی را از یاد ببرد.آن ویژگی از روزگاری پیشین با اوست وتا واپسین روزش هم با او خواهد بود. غزل حافظ با مطلع: «کی شعر تر انگیزد، خاطر که حزین باشد ...» خوانش: مالک رضایی موسیقی زمینه: ویولن پرویز یاحقی، تار جلیل شهناز، سنتور فضل‌الله توکل، تنبک جهانگیر ملک؛ در دستگاه شور #روز_نگار / در بازنشر پست ها امانتدار باشیم🙏 ➖عضو شوید👇 ➕🔺 @rooznegar_ch
Показати все...
attach 📎

➖"تو آن نه‌ای که دل از صحبت تو برگیریم .." ✍مالک رضایی ✍اول اردیبهشت را در تقویم رسمی ایران،روز بزرگداشت سعدی، نام نهاده اند. همین مناسبت را بهانه می کنم و با خوانش غزل زیبایی از او نکاتی را با خوانندگان فهیم این یادداشت کوتاه در میان می گذارم تا به اتفاق هم، سهمی در بزرگداشت آن اسطوره و استوانه ادب فارسی داشته باشیم. همویی که زبان فارسی به سبک و بلاغت امروزی‌اش وامدار اوست. ✍کسانی که در دهه‌های ششم، هفتم و یا بیشتر از زندگانی خود به سر می‌برند، به یاد دارند که اقبال ادب ‌دوستان و خوشه‌چینان سخن به سعدی بیشتر از حافظ بود.عمدتا از سعدی می‌گفتند و در وصف افراد با سواد می گفتند "فلانی با گلستان آشناست و... " ✍اما رفته‌رفته، حافظ ، گوی سبقت را نه‌تنها از سعدی بلکه از همگان ربود. کسی که که گفته بود: "جهان به تیغ بلاغت گرفته‌ای سعدی..." عملا فتوحات ادبی خود را حداقل ،در عرصه غزل و نه لزوما بوستان و گلستان به حافظ تسلیم کرد.حافظ بود که با صلابت تمام در غزل می گفت : " .. شهد و شکر از سخنم می‌ریزد....گر به دیوان غزل، صدر نشینم.چه عجب؟سالها بندگی صاحب دیوان کردم ..." حافظ بودکه به صدر مصطبه نشسته و میر مجلس گشته بود. ✍پاسخ به چرایی این جابه‌جایی، امر دشواری است؛ اما شاید با تحولاتی که در عصر اعتراض و انقلابی‌گری و... رخ داد، زبان تند و انقلابی حافظ بیشتر از کلام ناصحانه سعدی، بر دل مخاطبان عصر جدید می نشست. ✍هر چه کلام سعدی متواضعانه و فروتنانه و مصلحانه بود؛ کلام حافظ، معترضانه و متعرضانه و عصیانگرانه بود.عاصی بود و نیز مغرور، متکبر، سرکش، معترض، متعرض، ستیزه‌گر و در یک کلام آدمی شلوغ ، که به پروبال همه می‌پیچید و از واعظ و والی و زاهد و عارف و صوفی و پیرمغان و...،هیچ‌کسی را از تیغ انتقادش در امان نمی‌گذاشت.و این شاید به مذاق و مزاج انقلابی گران خوشتر از کلام سعدی می آمد ✍زبان حافظ با منتقدین و مخالفین خود، به‌شدت پرخاشگر بود: "... تو برو خود را باش... گناه دگران بر تو نخواهند نوشت...من اگر چه غرق گنهم می‌روم به بهشت... مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت... تو چه می‌فهمی؟... راز درون پرده چه دانی؟ خموش....سهو و خطای من،گرش اعتبار نیست، پس معنی عفو و رحمت آمرزگار چیست؟... زاهد، شراب کوثر و حافظ، پیاله خواست،تا در میانه، خواسته کردگار چیست؟..." ✍از این جسارت‌ها و ستیزه جویی ها در کلام سعدی نبود و شاید همین هم ،اشتهای سیری ناپذیر و هیجان پسند تحول خواهان را راضی نمی کرد . سعدی خیلی مراقب بود که کسی را نرنجاند. و برخلاف حافظ، اصلا میانه‌ای با تندروی نداشت که چارتکبیر زند یکسره بر هرچه که هست. ✍اندیشه اش در عرصه سیاست هم،محافظه کارانه بود،اعتراض به حاکمان را بر نمی تافت و می گفت : "...ای روبهک ،چرا نمی نشینی به جای خویش؟با شیر پنجه می کنی و می بینی سزای خویش .خونت برای قالی سلطان بریختند .ابله ،چرا نمی خسبی بر بوریای خویش ؟... " ✍لیکن به‌هیچ وجه دامن سیاست و قدرت و نصیحت ملوک و... را رها نمی‌کرد و مرتبا درصدد اصلاح امور بود. به صد زبان ناصحانه می گفت : "... شهی که پاس رعیت ،نگاه می دارد،حلال باد ،خراجش که مزد چوپانیست و گرنه راعی خلق است، زهرمارش باد که هر چه می خورد او، جزیت مسلمانیست ." ✍باری؛ ما در مقام داوری میان این دو بزرگوار نیستیم و نباید هم باشیم .بهتر است فصل‌الخطاب سخن این یادداشت را کلام حضرت امیرالمومنین علی(ع) قرار دهیم که در محفلی از شعر و ادب از آن امیر بی رقیب دنیای سخن، پرسیدند بهترین شاعر عصر ما چه کسیست ؟ فرمود: "شاعران در یک میدان نتاخته‌اند که بتوان قهرمان آن را مشخص کرد....". ✍بر اساس همان سخن رهگشا، باید گفت که حافظ و سعدی هم در یک میدان نتاخته اند جنس سخنان آن دو نیز از هم متفاوت و متمایز است.لیکن سخن این یادداشت تعلق به سعدی دارد و "او، آن نیست که دل از صحبت وی بر گیریم ..." #خوانش غزل سعدی با مطلع: «تو آن نِه‌ای که دل از صحبت تو برگیرند ...» خوانش: مالک رضایی موسیقی زمینه: نی حسن کسایی، تار شهرام میرجلالی؛ در بیات ترک #روز_نگار / در بازنشر پست ها امانتدار باشیم🙏 ➖عضو شوید👇 ➕🔺 @rooznegar_ch
Показати все...
attach 📎

➖"زبان مولوی ،همیشه لطیف نیست ." ✍مالک رضایی شرحی بر یک غزل از مولانا با مطلع "ای عاشقان ،ای عاشقان ،هنگام کوچ است از جهان .." ✍ مولوی در مثنوی و غزلیات خود، از ویژگی دو جهان صغیر و کبیر، و اینکه این جهان،آبستن جهانی دگر است و زاید جهانی جاودان .و آن کسی که ما را از جنین خود کشیده است، اینچنین ،آنسو هم خواهد کشانید کش کشان و ...بسیار سخن گفته است. همه ابیات این غزل هم ،اشاره به همین موضوع دارد . ✍اما این یادداشت، اشاره به موضوعی دیگر نیز دارد و آن، اینکه زبان مولوی در تبیین این استدلال،غالبا خشمگنانه و پرخاشگرانه است.نوعی خشم مقدس،که غالبا مبادی آداب هم نیست. گویی او هیچ ابایی از به کار بردن واژه هایی غیر مودب و حتی رکیک ندارد تا اوج بیم دهندگی و انذار خود را در میان بگذارد . ✍چنین رویه ای از او در مثنوی،فراوان است اما در غزلیات وی هم،کم نیست.او هیچ در قید و بند این نیست که به اقتضای زبان غزل، زیباسرایی،پیشه کند و از گل و نسرین و یاس و یاسمن و ... گوید.می گوید اینها را ولش کن ، "رستم چه کند در صف،دسته ی گل نسرین را ...؟!" ✍تو گویی که او رسالتی فراتر از زیباگویی و زیبا سرایی برای خود قائل است.این رسالت برای او هر چه که باشد. بنا به ادعای خود ،منبعی ورای حس ظاهری ما دارد . گویی که کسی از درون به او فرمان می راند و "آنکه درون او تلقین شعرش می کند،گر تن زند،خامش کند، ترسد که فرمان بشکند ..." ✍با همین فرمان است که زبانش گاهی خشن است، گاهی لطیف.گاهی مهربان است و گاهی نامهربان ... اما هر چه که هست، بیان و زبانش به میل مخاطب نیست.هیچ قابل انکار نیست که بگوییم به میل ورای مخاطب است.و گرنه در هیچکدام از اصول و آداب گفتگو نمی گنجد که گوینده ای ناگهان،آهنگ کلام خود را چنان تند کند که با پرخاشگری تمام بگوید : "...آخر، آدم زاده ای ،ای ناخلف . چند پنداری ،تو پستی را شرف ؟ ای خر، تو به کاه اولی تری ،دیگی سیاه، اولی تری ، در قعر چاه اولی تری، ای ننگ خانه و خاندان . تخم دغل می کاشتی ،افسوس ها می داشتی حق را عدم پنداشتی ،اکنون ببین ای قّلتّبان ..." ✍واژه هایی مانند قلتبان ،خر ،پست، ،بی شرف ،ناخلف و ...اوج انزجار مولوی را از سلوکهای دنیاطلبانه و تن پرورانه، به نمایش می گذارد که آدمیان در صورت بریدن از معنویت و چسبیدن مطلق به مادیات،غالبا در دام آن گرفتارند. ✍لیکن سخن این یادداشت بدون یادآوری و تاکید بر نکته ای دیگر ،هنوز تمام نیست و آن اینکه، او خود را مامور به این نوع بیان خشمگنانه هم می داند و با صراحت تمام می گوید: "... در وجود من کسی دیگر وجود دارد و این خشمها از وی می جهد. و گرنه، من در کف خود نه برای کسی سنگ دارم و نه با کسی سر جنگ دارم .آتشی دیگر مرا می جوشاند و اگر آب من دست تو را می سوزاند، اینرا بدان که سوزندگی از آب نیست، از آتشی است که آنرا می جوشاند.خشم من از عالمی دیگر است و من در آستان آن عالم ،نشسته ام.فقط رمزی از آن با شما می گویم زیرا کسی که بر آستان آن عالم بنشیند ،ناطقِ پُرگو نیست بلکه ناطقِ اّخرّس است ..." "این رَمز گفتی بَسْ بُوَد، دیگر مگو، دَرکَش زبان" خوانش غزل مولانا: «ای عاشقان، ای عاشقان، هنگام کوچ است از جهان ...» #خوانش: مالک رضایی موسیقی زمینه: ویولن پرویز یاحقی، تار جلیل شهناز، سنتور فضل‌الله توکل، تنبک جهانگیر ملک؛ در آواز شوشتری #روز_نگار / در بازنشر پست ها امانتدار باشیم🙏 ➖عضو شوید👇 ➕🔺 @rooznegar_ch
Показати все...
attach 📎

شرح غزل مولانا با مطلع : "نه که مهمان غریبم؟تو مرا یار مگیر ..." ✍مالک رضایی ✍ شرح این غزل طولانی مولوی،با هر تلخیصی،راه تفصیل می پیماید اما بنای این یادداشت،بر اختصار است : تمامی ابیات غزل،گلایه های عاشقانه مولوی از معشوق است.اما می دانیم که او از عشق، مفهومی بسیار مقدس را در تمامی غزلیات خود ،مدنظر دارد ... ✍ در عین حالی که تمامی جملات غزل به فعل امری"مگیر "ختم می شود اما همه آن دلالت بر "امری "بودن آن ندارد بلکه سخن ابیات آغازین آن ،مشحون از گلایه ها و سوز و گدازهای عاشقانه است ،اما در اواسط گفتار، ناگهان مفاهیم ابیات ،امری می شود. تو گویی که با گلایه های اولیه ،معشوق را راضی ساخته و حال می خواهد مطالبات خود را با او مطرح کند . ✍ در کلیات موضوع ،اگر بخواهیم تعبیری ساده به کار ببریم ،سخنش این است که: "نه که همه جوره دوستت نداشته ام و همه جوره برایت عاشقی نکرده ام ؟آیا این است سزای دل حقگژار من ؟!..." ✍ "نه که من مهمان غریب تو هستم؟ نه که همسایه ی آن سایه ی احسان تو گشته ام ؟ نه که شربت احسان تو بر همگان،گردان است؟ نه که حتی هر سنگ هم از خورشید تو نصیبی دارد ؟ نه که لطف تو گنه سوز گنه کاران است ؟ نه که هر مرغ به بال و پر تو می پرد ؟ نه که بدون مدد تو هیچ پرنده ای را یارای پریدن نیست؟ نه که بوی جگر خفته ،ز من می آید ؟ نه که تو حتی به یاری خفتگان در خواب و رویایشان می شتابی و به آنها توفیق تماشا و دیدار می دهی؟بسیار خوب ،تو مرا خفته شمر ،حاضر و بیدار مگیر. آخر،این چه کم لطفی است که در حق من می کنی ؟ ✍ با همه این،باشد . مرا یار مگیر، غمخوار مگیر، تشنه و بیمار مگیر، کشته ی دیدار ،مگیر ، تایب و مستغفر غفار، مگیر و ..." ✍ آهنگ سخن بخشی از غزل به همین منوال است اما در بقیه ابیات، بلافاصله لحن کلام غزل،عوض می شود و حالت طلبکارانه به خود می گیرد : " ...اما من با جنون تو خوش گشته ام ....چشم مست تو عقل و دلم را ویران کرده است،تو دنبال عارض قمرگونه و رنگ چو گلنار،مباش.قامت رعنای تو قامت مرا دو نیم کرد.آنوقت تو در فکر زنخدان زیبا و زلفهای شکن در شکن مباش... این تصاویری که برایت بر می شمارم ،جملگی صورت عشق است، دنبال عشق بی صورت ، مرو ... من، گرچه خرمنی از خاک هستم اما ماه ،به دورم گردان است.تو مپندار که این گنبد دوار با من هماوردی کند. خوشی من در کوی توست.من با بوی تو خوشم ،دنبال نافه ی تاتار عاریتی مباش .این سر من میکده و معصره است ،دنبال خانه خمار مگیر ...این دل من بتکده است به آزر بگو ،دیگر بت متراشد.کفر و اسلام،اکنون آمده است.اما تاریخ" عشق "از ازل است . کافری را که کشته ی عشق است در زمره ی کفار مگیر ... " ✍ در بیت نهایی ،زبان مولوی متوجه خودش است.تو گویی که از آنهمه گلایه و مواخذه ای که انجام داده، به تنگ آمده است که به خود می گوید: " بس کن و طبل مزن،تو خود،بیگانه خود هستی، لازم نیست بیگانه ای را متهم کنی " #خوانش غزل . موسیقی زمینه: «مخالف سه‌گاه» خوانش:مالک رضایی #روز_نگار / در بازنشر پست ها امانتدار باشیم🙏 ➖عضو شوید👇 ➕🔺 @rooznegar_ch
Показати все...
attach 📎

➖"قرن ما و قرن شما" ✍مالک رضایی ✍ "یک قرن در دو دقیقه" عنوان ویدئویی کوتاه است که قرنی را در قرنیه‌ای جای داده و به قرائنی ره صد ساله پیموده است. بحری را ریخته است در کوزه‌ای. اما چند گنجد در آن؟ قسمت یک روزه‌ای. لیکن هرچه که هست، باید گفت که تلقین و درس اهل نظر، یک اشارت است. گفته است حکایتی و مکرر نمی‌کند. بهترین بیان و تصویر از یک مفهومی همان است که با اشاراتی کوتاه، گستره وسیعی از آنرا در خود جای دهد و این از آن برخوردار است. ✍ باری؛ با تبریک آغاز قرن، من هم غم و شادی و نشاط و اندوهی را به هم می‌آمیزم و نکاتی را بر سبیل توضیح بر آن می‌افزایم که بی‌حسرت از جهان نرود هیچ‌کس به در/ الا شهید عشق به تیر از کمان دوست.ای خرم از فروغ رخت لاله‌زار عمر، بر ما یک قرن گذشت، باز آی که ریخت بی‌گل رویت، بهار عمر. از دیده، گر سرشک، چو باران چکد رواست؛ کاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر. ✍ نسل ما با پشت سر گذاشتن شش هفت دهه از عمر خود، اکنون و درحالیکه از وجود خودش فقط رمقی به سعی ساقی مانده؛ گام پیری و لرزان خود را بر پله اول قرنی نهاده است.که فقط چند ساعتی محدود از آغاز آن سپری شده است و هنوز صدها هزار ساعت از آن باقیست. ما قصد پیمودن اینهمه ساعت طولانی را نداریم .هیچ گمان نمی‌رود که نسل ما بتواند پله‌های زیادی از این قرن را قرص و استوار و محکم بپیماید. خاربُن در قوت و برخاستن است اما خارکّن در پیری و در کاستن است. پیری را چه به استواری و صلابت و محکمی؟!او جوانتر می شود ما پیرتر .کژ مغژ و و آبروی ما را مبر. آیا انتظار گُل از گِل کوزه‌گران می‌دارید؟ِ! از باده دوشین ما قدحی بیش نمانده است و ز عمر هم که ندانیم چه باقی مانده است. قرن جاری ،قرن ما نیست ،قرن شما جوانان است . ✍ اما هرچه هست،قرن گذشته با همه خوبیها و بدیها و تلخی ها و شیرینی های خود به ما و نسل ما تعلق دارد .گذشتگان ما در تمامی آن زیسته اند و نسل ما هم بیش از نیم قرن از عمر خود را با این حوادثی پشت سر گذاشته اند که در این دو دقیقه به تصویر کشیده،شده است. هرچه باشد حداقل یک دقیقه از این دو دقیقه، حاصل عمر و کنشگری ما در عرصه سیاست و فرهنگ و اجتماع و... است. جا دارد ،حداقل به احترام نسل ما دیدن آن را از دست ندهید. ✍ این حاصل تمامی کارهای ما در عالم سیاست است و "یک قرن در دو دقیقه " عنوان خوبی برای آن است. حتی عنوانی بهتر از این شرح ناقص من و شاید هر شرح کامل و ناقصی دیگر. پس، این یک دو دم که مهلت دیدار ما و شما ممکن است، دریاب کار ما که نه پیداست کار عمر. چه خوب و چه بد، این است کار ما و اکنون بر نقطه دهان تو است مدار عمر. حکم آنچه تو فرمایی، لطف آنچه تو بنمایی. خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن. ✍ آغاز قرن بر شما جوانان مبارک باد. شما میزبانان این قرن هستند و ما هم اگر خدا خواهد چند روزی مهمان شما و این قرن خواهیم بود تا این جان عاریت که به ما سپرده دوست، روزی رخش ببینیم و تسلیم وی کنیم. امید که شما قرن خود را بهتر از ما بسازید . عیدتان مبارک . #روز_نگار / در بازنشر پست ها امانتدار باشیم🙏 ➖عضو شوید👇 ➕🔺 @rooznegar_ch
Показати все...
attach 📎

🎼 شباهنگ: "رمز نو شدن روزها..." 👈 مالک رضایی، از همراهان "راهبرد"، در شرحی نوروزی بر غزلی از مولانا نوشت: ✍ روزها گر رفت، گو رو، باک نیست. تو بمان ای آنکه جز تو پاک نیست. به تقویم‌ها اعتمادی نیست و تبریکی که با تقویم باشد، تبریک نیست. گذشت عمر که تبریک ندارد. صاف شدن دل‌ها و نوشدن جان‌ها تبریک دارد. وگرنه بر سر جوی نشین و گذر عمر ببین، که این اشارت ز جهان گذران، ما را بس. ✍ اما این بس نیست. رمز نو شدن روزها را باید دریافت. در این میان، بهار هم یک فصل تکراری است. می‌رود و می‌رسد. باید دانست که نو شدن آن از کجاست؟ ✍ ای گل و گلزارها که از راه می‌رسید، چیست گواه شما؟ بویی که در مغزهاست. رنگ که در چشم‌هاست. اما دیدن پایان کار، صبر و وقار و وفاست. این عالم دون، هم روسپیست. حریفیش پیش و آن دگرش در قفاست. بوسه او نه از وفاست، خلعت او نه از عطاست... ✍ عید واقعی، نو شدن حال‌ها و رفتن این کهنه‌هاست. روز نو و شام نو و باغ نو و دام نو، هرکدام نشانی از نو شدن است. هر روز، نوروز است. مگر کدام روز خلقت، کهنه است که ما یک روز آن را نوروز بنامیم؟! ✍ هر نفس، نو می‌شود دنیا و ما و بی‌خبر از نو شدن اندر بقا. دیروزها کهنه است و امروزها و فرداها، جملگی نوروزند. 🎶 خوانش غزلی از مولانا با مطلع: "نو ز کجا می‌رسد؟ کهنه کجا می‌رود؟..." خوانش: مالک رضایی با زمینه موسیقی آلبوم کهنه‌های همیشه نو. هر روزتان نوروز باد 🌹 @javadrooh
Показати все...
attach 📎

Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.