cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

مه‌شکن | بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج

کانال رسمی بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج ارتباط با ما و ثبت نام: پیج اینستاگرام: instagram.com/mehshekan پیج گروه جهادی: instagram.com/jahadi_yums درگاه پرداخت آنلاین گروه جهادی: payping.ir/jahadiyums

Більше
Рекламні дописи
514
Підписники
-124 години
Немає даних7 днів
-230 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

02:42
Відео недоступнеДивитись в Telegram
🎓 #افتخار_ایران | شهید صدرزاده 🎥 کودکی که زنده‌ ماند تا پهلوان یک لشکر شود، مصطفی صدرزاده 🔹 پهلوانی که در روز تاسوعا به خیل شهدا پیوست #فرزند_ایران #مصطفی_صدرزاده  ━━━◈❖✿❖◈━━━━━━◈❖✿❖◈━━━ 🇮🇷 بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج @basij_yums
Показати все...
12.28 MB
10
🕯 #آن_۷۲_تن | قمر منیر بنی هاشم 🍂 شیری افتاد ز پا و همگی شیر شدند... ◾️یکی از القاب اباالفضل ،اَبَاالقِربَه ست؛ یعنی پدر مشک... چرا به عباس میگن پدر مشک ؟! چون وقتی دستاش رو زدن مثل پدری که بچش رو بغل میکنه، مشک رو داد تو شکمش و خودشُ انداخت رو مشک! همه‌ی حواسش به مشکِ مبادا این مشک پاره بشه .. چهار هزار تیر انداز همه یه هدف داشتند.. اون شمر ملعونُ اون شبث ملعون گفتن نباید این آب به خیمه ها برسه؛ هرکی هر کاری میتونه بکنه! فَوَقف العَباس مُتَحیِرا؛ دیدن عباس متحیر ایستاد... چرا متحیر؟! نگاه کرد دید مشک آبُ زدن؛ آب داره رو خاک میریزه.. دیگه جلوتر نرفت؛ نمیتونه برگرده؛ دست نداره، مشک نداره! دید دیگه راه به جایی نداره، نه شمشیری، نه نیزه ای، نه مَشکی، نه آبی، نه دستی... شمر ملعون گفت آب تموم شد قصه ش، دستم که نداره! برید کار عباس رو تموم کنید. عده عده میرفتن دور عباس... بدون شمشیر بود، اما فرار میکردن! شمر یقه‌ی یکی رو گرفت گفت مگه نمیگید دست نداره مگه نمیگید مشک آبشُ زدن مگه نمیگید بدن پر از تیره پس چرا کارشو تموم نمیکنید؟! یه نانجیب گفت: شمر! دست نداره، شمشیر نداره، اما دوتا چشم داره؛ یه جوری نگاه میکنه زهرت آب میشه؛ هیچکس جرات نداره جلو بره تا این چشما رو هست... صدا زد حرمله بیا؛ یه کاری میکنم دیگه جایی رو نبینه! تیر رو زد؛ سر عباس رفت عقب، کلاه خود افتاد! سر برهنه شد... یه جوری عمودُ زد تا ابرو متلاشی شد؛ از بالای اسب با صورت خورد زمین! اما تیر کجا رفت... وقتی ابی‌عبدالله رسید کنار عباس، آروم شمشیرش رو گذاشت زمین؛ سر رو گذاشت رویِ زانوهاش.. یک نگاه کرد دید یک چشم با تیر از بین رفته؛ تیر رو آروم از چشم زخمی در آورد. با گوشه‌ی آستین خون هارو پاک کرد. دید چشم سالم داره گریه میکنه! صدا زد تو چرا گریه میکنی، من بی برادر شدم! گفت حسین دارم برای شما گریه میکنم.. چرا برای من؟! آخه الان شما سر منو از روی خاک برداشتی، اما یک ساعت دیگه هیچکس نیست سر شما رو برداره! #شب_نهم_محرم #تاسوعا #حضرت_عباس_علیه_اسلام ━━━◈❖✿❖◈━━━🖤━━━◈❖✿❖◈━━━ 🇮🇷معاونت فرهنگ‌سازی بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج 🇮🇷@basij_yums
Показати все...
😭 8💔 4
00:15
Відео недоступнеДивитись в Telegram
🏴 #ماه_محرم | شب تاسوعا 🥀 علقمه گفتم و دیدم که عمودی آمد 🥀 ناگهان در وسط معرکه سقا افتاد 🥀 شیری افتاد ز پا و همگی شیر شدند 🥀 گذر گرگ به آهوی حرم ها افتاد اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللهِ وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ ، عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ◾️اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن ◾️وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین ◾️وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن ◾️وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین #شب_نهم_محرم #حضرت_عباس_علیه_السلام ━━━◈❖✿❖◈━━━🖤━━━◈❖✿❖◈━━━ 🇮🇷 معاونت فرهنگ‌سازی بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج 🇮🇷@basij_yums
Показати все...
5.48 MB
😭 8
🕯 #آن_۷۲_تن | ولدی علی.. 🍂 جوانان بنی هاشم بیاید! ◾️ اومد سمت خیمه‌ها... وقتی در خیمه ها پخش شد که حضرت علی اکبر می خواهد به سوی میدان برود، تمام زن و بچه و دختر هر کس از اصحاب اهل بیت بود از خیمه ها بیرون آمدند، دور علی اکبر را گرفتند. حضرت زینب می فرماید: من دیدم به نفس نفس افتاده است. اهل بیت به هم نگاه می کنند، که داریم بی اکبر می شویم. خودمان را برای شهادت اکبر آماده کنیم. علی اکبر بابا را بغل گرفت، صورت بابا را بوسید. بابا برایش رکاب گرفت. اسب را ندواند؛ اگر بجهانم بابا ناراحت می شود، بگذار آرام بروم. 🖤 ای ساربان آهسته ران کارام جانم می رود 🖤 وان دل که با خود داشتم با دل ستانم می رود از این کسانی که یک نفره به میدان رفتند، کسی بر نگشت، همان بار اول کشته شدند؛ إلا علی اکبر... در بین جنگ برگشت آب می خواست. می دانست آبی نمانده، شاید فکر کرده که پدر است، من یکبار دیگر برگردم مرا ببیند. خوشحال می شود، عبادت است. خوشحال کردن اباعبدالله عبادت است. بالاترین عبادت است. آمد پیش بابا، بابا بغلش گرفت؛ عزیز دل بابا برو، من امید قطعی دارم تا آفتاب غروب نکرده، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم سرت را به دامن دارد. رفت... چگونه بگویم؟ بیانش خیلی مشکل است! یک دور وجود مقدسش را تیر باران کردند، تا قدرتش را کم کنند. دیدند دیگر قدرت دفاع ندارد، دست جمعی حمله کردند. فرق را شکافتند. خون، چشم و دهان را گرفته است... مهار اسب از دستش رها شد. اسب جنگی یادگرفته سوارش وقتی زخمی شد، اون رو به سمت لشکر خودی ببره، اما دیدن خونِ فرق علی اکبر ریخت رو چشم اسب! اسب مسیر و اشتباه رفت، رفت تو دل دشمن... دشمن کوچه باز کرد؛ یکی افسار اسب رو گرفت: هر کی عقده از علی داره بیاد... تکه تکه کردن این آقازاده رو! افتاد به زمین باباشو صدا زد... اباعبدالله روی زمین نشست؛ خودش را روی بدن قعطه قطعه شده علی اکبر انداخت. چه کار کنم بابا دلم آرام نمی گیرد، خم شد صورت را به صورت علی گذاشت. وقتی سر را بلند کرد، دیدند خون فرق علی اکبر علیه السلام از محاسن اباعبدالله می ریزد! ولدی علی... ولدی علی... #شب_هشتم_محرم #علی_اکبر_علیه_السلام ━━━◈❖✿❖◈━━━🖤━━━◈❖✿❖◈━━━ 🇮🇷 معاونت فرهنگ‌سازی بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج 🇮🇷@basij_yums
Показати все...
💔 15
00:15
Відео недоступнеДивитись в Telegram
🏴 #ماه_محرم | شب هشتم 🥀 خودش شبیه پیمبر بود و فرقش مثل حیدر شد 🥀 میان آن نبرد او هم ز پهلو مثل مادر شد... اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللهِ وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ ، عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ◾️اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن ◾️وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین ◾️وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن ◾️وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین #شب_هشتم_محرم #علی_اکبر_علیه_السلام ━━━◈❖✿❖◈━━━🖤━━━◈❖✿❖◈━━━ 🇮🇷 معاونت فرهنگ‌سازی بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج 🇮🇷@basij_yums
Показати все...
4.53 MB
💔 8😭 4
#اطلاعیه بسمه تعالی به اطلاع دانشجویان محترم دانشگاه علوم پزشکی یاسوج میرساند آن دسته از دانشجویانی که تاکنون برای شرکت در کاروان دانشجویی پیاده روی اربعین ۱۴۰۳ اقدام به ثبت نام نکرده اند؛ لطفا جهت ثبت نام از طریق لینک زیر اقدام نمایند: https://survey.porsline.ir/s/6NgIVlIV ❗️همچنین دانشجویانی که در لینک قبل ثبت نام نموده اند نیاز به ثبت نام مجدد در لینک جدید نمی باشد. 🇮🇷 ستاد بزرگداشت اربعین حسینی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج
Показати все...
اربعین 1403 - علوم پزشکی

با پُرس‌لاین به راحتی پرسشنامه خود را طراحی و ارسال کنید و با گزارش‌های لحظه‌ای آن به سرعت تصمیم بگیرید.

💯 10
01:20
Відео недоступнеДивитись в Telegram
🎓 #افتخار_ایران | پروفسور مریم میرزاخانی 🎥 نماد جهانی زن در ریاضیات، پروفسور مریم میرزاخانی ⚫️ ۲۳ تیرماه، سالروز وفات نابغه علم ریاضیات، مریم میرزاخانی #فرزند_ایران #مریم_میرزاخانی ━━━◈❖✿❖◈━━━━━━◈❖✿❖◈━━━ 🇮🇷 بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج 🇮🇷@basij_yums
Показати все...
9.17 MB
13
🕯 #آن_۷۲_تن | باب الحوائج 🍂 جای بغل رباب ببین کجایی.. ◾️ ابی عبدالله بچه رو روی دست گرفته؛ ان لم ترحمونی، به من رحم نمی كنید، فارحموا هذا الطفل، به این بچه رحم كنید... میدونی تلضی چیه؟! وقتی ماهی رو از آب بیرون می ندازید، تا اون موقعی كه جون داره خودش رو هی از رو زمین بلند می كنه، بالا و پایین می ندازه؛ وقتی دیگه جونی براش نمونه، فقط لب هاش رو بهم می زنه، عرب این لحظه رو می گه تلضی! ابی عبدالله بچه رو نشون داد، سر رو شونه می افتاد! فرمود: ببینید داره تلظی می كنه؛ اگه آبم بهش برسونید شاید جون بده. بعضی از پیرمردهای سپاه گفتند: حسین راست میگه، ما كه با بچه جنگ نداریم! ابن سعد ملعون، دید وضع سپاه داره به هم می ریزه، یه نگاه به حرمله نانجیب كرد، امتحانش رو پس داده، او چشم اباالفضلم هدف گرفته، گفت: چرا جوابش رو نمی دی؟ نانجیب گفت: بابارو نشونه بگیرم یا بچه رو؟ گفت: مگه سفیدی زیر گلوی علی رو نمی بینی؟ هنوز حرف های حسین تموم نشده، یه وقت دید علی داره بال بال می زنه! ابی عبدالله برای هیچ شهیدی خودش قبر نکند.. تنها شهیدی که خودش دفن کرد.. تنها شهیدی که خودش خاک ریخت رو بدن.. همه دیدن رفت پشت خیمه ها؛ کاش مثل باباش امیرالمومنین چهل تا صورت قبر برای علی اصغر درست میکرد که کسی نفهمه قبر اصغر کجاست.. یدونه قبر درست کرد پشت خیمه؛ وقتی لشکر حمله کرد، دیدن یه عده رفتن پشت خیمه ها هی با نیزه میزنن تو زمین! #شب_هفتم_محرم #علی_اصغر_علیه_السلام ━━━◈❖✿❖◈━━━🖤━━━◈❖✿❖◈━━━ 🇮🇷 معاونت فرهنگ‌سازی بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج 🇮🇷@basij_yums
Показати все...
💔 11
00:15
Відео недоступнеДивитись в Telegram
🏴 #ماه_محرم | شب هفتم 🥀 دیگه به جسم کوچیکش تاب نیست 🥀 بچه ام دیگه جون نداره خواب نیست 🥀 همش از این خیمه به اون خیمه 🥀 میگردم اما قطره ای آب نیست! اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللهِ وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ ، عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ◾️اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن ◾️وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین ◾️وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن ◾️وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین #شب_هفتم_محرم #علی_اصغر_علیه_السلام ━━━◈❖✿❖◈━━━🖤━━━◈❖✿❖◈━━━ 🇮🇷 معاونت فرهنگ‌سازی بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج 🇮🇷@basij_yums
Показати все...
4.51 MB
💔 9
🕯 #آن_۷۲_تن | احلی مِن العسل 🍂 تیر باران شد تنم همچون امام مجتبی (ع) ای عمو جانم بیا... ◾️ اومد اذن میدان بگیره ابی عبدالله اجازه نداد... شب عاشورا بین لشکر، قاسم بلند شد و فرمود: عمو جان! آیا من از شهادت بهره می‌برم؟ آقا فرمودند "کیف الموت عندک؟" گفت: عمو "احلی مِن العسل" شرین تر از عسل... بعضیا میگن هیچ وقت قاسم رو به این اندازه ناراحت ندیده بودن؛ وقتی که ابی عبدالله اجازه نداد بره میدان، رفت پشت خیمه‌ها و زانو بغل کرد شروع کرد به گریه کردن؛ گفت عمه تو بیا با من بریم عمو رو راضی کن.. ابی عبدالله دست خط و رضایت نامه برادر رو که براش نوشته بود دید و راضی شد؛ آقا شروع کردن به گریه کردن... آقا اون زمان پنجاه و هفت سالشونه و قاسم سیزده ساله؛ هم قد آقا و هم هیکل ابی عبدالله از اون خیلی بلندتره؛ وقتی امام حسین قاسم رو بغل کرد پاش از زمین بلند شد خیلی عمو و برادرزاده گریه کردن! اینقدر ذوق رفتن به میدان را داشت که بند کفش پای چپش رو هم نبسته بود و وارد میدان شد؛ رجز میخوند:  "اِن تَنکرونی فأنا ابنُ الحسن سِبطُ النَّبیِّ المُصطفی المؤتَمَن" من حسن‌زاده هستم... قصه مبارزه حضرت با اون نامرد «ارزق شامی» رو شنیدید؟! چهار تا پسر داشت... قاسم چهار تا پسر اون رو هم به درک واصل کرد؛ خود ارزق رو که نوشتن هزار نفر رو حریف بود رو هم به درک واصل کرد! دیدن اینجوری نمی‌شه، عمر بن سعد لعنت الله علیه صدا زد: به طفل بودنش نگاه نکنید! ..چه کنیم؟! تیربارانش کنید؛ سنگ‌بارانش کنید! سنگ بارانش کردن! یه روز هم تو کوچه های مدینه تابوت باباشو سنگ باران کردن... دور قاسم رو گرفتن؛ عمر بن سعد گفت من داغش رو به دل مادرش می‌ذارم، اومد روبروش با شمشیر به فرق قاسم علیه السلام زد، آقازاده افتاد با صورت به زمین... قاسم افتاد... يكي اومده کاکلش رو گرفته سر از تنش جدا کنه! تا عمو رو صدا زد عمو مثل باز شکاری خودشو بالا سر قاسم رسوند؛ تا اومد شمشیر و حواله کرد دست اون لعنتی رو کوتاه کرد.. جنگی اونجا کنار قاسم رخ داد! شیخ جعفر شوشتری نوشتن: هر شهیدی می‌خواست جان بده یک بار ابی عبدالله رو صدا می‌کرد، ولی قاسم مکرر ابی عبدالله رو صدا می‌زد، هر سم اسبی که به بدن قاسم ميخورد، عمو رو صدا می‌زد، گاهی هم می‌گفت یا اُماه!... گرد و غبار جنگ خوابید ابی عبدالله جمعیت را کنار زده بود تا به قاسم برسه؛ قاسم پا به زمین می‌کوبید... خیلی بر عموی تو سخته منو صدا بزنی نتونم برات کاری کنم! (اینجا آقا خیلی خجالت کشید)، کاری هم کنم دیگه فايده اي نداره قاسم جان! ابي عبدالله قاسم رو بغلش کرد، اومد از زمین بلندش کنه، دید پاهای قاسم به زمین کشیده میشه... #شب_ششم_محرم #قاسم_بن_الحسن ━━━◈❖✿❖◈━━━🖤━━━◈❖✿❖◈━━━ 🇮🇷 معاونت فرهنگ‌سازی بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج
Показати все...
💔 9
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.