•عمارت/دلــℳεŋبـــر♥️
23 675
Підписники
-8824 години
-1 4777 днів
+3 47330 днів
Час активного постингу
Триває завантаження даних...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.Аналітика публікацій
Дописи | Перегляди | Поширення | Динаміка переглядів |
01 🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️🔥
✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی ¹⁹👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️ 09213313730 | 1 278 | 0 | Loading... |
02 Ve gün gelecek hayat ,şü yorgun
Yüzümüze gülümseyerek bakacak
ve diyecek ki: Hazır ol güzel insan
Sıra sende ! "Günaydın" 🌸💗
و روزی میاد که زندگی با لبخند به صورت
خستهمون نگاه میکنه و میگه: آماده باش
ای انسان زیبا، حالا نوبت توعه 🙂♥️
"صبح بخیر" ☀️🌷 | 1 407 | 5 | Loading... |
03 مرد ِعاشق...
تلاش می کند
دوستت دارم را بگوید
زنِ عاشق اما تلاش می کند
دوستت دارم را بشنود
در واقع مرد ها می بازند که ببرند
ولی زن ها می برند که ببازند
یک جور دلباختن ِ دلبرانه
یک جور به دست آوردن
که انگار به دستت آوردند... | 1 375 | 3 | Loading... |
04 شاید اولین نفر نباشم که دوستت داشتم
اما بیشتر از همه دوستت دارم ♥️✨ | 1 393 | 4 | Loading... |
05 _دیشب صدای آه و ناله تو با مامانم شنیدم.
چشمکی زد و گفت:
_دلت خواست؟ هوسی شدی؟
اخمی کردم و به تته پته افتادم
_چ..چه ربطی داره من... من فقط میگم یکم آروم تر دختر مجرد هست تو خونه، چه معنی داره بلند اه و ناله میکنید!
بهم نزدیک شد، بالا تنه ی لختش وسوسهم میکرد دست بکشم روش، آخ مامان کوفتت بشه.
سرش و زیر گوشم آورد و پچ زد:
_اگه بخوای میتونی تو خودت حسش کنی، یبار میدم دستت.
گیج لب زدم:
_چیو؟
دستم و گرفت و گذاشت رو خشتکش.
برجستگی پایین تنش برق از سرم پروند.
_همینی و که برات سیخ کرده رو، دلت میخواد بخوریش؟
خیره به پایین تنش آب دهانم و قورت دادم.
_برو عقب شاهرخ، تو شوهر مادرمی
توجهی نکرد، دستش و فرو برد داخل شورتم و خیسی بین پام و لمس کرد
_واسه شوهر مادرت خیس کردی؟
حرکت دستاش دیوونه کننده بود.
وا دادم و آهی کشیدم..
_جووون، همینه حتی صدای ناله هاتم تحریک کنندس دختر
شلوارم و کشید پایین و سرش و برد بین پام..
https://t.me/+pZ4FKks2sLpiZWVk
https://t.me/+pZ4FKks2sLpiZWVk
https://t.me/+pZ4FKks2sLpiZWVk
https://t.me/+pZ4FKks2sLpiZWVk
گوهر زنی چهل ساله که بعد فوت شوهرش تو مجازی با پسری آشنا میشه که همسن دخترشه..
گوهر محبت ندیده به حدی دلبسته شاهرخ میشه که متوجه نیت اون نمیشه و پای شاهرخ و تو زندگی خودش باز میکنه..
همه چی از جایی شروع میشه که شاهرخ دلبسته ی گیوا(دختر گوهر) میشه!!
#عاشقانهوصحنهدار💦💦
#عشقی_ممنوعه🔞 | 1 300 | 0 | Loading... |
06 _باسنت میخواره؟
با تعجب به ارمین نگاه میکنم
-چی؟!
یکی از سینه هامو تو چنگش گرفت و دم گوشم پچ زد:
-هزار بار بهت گفتم تو جمعی که دستم کوتاهست برای اینکه عقب جلوتو یکی کنم اون برجستگی های کوفتیتو به تن و بدنم نمال وگرنه اختیار از کف بدم رو همون میز وسط پذیرایی جلو چشم تک تکشون حسابتو میرسم..
من که از سر به سر گذاشتن پسر مثلا
مظلوم حاجی لذت میبردم دستمو روی خشتکش گذاشتم:
-با این یه تیکه گوشته آویزون شده میخوای حساب منو برسی پسر حاجی؟حداقل برو تراش کاری برام سیخش کن بعد...
دستشو روی گلوم گذاشت و اروم تو دستش فشار داد:
-تو که دلت برای زیر من خوابیدن تنگ شده غلط کردی دیشب ادا تنگارو دراوردی وقتی نسخ بودم..
اروم سینهام و روی تنش کشیدم و با پرویی گفتم:
-میبینی که الان مثل کوره آتیشم پَ چرا این مار خوش خط و خالت برا تن من حرکت نمیکنه؟؟
یهو برم گردوند و به دیوار سرد اتاق کوبوندم و مجبورم کرد سمتش قمبل کنم:
_ جلوی دهنتو بگیر که صدای اه و نالهات به گوش حاجی و اهل خونه نرسه خانم کوچولو
چشمکی میزنه و ادامه میده
_ دلم میخواد شب عید دو تا تولهای که تو شکمت کاشتم به عنوان کادو به حاجی و حاج خانم معرفی کنم
https://t.me/+NZJoiVeN8SkzMzhk
https://t.me/+NZJoiVeN8SkzMzhk
سر تیتر روزنامه با طعم سینه😂🤣😃💦🔞
_ تخلک رو بریز رو سینت شردع کن به ماساز دادن
بهت زده به ارمین نگاه میکنم
-چی؟
با جدیت بهم نگاه میکنه
_ سینت بعد از زایمان افتاده شده........دلم نمیتواد اینطوری باشه
سرم رو با خجالت پایین میندازم
-به خاطر شیر داخلشه که افتادست اقا
خونسردانه شونهی بالا میندازه
_ عیبی نداره با تلخک سریع درست میشه
وارفته مینالم
-اخه چون داخل شیر هست بهش فشار وارد کنم درد میگیره!
پوف کلافه ای میکشه
_ ای بابا........چارهای نیست برات وقت پروتز میگیرم
بهت زده نگاهش میکنم
-اقا
گوشهی لبم رو خشن میبوسه
_ اقا نداریم........رسانه ها دنبال سوژن......هیچ خوشم نمیاد فردا سر تیتر روزنامه ها بشه سینهی افتاده کاپیتان تیم ملی فوتبال | 1 379 | 1 | Loading... |
07 -آه بمالش...آه تند تر بمالش
نوچ نوچی کرد و تیکه یخی از داخل ظرف برداشت
لبخند خبیثی زد و یخ رو روی ممنوعهم گذاشت که جیغ بلندی از سر شهو.ت کشیدم
سیلی به سینم زد و گفت : میخوام ببینم تنِ داغت چطوری این یخ رو آب میکنه!
https://t.me/+64R1FELckAZjODc5
https://t.me/+64R1FELckAZjODc5
تنبیه بردهی سکـ🔞ـسی با یخ ‼️
راند دوم 🔞💦
دستمُ پر از تف کردم بردم لای پاهاش رسوندمش شروع به مالیدنش کردم 💦🤤
ناله هاش بلند شد بازومو چنگ زد
+آه مامی خواهش میکنم بیشتر آه بیشتر...🥺😰
نیشخندی زدمُ دستمو تا مچ یک ضرب وارد ش کردم که جیغ بلندی کشید و ...😱🔞💦
https://t.me/+64R1FELckAZjODc5
https://t.me/+64R1FELckAZjODc5
https://t.me/+64R1FELckAZjODc5
https://t.me/+64R1FELckAZjODc5
‼️🔞لیتل شیطونِ حشر.یشو با دست جر میده 🔞‼️ | 1 290 | 1 | Loading... |
08 #پارت_1
#متجاوز_هات
چک رو به طرفش می گیرم
چشماش برق می زنن و چک رو میگیره
_اینکه نصفه مارو گرفتی
عکس ها رو ورق می زنم
نیشخندی کنج لبم میشینه
عجب جن*ده ای بود دختر حاجی
_بقیش رو فردا بیا بگیر
داشبورد رو باز می کنم
_اینو میریزی تو نوشیدنیش
حواست باشه که آخرای مهمونی بریزی
قوطی رو میگیره دستش و نگاش می کنه
_نکشتش بدبخت شم
پوزخندی به فکرهای احمقانش می زنم
_اینا همشون سگ جون تر از این حرفان
با این داروهام فقط نمیتونه جیغ و داد کنه
همین
سیگارم رو از پنجره پرت می کنم پایین
_تو مهمونی هم حواست باشه
عکسا یادت نره
همون طور که گفتم میخوام
راستی مطمئنی پلمپه
میخندد
_ آره داداش خیالت تخت
همه کار گرده غیر اون
داداش فقط...
حوصله ام با وراجیاش سر رفت
_گمشو پایین تا سگ نشدم
به اندازه ی کافی واست توضیح دادم
تعجب رو تو چشماش می بینم
_گفتم گمشو پایین
سریع از ماشین پیاده میشه و شرشو کم می کنه
عکس داخل داشبورد رو میارم بیرون
_حاج فتح الله نیستی ببینی که فردا قراره دختر مادرجن*دت زیرم جر بخوره
ارغوان یه دختر از خانواده ی مذهبیه که با قبول شدن وکالت دانشگاه تهران از شهرستان میاد تهران و اونجا پوشش رو به کل تغییر میده و تو مهمونیا شرکت می کنه
و برای دوست پسرش عکسای نودش رو میفرسته و کارایی که تو خانواده اش براش قفل بودن رو انجام میده
ارسان پسریه که همسایه ی ارغوان میشه تا بتونه راحتتر زیر نظرش بگیردش و برای انتقام از پدر و مادر ارغوان به ارغوان تجاوز می کنه و بکارتش رو میگیره با عکساش تو مهمونی و نودای که دست دوست پسرش داشت تهدیدش می کنه و اونو به خونه ش میبرع و هر روز شکنجش می کنه و بهش تجاوز می کنه و ...
https://t.me/+XGBDTVO3dJ0yMjVk
https://t.me/+XGBDTVO3dJ0yMjVk | 1 279 | 1 | Loading... |
09 🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️🔥
✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینیak¹ ⁸👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️ 09213313730
☯ @telesmohajat | 3 927 | 0 | Loading... |
10 🍓💧 | 4 234 | 8 | Loading... |
11 #پرسینگ_نیپل 🔞
#Part_1
نوک سینه های نرم و گردمو لای انگشتاش گرفت و با چشمای نافذش تو چشمام زل زد.
درحالی که آروم با نوکشون ور میرفت زمزمه کرد:
-جون ، نوک سینت خوراک پرسینگه.
با حرفی که زد حس کردم لای پاهام خیس شده.
خیلی با خودم کلنجار رفتم تا راضی شم پرسینگ نیپلمو یه پسر انجام بده.
اگه شوهرم میفهمید مرگم حتمی بود.
اما الان پشیمون نبودم از انتخابم.
هم پرسینگ میزد هم من لذت میبردم.
لبخند پر شهوتی زدم و گفتم:
-میخوای تستشون کنی؟
کمی به نیپلام فشار وارد کرد و گفت:
-به موقعش میچشم.
مراجعه کننده های دیگه پشت در بودن و منتظر تا کار من تموم شه.
اما کار ما خیلی طول میکشید!
گوشهی لبمو گاز گرفتم و بهش خیره شدم.
از اون سوزن دراز توی دستش میترسیدم فقط..
اما به دردش می ارزید.
الکل رو روی نیپلام مالید.
-اومم..
با ناله ای که کردم شروع کرد به ماساژ سینم.
-دوست داری بمالمش؟
+اوممم ، خیلی.
نوک یکی از سینه هامو تو دهنش فرو کرد و لیسی بهش زد.
داغ کردم از داغی دهنش.
شورتم خیس خیس بود.
دستمو تو موهای لخت و مردونش فرو کردم و گفتم:
-بخور ، شیرشو بخور خیلی خوشمزست. اوممم...
ناگهان در با شدت باز شد و با دیدن شوهرم تو چهار چوب با صورتی بر آشفته و خشمگین...😱😱🙈🙈🔞💦
https://t.me/+iHHbb5fb5FEyYTU0
https://t.me/+iHHbb5fb5FEyYTU0
https://t.me/+iHHbb5fb5FEyYTU0
https://t.me/+iHHbb5fb5FEyYTU0
https://t.me/+iHHbb5fb5FEyYTU0
مریم یه زن هورنیه که با اصرار پدرش زن یکی از پولدار ترین آدمای شهر میشه اما دور از چشم شوهرش بهش خیانت میکنه.
یه روز که که هوس میکنه نوک سینه هاشو پرسینگ کنه اون کارو به امیر پسری که ازش دو سال کوچیک تره میسپره و به کلینیکش میره و با امیر وارد رابطه میشه تا این که.. 🔞💦 | 3 665 | 5 | Loading... |
12 ببرش حمام ترو تميزش كنين!نبينم يه تارمو رو تنش باشه!
مادرم كه اين حرفهارو زد چشمهاى ترسيده اش به روم افتاد و دلم سوخت ايروهامو در هم كردم و گفتم: كسي بهش دست نميزنه!
مادرم هم ابروهاشو در هم كرد: يه نگاه بهش انداختى؟ چطورى ميخواى باهاش بخوابى؟
خودم ميبرمش حمام!...
مادرم لبخندى شيطنت اميز زد: اومد بيرون خودم چكش ميكنما! يه تار مو...
دستش رو گرفتم و به سمت حمام بردم و گفتم : همه از اتاق بيرون برين!
با ترس دستشو كشيد: عاقا ماهنوز بهم محرم نشديم!
ببين ! اگه طبق دلخواه مادرم رفتار نكنيم اذيتت ميكنه! بسپر به من حواسم بهت هست نميزارم اذيت شى!
و ژيلت رو به دستش دادم.
عاقا من بلد نيستم ازش استفاده كنم!
پوفففففف! وقتى يه بچه رو شوهر ميدن همينه ديگه!
__ برو تو لباستو درار تا من بيام!
با خجالت وارد حمام شد و لباسش رو دراورد و خودشو يه گوشه جمع كرد وقتى وارد شدم سعى كردم نگاهش نكنم تا بيشتر از اين نترسونمش اما وقتى كف رو به دست گرفتم و خم شدم روى پاش بزنم نگاهم به اون پاى كشيده و سفيد افتاد و ناخودآگاه نگاهم بالاتر رفت و .......
https://t.me/+ye-CsHpWeyEzMmFk | 3 688 | 1 | Loading... |
13 - دختره چند سالشه؟! پریود مریود میشه؟!
کریم سر پایین گرفته آرام لب زد:
- میگه ۲۳ آقا! بله پریودم میشه از اون کسی که اوردتش پرسیدم.
پکی به سیگارش زد و متفکر لب زد:
- کس و کاری چیزی نداره؟! دوروز دیگه از زیر گور در نیان!
- نه آقا خیالتون تخت! پرسیدم گفت هیچ کس و نداره دو سه باری دنبالش کردم واقعا کسی و نداشت.
اخمی میان دو ابروی پرپشتش نشست.
- به خدیجه گفتی چکش کنه؟!
- بله آقا همه کار هارو کرده تر و تمیز لباس نو کرده تنش
با دست اشاره ای به بیرون زد
- خیلِ خب! بفرستش داخل. خودتم تا صدات نزدم تو عمارت نچرخ
- رو چشم آقا.
کریم بیرون رفت و کمی بعد تقه ای به در خورد و بلافاصله در باز شد و دخترک داخل شد
زیر چشمی خیره اش شد
صورتِ کوچک و سرخ و قدِ کوتاهش به ۲۳ سال نمی خورد
- سرت و بگیر بالا ببینم.
آرام سر بالا گرفت
- اسمت چیه؟
- م...ملورین آقا!
پکی به ته سیگارش زد.
- چند سالته؟!
- بی..بیست و سه...
تک ابرویی بالا داد و از پشت میزش بلند شد و نزدیک دخترک رفت...
چرخشی دورش زد که دخترک از ترس در خودش جمع شد.
از پشت سر به او نزدیک شد و در گوشش آرام زمزمه کرد
- که بیست و سه سالته ؟!
دخترک از جا پرید و کمی جلو تر رفت
صداش لرزان شده بود.
ترسیده بود
- ب..بله آقا...
- که تنهایی ؟! هوم؟!
ته مانده سیگارش را جلو رفت و داخل زیر سیگاری خاموش کرد
سیگار جدیدی آتش زد و با آرامش خاصی لب زد
- تا وقتی که آتیش این سیگار خاموش میشه وقت داری راستش و بگی دختر جون! وگرنه من وقت خاله و خاله بازی ندارم....
دخترک از ترس لرزید..
- من...من که راستش و گفتم... چی و بهتون بگم؟
پوزخند زد و خیره اش شد
- این که چند سالته و برای چی اینجایی؟!
- ۲۳ سالمه! پول نیازم! اومدم...اومدم که...
شرمش شد از قصدش بگوید.
- سیگارم داره تموم میشه! یک....دو....
بازم سکوت کرده بود.
چرا حرف نمی زد؟!
- سه! وقتت تموم شد دختر جون! برو سر کس دیگه ای رو شیره بمال
سپس فریاد زد
- حلیمه! حلیمه بیا این دخترو ببر...
یک لحظه با ترس و دلهره نزدیکش شد
- چشم آقا غلط کردم...اشتباه کردم میگم ...میگم...
نیشخندی زد و آرام دوباره لب زد
- تا تموم شدن سیگار بعدیم حرفت و می زنی...
سیگار را روشن کرد .
- ا...اسمم ملورینه....
۱۷ سالمه... پدر ...پدر و مادرم و توی تصادف ازدست دارم..
یه...یه خواهر کوچیک دارم ۴ سالشه سرطان خون داره...
پول ...پول برای داروهاش ندارم..
به اینجا که رسید اشک هایش جاری شد
- اومدم پیش خاله نسرین... بهش میگن خاله
اونجا...اونجا میگفتن با همه مردا بخواب من...من بدم میومد...
پول میخواستم. تا این که یدونه از دخترای اونجا...گفت که یکی هست دنبال دختره...
با خجالت ادامه داد
- دنبال دختر باکرهست! آدرس گرفتم..
اومدم اینجا... پی...پیش شما...
ته مانده سیگار دوم را در زیر سیگاری خاموش کرد
- آفرین... حالا راستش و گفتی میتونم بهت فرصت بدم
روی صندلی نشست و به دخترم خیره شد
صورت کوچک و زیبایی داشت...
بدنِ سفید و...
با دیدنش گُر گرفته دستی به ته ریشش کشید...
- من کمک میکنم دارو های خواهرتو بخری
ملورین سرش را به ضرب بالا گرفت
- اما شرط داره....
از پشت میز بلند شد و نزدیک دخترک شد
- کاری میکنم تا آخر عمرت بی نیاز بشی....
- چی...چی آقا!؟ هر ... هرچی شما دستور بدید...
- زنِ من شو...
دخترک،پوکر فیس نگاهش کرد...
- زنِ صوری من شو! به مدت یک سال میشی زنِ پسر حاجی....
میشی زن من، اما جلوی خانوادم.
دخترک با خوشحالی و بغض لب می زند
- من خاک پاتونم هر چی شما امر کنید.
خوبه ای زیر لب گفت و دست چک را از کمدِ میزش بیرون کشید و با چشمانی خمار لب زد
- این چکِ دریافتیِ اوله! برای امشبه!
لخت شو ، برای کاری که اومدی آماده شو! تا چکِ اول دارو های خواهرت و برات بکشم
پارت رمانشه❌👇 نبود لف بده❌🙏
https://t.me/+lm5SA5Ww_o0xOWQ0
https://t.me/+lm5SA5Ww_o0xOWQ0 | 3 598 | 6 | Loading... |
14 قهر کردی رفتی به امید این که شوهرت آدم بشه ولی چشمت روشن زن آورده تو خونت
با شنیدن این حرف قلبم تیری کشید و مامانم عصبی ادامه داد:
-پاشو آماده شو برو خونت تا سرت هوو نیاورده برت نگردوندت خونه بابات
-مامان چی میگی؟
-اعظم خانوم سرایدارتون زنگ زد بهم گفت دامادت خانوم بازیاشو آورده تو خونه دیگه
پاشو برو سر زندگیت مسخره بازی در نیار حداقل زن نیاره تو خونه کثافت کاریاشو بیرون خونه بکنه پاشو یالا
بغض کرده و ناراحت لب زدم:
-برم با آدمی که زنبازی میکنه خیانت میکنه دوباره زندگی کنم؟!
مامانم کوبید تو صورتش:
-زندگی نکنی چیکار کنی؟ طلاق بگیری؟ بی آبرومون کنی؟! دختر باید با لباس سفید از خونه پدرش بره با کفن سفیدم برگرده
از جام پاشدم و جیغ زدم:
- مامان بهم خیانت میکنه واسه همین قهر مردم اومدم خونه بابا اما اون قدر بی وقاحت که تو خونه هم زن آورده
بی توجه چادرمو از چوب رختی برداشت سمتم پرت کرد: - مرد دیگه دخترم کنار بیا یه بچه بیارید درست میشه به خدا
وا موندم، اگه جای منو امیر شوهرم عوض میشد اسم من میشد هرزه خراب و جرمم میشد خیانت و سنگسار اما حالا که امیر خیانت کرده بود مرد بود؟
چادرم و مات زده پوشیدم و دنبال مادرم رفتم سمت خونم و بالاخره رسیدیم و درو که باز کردم اعظم و دیدم که تو حیاط بودو بدو اومد سمتمون: - سلام خانم جان
سری تکون دادم که تند ادامه داد:
- آقا با یه دختر اومده رفته تو خونن الان
دستام مشت شد و با قدمای بلند سمت خونم رفتم و در باز کردم و داد زدم:
- مرتیکه کثافت تو خونه ی من زن آوردی کجایی؟! کجایی امیر کجایی؟
مادر بدو پشتم اومد و سعی کرد آرومم کنه اما در اتاق خوابمون که باز شد و بازار با بالا تنه ی لخت کنار زنی متعجب بیرون اومد نتونستم خودمو کنترل کنم.
سمت دختر حمله کردم و موهاشو گرفتم و صدای داد و بیداد و جیغ بلند شد اما در نهایت امیر با زور مردونه منو از دختره جدا کرد و هولم داد عقب و داد زد:
-چیکار میکنی روانی؟!
به گریه افتادم:
-تو چیکار داری میکنی عوضی آشغال؟!
جلو اومد: -نبودی سر خونه زندگیت نبودی تمکین کنی رفتم یه زن صیغه کردم تو چه؟
قلبم، صدای شکسته شدنش به گوشم رسید:
-خیلی پستی
امیر رو به مادرم کرد:
-حاج خانوم من که گفتم اگه ناراحتید بیاید دخترتونو طلاقش میدم
مادرم اسم که طلاق میومد رنگ میباخت:
-طلاق چیه پسرم؟ بشینید مشکلاتونو با حرف حل کنید
امیر روبه من نیشخندی زد و گفت:
-این جا خونه ی من تو زن منی مینام زن صیغهای من... هم قانونی هم شرعی
میتونی بمون زندگیتو کن قدمتم سر تخم چشمام نمیتونیم که طلاق
به نفس نفس افتاده بودم و به زنی که ساکت پشت امیر ایستاده بود خیره شدم و هق هقم شکست که مادرم ادامه داد:
-خب باشه شرع خدا گفته عیب نداره باشه عیب نداره اما دختر منم گناه داره حداقل زن صیغه ایتو نیار تو این خونه
حالم ازین شرع بهم میخورد و سرم گیج میرفت و عقب نشینی کردم و صدای امیر اومد:-اگه باشه سر خونه زندگیش نمیارم ولی گیرم بهم نده که بیرون شب کجام دارم میگم النی میگم زن دارم زن صیغه ای
نیشخندی زدم و واینستادم مادرم جواب بده سمت خروجی رفتم که مادرم بلند گفت:
-مادر کجا میری؟! سوین دخترم؟
به دروغ لب زدم:
-تو حیاط هوا بخورم نفسم بالا نمیاد
سکوت شد و من بیرون رفتم اما صدای مادرم و شنیدم:
-من راضیش میکنم پسرم بیاد سر خونه زندگیش اما توام اسم زن صیغه ایتو نیار دیگه
نیشخندی زدم و با صورت اشکی چادرمو درآوردم و پرت کردم روی زمین!
از در حیاط بیرون زدم و بدون هیچ مقصد و جایی دویدم، طوری دویدم که انگار داشتم از دست اون زندگی فرار میکردم...
برام مهم نبود جایی ندارم، مهم نبود آواره میشم و کجا قرار بود برم من فقط میخواستم از اون همه زندگی بسته و عقاید خفه فرار کنم...
با چشمای بسته و هق هق میدویدم با تمام توان اما به یک بار صدای بلند بوق و صدای جیغ لاستیکی باعث شد چشم باز کنم و بعد بوم...
درد و پرت شدن به طرف دیگه خیابونو سیاهی...
و میون اون همه سیاهی صدای مردونه ی نگرانی و بوی عطر تلخی آخرین چیزی بود که فهمیدم!
- خانوم؟ خانوم؟ حالت خوبه یا علی چرا پریدی جلو ماشین یهو خانوم...؟
و این شروع داستان دیگه ای از زندگیم بود...
https://t.me/+JKtc0XKBD21kOWZk
https://t.me/+JKtc0XKBD21kOWZk
https://t.me/+JKtc0XKBD21kOWZk
https://t.me/+JKtc0XKBD21kOWZk
https://t.me/+JKtc0XKBD21kOWZk | 3 514 | 4 | Loading... |
15 🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️🔥
✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی ¹⁸👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️ 09213313730 | 2 709 | 0 | Loading... |
16 دلیل قشنگی زندگیم 🌧️💜 | 5 069 | 8 | Loading... |
17 #مامیش #پوشکش میکنه 🔞😈
+ این امروز برات میبندم چون مریضی حق بیرون رفتن از اتاق فعلا نداری دختر #کوچولو من ، حالا دراز بکش !
رنگم از صورتم پرید که دستش روی صورتم گذاشت و محکم تر گفت
+ من مامانی توام ، کاری نمیکنم بهت صدمه بزنم . پس دراز بکش !!
دراز کشیدم که لباسام درآورد
از خجالت دستم روی صورتم گذاشتم
+ چشمات باز کن !
با ترس چشمام باز کردم و بهش نگاه کردم که لباسام درآورد و لباسای نو صورتی نشونم داد،
بعد اینکه پوشکم کرد لباسامم تنم کرد و من تو بغلش گذاشت
+ الان دیگه میتونی توی مای بیبیت پی پی کنی
_ مامی آخه من 25 سالمه .. خجالت میکشم
سیلی محکمی توی صورتم زد و عربده کشید
+ دختره خراب ، حرفام نمیفهمی ؟!
_ ببخشید مامی، پستونکم تو دهنم گذاشت
و دستش توی سوتینم برد ...
بقیه پارت رمان ددی بیبی گرل تش چنل زیر👇🏻👅
مامی براش #مای بیبی خریده 😈🔞 #لزبین 😈
https://t.me/+7XO7ca4vqVlmYjc8
https://t.me/+7XO7ca4vqVlmYjc8 | 2 501 | 0 | Loading... |
18 + برو توی اون اتاق لباساتو دربیار کامل لخت شو تا بیام
+ لباسامو دربیارم؟؟؟ لخت شم؟؟؟ بدن منو تا حالا کسی ندیده چجوری لخت شم؟؟؟
+ من برده هامو قبل رابطه معاینه میکنم
من هنوز شالمم از سرم برنداشته بودم چه برسه لخت شم دستام منجمد شد کنار شالمو از سرم برداشتم مانتو و تاپ و شلوارمو هم دراوردم حالا فقط شورت و سوتین برام باقی مونده بود
با کلنجار درونی زیاد سوتین و شورتمم دراوردم حالا کاملا لخت بودم دقیقا همون چیزی که گفته بود دستامو جلوی س.ی.نه و و.ا.ژ.نم گذاشتم اصلا باورم نمیشد جلوی مردی که برای اولین بار دیدمش کاملا لختم
+ قبلا س.ک.س داشتی؟
+ نه
به سمتم اومد انگشتاشو روی بدنم کشید سر انگشت شصتشو دور نوک س.ی.نم چرخوند پوستم دون دون شد
با لمس بدنم انگار آتیشی لای پام روشن شد آرزو کردم دستشو به پایین نبره.
کف دستشو روی شکمم گذاشت و از نافم به سمت لای پام برد چشامو بستم و دندونامو بهم فشار دادم.
با ضربه به بغل رونم بهم فهموند که پامو باز کنم منم مثل یه ربات گوش به فرمان شدم.
انگشتشو لای و.ا.ژ.نم کشید و به بالا آورد با باز کردن انگشتاش جلوی چشمام پرده ای از آب و.ا.ژ.نم بین انگشتاش ایجاد شد
+ اسلیوی که توی جلسه اول اینجوری خیس میشه رو میدونی بهش چی میگن؟
+ نمیدونم
+ هرزه
دستکش پزشکی به دست و نگاه اخم آلودی به من کرد
+ روی میز خم شو با.س.ن.تو با دستات باز کن
یه دستگاه از کنار صورتم برداشت و دسته شو چرخوند و هی باز و باز تر شد و دوباره جمعش کرد
سر دستگاه رو به سوراخ با.س.ن.م فشار داد و...
ادامه پارت👇
https://t.me/+ZQjo70qsRlk1ZmZk
https://t.me/+ZQjo70qsRlk1ZmZk
❌ بر اساس یک داستان واقعی ❌
هـشـــدار❌
این رمان خاطرات نویسنده ست و یکبار فیلتر شده به خاطر صحنه های باز جنسی که داره پس اگه علاقمند به رمان های اروتیک و bdsm نیستید این رمان مناسب شما نیست❌ | 2 412 | 0 | Loading... |
19 جنگـلـ🌴ـبان هـات🔞
#پارت_1
با حرکت دستی روی پوستم همه بدنم از شدت شهوت دون دون شد و وسط پاهام نبض گرفت.
اهی کشیدم و انگشت های پاهام رو توی هم مچاله کردم از شدت لذت.
همه جا تاریک بود و هیچی نمی دیدم.
با رسیدن دست وسط پاهام گوشه لبم رو محکم گاز گرفتم و از دردش یهو پلک باز کردم.
تازه متوجه شدم همه اش خواب بود!
حدس می زدم بازم داشتم به خاطر سینگل بودنم توی خواب امپربالا میزدم.
آه از نهادم بلند شد.
خیلی وقت بود که در حسرت به س.کس درست حسابی بودم.
چند بار تند تند پلک زدم که متوجه شدم فایده نداره و همه جا تاریکه!
چشم ریز کردم که یهو با دیدن فرد مقابلم نفسم توی سینه حبس شد.
تازه همه چیز رو داشتم به خاطر می آوردم.
سعی کردم تکون بخورم که تازه متوجه دست های بسته ام شدم.
جیغی زدم و فریاد زدم: تو کی هستی...چرا دستم رو بستی؟
خم شد روم و سرش رو توی گردنم اورد و عمیق بو کشید.
نفس های داغش با هر دَم و بازدم روی پوستم برخورد میکرد و باعث می شد هالی به هالی بشم.
- یه دختر جوون و تنها...وسط این جنگل تاریک....فکرش رو نمی کردی با این هیکل سک.سی ممکنه چه بلایی سرت بیاد.
با این حرفش بلند جیغ زدم. وحشت همه وجودم رو گرفته بود و....
پوزخندی زد که تند تند سرم رو چرخوندم به اطراف که ببینم دقیقاً کجا هستم.
- اینجا کجاست؟
تازه متوجه شدم توی یه کلبه متروکه بودم که دستام رو بالای سرم به تاج آهنی تخت بسته بود.
یه سمت کلبه شومینه بود و یه تپه گنده هم از هیزوم کنارش.
- چی از جونم میخوای لعنتی...بذار برم.
- به این اسونی نمیذارم بری...تو شکار امروز منی.
با چشم های اشکی بهش خیره شدم.
دوباره خم شد روم و با یه حرکت کراپ سبز رنگِ تنم رو جر داد که چشم بستم و جیغ زدم.
- کمک...میخوای چیکار کنی؟
زیر کراپم هیچ سوتینی نپوشیده بودم.
با دیدن سینه هام چشم هاش برقی زد و دستش رو روی پوستم به حرکت در آورد.
- اوف...عجب چیزی اون زیر پنهون کرده بودی.
خندید و با نُک انگشتش مشغول بازی با نک سینه هام شد.
هینی کشیدم و لب هام رو به هم فشردم.
لعنتی داشت تحریکم میکرد و.....🔥💯🔞
https://t.me/+PYW3y7Z1UVdmNWE0
https://t.me/+PYW3y7Z1UVdmNWE0
https://t.me/+PYW3y7Z1UVdmNWE0
https://t.me/+PYW3y7Z1UVdmNWE0
دنیز دخترشیطون ایرانی توسط جنگلبان هات و خشنی دزدیده میشه و اون مرد به شدت هات و سکسی مجبورش میکنه هرزمان که خواست باهاش بخوابه و....😈👅💦
ورود افراد زیر 20 سال ممنوع❌❗️
#هاتوسکسیمحدودیتسنی🔞💯 | 2 251 | 0 | Loading... |
20 #گناهمباش
#پارت1
یقه ی تاپم و از تنم فاصله دادم و نق زدم:
_آیــی خیلی گرممه ماهــان!
تو گلو خندید و کمی از مایع ی زرد رنگ داخل لیوانش ریخت و مزه کرد.
_نگفتم نخور؟ تو که جنبه نداری چرا میشینی همراهیم میکنی بچه!
انگار مستی عقلم و زایل کرده بود!
حیا رو قورت دادم و بی هوا دستش و گرفتم و گذاشتم روی سینه ام.
_مگه بچه سیــنه به این بزرگی داره؟
به تندی دست پس کشید.
_نکن بچه! پاشو پاشو ببرمت زیر دوش آب سرد بلکه این مستی بپره از سرت، کم چرت و پرت بلغور کنی.
عزیز جون بیاد تو رو توی این حال ببینه چوب تو ک.ونم میکنه.
غش غش خندیدم و دستم و پس کشیدم.
_نمیام نکن دایــی، بازم بریز برام.
نوچی کرد و کلافه دستش و لای موهاش فرو برد.
سرخوش خندیدم و کمی دیگه برای خودم از اون زهرماری ریختم و یکجا سرکشیدم.
گلوم سوخت و صورتم درهم شد.
تنم داغ بود کاش لباسم و میکندم.
دستم و بردم زیر تاپم و بالا کشیدمش.
_زُلفا!!
تاپ و گوشه ای پرت کردم و خندیدم.
_گــرمم بود.
نگاهش روی بالا تنهام میخ شد و آب دهانش و پر صدا قورت داد.
حرکاتم دست خودم نبود، با ماهان خیلی صمیمی بودم ولی نه دیگه در حدی که مقابلش با سوتین بشینم و دلبری کنم.
کاش این زهرماری و نمیخورم.
بهم گفته بود که نخور ولی من سرتق تر از این حرفا بودم
صداش درست کنارم، زیر گوشم پیچید.
_سایزت چنده زُلفا؟ هشتاد و پنج میزنی؟
چه بزرگن!
چشمکِ ریزی زدم و گفتم:
_پسندیدی؟ هشتاد میزنم.
انگار کلا هرچی غذا میخورم گوشت میشه اینجا و اون پایینی.
با سر به پایین تنم اشاره زدم.
نگاهِ سرخش نشست روی شلوارکم
نگاهِ اونم خمار شده بود و چشماش سرخ بود.
تنم داغ بود و بین پام نبض میزد.
چرا زیاده روی کرده بودم؟ تا خرخره خورده بودیم.
نگاهم رفت پی خشتکِ ماهان، اوپس! یکی اینجا زده بود بالا.
تنم و کمی جلو کشیدم و با خنده دستم و گذاشتم روی خشتکش.
تکون شدیدی خورد و با ناله اسمم و صدا زد.
هیچکدوم از کارام دست خودم نبود و انگار کنترلِ دستام از ارادهام خارج بود!
کمی فشارش دادم و سرخوش خندیدم.
_چه بزرگه ماهان! من که سایزم و گفتم بهت، تو نمیگی؟
هوشیار تر از من بود، کلافه دستم و پس زد
_نکن زُلفا، داری تحریکم میکنی.
شیطنت کردم و دوباره دستم و سر دادم رو خشتکش.
_اگــه تحریــک بشـــی چی میــشــه؟
به یکباره بازوم و به چنگ گرفت و من و روی کاناپه خوابوند.
روی تنم خیمه زد و غرید:
_این میشه
لبهاش و روی لبهام گذاشت و با ولع بوسیدتم.
ادامه شو بیا تو چنل زیر بخون چطوری دایی ناتنیش مست به جونش میوفته 😱👇
https://t.me/+TNK4ya0V-8sxYjY0
https://t.me/+TNK4ya0V-8sxYjY0
https://t.me/+TNK4ya0V-8sxYjY0
زُلفا دختر شیطون و هاتی که عاشق دایی ناتنیش میشه و وقتی که هردو حسابی مستن باهم سکس میکنن.
زلفا از اون شب چیزی یادش نمیاد تا اینکه شب عروسی داییش میفهمه حاملست! | 2 257 | 0 | Loading... |
21 #قسمت17
#عمارتخانومبزرگ/دلــℳεŋبـــر♥️
با دیدن من لبخندی زد :چی شده عزیزدلم؟
_میتونم ازت یه درخواستی؟
_بله
_میشه منو ببری خارج از عمارت؟ خیلی نیاز دارم که تنها باشم و از فضای عمارت دور باشم.
لبخندی زد : البته میبرمت
چشمام برقی زد و با خوشحالی نگاهش کردم :جدی میگی؟ میبری؟
_اره عزیزدلم میبرمت
لبخندی زدم که دستمو گرفتم و کنار خودش نشوندم
_به زودی برات یه سوپرایز دارم!
چشمام برقی زد :چه سوپرایزی؟؟
_ یه سوپرایز خوب که مطمئنم خوشت میاد اما قبلش باید دختر خوبی باشی و بوسم کنی!
خندیدم : فقط بوست کنم؟
_اره فعلا با بچه نمیتونیم کاری انجام بدیم.
خندیدم و تند تند گونه شو بوسیدم که اخ بلندی گفت :اووف چسبید ، خب چشماتو ببند تا بهت بگم.
چشمامو بستم صدای خش خشی به گوش میرسید
_خب حالا چشماتو باز کن
همین که چشمامو باز کردم با تصویر خودم رو به روشدم چشمام گرد شد و چندین بار پشت سرهم پلک زدم
_این منه؟؟
_اره عزیزم تورو کشیدم
دستمو رو دهنم گذاشتم واای اصلا باورم نمیشد.نمیتونستم باور کنم منو کشیده... خیلی خوشگل بود اشک شادی تو چشمام حلقه زد
_ازت ممنونم خیلی ممنونم اصلا نمیتونم باور کنم... خیلی ممنونم!
گونه مو بوسید : قابل شما رو نداره عزیزدلم ک حالا نمیخواد گریه کنی !
خندیدم و سرمو روسینه ش گذاشتم
_از خدا ممنونم که تورو به من داد
_منم همینطور میگن هر کار بی حکمت نیست دقیقا منظور همینطورها... تموم اون اتفاقات افتاد که تو ماله من باشی از این بابت خداروشکر میکنم.
روی موهامو بوسید ...همون لحظه در اتاق زده شد از بغلش اومدم بیرون اونم پارچه رو تابلوی نقاشی من کشید و به طرف اجازه ورود داد | 5 624 | 16 | Loading... |
22 🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️🔥
✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینیak¹⁷👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️ 09213313730
☯ @telesmohajat | 2 856 | 0 | Loading... |
23 ♥️
یه جوری بغلم کن
که تنهابودن از ذهنم یادم بره
♥️ ♥️ | 4 312 | 7 | Loading... |
24 ♥️
نمیدانم بی نهایت کجاست
فقط میدانم تا آنجا دوستت دارم
♥️ ♥️ | 4 405 | 11 | Loading... |
25 ❤️❤️❤️ | 4 166 | 10 | Loading... |
26 - شورتتو بنداز پایین محیا.
متعجب چند بار از روی پیامش خوندم و نوشتم:
- چی میگی عمو؟
زنگ زد.
از ترس اینکه کسی بیدار بشه سریع جواب دادم و لب زدم:
- الو؟
کلافه از پشت خط جواب داد:
- من زیر پنجره اتاقتم.
همین الان شورت پاتو برام پرت کن که دارم میترکم دختر.
گیج پرسیدم:
- یعنی چی؟ شورت منو میخوای چی کار؟
کلافه عصبی غرید:
- میخوام جق بزنم!
از اینهمه رک گوییش آب دهنم رو قورت دادم و زمزمه کردم:
- حالت خوبه؟
نصفه شبی دوست بابام اومده بود زیر پنجره ی اتاقم و لباس زیرم رو میخواست.
- نه خوب نیستم، راست کردم دختر!
هین بلندی کشیدم و تشر زدم:
- خجالت بکش عمو، این حرفا چیه میزنی؟
مشخص بود حال طبیعی نداره وگرنه چرا بخواد با شورت من خودارضایی کنه؟!
- انقدر عمو عمو نبند به ناف من دختر.
یا شورتتو میندازی پایین، یا در رو باز می کنی میام بالا وگرنه به بابات میگم دختر سر به زیرش یواشکی برای همسن باباش نود میفرسته!
چند ثانیه سکوت کرد و ادامه داد:
- میدونم توام منو میخوای.
بنداز پایین اون یه تیکه پارچه رو تا عقیم نشدم.
لبم رو به دندون گرفتم، دستم رفت زیر دامن تنم و آروم شورتم رو درآوردم.
آروم رفتم سمت پنجره و شورتم رو پرت کردم سمتش.
- بگیرش...
سریع از پنجره دور شدم، ضربان قلبم حسابی رفته بود بالا که صداش رو شنیدم.
- شورتت فایده نداره، در رو باز کن بیام بالا خودتو یکم بمالم!
توجه داشته باشید این رمان اروتیک و پر از صحنه های +18 سال هست🔞👇
https://t.me/+wNojhSl2Ut42MjM8
https://t.me/+wNojhSl2Ut42MjM8
محیا دختری که با دوست جذاب و مرموز پدرش وارد رابطه میشه.
مردی هات در آستانه ی چهل سالگی با گذشته ای تاریک و پر از معما🔞❌ | 2 594 | 0 | Loading... |
27 🍑💦🍑💦
💦🍑
🍑
#طمع_شهرت🔞
#پارت_1
_فکر نمیکردم اون دختری که اجازه نمیداد هیچکس حتی بهش نگاه کنه الان له له میزنه تا حتی شده یک ساعت زیر پسرِ رئیس جمهور از لذت ناله کنه.
لبمو گاز گرفتم تا صدای ناله ام شنیده نشه
گاز محکمی از گردنم گرفت و همینجور که موهام رو دور مچش می پیچوند، غرید:
_اگه میدونستم انقدر دافی زودتر میکردمت.
به نفس نفس افتاده بودم.
با غرشی خودشو ازم بیرون کشید و آثارش رو روی شکمم ریخت. ابروهای خوش حالتش با دیدن خون بکارتم بهم گره خورد.
اصلا ناراضی نبودم... خودم پیش قدم شده بودم تا با پسر رئیس جمهور و بزرگترین رئیس شرکت مدلینگ سکس داشته باشم تا من به هدف هام برسم.
روی تخت نشستم که از درد زیر دلم لبمو گاز گرفتم.
چندتا تراول از روی میز برداشت و روی سینه های لختم پرت کرد و با تمسخر گفت:
_پول بکارتت رو بیشتر دادم تا خودتو به من نندازی ولی ناموسا از حق نگذریم از تمام مدلام ممه های جیگر و خوش فرم تری داری.
تروال رو چنگ زدم و با لحن آرومی گفتم:
_ولی برخلاف ممه های خوش فرم من پسر رئیس جمهور چیز دهن پر کنی نداره.
صورتش یه لحظه رنگش عوض شد و به سمتم خیز برداشت و خواست با اون صورت پر از جذابیتش چیزی بگه که تقه ای به در خورد و با شنیدن صدای پدرش، رئیس جمهور کشور تنم یخ زد.
https://t.me/+ZOAQPaOZ7Y02ODI0
https://t.me/+ZOAQPaOZ7Y02ODI0
https://t.me/+ZOAQPaOZ7Y02ODI0
کمند دختر هات و خوش هیکلی با پسرِ رئیس جمهور که دخترباز ماهر و جذابه عصبیِ سکس یه شبه میکنه و بکارتش رو میده تا به هدف هاش برسه و تو شرکت مدلینگ پسره کار کنه اما مزه تن دختره به دهن پسره شیرین میاد و با رسوایی که پیش میاد...🙈🍓💦 | 2 585 | 0 | Loading... |
28 - یا باهام میای امارات یا هرشب که اونجام باهات ویدیو کال میکنم لخت میشی با خودت ور میری تا من ارضا شم.
چشم گرد کرد و تلفن را وحشت زده پایین آورد.
حاج بابایش داشت اخبار نگاه میکرد و نقره خانم در آشپزخانه بود.
آب دهانش را قورت داد و با لکنت گفت:
- اُ... استاد... من... من نمیتونم این کلاس ها رو شرکت کنم.
صدای خستهی یزداد در گوشی پیچید:
- دلی؟ حوصله ندارم الان وایسم نازتو بکشم. فردا صبح ساعت هشت پرواز دارم امارات. یه جلسه مهم از طرف شرکته با یه کشور عربی میخوایم قرارداد ببندیم. نمیدونم کی برمیگردم و میخوام تو رو با خودم ببرم.
رنگ دلهره با دیوار پشت سرش فرقی نداشت.
حاج بابا توجهش جلبش شد.
عینکش را درآورد و با دقت نگاهش کرد.
- خوبی بابا؟
از استرس به سرفه افتاد.
یزداد عصبی غرید:
- جمع کن خودتو دلهره! چه مرگته؟
لب گزید و ترسیده از عصبانیت یزداد، سریع به خودش مسلط شد.
با لبخند لرزانی گفت:
- خوبم بابا جان...
حاج بابا مشکوک پرسید:
- کیه زنگ زده؟
دلهره به نفس نفس افتاده بود.
یزداد با تشر گفت:
- خنگ بازی درنیار! مثل آدم بگو استاد حکیمی پشت خطه!
حرف یزداد را که تکرار کرد، گل از گل حاج بابایش شکفت.
با ذوق گفت:
- سلام برسون بابا... بگو تشریف بیارید خونه در خدمت باشیم جناب حکیمی. خیلی وقته منور نکردید خونه ما رو...
دلهره مات به حاج بابایش نگاه کرد.
و یزداد دوباره تشر زد.
- دلهره مثل آدم رفتار کن وگرنه خدا شاهده پامیشم نصف شبی میام دم در خونتون خرکش میبرمت. گیج بازیا چیه درمیاری؟
به خودش آمد و تصنعی یزداد تعارف زد:
- استاد... حاج بابا میگن تشریف بیارید.
یزداد جدی گفت:
- بزن رو اسپیکر!
نفس دلهره یک لحظه از استرس قطع شد.
بلند گفت:
- چی؟
یزداد سعی کرد به خودش مسلط باشد.
شمرده شمرده تکرار کرد:
- میگم بزن رو اسپیکر!
با دست لرزان کاری که گفت را انجام داد.
حاج بابا سریع پیشدستی کرد:
- سلام جناب حکیمی... میگم تشریف بیارید اینورا خوشحال میشیم.
- احوال شریف حاج آقای پناهی؟ ممنون از تعارفتون. ولی راستش من فردا باید برم شیراز برای یه سمینار. بعد از اونم کلاس های ده روزه فوق برنامهاس قراره اجرا شه، انشالله بعدش مزاحمتون میشم.
دلهره با چشم گرد شده به تلفن خیره شد.
واقعا این مرد شیطان را درس میداد!
حاج بابایش با کنجکاوی گفت:
- به سلامتی... چی هست کلاسا؟
- والا در اصل برای همین به دلهره جان زنگ زدم. میخواستم اگه امکانش باشه توی این دوره شرکت کنه، برای کنکورش فوق العادس!
دلهره لب گزید.
برای کنکورش فوق العاده بود یا زیر شکم یزداد حکیمی؟
حاج بابایش وسوسه شده گفت:
- مطمئنه این سفر جناب حکیمی؟
یزداد با اطمینان گفت:
- خیالتون راحت باشه. سرپرست این سفر خودم هستم!
و حاج بابای بیخبر از همه جا با لبخند گفت:
- خب اگه شما هستید که عالیه... خیالم تخته. اگه زحمتی نیست کارهای دلهره هم کنید این ده روز تحت سرپرستی خودتون بیاد شیراز!
طفلک نمیدانست این سرپرستی مختص تخت خوابش هم بود! و قرار بود دخترک به اصطلاح چشم و گوش بستهاش را به سفر خارجه ببرد و در بهترین هتل هفت ستارهی عربی، هرشب ترتیبش را به بهانهی کنکور بدهد!
یزداد پیروز گفت:
- چشم خیالتون راحت باشه. من اوکی میکنم. فقط دلهره جان وسایلش رو آماده کنه، ساعت دو صبح پروازه من یک ساعت دیگه میام دنبالش.
دوباره چشم دلهره گرد شد.
حاج بابا اشاره زد خودش با یزداد هماهنگ شود.
و دلهره بهت زده تلفن را به گوشش چسباند و سریع در اتاق چپید.
بهت زده گفت:
- یزداد؟ واقعا؟
- چی واقعا؟ ببین تو مثکه یزداد حکیمی رو دست کم گرفتی بچه! من یه گردان آدمو سر انگشتم میچرخونم! حاج بابای تو که آب خوردنه.
دلهره با استرس پوست لبش را کند و گفت:
- مگه نگفتی صبح ساعت هشت پروازه؟ پس چرا به باباحاجی گفتی یه ساعت دیگه میای؟
و صدای خبیث یزداد که در گوشی پیچید:
- میخوام بیام الان ببرمت آپارتمانم، یه راند تو ایران بکنمت، یه راند هم تا رسیدیم امارات!
https://t.me/+depx_pliikw0ZGI8
https://t.me/+depx_pliikw0ZGI8
https://t.me/+depx_pliikw0ZGI8
https://t.me/+depx_pliikw0ZGI8
https://t.me/+depx_pliikw0ZGI8 | 2 680 | 0 | Loading... |
29 -شرط من تریسامه! باید من و خدمتکارتو باهم بکنی!
با تعجب به سپیده زل زدم
-حالت خوبه سپیده؟ میخوای دوتا زن داشته باشم و هردوشونو باهم...؟
با لحنی پر از شهوت گفت:
-آره من شرطم همینه ، حالا که فکرشو میکنم بدم نمیاد اون موجود دو پا که انقدر سنگشو به سینه میزنی برام بخوره!
تو بهت بودم که سپیده با صدای بلندی گفت:
-بیاریدش!
بعد از چند دقیقه نیلا رو کت و بال بسته وارد اتاق کردن و روی تخت خوابوندنش
دست و پا میزد که خودشو آزاد کنه اما سپیده با لبخندی شهوت انگیز طرفش رفت.
سینه هاشو بهش مالید و با شهوت زیاد گفت:
-اوممم ، اگه بدونی این کوچولو چقدر داغه احسان! نمیخوای بیای امتحانش کنی؟!
با زانو پایین تنهی نیلا رو میمالید و این صحنه ها باعث میشد اختیار خودمو از دست بدم
دوتا از سکسی ترین زنایی که تو عمرم دیدم یک جا روی یه تخت بودن و منتظر بودن که من بکنمشون!
بی طاقت سمتشون رفتم و لباسامو از تنم خارج کردم
سپیده هم دستای نیلا رو باز کرد و شروع به لب گرفتن کردن
با دیدن این صحنه دیگه نتونستم طاقب بیارم و باسن سپیده رو...
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
احسان بهرامی #کارگردان معروفی که به #اجبار با دختر همکار پدرش ازدواج میکنه اما حسی به اون نداره
بعد از مدتی زندگی با سپیده دلش رو به نیلا دختر کوچولوی #خدمتکار خونش میبازه اما سپیده برای این که قبول کنه نیلا رو به عنوان همسر دوم احسان بپذیره شرط عجیبی میذاره.. 🔞 | 2 696 | 0 | Loading... |
30 🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️🔥
✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی ¹⁷👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️ 09213313730 | 2 769 | 0 | Loading... |
31 Ben tuhaf değilim
ben eşsizim
"Günaydın"
من عجیب نیستم . .
من منحصر به فردم😌
"صبح بخیر"🌞🌼 | 4 064 | 6 | Loading... |
32 تو همونی هستی که وقتی حواسم به هیچچیز نیست هم باز به تو فکر میکنم..❤️ | 4 065 | 7 | Loading... |
33 you're my morphine
I'm addicted to your perfume ...
تو مرفين منى، به عطرت معتادم | 4 002 | 4 | Loading... |
34 صدای بچه از اتاق هووم میومد و ایزد به خاطر زن و بچه ش دیگه منو نمیخواست
فکر میکرد نازام
بوی قرمه سبزی عمارت رو برداشته بود و طفلم برای یه قاشق از اون خورشت جا افتاده به شکمم لگد میکوبید.
آب دهنم رو قورت دادم.
آخه ویار داشتم.
به اطراف نگاهی انداختم و یواشکی وارد آشپزخونه شدم.
پاهام میلرزید از ترس.
در قابلمه رو برداشتم و با عجله یه تیکه گوشت توی دهنم گذاشتم و داغ داغ قورت دارم.
چقدر خوشمزه بود.
بوی لیمو عمانی های تازه هوش از سرم میبرد.
قاشق خورشت و هنوز نخورده بودم که صدای جیغ هووم گوشم و کر کرد:
-ایزد...مامان...بیاید دزد گرفتم
به موهام چنگ زد و تا به خودم بیام تن ضعیفم رو روی زمین انداخت و گفت:
-الان شوهرم میاد گدا گشنه
اون میدونه با جنده هایی مثل تو چکار کنه
دلم پیش اون قاشق قرمه سبزی بود و طفلم لگد میکوبید.بچم گشنه بود.
ولی اونا نمیدونستن من ۵ ماهه باردارم
چند روزی میشد غذای درست و حسابی نخورده بودم و حالا از شوهرم داشتم دزدی میکردم.
هیبت مردونه ایزد رو که بالای سرم دیدم بغضم مظلومانه ترکید و لب زدم:
-ببخشید...غلط کردم
لگدی زیر شکمم کوبید و غرید:
-غذا دزدی میکنی دختر رضا پاپتی ؟
خونه بابات نون خشک سق میزدی اومدی گوشت دزدی؟
لگد دوم رو که کوبید طفلم دیگه دست و پا نمیزد.
گرمی خون رو که حس کردم چشمام سیاهی رفت.
ایزد مات به خون لای پاهام نگاه کرد:
-این خون چیه؟
-ب...بچم...دلش...قرمهسبزی میخواست آخه!
https://t.me/+gtsnkLUf85MxYWE0
https://t.me/+gtsnkLUf85MxYWE0
https://t.me/+gtsnkLUf85MxYWE0
https://t.me/+gtsnkLUf85MxYWE0 | 2 285 | 0 | Loading... |
35 _ یکی یکی دستتونو بکنید تو واژنش
صف بکشید لطفا
نگران نباشید زمانِ زایمان هرکاری بکنیم پارگی داریم
مخصوصا برای ایشون که سنشون کمه و لگن کوچیکه
دخترک وحشت زده هق زد
درد شکمش کم بود که ماما هم میترساندش
یکی از دانشجوهای مامایی پرسید
_ استاد اینجور مواقع هیچ راهی جز پارگی نیست؟
_ باید سزارین بشه ، بیمارستانای خصوصی انجام میدن اما اینجا نه
ماما که برای ضدعفونی دست هایش رفت دانشجوی دیگری با دلسوزی سمتش خم شد و آرام گفت
_ شوهرت نمیتونه پولشو بده؟
بدنت نابود میشه دردش وحشتناکه
اینجا بیمارستان دولتیه وضع همینه
آذین دستش را مقابل دهانش گرفت تا از دردش فریاد نکشد
شوهرش؟ شوهرش سهامدار اصلی بیمارستانِ نور بود! بزرگ ترین و مجهزترین بیمارستانِ ایران . حالا او کجا بود؟ در جنوبی ترین و ضعیف ترین بیمارستانِ تهران
بی توجه میانِ گریه التماس کرد
_ توروخدا بهم بی حسی بزنید ، دارم میمیرم
ماما وارد اتاق شد. با اخم و بی حوصله
_ چه بی حسی دخترجون؟
باید جون داشته باشی زور بزنی
حس نکنی چطوری میخوای فشار بیاری؟
آذین بی جان پچ زد
_ کمرم داره میشکنه
_ چندسالته؟
_ شونزده
انگار دلِ ماما به رحم آمد که رو به دانشجوها اشاره زد
_ برید زائوی اتاق ۳۳ آموزش. این بچهست تحمل نداره
آذین بغض کرده با تشکر نگاهش کرد که زن صدایش را بالا برد
_ زور بزن ، زور بزن خونریزی کنی بیچاره ای
دخترک با درد هق زد
_ خیلی درد داره
_ زور بزن گل دختر .یکم ناز و عشوه میومدی شوهرت میفرستاد بیمارستان خصوصی سزارین
ریز هق زد. ناز و عشوه؟ هیچکس خبر نداشت از زندگیِ فلاکت بار دخترک
_ بیرون ایستاده؟ من باهاش حرف بزنم
آذین با غم گریه کرد
_ نه ... آی خدا مردم ... نیومد باهام
کارش تا همینجا بود ... انتقامشو گرفت و بیخیال شد
زن از حرف هایش هیچی نمیفهمید
آذین دوباره از درد فریاد کشید و زن کیف کهنه اش را آورد
_ بیا زنگ بزن باهاش حرف بزنم
آذین ترسیده هق زد
_ منو میکشه
_ زنگ نزنی هم از خونریزی میمیری!
😭😭😭😭😭😭😭😭قرار بود دختره رو بدونِ عقد حامله کنه تا انتقامِ مرگ خواهرشو بگیره اما.......
پارتش کامل موجوده تو کانال🔞
دو پارت بعد👇
با خشم رو به منشی دستور داد
_ قراردادای سال دیگه رو با شرکت آرارات لغو کن
اگر دلیل پرسیدن بگو دستورِ پیمان خان بوده
با خودم تماس بگیرن
من سهام نصفِ مراکز خصوصی درمانی رو دارم ، بی خبر از ما حق نداره بیاد این سمت
منشی مضطرب جواب داد
_ چشم رئیس
هم زمان موبایلش به صدا درآمد
به شماره نگاه کرد و دندان روی هم فشرد
دخترکِ مزاحم ... تماس را وصل کرد
_ چی میگی آذی؟
نگفتم فقط وقتی زنگ بزن که در حال مرگ باشی؟!
اونم نه چون نجاتت بدم ، بخاطر اینکه خیالم راحت شه دخترِ توحید رفته پیشِ خواهرِ جوون مرگم!
صدای زن غریبه بود
_ چی میگید جناب؟ من پزشک زنانِ بیمارستان بعثتم
پیمان اخم کرد. بیمارستان چرا؟
باز هم موش شدنِ دخترک و مظلوم نمایی هایش؟
با پوزخند سمتِ آسانسور رفت
_ بهش بگید پیمان گفته دیشب اونقدر نزدمت که کارت به بیمارستان بکشه
خودشو به موش مردگی نزنه
زن بهت زده سکوت کرد و پیمان با بی رحمی ادامه داد
_ صدا رو آیفونه؟ میشنوی آذین؟
امشب ولی اصلا رو مودِ خوبی نیستم
اصلا هرچی به سالگردِ پروانه نزدیکتر میشیم بیشتر دلم میخواد زیر دست و پام لهت کنم
تا بیمارستانی واسه خودت مسکن و آرامبخش بگیر ، امشب و دووم بیاری!
درس خوبی داده بود
دلش نمیخواست دخترک حس کند با این مظلوم نمایی ها کوتاه می آید
خواست تماس را قطع کند که صدای جیغ آذین و بعد جمله ی زن در گوشش پیچید
_ من متوجه نمیشم چی میگید آقای محترم
خانمتون دارن وضع حمل میکنن
لگنشون خیلی برای زایمان طبیعی کوچیکه
اگر بودجهاشو دارید انتقال بدیم بیمارستان خصوصی برای سزارین وگرنه جونِ مادر و بچه در خطره
پیمان پوزخند زد .بودجه؟ او نمیدانست بودجهی نیمی از بیمارستان خصوصی های تهران از جیبِ پیمان تامین میشود؟
با خباثت پچ زد
_ بودجهاشو ندارم خانم ، بذارید بمیره!
هم خودش ، هم تولهی چموشش که زیر مشت و لگد باباش نمرد!
آذین دوباره از درد هق زد و پیمان تماس را قطع کرد
نمیدانست تا سال ها ، آخرینِ صدایی که از دخترک شنیده همان صدای گریه میشود!
که پزشکِ زنان دلش میسوزد و به هزینهی خودش دخترک را به بیمارستان دیگری منتقل میکند ، مادر و فرزند زنده میمانند و بعد از سه سال ورق برمیگردد!!
که بعد از مرگِ پزشکِ بی کس و کار تمام ارث و میراث به آذین و پسرکوچولویش میرسید
آذین برمیگردد تا پیچک شود به جانِ پدرِ بچهاش!
https://t.me/+qJx-ElqWGSYwNTg0
https://t.me/+qJx-ElqWGSYwNTg0
https://t.me/+qJx-ElqWGSYwNTg0
https://t.me/+qJx-ElqWGSYwNTg0 | 2 206 | 0 | Loading... |
36 •| مذهبیِ شهوتے💦👅 |•
#پارت_7
- ج.نده رو کی دست بلند میکنی هان؟
- بذار برم نمیذارم ادمی مثل تو دستش بهم بخوره...
- از خداتم باید باشه یکی مثل من هرزه ای مثل تو رو بخواد بکنه...شنیدم به نصف پسرای دانشگاه دادی...
- به تو چه، تو که ادعای مذهب و دینت میشه چرا میخوای بکنی؟
- همه کردن چرا من نکنم، حالا که انقد ارزونی.
- ارزون ننه اته، من به هرکی عشقم بکشه میدم...
چونه ام رو با خشم تویمشتش گرفت: چه زری زدی، اسم ننه من رو اوردی به زبونت؟
- اگه میخوای ننه ات فحش نخوره بذار من برم.
- حالا که این طور شد یه طوری می کنمت که رو زانو هات از در کلاس بزنی بیرون.
اینو گفت و انداختم گوشه ای و دستش رفت سمت دکمه شلوارش.
حتی تصور این که این بخواد بکنه منو حالم به هم میزد.
مطمئن بودم حتی بلند نیست سوراخم رو پیدا کنه.
پوزخندی زدم و کم نیاوردم.
- باشه سعیت رو بکن ببینم میتونی یا نه.
احتمالا به جای سوراخ پایینیم بکنی توی سوراخ گوشم...مرتیکه، زن لخت ندیده.
خندید و شلوارش رو در اورد و انداخت یه گوشه.
- خواهیم دید...
مشغول در اوردن لباس هام شدم اونم همین کار رو کرد.
نگاهم رو روی تن و بدن بدون لباسش به گردش در آوردم.
با این که مثل پارسا سیکس پک نداشت اما هیکلش عضلانی و چهارشونه بود.
توی دلم لعنتی به بختم فرستادم. اخه همینم مونده بود به این نخاله بدم.
نگاهم وسط پاهاش متوقف شد هنوز شورتش پاش بود.
- چیه بهش زل زدی، دیرته باهاش اشنا شی؟
- بکن ببینمش اگه راست میگی، مطمئنم اندازه دول موشه.
این رو گفتم و هرهر زیر خنده زدم و دلم رو گرفتم.
پوزخندی زد و شورتش رو مقابل چشم هام در آورد .
تو یه لحظه لبخندم روی لب ها خشک شد با چیزی که دیدم.
نگاهم خشک شد روی سالار کلفت و سیاه رنگش انقدر بزرگ بود که می تونستم بگم تا حالا با اون همه سک.سی که کرده بودم همچین آ.لتی رو ندیده بودم.
- چیه چرا رنگت پرید؟
آب دهنم رو پر سر صدا قورت دادم که اومد جلو تر.
آ.لتش رو توی دست گرفت و شروع کرد به مالیدنش.
https://t.me/+9WhKG1O55JdmZmE0
https://t.me/+9WhKG1O55JdmZmE0
https://t.me/+9WhKG1O55JdmZmE0
https://t.me/+9WhKG1O55JdmZmE0
https://t.me/+9WhKG1O55JdmZmE0
https://t.me/+9WhKG1O55JdmZmE0
https://t.me/+9WhKG1O55JdmZmE0
https://t.me/+9WhKG1O55JdmZmE0
https://t.me/+9WhKG1O55JdmZmE0
https://t.me/+9WhKG1O55JdmZmE0
https://t.me/+9WhKG1O55JdmZmE0
https://t.me/+9WhKG1O55JdmZmE0
پسر بسیجی دانشگاه سر مچ شون رو موقع س.ک.س گرفته حالا میگه اگه میخوای به کسی نگم باید منم با دختره س.ک.س کنم دختره هم مسخره اش کرد گفت تو بلند نیستی بکنی که با دیدن سالار کلفتش برگاش ریخت و...💦🔞🫣🔥 | 2 636 | 0 | Loading... |
37 #پارتواقعیرمان
عروس خانواده تو مهمونی با پدر شوهرش لا..س میزنه تا جایی که با هم س.ک.س میکنن🔞
#part1
خودم رو از پشت، تو بغل پدر شوهرم جا کردم و شروع کردم به رقصوندن بدنم بین بازوهاش.
همین جوری که با.سنم رو از پشت به پایین تنهاش چسبونده بودم، نامحسوس داشتم با.سنم رو روی آ*لتش بالا پایین میکردم و از #تغییر_سایزی که لحظه به لحظه داشتم لا.ی چا.ک باس.نم حسش میکردم، لذت میبردم.
اوفففف! لعنت بهش! چه بزرگ و کلفت بود!
یه ذره تنم رو بالا کشیدم که مر.دونه ش*ق شدهاش دقیقاً لای رونام فرو رفت و از اونجایی که هیچی پام نبود به جز یه شورت توری گیپور، آ*لتش
مستقیماً لای چا*ک وا.ژنم از روی شورت کشیده شد.
مشخص بود که #خیسیلایپاهام رو احساس کرده چون نفسش تو سینه حبس شد و بازدمش رو
با ناله و آهی زیر لبی بیرون فرستاد.
خودمم از حس کردن اون حجم بزرگ و کلفت و دراز لای وا.ژن و رونام جوری به وجد اومده بودم
و بالا زده بودم که عملاً داشتم روی آ*لت پدر شوهرم سواری میکردم و هیچ کس برام مهم نبود.
- داری پا رو دم شیر میذاری عروس!
- وا پدر جون! من که کاری نمیکنم...منظورتون چیه؟
لباش رو به گوشم چسبوند، جوری که با هر حرکت کوچیکی لباش روی لالهٔ گوشم کشیده میشد و #داغی نفساش بیشتر ها.تم میکرد:
- من دیگه کم کم دارم از اینجا خسته میشم و دلم میخواد یه جایی برم که تنها باشیم
دستش رو روی #رون_لختم که از زیر چاک دامن لباس شبم بیرون زده بود، گذاشت و آروم آروم
دستش رو داخلتر سوق داد و #ناحیه_بیکینیم
رو با سرانگشتاش لمس کرد:
- یه جایی که فقط خودم و خودت باشیم خوشگله!
https://t.me/+Mak-Lungi6dhN2Jk
https://t.me/+Mak-Lungi6dhN2Jk
https://t.me/+Mak-Lungi6dhN2Jk
https://t.me/+Mak-Lungi6dhN2Jk
https://t.me/+Mak-Lungi6dhN2Jk
https://t.me/+Mak-Lungi6dhN2Jk
https://t.me/+Mak-Lungi6dhN2Jk
https://t.me/+Mak-Lungi6dhN2Jk
https://t.me/+Mak-Lungi6dhN2Jk
https://t.me/+Mak-Lungi6dhN2Jk
https://t.me/+Mak-Lungi6dhN2Jk
https://t.me/+Mak-Lungi6dhN2Jk
https://t.me/+Mak-Lungi6dhN2Jk
https://t.me/+Mak-Lungi6dhN2Jk
https://t.me/+Mak-Lungi6dhN2Jk
https://t.me/+Mak-Lungi6dhN2Jk
https://t.me/+Mak-Lungi6dhN2Jk
https://t.me/+Mak-Lungi6dhN2Jk
فقط یه دخترِ هـــ🔥ــات مثل من میتونه توی یک ثانیه مردونگیِ کلفتتُ بیدار کنهُ...🤤💦🔞 | 2 397 | 0 | Loading... |
38 🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️🔥
✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینیak¹⁶👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️ 09213313730
☯ @telesmohajat | 2 809 | 0 | Loading... |
39 من که هیچ
اصلا تمامِ جهان بستگی دارد به او...
چشم که باز کرد
صبح شد
لبخند زد
بخیر هم شد! | 4 249 | 11 | Loading... |
40 ɪ'vε ηɛvɛʀ ɩovɛ∂ αηʏoηε
αs мυcн αs ɪ ɩovε ʏoμ
هیچـوقت هیچڪس رو
بہ انـدازه تـو دوست نداشتـم ... | 3 856 | 11 | Loading... |
🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️🔥
✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی ¹⁹👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️ 09213313730
00:08
Відео недоступнеДивитись в Telegram
Ve gün gelecek hayat ,şü yorgun
Yüzümüze gülümseyerek bakacak
ve diyecek ki: Hazır ol güzel insan
Sıra sende ! "Günaydın" 🌸💗
و روزی میاد که زندگی با لبخند به صورت
خستهمون نگاه میکنه و میگه: آماده باش
ای انسان زیبا، حالا نوبت توعه 🙂♥️
"صبح بخیر" ☀️🌷
199885050_511936366621557_7638437376385114972_n.mp43.88 KB
Фото недоступнеДивитись в Telegram
مرد ِعاشق...
تلاش می کند
دوستت دارم را بگوید
زنِ عاشق اما تلاش می کند
دوستت دارم را بشنود
در واقع مرد ها می بازند که ببرند
ولی زن ها می برند که ببازند
یک جور دلباختن ِ دلبرانه
یک جور به دست آوردن
که انگار به دستت آوردند...
Фото недоступнеДивитись в Telegram
شاید اولین نفر نباشم که دوستت داشتم
اما بیشتر از همه دوستت دارم ♥️✨
_دیشب صدای آه و ناله تو با مامانم شنیدم.
چشمکی زد و گفت:
_دلت خواست؟ هوسی شدی؟
اخمی کردم و به تته پته افتادم
_چ..چه ربطی داره من... من فقط میگم یکم آروم تر دختر مجرد هست تو خونه، چه معنی داره بلند اه و ناله میکنید!
بهم نزدیک شد، بالا تنه ی لختش وسوسهم میکرد دست بکشم روش، آخ مامان کوفتت بشه.
سرش و زیر گوشم آورد و پچ زد:
_اگه بخوای میتونی تو خودت حسش کنی، یبار میدم دستت.
گیج لب زدم:
_چیو؟
دستم و گرفت و گذاشت رو خشتکش.
برجستگی پایین تنش برق از سرم پروند.
_همینی و که برات سیخ کرده رو، دلت میخواد بخوریش؟
خیره به پایین تنش آب دهانم و قورت دادم.
_برو عقب شاهرخ، تو شوهر مادرمی
توجهی نکرد، دستش و فرو برد داخل شورتم و خیسی بین پام و لمس کرد
_واسه شوهر مادرت خیس کردی؟
حرکت دستاش دیوونه کننده بود.
وا دادم و آهی کشیدم..
_جووون، همینه حتی صدای ناله هاتم تحریک کنندس دختر
شلوارم و کشید پایین و سرش و برد بین پام..
https://t.me/+pZ4FKks2sLpiZWVk
https://t.me/+pZ4FKks2sLpiZWVk
https://t.me/+pZ4FKks2sLpiZWVk
https://t.me/+pZ4FKks2sLpiZWVk
گوهر زنی چهل ساله که بعد فوت شوهرش تو مجازی با پسری آشنا میشه که همسن دخترشه..
گوهر محبت ندیده به حدی دلبسته شاهرخ میشه که متوجه نیت اون نمیشه و پای شاهرخ و تو زندگی خودش باز میکنه..
همه چی از جایی شروع میشه که شاهرخ دلبسته ی گیوا(دختر گوهر) میشه!!
#عاشقانهوصحنهدار💦💦
#عشقی_ممنوعه🔞
گـیــــــوا
حس خوب یعنی تو هوای سرد بیرونم با خوردن لب همدیگه داغ شیم... رمان اروتیک گیوا🔥 به قلم: راحله dm
_باسنت میخواره؟
با تعجب به ارمین نگاه میکنم
-چی؟!
یکی از سینه هامو تو چنگش گرفت و دم گوشم پچ زد:
-هزار بار بهت گفتم تو جمعی که دستم کوتاهست برای اینکه عقب جلوتو یکی کنم اون برجستگی های کوفتیتو به تن و بدنم نمال وگرنه اختیار از کف بدم رو همون میز وسط پذیرایی جلو چشم تک تکشون حسابتو میرسم..
من که از سر به سر گذاشتن پسر مثلا
مظلوم حاجی لذت میبردم دستمو روی خشتکش گذاشتم:
-با این یه تیکه گوشته آویزون شده میخوای حساب منو برسی پسر حاجی؟حداقل برو تراش کاری برام سیخش کن بعد...
دستشو روی گلوم گذاشت و اروم تو دستش فشار داد:
-تو که دلت برای زیر من خوابیدن تنگ شده غلط کردی دیشب ادا تنگارو دراوردی وقتی نسخ بودم..
اروم سینهام و روی تنش کشیدم و با پرویی گفتم:
-میبینی که الان مثل کوره آتیشم پَ چرا این مار خوش خط و خالت برا تن من حرکت نمیکنه؟؟
یهو برم گردوند و به دیوار سرد اتاق کوبوندم و مجبورم کرد سمتش قمبل کنم:
_ جلوی دهنتو بگیر که صدای اه و نالهات به گوش حاجی و اهل خونه نرسه خانم کوچولو
چشمکی میزنه و ادامه میده
_ دلم میخواد شب عید دو تا تولهای که تو شکمت کاشتم به عنوان کادو به حاجی و حاج خانم معرفی کنم
https://t.me/+NZJoiVeN8SkzMzhk
https://t.me/+NZJoiVeN8SkzMzhk
سر تیتر روزنامه با طعم سینه😂🤣😃💦🔞
_ تخلک رو بریز رو سینت شردع کن به ماساز دادن
بهت زده به ارمین نگاه میکنم
-چی؟
با جدیت بهم نگاه میکنه
_ سینت بعد از زایمان افتاده شده........دلم نمیتواد اینطوری باشه
سرم رو با خجالت پایین میندازم
-به خاطر شیر داخلشه که افتادست اقا
خونسردانه شونهی بالا میندازه
_ عیبی نداره با تلخک سریع درست میشه
وارفته مینالم
-اخه چون داخل شیر هست بهش فشار وارد کنم درد میگیره!
پوف کلافه ای میکشه
_ ای بابا........چارهای نیست برات وقت پروتز میگیرم
بهت زده نگاهش میکنم
-اقا
گوشهی لبم رو خشن میبوسه
_ اقا نداریم........رسانه ها دنبال سوژن......هیچ خوشم نمیاد فردا سر تیتر روزنامه ها بشه سینهی افتاده کاپیتان تیم ملی فوتبال
00:04
Відео недоступнеДивитись в Telegram
-آه بمالش...آه تند تر بمالش
نوچ نوچی کرد و تیکه یخی از داخل ظرف برداشت
لبخند خبیثی زد و یخ رو روی ممنوعهم گذاشت که جیغ بلندی از سر شهو.ت کشیدم
سیلی به سینم زد و گفت : میخوام ببینم تنِ داغت چطوری این یخ رو آب میکنه!
https://t.me/+64R1FELckAZjODc5
https://t.me/+64R1FELckAZjODc5
تنبیه بردهی سکـ🔞ـسی با یخ ‼️
راند دوم 🔞💦
دستمُ پر از تف کردم بردم لای پاهاش رسوندمش شروع به مالیدنش کردم 💦🤤
ناله هاش بلند شد بازومو چنگ زد
+آه مامی خواهش میکنم بیشتر آه بیشتر...🥺😰
نیشخندی زدمُ دستمو تا مچ یک ضرب وارد ش کردم که جیغ بلندی کشید و ...😱🔞💦
https://t.me/+64R1FELckAZjODc5
https://t.me/+64R1FELckAZjODc5
https://t.me/+64R1FELckAZjODc5
https://t.me/+64R1FELckAZjODc5
‼️🔞لیتل شیطونِ حشر.یشو با دست جر میده 🔞‼️
animation.gif.mp40.74 KB
#پارت_1
#متجاوز_هات
چک رو به طرفش می گیرم
چشماش برق می زنن و چک رو میگیره
_اینکه نصفه مارو گرفتی
عکس ها رو ورق می زنم
نیشخندی کنج لبم میشینه
عجب جن*ده ای بود دختر حاجی
_بقیش رو فردا بیا بگیر
داشبورد رو باز می کنم
_اینو میریزی تو نوشیدنیش
حواست باشه که آخرای مهمونی بریزی
قوطی رو میگیره دستش و نگاش می کنه
_نکشتش بدبخت شم
پوزخندی به فکرهای احمقانش می زنم
_اینا همشون سگ جون تر از این حرفان
با این داروهام فقط نمیتونه جیغ و داد کنه
همین
سیگارم رو از پنجره پرت می کنم پایین
_تو مهمونی هم حواست باشه
عکسا یادت نره
همون طور که گفتم میخوام
راستی مطمئنی پلمپه
میخندد
_ آره داداش خیالت تخت
همه کار گرده غیر اون
داداش فقط...
حوصله ام با وراجیاش سر رفت
_گمشو پایین تا سگ نشدم
به اندازه ی کافی واست توضیح دادم
تعجب رو تو چشماش می بینم
_گفتم گمشو پایین
سریع از ماشین پیاده میشه و شرشو کم می کنه
عکس داخل داشبورد رو میارم بیرون
_حاج فتح الله نیستی ببینی که فردا قراره دختر مادرجن*دت زیرم جر بخوره
ارغوان یه دختر از خانواده ی مذهبیه که با قبول شدن وکالت دانشگاه تهران از شهرستان میاد تهران و اونجا پوشش رو به کل تغییر میده و تو مهمونیا شرکت می کنه
و برای دوست پسرش عکسای نودش رو میفرسته و کارایی که تو خانواده اش براش قفل بودن رو انجام میده
ارسان پسریه که همسایه ی ارغوان میشه تا بتونه راحتتر زیر نظرش بگیردش و برای انتقام از پدر و مادر ارغوان به ارغوان تجاوز می کنه و بکارتش رو میگیره با عکساش تو مهمونی و نودای که دست دوست پسرش داشت تهدیدش می کنه و اونو به خونه ش میبرع و هر روز شکنجش می کنه و بهش تجاوز می کنه و ...
https://t.me/+XGBDTVO3dJ0yMjVk
https://t.me/+XGBDTVO3dJ0yMjVk
مُت ِجاوز💦 هات
حتی اسپنک زدناتم ارضام می کنه💦🩸 رمان متجاوز هات🍓 ژانر:عاشقانه،آروتیک
01:00
Відео недоступнеДивитись в Telegram
🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️🔥
✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینیak¹ ⁸👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️ 09213313730
☯ @telesmohajat
22.68 MB