❤️ بگذار زندگی کنم...😇
#کانالبگذارزندگیکنم... دختری که بهش نا حَق تج اوز میشه و از عشقش جدا میشه به طور اتفاقی چند سال بعد عشقش کامیار و میبینه که استاده دانشگاهیه که درس میخونه. کامیار فکر میکنه ترگل ه.رزس و بهش خیانت کرده به همین دلیل نقشه میکشه که...
Більше288
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
من دیبام!
بدون اطلاع از خونوادم با حسام صیغه کردم و بچه اون رو باردار شدم.
درست روز عقدمون حقایقی که برای حسام رو به رو شد باعث شد تا پا روی عشقمون بزاره و روز عقد من و بچش رو دست بابام بسپره.
بچم سقط و شد و من حالا برای انتقام دوباره به حسام برگشتم!
کاملا واقعی
اگه میخوای حقایق رو شده از داخل نامه رو بفهمی روی شیشه کلیک کن
میخوام از محتوای نامه باخبر بشم❌
❌دختره رو سر سفره عقد ول کرد و رفت❌
با لبخند به نیمرخش نگاه کردم و منتظر موندم تا رضایت و بلهاش رو برای ازدواج با من بگه.
با بلند شدنش از سر سفره عقد نگاهم روش خشک شد.
قهقه زد و با خنده و تمسخر گفت:
-واقعا فکر کردی باهات ازدواج میکنم؟سخت در اشتباهی!اونم با این گندی که بالا اوردی.
نگاه مهمون ها رومون خشک شد و من با لب های خشکیده نالیدم:
-من، من چه گناهی داشتم؟اون حقایق به من ربطی نداشت.
پوزخندی زد و گفت:
-به من ربطی نداره!من باید انتقامم رو میگرفتم که گرفتم.
لگدی به گلدون کنار سفره زد و بازوم رو گرفت.
پرتم کرد جلوی بابام و با خنده گفت:
-حالا ببینم دختر حاملت و میتونی به کی بندازی.
همه با شنیدن خبر بارداریم هینی کشیدن و پدرم لگد محکمی توی شکمم زد.
-حسام؟!
عاجزانه صداش زدم و اون بعد از پوزخندی از خونمون بیرون زد.
من موندم و پدری که قصد جون من و بچم رو کرده بود...
#کاملاواقعی
#لینکشوبهزورازنویسندشگرفتم
⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️
https://t.me/joinchat/AAAAAFfJWSHBmFEUiyJ-KA
❌با خوندن نامه مرموز، بی توجه به زن صیغه ایش که ازش باردار بود، رفت❌
وسط #جمع ایستاده بود و نامه رو میخوند.
با نگرانی نگاهش کردم.
مشتش هرلحظه جمع تر میشد و #قلب منم انگار داخل مشتش #فشرده میشد.
نامه رو #مچاله کرد و پرت کرد توی صورتم!
نگاه خشمگینی بهم انداخت و بی توجه بهم از سالن #بیرون رفت.
با ترس نامه رو برداشتم و خوندم.
با هر خطی که میخوندم، حالت #تهوعم بیشتر میشد.
به خاطر این نامه من و #بچش و ول کرد و رفت؟
حالا من به بقیه چی بگم؟
بگم #ازدواج نکرده باردارم؟
اون و بیخیال، از محتویات این #نامه چجوری صحبت کنم؟
با پایین اومدن حسام از پله ها با چمدون #جون از تنم رفت.
به سمتش رفتم و التماس وار گفتم:
-حسام؟نرو!کجا میری؟من و بچت و...
داد زد و گفت:
-بچت به من ربطی نداره!اون #حرومزادت و بنداز گردن یکی دیگه!
با بهت نگاهش کردم و عقب عقب رفتم.
بی توجه به من از خونه #خارج شد و رفت و من...
❌دختره حاملس، جلوی جمع رسواش کرد و رفت❌
بزن روی این متن و از محتویات اون نامه ممنوعه با خبر شو!😰
#کاملاواقعی
#لینکشوبهزورازنویسندشگرفتم
⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️
https://t.me/joinchat/AAAAAFfJWSHBmFEUiyJ-KA
#کامل_بخونین👇❤️
من یه نذری دارم امید وارم شمام با فروارد کردن این پست و فرستادن صلوات کمکم کنین که هم حاجت من هم حاجت شما برآورده بشه ان شا الله ...
میگن دعا از زبونی که گناه نکردی سریع تر مستجاب میشه!
لطفا قطع کننده زنجیره نباشین و ارسال کنین
هرکسی که این پست و میخونه ۱۰ تا صلوات بفرسته و به #دو نفر این پستو فراورد کنه!
با صلوات هیچکس فقیر نمیشه بلکه پیش خدا عزیزتر میشه😊
ان شا الله هممون به ارزوهای قشنگمون برسیم😘❤️
لطفا راحت از این پست نگذرین
صلوات بفرستین و ارسال کنین🙏
دعا کنیم برای هم تا به حاجتمون برسیم ...
با شورت و سوتین تو اتاق داشتم برای خودم قر میدادم و خوشحال بودم که بعد ۳سال این شوهر غیابی رو میخام ببینم که در باز شد و یه پسر ناشناس وارد شد ...
خواستم جیغ بکشم که به دیوار کوبیدم و جلوی دهنمو گرفت و گفت
_تو کی هستی دیگه تو اتاق من چیکار داری
با اخم نگاهش کردم سروع کردم به حرف زدن که چیزی از حرف ها نفهمید ... کلافه گازی از دستش که روی دهنم بود گرفتم که دادی زد و دستشو کشید عقب
_چته وحشی
_وحسی تویی یا من ... اینجا اتاق منه نه تو ...
با اخمای در هم نگاهش کردم که لب زد
_تا قبل رفتنم اینجا اتاق من بود ...تو کی هستی
_عروس خانواده م تو کی هستی
با ابرو های بالا رفته نگاهم کرد و چشمک شیطونی زد
_شوهرت
سرش رو خم کرد و لب هام رو بوسید ...بدون توجه به تقلاهام دستش به سمت ....
https://t.me/ghalb_paeiiiziii
https://t.me/ghalb_paeiiiziii
آموزش شب زفاف از پارت 1تا پارت 20💦🙈
اوووف خاله ش رو جر میده 🙊👇🏻
https://t.me/joinchat/Yso8X27vFaE5MTQ0
تملبه محکمی تو کوصش زدم از تنگی کوصش اهی کشیدم و با لذت گفتم:
_ تو چیکارمی هوممم؟
دستمو رسوندم به کصش و مالیدمش و انگشتم تو سوراخ کونش فرو بردم. بعدش دراوردم و مالش دادم با اهی گفت:
_ من خاله ی جنده ی توام!
هوووف پرتش کردم روی تخت و بعدش داگیش کردم و سریع یک ضرب کردم تو کون*ش یهو با دیدن خونی که از کونش می ریخت با لذت اومی کشیدم و تو کصش فشار دادمم.
خاله جندهم از درد جیغی کشید و گفت:
_ ارساممم درد دارممم
#سکسبامحارم🔥🔥
https://t.me/joinchat/Yso8X27vFaE5MTQ0
خلافکــ🔞ـار هـ🥂ـات
رمان هات و سکسی خلافکار هات🔞🥂 هر روز ۲پارت جذاب🔞
#Part6
تمام قدرت تو #کونش تلمبه میزدم.اونم بلند داد میزد و #کـ*صشو میمالید.
+بردیا بکن تو #کـ*صم.تورو خدا،من #کـ*یر میخواااام
- #کـ*یرم تو کونته نفسم،بذار یکم بکنمت،بعد میکنم تو #کـ*ص خوشگلت
#کـ*یرشو کرد تو #کـ*سم
حالت داگی گائید #کـ*سمو .. چند تا تلمبه زد و آبشو با فشار ریخت تو #کـ*صم و....
https://t.me/joinchat/Yso8X27vFaE5MTQ0
سک/س با خلافکار خششن و غیرتی🔞
#پارت_7
همونجور روی چاک کصم میمالید و من باد کردن کصمو حس کردم.
_بذارم داخل؟
اومی گفتم که لحظهای بعد، فرو رفتن چیز کلفتی رو حس کردم.
اونقدر کلفت بود که برای یه لحظه احساس جر خوردن بهم دست داد.
_اوف، چقدر تنگی تو!
خندیدم که در باز شد و سارا پرید داخل!
_ای لعنتیا بدون من؟
نگاهی به اون دوتا که درحال جق زدن بودن انداخت.
نزدیک رامتین شد و لباشو بوسید، شلوارش رو دراورد و روی کیر شق شدهاش نشست که...
https://t.me/joinchat/Yso8X27vFaE5MTQ0
رمان دلبرکوچیک....:
گروه چت مختلط
اونایی که فعالن عضو شن🤩😍
گروه رمانا نیست درمورد رمانا نپرسین😘💋
https://t.me/joinchat/RNkzuMsyth-x_Hd-
دَّلـٖٖـۘۘـبَـَّ℘ـʘ͜͡رُِاۘۘیـٖٖـۘۘـُِ نِّـُّ℘ـʘ͜͡اۘۘزُِ ♥️🌼
✿ «𝚕𝚒𝚗𝚔»• ⁿᵃᶻᵃʳ♙ ✿ «𝙺𝚊𝚕𝚔𝚊𝚕»• ɴᵃᵏᵒⁿ♘ ✿ «𝚓𝚊𝚗𝚋𝚎» •ʙᴀʟᴀ♗ ✿ «𝙰𝚍𝚍» •ᵇᵉᶻᵃⁿ♖ 𖣘«𝙿𝚟»~𝚋𝚒 𝚎𝚓𝚊𝚣𝚎~«𝚛𝚒𝚖𝚘𝚟𝚎»🚫𖣘 اۅݦدیم دۅر هم ۺاد باۺیم🤘🤤 ڀۺت هر اکاݧت یه قݪب ۅاقعــےِ ݦیټڀه(❤️) 𝕃𝕚𝕟𝕜=
https://t.me/joinchat/DvoYUx0kss_j6soAsfx3fgگروه چت مختلط
اونایی که فعالن عضو شن🤩😍
گروه رمانا نیست درمورد رمانا نپرسین😘💋
https://t.me/joinchat/RNkzuMsyth-x_Hd-
Оберіть інший тариф
На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.